در‌بینِ‌شیارهایِ‌مَغزم.


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


"من‌راه‌رفتم‌توشیاربین‌دونیم‌کُره‌ی‌مغزم
هوا‌اونجا‌عالی‌بودامروز،خیس‌‌از‌سیاهی.

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


اگه توام درونگرایی بیا؛ نقطه ی امن هممون اینجاست :
@SafePlace


ترکیب سیگار،اورثینک و حرفای ناگفته می‌شه این چنل:
@overthinking


آهنگی که پایان‌ها و آغازها رو در تاریکی می‌رقصونه، جایی که هیچ چیزی برای گفتن باقی نمیمونه.

آهنگ "The End" در ابتدا به عنوان یک قطعه متفکرانه و عمیق از احساسات و درگیری‌های ذهنی درباره‌ی پایان زندگی و مشکلات درونی منتشر شد. در برخی قسمت‌های آهنگ، اشاره‌هایی به روابط شخصی و پایان‌های دردناک نیز وجود دارد که می‌تواند به معنای گذر از دوره‌های سخت یا تجربه‌های خاص باشد. این آهنگ در کل به ایده‌ی پایان و از دست دادن پرداخته و بسیار درخور توجه است.

@shiyaremaqzam




دارم می‌نویسم، چون شاید لازم باشه بدونید چقدر خسته‌ام. انگار همه‌چیز شده یه نبرد هر روزه که هیچ پایانی براش نیست. نمی‌دونم چرا همه‌چیز این‌قدر سنگین و تاریک شده و چرا امیدی تو دلم نمونده، ولی تنها چیزی که می‌دونم اینه که متاسفم… متاسفم که شاید ناامیدتون کردم، شاید اون‌جوری که باید نبودم.
امیدوارم بدونید هر قدمی که برداشتم، هر تلاشی که کردم، از ته دلم بود. فقط گاهی این بارها زیادی سنگین میشه.


یکی از دردناک‌ترین احساسات این است که بدانی برای کسی اهمیت نداری، همان‌طور که او برای تو همه چیز است.

- فرانتس کافکا


اون‌قدر خسته و دلمرده‌ام که انگار هیچ چیزی نمی‌تونه تسکینم بده. یه جور غم سنگین روی دلم نشسته که نفس‌کشیدن رو هم سخت کرده. انگار دیگه حتی توان جنگیدن هم ندارم و فقط می‌خوام لحظه‌ای آرامش پیدا کنم و از این همه فشار رها بشم.






یعنی چی که این شاهکار کاور شده رو از جانی کش گوش ندیم؟
@shiyaremaqzam


خسته‌ام. خسته از اینکه هر روز باید با این دنیای سنگین روبه‌رو بشم. پاهام دیگه تحمل راه رفتن ندارن، هر قدم یه باری سنگین‌تر از قبله. هر لحظه فکر می‌کنم این دیگه آخرشه، نمی‌تونم بیشتر از این ادامه بدم. درد تمام وجودم رو گرفته. دلم می‌خواد فقط کسی باشه که بهم بگه "اینجا هستم، تو رو می‌فهمم." خدا رو می‌خوام که بغلم کنه، همونطور که یه مادر نوازش می‌کنه. دلم می‌خواد توی آغوشش باشم، که از دست هیچ‌چیز نترسم، که برام هیچ چیزی مهم نباشه جز این که لحظه‌ای آرامش پیدا کنم.


دستام دیگه توان ندارن. هر قدمی که می‌زنم، یه دنیا خستگی رو پشت سرم می‌ذارم. این همه دردی که توی دلم انباشته شده، انگار دیگه جایی برای نفس کشیدن نمی‌ذاره. چشمام خسته‌ان، دیگه نمی‌خوان حتی برای یک لحظه باز بمونن. چیزی جز سکوت ندارم. این سکوت سنگین، یه جورایی همه چیز رو بلعیده. ولی هنوز هم دارم می‌جنگم، نمی‌دونم چرا. می‌خوام بگم که دیگه نمی‌تونم، ولی هنوز یه صدا توی سرم می‌گه: "پاشو، هنوز تموم نشده." نمی‌دونم چرا هنوز امید دارم. شاید فقط به خاطر این که هنوز یه بخشی از من هست که نمی‌خواد بگه تسلیم شدم.


گاهی حس می‌کنم این اتاق و دیوارهاش تنها چیزهایی هستن که واقعاً منو می‌فهمن. هرچیزی که نمی‌تونم به کسی بگم، هر حرفی که تو دلم مونده، انگار فقط این دیوارها می‌شنون. توی سکوت این اتاق، همه چیزم رو می‌تونم بهشون بگم، بدون ترس از قضاوت یا فهمیده نشدن. اینجا، توی همین چهاردیواری، جاییه که خودم می‌تونم باشم، بی‌صدا ولی سبک‌تر.


ای وای من از این آهنگ:)
هزار بار ارزش پلی کردن داره.
مخصوصا اون جا که میگه:

سلام، تاریکی، دوست قدیمی من؛
آمده‌ام که دوباره با تو صحبت کنم
چون در یک رویای آرام، مرا احاطه کردی
و در سکوت شب، بذرهایت را کاشتی
و آن سکوت، مرا همچنان در بر گرفته است...
@shiyaremaqzam


گاهی حس می‌کنم یه غمی عمیق توی وجودمه که هیچ‌کس نمی‌تونه درکش کنه. انگار دارم توی سکوت خودم غرق می‌شم، جایی که فقط خودم هستم و این حس سنگین. به تنهایی نیاز دارم، به دور از همه، جایی که بتونم خودم باشم و کمی از این بارِ ناگفته‌ها رو روی شونه‌هام سبک کنم.




راستش دوری‌ت گاهی عجیب به دلم فشار میاره، ولی از اون طرف هم باعث شده بفهمم چقدر بودنِ تو تو زندگیم ارزش داره. هر چیزی که به تو ربط داشته باشه، از یه پیام ساده تا صدای خندت، می‌شه نقطه روشن روزم. فاصله شاید بینمون باشه، ولی فکر کنم همین که هنوز این‌قدر برام مهمی یعنی دوستی‌مون واقعاً قویه.


دلتنگی یه حس عمیق و بی‌صداست، مثل یه سکوت طولانی که می‌دونی هیچ کلمه‌ای نمی‌تونه پرش کنه. شاید یه لحظه، یه خاطره، یا حتی بویی که از دور دست میاد، همه چیز رو برمی‌گردونه، ولی در نهایت همونطور که بود، فقط یه حس می‌مونه که هیچ‌وقت پر نمی‌شه.


گاهی وقتا خستگی فقط مال بدنت نیست. یه وقت‌هایی هست که روحت هم از بس که روزها سنگین شده، دیگه چیزی نمی‌خواد. وقتی به آخر یه روز طولانی می‌رسی، دیگه هیچ چیزی جز سکوت و یه احساس سنگین توی دل نمی‌مونه. انگار هیچ چیزی نمیتونی بگی، ولی همه چیز رو حس می‌کنی؛ اینکه حتی خسته‌ترین لحظه‌ها هم تموم نمی‌شن.


من عاشق این اهنگ شدم:)
عاشق تک تک کلماتی که توش من توصیف شدم.
@shiyaremaqzam

Показано 20 последних публикаций.