❤ لذت زنانه ❤


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


به زور جا کردن تو دختری که تنگه یکی از لذت بخش ترین کارای دنیاست🔞🔥
چنل اصلی لذت زنانه
داستان ختنه دختران😰

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


#رمانی‌دارای‌صحنه‌های‌اروتیک‌ارباب‌برده‌ای🔞💦

ارباب بین #پام نشست و طنابی رو دور مچ پاهام بست و انتهای #طناب رو به سقف بست که #پاهام جلو دیدش اویزون موند.
با ترس بهش خیره شدم:
-ارباب...#ارباب من کاری نکر...
هنوز حرفم تموم نشده بود که با #شلاق نازکی که دستش بود روی #کلیتوریسمم #ضربه زد که جیغ بلندی کشیدم:
-خفه شو برده کوچولو!
و#کیوم های درشتی رو به #سینه‌هام وصل کرد که از دردش #ناله کردم.
ارباب چاک #کلوچم و باز کرد و #لوله باریکی رو با احتیاط داخل #رحمم کرد.
آنقدر #درد داشت که بی‌وقفه شروع به جیغ زدن کردم،خم شد و روی #چو.چولم و بوسید و دستم و روی بهشتم گذاشت:
-زود باش خودت و ار.ضا کن تا کمتر درد بکشی،می‌خوام با تخمکات بچه #بکارم تو شکمت!
با این حرفش زیر #گریه زدم و ترسیدم خواستم چیزی بگم که با دستکش میله فلزی و داغی رو برداشت و همین که به سمت #بهشتم اورد ....
💦
https://t.me/+7qzSRtJcT8k4MzVk
https://t.me/+7qzSRtJcT8k4MzVk
رمان ارباب و‌برده‌ای می خونی🤭🤫🔞
ایران دختر رعیتی که ارباب روستا اون‌رو به عمارت راه می‌ده و‌خدمتکارش می‌کنه، هرروز ترتیبش می‌ده ولی...😱🔞♨️
#بدو_جوین_بده❌❌


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
این کون دوس دختر منه وقتی جلوش شورتمو کشیدم پایین و آلت ۲۰ سانتیمو میخواسم بکنم تو کونش 💝 چون تا قبلش هرکاری میکردیم راست نمیشد و هیچ وقت سکس خوبی نداشتیم 🥲 ولی با آموزشای این کانال تونستم راز شق شدن آلت عربی رو پیدا کنم ☺️👌🏼خیاللتونم راحت نه پولیه نه قرص و دارو بیا خودت ببین 😯👇🏻
@dehkade_zanashoiy
@dehkade_zanashoiy


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
منبع گیف های ار*ضا کننده و آب آور 💦

https://t.me/+Uh94CbbIRTtjZDQ0

مشاهده ی کامل گیف 🔞


❤️ #لذت‌زنانه494 ❤️


مدتی بود که برخلاف همیشه فقط ما سه تا دور میز بودیم.

صدای قاشق چنگال فقط تو فضا میپیچید. نگاهی بهشون انداختم. مشغول بودن. به ظاهر مشغول غذا ولی به باطن عمیقا تو فکر بودن...

_مارال دیگه قرار نیست بیاد؟

با حرف من برخلاف تصورم که فکر میکردم عمو قراره جواب بده، ژوان بود که با تحکم گفت: غذاتو بخور ناریا

_خب میخوام بدونم تا کی قراره نباشه

_ناریااا...

صدای به نسبت بلند ژوان بود که عمو رو به واکنش انداخت...

_دعوا نکنید. نه قرار نیست بیاد، البته شاید تا مدت زمان به نسبت طولانی..‌تا وقتی با خودش کنار بیاد و حالش اوکی بشه.

_از شما ناراحته؟ از مدل رابطتون؟

اینبار ژوان قاشق رو محکم داخل ظرف انداخت و گفت: دیگه داری شورشو درمیاری ناریا... ایتا به تو مربوط نیست که داری راجبشون سئوال میپرسی

نگاهش کردم و گفتم: فقط برای این پریدم که میخواستم چیزی رو بگم.

چیزی که... که دوست داشتم مارالم امشب اینجا بود و میشنید. اون... اون سالهاست که جزعی از خانوادمونه...

مگه نه عمو؟ نیست؟ مارال جزعی از خانواده ی ما نیست؟

_هست عزیزم. مارال قطعا جزعی از خانواده ی ماست.‌ و الان زمان نیاز داره تا با خودش کنار بیاد. تو چی میخوای بگی؟ بگو ما میشنویم. و میتونی بعدش به مارالم زنگ بزنی همین امشب بهش بگی.

_من... من میخواستم یه خبری بدم بهتون

نگاهم بین چشماشون میچرخید. نگاه عمو منتظر و نگاه ژوان عصبی به نظر میرسید.

نفس عمیقی کشیدم و گفتم: فردا پرواز دارم. دارم میرم ایران...


#𝙝𝙤𝙩_𝙥𝙖𝙥𝙖🔞🔥
#پارت۱
همزمان که داشتم جلو #پدربزرگ_ناتنیم خم و راست میشدم و حرکتای یوگا رو انجام میدادم یه چشمم به #خشتکش بود که کی...رش با هر #لرزش_باسنم سیخ و سیخ تر میشد و همزمان که داشتم رو زمین پاهامو باز میکردم و زانوهای خودمو کش میدادم با صدای #جر خوردن شلوارم چشمام گرد شد و شک نداشتم #تپل صورتیم از زیر بند لامبادام بیرون پرید!
فک میکردم حواسش بهم نیست اما با قفل شدن نگاهش رو #ک...ص تپلم لبمو گزیدم و دستمو رو ک...صم گذاشتم
_ک...صمو میخوای #لیس بزنی #بابابزرگ؟🔞🔞
https://t.me/+cvBIFytDSMcyNDdk
https://t.me/+cvBIFytDSMcyNDdk
پدر بزرگ ناتنیش کو*ن تپلشو جر میده🍑💦


۲۰ روز دیگه لیست میشه ها




❤️ #لذت‌زنانه493  ❤️



(‌ ناریا )


با شنیدن صدای پدرش از ترس و خجالت سریع تماس رو قطع کردم.‌

و بعدش خیلی زود از کارم وطرز رفتارم پشیمون شدم.‌ حتما پیش خودشون میگن چه دختر بی ادبی...


با ناراحتی به گوشی نگاه کردم. یعنی باید دوباره زنگ بزنم؟ اصلا الان زنگ بزنم باز چی بگم؟ بگم من این سر دنیا دارم زندگی میکنم ولی پسرتون رو...


هوف کلافه بودم باید چکار میکردم اخه.

از وقتی اون خواب لعنتی رو دیده بودم دیگه نگاهم به  ژوان عادی نبود. دائم یه حال عجیبی داشتم.

میدیدمش تمام تنم گر میگرفت. قلبم تند تند میزد و...

انگار اون فقط یه خواب نبوده و جرقه ایی برای روشن شدن خیلی چیزا بوده که من همیشه تو ناخودآگاهم میخواستم انکارشون کنم.

باید زودتر میرفتم. باید میرفتم و به خودم ثابت میکردم که فقط درگیر بالا و پایین شدن هورمونام شدم.

باید رد میشدم از این افکار و این احساس.

تو سریعترین زمان ممکن تمام کارامو تو خفا انجام دادم. نمیخواستم با ژوان برم.

از اینکه میخواست باهام بیاد اول خوشحال شدم ولی وقتی فکر کردم به این نتیجه رسیدم که باید ازش دور بشم.

حتی شده برای یه مدت کوتاه.

حالا دیگه تمام کارامو کرده بودم و فردا پرواز داشتم. و تصمیم داشتم بلاخره امشب به همه سر میز شام اعلام کنم.

نمیدونستم واکنششون چی میتونه باشه و... فقط داشتم جلو میرفتم... فقط داشتم میرفتم....


❤️‌ #لذت‌زنانه492  ❤️


برق چشمای روناک رو که میدیدم دلم گرمتر میشد.

زمزمه کرد: یعنی پسرمون عاشق شده؟

_شاید... چه زود گذشت.. چه زود بزرگ شد

خودشو تو بغلم جا کرد و در حالیکه چسبیده بود بهم گفت: دلم نمیخواست به این سرعت زمان بگذره

صداش بغض داشت یا من اشتباه میکردم؟!

دست زیر چونه اش گذاشتم و همینجور که تو بغلم بود سرشو آوردم بالا و گفتم: بغض کردی؟

_نه...

_که نه  هان؟؟ دروغم میگی روناک؟ اونم به من؟

یه قطره اشک خوشگل و شفاف از چشای قشنگش راه گرفت و گفت: قراره بره

_کجا بره روناک؟ قراره ازدواج کنه... کاری که باید انجامش بده

_تنها میشیم

_دیگه داری عصبیم میکنی روناک... یعنی من هیچی؟

درحالیکه صورتشو تو سینه ام مخفی میکرد گفت: منظورم این نبود. من نمیخوام  کسری رو بدم به کسی

_پس داری حسادت میکنی هوم؟ میترسی دختری بیاد و جایگاه و توجه بیشتری داشته باشه؟

_نه...

_هیشش..‌..

ضربه ایی به کپلش زدم و گفتم: حقته کبودت کنم. کسری حق داره عشق و لذت عاشقی رو تجربه کنه... درست مثل من و تو. باید براش خوشحال باشی حتی اگه دیگه برای ما نباشه....

_درست میگی ولی منم مادرم. دلم ... دلم تنگ...

_هیششش... دختر بدی نباش. اونم میشه دختر ما. ناریای من....


❤️ #لذت‌زنانه491 ❤️


هرباری که با روناک یکی میشدم انگار دفعه ی اولی بود که داشتم میچشیدمش.

لذتبخش و شیرین. مستم میکرد.... اونقدری که اصلا یه لحظه هم نمیتونستم بیخیالش بشم.

برام درست مثل افیونی بود که بهش اعتیاد پیدا کرده بودم و روح و جسمم دائم طلبشو میکرد.

شروع کردم داخلش ضربه زدن. آروم و عمیق...

پشت گردنش رو بوسیدم و گفتم: خوبی؟

_هربار حس میکنم بزرگتر میشه...

_جای تعجب نیست. تو زیادی جذابی ....

ملحفه رو تو مشتش گرفت و فشار داد. سینه هاش رو قاب دستام کردم و تند تر داخلش کوبیدم.

از تنگی زیادش با چند ضربه ی دیگه ارضا شدم و داخلش خودمو خالی کردم که همزمان با من اونم ارضا شد.

آروم ازش کشیدم بیرون و چرخوندمش سمت خودم و کشیدمش تو بغلم.

پیشونیشو بوسیدم و گفتم: درد داری؟

_یکم... خوبم

دوباره بوسیدمش و تنگ تو آغوشم گرفتمش. شیشه ی عمرم بود این دختر...

چند دقیقه ایی بیشتر نگذشته بود که آردم گفت: آمانج نمیخوای بگی؟

لبخندی زدم و گفتم: وقتی رفتم دنبالش خونه نبود.‌ تو خونه اش منتظر بودم تا بیاد که تلفنش زنگ خورد

_خب؟!

_یه دختر بود. با کسری میخواست حرف بزنه. تا گفتم پدرشم ترسید یا خجالت کشید و قطع کرد

_شاید همکاراش یا دوستاش...

_به خودشم که گفتم سعی داشت فرار کنه از حرف زدن. فقط گفت هنوز جدی نشده. جدی که بشه بهتون میگم

_یعنی...

_آره، یعنی پسرت عاشق شده


تو مطب پلاگ میکنه تو ک*ون مریضش که اسلیوشه....❌❌❌🔥

شروع کردم دراوردن لباسام.با پایین تنه لختو موهای #زائد لعنتی که هنوز رو شرمگاهم دهن کجی میکرد.اونم تو مطب شیکش.
_کرم رو بذار رو میز و #حالتی که گفتم #وایسا،خم شده سمت میزو کف دستا رو میزو پاهات باز. بالاتنه ات #بچسبون به میز و به کمرت قوس بده

با دستش کشید بین #پامو پشتم و پشتمو لمس کردوازهمون لای پام #دستشو کشید تارو شرمگاهم.

_دریاچه راه انداختی که...

با حرفش با #خجالت یکمی خودمو جمع کردم که #ضربه ایی بین پام زدو گفت: باز کن...

با لمس #انگشتش دقیق رو پشتمو لمس کرد وکرمی که داشت بهم میزدتنم به لرزافتادو #شرمگاهم داغتر. انگشت میکرد پشتمو با کرم داشت خوب داخلشو چرب میکرد. #بغض کرده از وضعیتم بودم که یه چیز گرد و #سردی رو پشتم حس کردم و همزمان شروع کرد حرف زدن...

اونچیز #فلزی رو میمالید به پشتمو کم کم فشارش میداد. با دست دیگش شروع کردبا شرمگاهم ور رفتن و همزمان اون #گوی رو فشار دادن...

_سعی کن شل کنی خودتو..صدات در نیاد تا منشی نفهمه
به پاهاش اشاره کرد و گفت: #دمر شو رو پام...
دمر رو پاش خوابیدم که با دو تا #دستاش لای با*سنمو باز کردو...
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
مرد #سادیسمی زن رو مجبور میکنه دنده ی ماشینو بکنه تو خودش😳💦🔥


t.me/zoo_story_bot/game?startapp=ref423682901


بازی جدید و پولی. چیز جالبیه خودم دارم بازی میکنم. بچه ها این ایردراپا پولاشون شاید الان ارزشش کم باشه ولی چند سال دیگه ارزش بالایی پیدا میکنن. جا نمونین👍👍


- ختنه شدی؟ دیگه سکس نمی‌خوای نه؟!
خجالت زده چشم بست.
- من با اون پیرمرد که لذتی تجربه نکردم.
دست گرمش روی رونم نشست.
- یعنی نمی‌دونی الان داری یا نه؟
خجالت زده جواب دادم.
- بله اقا.
دستش و توی شلوارم کرد.
- تست می‌کنیم.
لب گزیدم و اون دستش و بین پام فرستاد و...🔥💦🔞
https://t.me/+whv5iGzpAhQ3Y2Vk
https://t.me/+whv5iGzpAhQ3Y2Vk
#دارای‌صحنه‌های‌بزرگسالان✋❌


❤️ #لذت‌زنانه490 ❤️


خمار چشمی چرخوند و گفت: اول خبر

_دستمو لای موهای آشفته و جذابش کردم و گفتم: راجب پسرته... و زندگیه آینده اش

انگار با حرفم یکم از خماری در اومد. چشماشو درشت کردو گفت: یعنی چی؟ درست بگو خب

به خودم اشاره کردم و گفتم: اول جایزه

آروم با دستش رو سر سینه ام زد و گفت: واقعا که الان وقت گرو کشیه؟

_زودباش دختر... الان وقت چونه زدن نیست

خم شد سمتم زیر چونه ام رو بوسید و همینجور با بوسه از زیر گردنم تا سر سینه هام اومد پایین و رسید به شکمم.

_عاشق هیکلتم، با اینکه دیگه سنی ازت گذشته بینهایت جذاب و سک*سی هستی آمانج

دستمو لای موهاش کردم و گفتم: دیگه عاشق چیا هستی؟

با شیطنت دستی رو ک*یرم کشید و گفت: این... این پسرت که همیشه آماده و قبراقه...

با هر حرفش آتیشمو بیشتر میکرد.

_زودباش روناک

سر پایین برد و رو سر ک*یرمو بوسید که آهی ناخودآگاه کشیدم. داشت بازی میکرد و با لذت نگاهم میکرد.

زبونی رو ک*یرم کشید  که دیگه طاقت نیاوردم و خشن چرخیدم و جامونو عوض کردم. حالا اون پایین بود و من روش.

پاهامو دو طرفش گذاشتم و رفتم جلو. ک*یرمو جلو دهنش گذاشتم و گفتم: یالا روناک... از پشت میخوام. خوب خیسش کن درد نکشی

بدجور بالا زده بودم و مطمئن بودم دهنشو سرویس میکنم ولی نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.‌

شروع کرد خوردن و مکیدن. حسابی میخورد و با صدا میک میزد. نزدیک اوج که رسیدم از دهنش دراوردم و گفتم: برگرد... داگی شو

کاری که گفتمو کرد. پشتش جا گرفتم. دو طرف کپلشو باز کردم و بوسه ایی رو سوراخش زدم و گفتم: دردت میگیره روناک.. من.. سعی میکنم زود تمومش کنم

_هرچقدر میخوای بکن. دوستت دارم. دردش برام قابل تحمله آمانج. عاشقتم

دوباره بوسه ایی رو سوراخش زدم و یکم با زبونم خیسش کردم. خودمو تنظیم کردم و آروم فرو کردم توش....


❤️ #لذت‌زنانه489 ❤️


دستمو دور تن ظریفش پیچیدم و بیشتر کشیدمش سمت خودم.

_آمانج بگیر بخواب خسته نیستی مگه؟

همینجور که دستمو میفرستادم زیر پیراهن کوتاهش گفتم: دشمن خسته اس نه من بانو.


با صدایی که ته مایه ی خنده داشت گفت: ولی من خیلی خسته ام

پیرهن کوتاه مزاحم رو از تنش درآوردم و گفتم: حتی برای شنیدن یه خبر هیجان انگیز هم خسته ایی؟

و اینبار چرخید سمتم و در حالیکه تو تاریک و روشن اتاق با اون چشمای قشنگش زل زده بود به من گفت: چه خبری؟

_نمیشه که بدون پذیرایی خبرارو بدم بانو، باید یه چیزی بخورم گلوم تازه بشه یا نه؟

_اذیت نکن آمانج بگو دیگه، چی شده؟ از چی حرف میزنی؟

چرخیدم خیمه زدم روش و لبهامو روی لبهای سرخش گذاشتمو شروع کردم با لذت مکیدن...

خودشم باهام همراهی میکرد و لذت این بوسه رو هزار برابر میکرد.

میک محکم و صداداری از لبش گرفتم و سر عقب بردم.

_اول باید جایزه مو بدی

_اول تو بگو خبرتو

_اع زرنگی؟ پسرتو آوردم ببینیش کو جایزه ام؟

با شیطنت سربلند کرد و کوتاه لبمو بوسید و گفت: بیا

_اینو که هم هر ساعت میگیرم خودم

بالای سر سینه اش رو بوسیدم و دست بردم پشتش و قفل سوتین رو باز کردم و از تنش در آوردم.

نوک سین*ه ی جذابشو زبونی زدم و شروع کردم مکیدن که زیرم پیچ و تاب میخورد و از زور شهو*ت کمرشو از رو تخت بلند میکرد.

بازومو تو مشتش فشار میداد و لب به دندون میگرفت که صدای آه و ناله اش بلند نشه.

همینجور تمام تنش رو بوسیدم و مکیدم و اومدم پایین. دست به شورتش گرفتم و همراه با بوسیدن کشیدمش پایین و رو بهشت صاف و بدون موش رو بوسیدم که دیگه نتونست خودشو نگه داره و ناله اش بلند شد.

پاهاشو باز کردم و زبونی لای بهشتش کشیدم. دیگه کاملا داغ شده بود تنش و بهشتش دل دل میزد.

از رو تنش اومدم پایین که خمار و با تعجب نگاهم کرد.

به خودم اشاره کردم و گفتم: حالا تو بیا ببینم میتونی جایزه ام رو بدی تا زودتر خبر داغ رو بهت بدم یا نه...


❤️ #لذت‌زنانه488 ❤️


کلید داشتم ولی زنگ درو زدم تا روناک خودش درو باز کنه.

با آوردن اسم کسری جیغی از خوشحالی کشید که لبم به لبخند باز شد. زدم پشت کسری و به حالت نمایشی گفتم: هی حواست باشه به زن من نچسبی بچه

لبخندی با خجالت زد و با هم رفتیم داخل.

برق چشمای روناک برام دنیا ارزش داشت. زیر لب خدارو شکر کردم بابت داشتنشون و برای هزاران بار دیگه جای خالی عزیزام....

مادرو پسرو تنها گذاشتم و رفتم تو اتاق لباسمو عوض کنم. با بالاتنه ی لخت جلو پنجره وایستادم و داشتم یه نخ سیگار دود میکردم که در باز شد....

_الان میام خانم خانوما... یه نخ بکشم

دستای ظریفش از پشت دورم حلقه شد و عین یه گربه خودشو بهم چسبوند.

_عاشقتم آمانج

مچ دستشو گرفتم و کشیدمش جلو و تو بغلم گرفتمش. رو سرشو بوسیدم و گفتم: الان که این نرخر مزاحم اون بیرونه داری کرم میریزی دیگه؟

خنده ایی کرد و گفت: اععع همش منحرفیا

_همینه که هست. شب تشکر کن رو تخت از این که گل پسرتو آوردم ببینیش

مشت آرومی به سر سینه ام زد و گفت: چرا اینقدر هیزی تو؟

مچ دستشو گرفت و در حالی که کف دستشو میبوسیدم گفتم: چون تو خیلی برام خاصی. میخوام هر ثانیه از عمرم باهات سر بشه

رو سر سینه ام رو بوسید و در حالیکه از بغلم در اومده بود و میدوئید سمت در اتاق گفت: تشکر اختصاصی هم رو چشمام حالا بیا بیرون که شام بخوریم

رفت و با لبخند به جای خالیش نگاه کردم و زیر لب گفتم: خدایا تا زنده ام ناریا رو بهم برگردون....


تو مطب پلاگ میکنه تو ک*ون مریضش که اسلیوشه....❌❌❌🔥

شروع کردم دراوردن لباسام.با پایین تنه لختو موهای #زائد لعنتی که هنوز رو شرمگاهم دهن کجی میکرد.اونم تو مطب شیکش.
_کرم رو بذار رو میز و #حالتی که گفتم #وایسا،خم شده سمت میزو کف دستا رو میزو پاهات باز. بالاتنه ات #بچسبون به میز و به کمرت قوس بده

با دستش کشید بین #پامو پشتم و پشتمو لمس کردوازهمون لای پام #دستشو کشید تارو شرمگاهم.

_دریاچه راه انداختی که...

با حرفش با #خجالت یکمی خودمو جمع کردم که #ضربه ایی بین پام زدو گفت: باز کن...

با لمس #انگشتش دقیق رو پشتمو لمس کرد وکرمی که داشت بهم میزدتنم به لرزافتادو #شرمگاهم داغتر. انگشت میکرد پشتمو با کرم داشت خوب داخلشو چرب میکرد. #بغض کرده از وضعیتم بودم که یه چیز گرد و #سردی رو پشتم حس کردم و همزمان شروع کرد حرف زدن...

اونچیز #فلزی رو میمالید به پشتمو کم کم فشارش میداد. با دست دیگش شروع کردبا شرمگاهم ور رفتن و همزمان اون #گوی رو فشار دادن...

_سعی کن شل کنی خودتو..صدات در نیاد تا منشی نفهمه
به پاهاش اشاره کرد و گفت: #دمر شو رو پام...
دمر رو پاش خوابیدم که با دو تا #دستاش لای با*سنمو باز کردو...
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
مرد #سادیسمی زن رو مجبور میکنه دنده ی ماشینو بکنه تو خودش😳💦🔥


❤️ #لذت‌زنانه487 ❤️


همینجور زل زده بودم به گوشی تو دستم. خیلی دلم میخواست بدونم کیه.‌ بیش از حد بهش کنجکاو شده بودم انگار.

تا خواستم گوشی رو بذارم سر جاش در باز شد و کسری اومد داخل.

_بابا... کی اومدین؟ چرا خبر ندادین؟

با دیدن کسری دیگه حواسم از اون دختر پرت شد.‌گوشی رو گذاشتم سر جاش و رفتم سمتش...

_جناب بی معرفت اصلا حواست هست چند وقته نیومدی خونه؟ میدونی روناک بانو چقد از دستت عصبانیه؟

با گرمی دستاشو دورم حلقه کرد و مردونه بغلم کرد. چقدر بزرگ شده بود این پسر. یه روزی رو دوشم مینشوندمش تا قدش مثلا بلند بشه. حالا از منم رد شده بود ماشاءالله.

با عشق و محبت نگاهش کردم و گفتم: ماشاءالله هر بار که میبینمت داری بزرگتر میشی

قهقه ایی زد و گفت: ولی از سن رشد دیگه رد شدما آمانج خان

_آمانج خان و زهرمار. برو یه آب بزن به صورتت بریم باهم خونه. باید کت بسته ببرمت

_کار دارم بابا نمیتونم بیام به جان خودم. فردا ۵ صبح باید سر پروژه با...

مچ دستشو گرفتم و گفتم: نمیخواد صورتتو بشوری همینجوری میبرمت

دوباره قهقه ایی زد و گفت: باشه باشه تسلیم، بذارید یه دوش بگیرم حداقل

دستشو ول کردم و گفتم: فقط زود. راستی دوست دخترت زنگ زده بود

_دوست دخترم؟!!

چشم ریز کردم و گفتم:یه دختر زنگ زد تا گفتم پدرتم قطع کرد. اگه کاری بود مسلما نباید فرار
میکرد نه؟

رفتم سمت تلفن و نگاهی به آخرین شماره انداخت و گفت: اوم... مهم نیست. بعد باهاش تماس میگیرم

_پدر سوخته حالا دیگه به ما نمیگی و آره؟ میدونی که روناک بفهمه پوستت کنده اس

_آنچنان جدی نشده هنوز. میگم بهتون...

و خیلی سریع رفت سمت حموم تا از زیر سئوال و جواب در بره.

با لبخند به دستپاچگیش نگاه میکردم و یاد دوران جوونی خودم میافتادم. یعنی الان ناریای منم اینقدر بزرگ شده که مورد توجه جنس مخالف باشه؟؟

زیر لب زمزمه کردم: کاش بودی باباجون... کاش تو تاوان گناهمو پس نمیدادی بابا...


❤️ #لذت‌زنانه486 ❤️


(آمانج)


میخواستم امروز یه سر برم پیش کسری. چند ماهی شده بود که نیومده بود خونه و فقط تلفنی حرف میزد هر شب.

روناک دلتنگ شده بود و میخواستم با خودم اپشب ببرمش خونه تا هم دور هم باشیم و هم از کاراش بهمون بگه و هم روناکو از دلتنگی در بیارم.

البته خودمم باهاش یکم کار داشتم. باید یه کارایی رو میسپردم بهش...

از ماشین پیاده شدم و نگاهی به ساختمون انداختم. مردی شده بود برای خودش.

خیلی زود رو پاهای خودش وایستادو جدا شد از ما...

لذت میبردم وقتی ثمره ی زندگیمو میدیدم. کاش ناریا هم بود و یه خانواده ی کامل بودیم.

زنگ درو زدم که کسی جواب نداد. حتما هنوز برنگشته بود. کلید خونشووخودش بهمون داده بود ولی... ولی...

شاید بهتر بود صبر میکردم تا خودش برگرده. کنار در وایستاده بودم که نگاه عابرایی که رد میشدن معذبم کرد.

کلیدو از جیبم دراوردم و انداختم تو قفل.‌بهر حال که داشتم خونه ی غریبه نمیرفتم، پسرم بود و چیزی مخفی نداشت ازم...

درو باز کردم و رفتم داخل. پشت در واحدشم که رسیدم باز در زدم. یه درصد احتمال دادم شاید خواب باشه و...

ولی نخیر، نبود که نبود. بازم کلید انداختم و رفتم داخل. یه نگاهی به دور و بر انداختم. همه چیز مرتب و منظم.

یه لیوان آب برداشتم و داشتم میخوردم که تلفنش زنگ خورد.

تا رفتم سمت تلفن قطع شد. بیخیال داشتم میرفتم لیوانو بذارم تو آشپزخونه که همون لحظه دوباره زنگ خورد.

گوشیو برداشتم که...

_الو.... الو کسری اونجایی؟ الو صدام میاد؟

_سلام دخترم، کسری نیستش

_شما کی هستین؟ کسری کجاست؟

_من پدرشم، هنوز نیومده خونه.‌ اومد بگم کی تماس گرفته؟

و در جواب صدای بوق اشغال بود که تو گوشم پیچید. با تعجب به گوشی تلفن نگاه کردم.

چرا قطع کرد؟؟!!


❤️ #لذت‌زنانه485 ❤️


سعی کردم فکرمو منحرف کنم از اون خواب و اینکه رو پاش نشستم و هرچیزی راجب اینچیزا و گفتم: عمو چشه؟

_دقیق نمیدونم. ولی هرچی هست حتما به مارال هم مربوط میشه

_یعنی چی؟ مگه مریض نیست؟

زیر ماگمو با دستش آورد بالا که نزدیک لبام کنه. یکم از شیر عسل خوردم و دوباره گفتم: حرف بزن دیگه. چی میدونی؟

_چرا فضول بقیه ایی؟ یادمه تا چند روز پیش یه دختر بچه ایی اینجا پا میکوبید و میگفت زندگی خودمه و کسی بهم کار نداشته باشه

_اون فرق داشت، تصمیمم برای آینده بود

_بله البته، شاید حال عمو هم یه جورایی به تصمیمش برای آینده ربط داشته باشه

_اگه مخالفت کنن چی؟

_برای ایران اومدنم؟

_اوم

_بهرحال تصمیم زندگیم با منه

_ژوان

_جان

_هیچوقت کنجکاو نبودی مادرت رو..

_ببینم؟

_اوم... ما هیچ عکسی نداریم... از قدیم، از ایران... از مادر و پدر و فامیلامون و... عمو همیشه میگفت وقتی مهاجرت میکرده نتونسته هیچ عکسی با خودش بیاره

_خب؟؟

_تو باور میکنی؟

_فرقی نداشت، اوضاع تغییر نمیکرد. حالا که میتونم میرم که ببینم

_میخوای مادرتو ببینی؟

_فعلا تا دیدن کشورم فکر کردم. اینقدر کنجکاوی نکن

_کاراتو انجام دادی؟

_تو چی؟

باید بهش میگفتم چند روز دیگه رفتنی ام؟ واکنشش مطمئنا باز عصبانیت و پرخاش بود.

لیوانو سر کشیدم و همینجور که با پشت دست لبامو پاک میکردم از رو پاش پاشدم و گفتم: باید یه سر برم پیش یکی از دوستام یادم رفته بود دیرم شده بای...

سریع دوییدم رفتم سمت اتاقم تادیگه مجبور ب جواب نباشم...

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.