چه فایده؟
چه فایده که زخمهایم را نشان بدهم، که دردهایم را فریاد بزنم، که شبهایم را، آن لحظههای گمشده در تاریکی را، برای کسی بازگو کنم؟ مگر کسی میتواند بفهمد چه بر من گذشته؟ مگر کسی میتواند عمق این زخمها را بسنجد؟ نه، هرگز.
آدمها نگاه میکنند، سر تکان میدهند، شاید دلسوزی کنند، شاید هم بگذرند، اما هیچکس واقعاً نمیفهمد. هیچکس نمیتواند دست بر زخمهای من بکشد و دردش را حس کند. هیچکس نمیتواند در آن لحظههایی که دنیا روی سینهام سنگینی میکرد، کنارم باشد.
پس چه فایده؟ چه فایده که زخمهایم را عیان کنم، وقتی که در نهایت، تنهایی، تنها حقیقتیست که برایم باقی میماند؟
— شقایق مهری
چه فایده که زخمهایم را نشان بدهم، که دردهایم را فریاد بزنم، که شبهایم را، آن لحظههای گمشده در تاریکی را، برای کسی بازگو کنم؟ مگر کسی میتواند بفهمد چه بر من گذشته؟ مگر کسی میتواند عمق این زخمها را بسنجد؟ نه، هرگز.
آدمها نگاه میکنند، سر تکان میدهند، شاید دلسوزی کنند، شاید هم بگذرند، اما هیچکس واقعاً نمیفهمد. هیچکس نمیتواند دست بر زخمهای من بکشد و دردش را حس کند. هیچکس نمیتواند در آن لحظههایی که دنیا روی سینهام سنگینی میکرد، کنارم باشد.
پس چه فایده؟ چه فایده که زخمهایم را عیان کنم، وقتی که در نهایت، تنهایی، تنها حقیقتیست که برایم باقی میماند؟
— شقایق مهری