در‌بینِ‌شیارهایِ‌مَغزم.


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


"من‌راه‌رفتم‌توشیاربین‌دونیم‌کُره‌ی‌مغزم
هوا‌اونجا‌عالی‌بودامروز،خیس‌‌از‌سیاهی.
اون یکی خودم/ @daramfekrmikonam

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


کاش می‌شد برگردم به همون روزایی که دنیا کوچیک بود و پر از شادی‌های ساده. وقتی که زندگی این‌قدر زشت نبود، وقتی که درد رو نمی‌فهمیدم. کاش هنوز عروسکام تمام مشکلاتم بودن و گریه‌هام با یه شکلات حل می‌شدن. کاش…


دیگه واقعاً نمی‌کشم. هر روز یه جنگه. هر لحظه یه تقصیر تازه. یه بار دیگه که بهم بگن “تو مشکل داری” شاید دیگه واقعاً نتونم بلند شم. من آدمم، نه یه سنگ بی‌روح. اما چقدر میشه درد رو تحمل کرد؟


خانواده‌ای که همیشه انگشت اتهام به سمت بچه‌هاست، انگار هر اشتباهی که می‌کنن، هر چیزی که درست پیش نمی‌ره، مسئولش منم. اما یه سوال: کی منو به دنیا آورد؟ کی مسئول بود منو بزرگ کنه؟ حالا من، با تموم زخم‌هام، باید تاوان بی‌مسئولیتی اونا رو بدم. خسته شدم از اینکه نقش قربانی رو بازی کنم. بریدم.




ترس از آینده همیشه با من بوده. این حس که نمی‌دانی فردا چه اتفاقی می‌افتد، می‌تواند خیلی آزاردهنده باشد. اما وقتی به آن فکر می‌کنم، می‌بینم که همیشه در تلاش بودم تا خودم باشم، حتی وقتی دنیا به نظر می‌رسید که نمی‌داند من چه کسی هستم. در مسیر جستجو برای شجاعت و درک خود، متوجه می‌شوم که شاید مهم‌ترین چیز این باشد که اصلاً از خودم فرار نکنم. درک اینکه هر لحظه از زندگی من اصیل است، به من کمک می‌کند تا ترس از آینده را کنترل کنم و از هر چیزی که در پیش است، با آرامش بیشتری روبه‌رو شوم.


انقدر خستم که دیگه توان هیچ چیز رو ندارم، حتی برای یه بحث ساده. انگار یه وزنه سنگین روی شونه‌هامه و هر حرف، هر صدای بلند، هر اختلاف، فقط سنگین‌ترش می‌کنه. کلافه‌ام، مثل یه پیچک که دور قلبم پیچیده و نمی‌ذاره نفس بکشم.
تنها چیزی که می‌خوام، یه لحظه آرامشه…
یه جایی که بشه ساکت موند، بدون دعوا، بدون بحث، بدون هیچ صدای اضافه‌ای.
واقعا حوصله هیچی رو ندارم… فقط بذارید ساکت باشم.




تو هیچ وقت نمی‌دونی من چند هزار بار چت‌هامونو خوندم. عکساتو بوسیدم، بدون اینکه حتی بفهمی. هیچ وقت نمی‌دونی، واقعا نمی‌دونی من چجوری تو نبودت، تو رو زندگی کردم. همیشه با یاد تو، روزها گذشت و تو هیچ وقت از این همه احساس خبر نداشتی


تو یه خاطره‌ی قشنگ و دست نیافتنی شدی. چیزی که دیگه نمی‌تونم بهش نزدیک بشم، فقط می‌تونم از دور بهش نگاه کنم و با یه بوسه، یادش رو تو قلبم نگه دارم. شاید هیچ وقت نتونم دوباره همونطور که بودی نزدیکم باشی، اما همیشه تو ذهنم هستی.




تو نمی‌تونی بفهمی چقدر از هر چیزی که منو یاد تو می‌ندازه بیزارم. هر آهنگ، هر خیابون، هر حرفی که یه روزی با هم گفتیم، الان مثل خنجری می‌مونه که توی دلم فرو میره. نمی‌دونم چقدر دیگه می‌تونم اینطوری ادامه بدم، چون انگار زندگی بدون تو هیچ جایی برام نداره. حتی شب‌ها هم آروم نیستم؛ تو خوابم هم دنبالت می‌گردم، اما حتی اونجا هم دستم بهت نمی‌رسه. این همه خستگی، این همه دلتنگی… دارم زیرش له می‌شم.


من دلم می‌خواد پیشت باشم، مثل قبل، مثل روزایی که فکر می‌کردم کنار من خوشحالی. اما از وقتی فهمیدم بدون من حالت بهتره، فهمیدم که گاهی باید آدم دست بکشه از چیزی که می‌خواد، برای چیزی که درسته. خب چی بهتر از اینکه تو خوشحال باشی؟ حتی اگه این خوشحالی بدون من باشه. دلم آرومه، چون می‌دونم شادی‌ت همون چیزیه که همیشه برام مهم بود.


دلم می‌خواد بغلم کنی، از اون بغل‌هایی که تموم دنیا توش گم می‌شه و فقط من و تو می‌مونیم. دلم می‌خواد صدات تو گوشم باشه و همه‌چی رو فراموش کنم. بهت نیاز دارم، بیشتر از هر چیزی. اما می‌دونم اشتباهه… می‌دونم اون چیزی که ازت می‌خوام، دیگه جاش اینجا نیست. دارم با خودم می‌جنگم، بین چیزی که می‌خوام و چیزی که درسته.


خیلی سخت‌تر از چیزی که فکر می‌کردم، دارم نبودنت رو تحمل می‌کنم. هر لحظه، جای خالیت رو حس می‌کنم، انگار زخمیه که هرگز بسته نمی‌شه. ناراحتم، اما می‌دونم چاره‌ای جز کنار اومدن با نبودنت ندارم. این درد رو باید بغل کنم و باهاش زندگی کنم، چون تو دیگه اینجا نیستی، اما خاطرت هنوز تو قلبم زنده است.


تو همیشه یه گوشه از قلبمی، یه جایی که هیچ‌کس نمی‌دونه و شاید خودت هم هیچ‌وقت نفهمی. انگار یه رد پای محو ازت توی وجودمه، یه چیزی که با هیچ حرف و هیچ زمانی پاک نمی‌شه. نمی‌دونم چرا هنوز اونجا موندی، شاید چون خودم نخواستم که بری، شاید هم چون هیچ‌وقت نمی‌تونستم واقعا رها کنم چیزی که تو بودی.


بله عزیزم،بله.


همیشه فکر می‌کردم زمان می‌تونه زخمای آدمو خوب کنه، اما حقیقت اینه که زمان هیچ کاری نمی‌کنه. فقط یاد می‌گیری با دردات زندگی کنی. اون زخما همیشه هستن، فقط کمتر بهشون نگاه می‌کنی. عادت می‌کنی به درد. مثل یه سایه که همیشه دنبالته، اما دیگه حتی برنمی‌گردی ببینیش. این اسمش درمان نیست… این فقط تسلیم شدنه.


فکت تلخ:

بعضی آدم‌ها در زندگی‌ات می‌مانند، اما فقط به این دلیل که راهی برای رفتن پیدا نکرده‌اند.




رفتی، اما یادت نه.
رفتی، اما خاطره‌هات هر روز مثل خوره به جونم می‌افتن.
تو رفتی، ولی رد پاهات روی هر چیزی که داشتم موند.
روی لحظه‌هام، روی خیابونایی که با هم قدم زدیم، روی آهنگایی که با هم گوش دادیم.
رفتی، اما هیچ جا خالی نشد.
همه جا هنوز پر از توئه، حتی جایی که نمی‌خواستم باشی.

Показано 20 последних публикаций.