فردای بهتر (مصطفی تاجزاده) dan repost
آمریکا نیرو و تجهیزاتی در افغانستان ریخته بود که مجموعش از کل داراییهای ارتش بعضی کشورها بیشتر بود. اما یه صبح تا ظهر براش کافی بود تا همه رو جمع کنه و ببره (اینکه چیزهایی رو باقی گذاشت به خاطر محاسبهگری کاپیتالیستی این ارتشه. چون دائم در حال چرتکه انداختن بین سود و هزینه و صرفهست. اون اقلام باقیمانده، به توصیه حسابدارهای ارتش رها شدند، نه به توصیه درجهدارها. در سیستم غربی، حسابدار آدم قدرتمندیه).
این رو میتونید مقایسه کنید با وضعیت تخلیه نیروها و تجهیزات روسیه از سوریه، که نه تنها یک وضعیت آشوب بود، بلکه چند روز طول کشید. یه عده از سربازها داشتند در میرفتند، و یه عده دیگه داشتند خودشون رو ازون سر مملکت میرسوندند به بندر تا جا نمونند. هواپیمای ترابری به اندازه کافی نیست، یا ظرفیت ندارند، یا جایی برای فرود ندارند. کشتیها به اندازه کافی نیست، یا آماده نیستند، یا باید طیالارض کنند تا به بندر امن برسند. بستن چمدانها، و پک کردن پدافندها انقدر طول میکشه که تحریرالشام از آسمان ازشون فیلم میگیره. و خیلی چیزها، از جمله مهمات رو هم نمیتونند جمع کنند، و به اسراییل میسپارند که منهدمشون کنه! و این وضع «همچنان دومین ارتش بزرگ دنیا»ست. این فاصله دومین ارتش بزرگ دنیا، با آمریکاست. بقیه، که با دومین ارتش بزرگ دنیا هم فاصله زیاد دارند، باید چه تخمینی از فاصله کشورشون با آمریکا داشته باشند؟ آیا این تخمین رو همیشه در ذهن دارند؟
فایده این تخمین فاصله، بتسازی از آمریکا نیست. فایدهش برداشت دقیقتر از فیزیک دنیاست: «اگر آمریکا که در لجستیک، فاصله حیرتانگیز از همه دیگران دارد، در برابر بسیاری از مسائل به مشکل میخورد، تکلیف ما در برابر همان مسائل چیست؟».
این سوال وقتی مهمتر میشه که بضاعت اجتماعی هم داخلش قرار بگیره. فرض کنید در یک ایالت آمریکا سیل شدیدی اومده، شبیه همونی که والنسیا رو در اسپانیا فلج کرد. ارتش آمریکا میتونه در یک صبح تا ظهر محمولهای از کالاهای ضروری رو به اون منطقه ارسال کنه که معادل مصرف یک سال یک کشوره. اما چیزی که به همین ارتش کمک میکنه، اینه که همه وانت دو دیفرانسیل دارند! و خیلیهاشون قایق بادی دارند! و این یعنی لازم نیست بخشی از کار رو ارتش انجام بده، مردم انجام میدن. در جایی مثل ایران نه تنها دولت به شدت ضعیفه، بلکه مردم هم هیچ بضاعتی ندارند (در غزه به دلیل در هم فرورفتگی کشاورزی و شهرنشینی، الاغ زیاد هست برای جابجایی. طوری که خلبان اسراییلی مهارت الاغزنی رو هم به لیست مهارتهاش اضافه کرده. اما در شهرهای ایران حتی گاری و الاغ هم در دسترس نیست) بنابراین نسخه صحیحتر اون سوال اینه که «تکلیف ما در برابر همان مسائل، که برای ما درد بیشتری دارد، چیست؟»
اما مردم رو در حال پاسخ به این سوال میبینید؟ نه. چون مردم دوست دارند با قصهها زندگی کنند.اونها حس میکنند واقعیت زود پیرشون میکنه و دوست ندارند زود پیر بشن. قصه آدم رو جوان نگه میداره. قصهی «خدا صبرش زیاده،جواب اینارو هم میده یه روز» آدم رو جوان نگه میداره. قصه «ما همه با هم هستیم» آدم رو جوان نگه میداره. قصه «مردم در اوج سختیها هم شب یلدا رو کنار هم خوش میگذرونند» آدم رو جوان نگه میداره.قصهها برای اینه که بگن فیزیک دنیا حرومزادهست، ولی یه چیزهای دیگهای هم هست که گوش فیزیک رو میپیچونه!
دنیای واقعی حامل همه اینهاست. هم حامل شهروند والنسیاست که ناگهان میفهمه نه دولتش بضاعتی که فکر میکرد رو داره و نه خودش بضاعتی که لازم بود داشته باشه رو داره، و عصبانی شده و به پادشاه هیچکاره فحش میده، و هم حامل شهروند بنگلادشی که همون شکل از سیل روستاش رو میبلعه، ولی با تکیه بر قصههای حاکم بر همون روستا تحملش میکنه، کمی گریه میکنه، کمی بعد میخنده، به کسی اعتراضی نداره، و کمی بعدتر به زندگی ادامه میده و هیچ کاری برای اینکه چنین اتفاقی دیگه رخ نده انجام نمیده، چه فردی و چه جمعی. هر دو داخل همین دنیای فیزیکی زندگی میکنند، و شاید هر دو به یک اندازه عمر کنند.
ابر بارانزا به اینکه درک قورباغهها از بارونی که قراره بریزه روی سرشون با درک میمونهای بالای درخت از همون بارون کاملا متفاوته، اهمیت نمیده. طبیعت اجازه میده کور در کنار بینا زندگی کنه. فیزیک دنیا، معتادان قصهها رو میبلعه.اما اجازه میده زندگی کنند و بعد میبلعه.
پس وقتی برق و گاز قطعه، و همهچیز برای همهکس کم اومده، جوری که به سازمانهای حکومتی هم نمیرسه، نباید سریع بگی «در حال تجربه یک فروپاشی کامل هستیم».چون دنیای فیزیکی قراره اجازه بده مردمت که غرق قصهها هستند، از سیل هم بگذرند، و زنده بمونند، و گریه کنند و دوباره بخندند، و بعد بلعیده بشن. دنیای فیزیکی قراره بشون رحم نکنه، ولی اینجوری نیست که بتونی بگی همین الان پرده بیرحمی بالا رفت و نمایش شروع شد! قراره کند، بیصدا، و باحوصله باشه.
@anarchonomy
این رو میتونید مقایسه کنید با وضعیت تخلیه نیروها و تجهیزات روسیه از سوریه، که نه تنها یک وضعیت آشوب بود، بلکه چند روز طول کشید. یه عده از سربازها داشتند در میرفتند، و یه عده دیگه داشتند خودشون رو ازون سر مملکت میرسوندند به بندر تا جا نمونند. هواپیمای ترابری به اندازه کافی نیست، یا ظرفیت ندارند، یا جایی برای فرود ندارند. کشتیها به اندازه کافی نیست، یا آماده نیستند، یا باید طیالارض کنند تا به بندر امن برسند. بستن چمدانها، و پک کردن پدافندها انقدر طول میکشه که تحریرالشام از آسمان ازشون فیلم میگیره. و خیلی چیزها، از جمله مهمات رو هم نمیتونند جمع کنند، و به اسراییل میسپارند که منهدمشون کنه! و این وضع «همچنان دومین ارتش بزرگ دنیا»ست. این فاصله دومین ارتش بزرگ دنیا، با آمریکاست. بقیه، که با دومین ارتش بزرگ دنیا هم فاصله زیاد دارند، باید چه تخمینی از فاصله کشورشون با آمریکا داشته باشند؟ آیا این تخمین رو همیشه در ذهن دارند؟
فایده این تخمین فاصله، بتسازی از آمریکا نیست. فایدهش برداشت دقیقتر از فیزیک دنیاست: «اگر آمریکا که در لجستیک، فاصله حیرتانگیز از همه دیگران دارد، در برابر بسیاری از مسائل به مشکل میخورد، تکلیف ما در برابر همان مسائل چیست؟».
این سوال وقتی مهمتر میشه که بضاعت اجتماعی هم داخلش قرار بگیره. فرض کنید در یک ایالت آمریکا سیل شدیدی اومده، شبیه همونی که والنسیا رو در اسپانیا فلج کرد. ارتش آمریکا میتونه در یک صبح تا ظهر محمولهای از کالاهای ضروری رو به اون منطقه ارسال کنه که معادل مصرف یک سال یک کشوره. اما چیزی که به همین ارتش کمک میکنه، اینه که همه وانت دو دیفرانسیل دارند! و خیلیهاشون قایق بادی دارند! و این یعنی لازم نیست بخشی از کار رو ارتش انجام بده، مردم انجام میدن. در جایی مثل ایران نه تنها دولت به شدت ضعیفه، بلکه مردم هم هیچ بضاعتی ندارند (در غزه به دلیل در هم فرورفتگی کشاورزی و شهرنشینی، الاغ زیاد هست برای جابجایی. طوری که خلبان اسراییلی مهارت الاغزنی رو هم به لیست مهارتهاش اضافه کرده. اما در شهرهای ایران حتی گاری و الاغ هم در دسترس نیست) بنابراین نسخه صحیحتر اون سوال اینه که «تکلیف ما در برابر همان مسائل، که برای ما درد بیشتری دارد، چیست؟»
اما مردم رو در حال پاسخ به این سوال میبینید؟ نه. چون مردم دوست دارند با قصهها زندگی کنند.اونها حس میکنند واقعیت زود پیرشون میکنه و دوست ندارند زود پیر بشن. قصه آدم رو جوان نگه میداره. قصهی «خدا صبرش زیاده،جواب اینارو هم میده یه روز» آدم رو جوان نگه میداره. قصه «ما همه با هم هستیم» آدم رو جوان نگه میداره. قصه «مردم در اوج سختیها هم شب یلدا رو کنار هم خوش میگذرونند» آدم رو جوان نگه میداره.قصهها برای اینه که بگن فیزیک دنیا حرومزادهست، ولی یه چیزهای دیگهای هم هست که گوش فیزیک رو میپیچونه!
دنیای واقعی حامل همه اینهاست. هم حامل شهروند والنسیاست که ناگهان میفهمه نه دولتش بضاعتی که فکر میکرد رو داره و نه خودش بضاعتی که لازم بود داشته باشه رو داره، و عصبانی شده و به پادشاه هیچکاره فحش میده، و هم حامل شهروند بنگلادشی که همون شکل از سیل روستاش رو میبلعه، ولی با تکیه بر قصههای حاکم بر همون روستا تحملش میکنه، کمی گریه میکنه، کمی بعد میخنده، به کسی اعتراضی نداره، و کمی بعدتر به زندگی ادامه میده و هیچ کاری برای اینکه چنین اتفاقی دیگه رخ نده انجام نمیده، چه فردی و چه جمعی. هر دو داخل همین دنیای فیزیکی زندگی میکنند، و شاید هر دو به یک اندازه عمر کنند.
ابر بارانزا به اینکه درک قورباغهها از بارونی که قراره بریزه روی سرشون با درک میمونهای بالای درخت از همون بارون کاملا متفاوته، اهمیت نمیده. طبیعت اجازه میده کور در کنار بینا زندگی کنه. فیزیک دنیا، معتادان قصهها رو میبلعه.اما اجازه میده زندگی کنند و بعد میبلعه.
پس وقتی برق و گاز قطعه، و همهچیز برای همهکس کم اومده، جوری که به سازمانهای حکومتی هم نمیرسه، نباید سریع بگی «در حال تجربه یک فروپاشی کامل هستیم».چون دنیای فیزیکی قراره اجازه بده مردمت که غرق قصهها هستند، از سیل هم بگذرند، و زنده بمونند، و گریه کنند و دوباره بخندند، و بعد بلعیده بشن. دنیای فیزیکی قراره بشون رحم نکنه، ولی اینجوری نیست که بتونی بگی همین الان پرده بیرحمی بالا رفت و نمایش شروع شد! قراره کند، بیصدا، و باحوصله باشه.
@anarchonomy