Postlar filtri


لازم نیست از محتوای محرمانه مذاکره جمهوری اسلامی و آمریکا باخبر باشید، کافیه طرز مذاکره و مکالمه خلافکارهای دیکتاتور رو با آمریکا در گذشته چک کنید. این متن تماس تلفنی یلتسین با کلینتونه. در چه سالی؟ فکر می‌کنم ۱۹۹۴. یعنی زمانی که تو روسیه سگ صاحابش رو نمی‌شناخت. مردم رها شده بودند به امان خدا و لنگ نون و کره بودند (بله کره واقعا پیدا نمیشد)، یه مشت دزد هم داشتند کارخانجات و املاک عمومی رو بالا می‌کشیدن. وضع زندگی یه جوری بود که ملت داشتند می‌گفتند باز صد رحمت به دوران کمونیسم! حالا رییس‌جمهور این کشور با این وضع از رییس‌جمهور آمریکا میخواد که بیاد یه کمکی بده تا اوضاع مملکت رو به سامان بشه؟ نه، تهدید می‌کنه که اگه کشورهای اروپای شرقی به اقلیت روس‌زبان احترام نذارن ممکنه دخالت نظامی بکنه! یعنی همون بهانه‌ای که باش الان به اوکراین حمله کرده‌اند.
خامنه‌ای هم درباره «امنیت ما» صحبت خواهد کرد. منظورش از «امنیت»، بقای نظام، و منظور از «ما» خودش و مافیای تحت کنترلشه. کسی درباره اینکه شما بتونی بعدا داروی مادرت رو بخری، مذاکره نخواهد کرد. درباره چی داری میگی «ببینیم چی میشه»؟


«چیزی که نگرانم میکنه اینه که با اوکراینی‌ها یه جوری برخورد می‌کنند که انگار اوکراینی‌ها خلی چیزی هستن. چون درباره انتخابی که پیش روی اون‌هاست آدرس غلط میدن.. برای اوکراینی‌ها انتخاب بین جنگ و صلح نیست، بین مقاومت و محو شدن به عنوان یک ملته».

سال‌ها پیش حتی به مخیله‌م هم نمی‌رسید که سر موضوعی با اسلاوی ژیژک هم‌نظر باشم، اما ازون شدیدتر، به مخیله‌م نمی‌رسید یه خل‌وضع اسراییل‌ستیز مثل ژیژک، در مورد موضوعی سمت درست تاریخ ایستاده باشه، و بقیه اونایی که فکر می‌کردم آدم‌حسابی‌اند، در طرف مقابل!
و حجم چیزهایی که این مسئله بم یاد داد قابل اندازه‌گیری نیست.


تو صفحه ویکیپدیای جولانی یه عکس از زمان زندانی بودنش تو عراق گذاشتن. اما جالبه که یه جوری فوتوشاپش کردن که یقه‌ش دیده نشه (که باعث شده گردنش غیرطبیعی بشه). چون تو نسخه ادیت‌نشده این عکس، یقه لباسش هم معلومه و لباسش زرد رنگه. دلیل خوبی هم داشت که زرد بود. آمریکا بعد از حمله به عراق یه سری زندان درست کرد و بعثی‌ها و القاعده‌ای‌ها رو انداخت اونجا. لباس‌شون هم نارنجی بود. بعد اون قضیه ابوغریب پیش اومد و اون عکس‌های زننده با لباس نارنجی همه‌جا پخش شد. برای ترمیم وجهه رسانه‌ای ازون به بعد لباس‌ها رو زرد کردند. درسته که همه میدونند رییس‌جمهور فعلی سوریه یه زمانی تو زندان آمریکایی‌ها بوده، و زیر این عکس هم نوشته که بوده، اما نمادهای تاریخی مهم‌تر از کپشن‌‌های زیر عکس‌ها هستند. اون لباس زرد یه نماده. نماد آدم‌هایی که آمریکا جمعشون کرد یه جا، و ناخواسته بشون فرصت داد رادیکال‌تر بشن، بعد ریختن بیرون و خاورمیانه رو کن فیکون کردند. ادیتور ویکیپدیا باید بدونه که نمادها رو نباید با فوتوشاپ پاک کرد.


https://youtu.be/_ErjCOv2AYA


نرم‌افزارهای بلاک‌کننده تبلیغات به بلای جان یوتیوب تبدیل شده‌اند، چون کل درآمد این شرکت رو تحت تأثیر قرار میده؛ و کار به لجبازی هم کشیده و وقتی گوگل متوجه میشه ازین نرم‌افزارها استفاده کردید یک تبلیغ یک‌ساعتی رو میندازه وسط ویدئو، که عملا بلااستفاده‌ش کنه. تولیدکنندگان محتوا هم شاکی‌اند، چون اگه تبلیغات بلاموضوع بشه، درآمدزایی اون‌ها هم از ویدئوهایی که می‌سازند تعطیل میشه.
لوئیس کاملا درست میگه، مخصوصا درباره ارزش تایمی که صرف دیدن تبلیغات میشه. یوتیوب به نسبت وقتی که ما به عنوان بیننده صرف دیدن تبلیغات می‌کنیم، به محتواساز پول نمیده. آمار یکی از ویدئوهای خودش رو به عنوان مثال نشون میده که با ۲۰۰ هزار ویو، فقط ۱۰۰ دلار براش درآمد ایجاد کرده؛ و میگه این دوتا عدد باهم متناسب نیستند. اگه این دویست‌هزار نفر هرکدوم فقط ۱۰ سنت به خودش میدادند، میشد ۲۰ هزار دلار!
اما هزینه هاست رو در نظر نمیگیره. اگه یه عده بخوان دستمزد تولیدکننده محتوا رو از جیب بدن، یه عده هم باید هزینه‌های گوگل رو بدن. اونا کی هستند؟ اگه واقعا هر فردی که هر ویدئوی لوئیس رو تماشا می‌کرد، ۱۰ سنت براش واریز می‌کرد، و واقعا ۲۰ هزار دلار بدست می‌اومد، اونوقت خودش می‌تونست هزینه هاست و پخش اون ویدئو رو به یوتیوب بپردازه (که البته اصلا هزینه کمی نیست. خودتون یک‌بار چک کنید هزینه پهنای باند برای پخش یک ویدئوی یک گیگابایتی برای دویست هزار بیننده چقدر درمیاد). اما مسئله اینه که تقریبا هیچوقت اینطور نیست که همه حاضر باشند حتی همون ده سنت ناقابل رو پرداخت کنند. میانگین تماشای روزانه یوتیوب در آمریکا هنوز زیر یک ساعت و نزدیک پنجاه دقیقه‌ست. اگه هر ویدئو رو ده دقیقه در نظر بگیریم، هرروز پنج ویدئو رو تماشا می‌کنند. اگه قرار باشه برای هر کدوم ده سنت بپردازند، میشه پنجاه سنت و در طول ماه میشه ۱۵ دلار. که دقیقا معادل هزینه اکانت پریمیوم یوتیوبه، که همه‌ش رو خود گوگل برمیداره. بنابراین اگه قرار باشه هم پول گوگل رو بدیم و هم پول محتواساز رو باید این عدد رو دو برابر کنیم، که یعنی هر بیننده باید برای هر ویدئو ۱ دلار پرداخت کنه. و اینکه هر بیننده رو متقاعد کنی که برای هر ویدئوی ده دقیقه‌ای ۱ دلار بپردازه، تقریبا یک مأموریت غیرممکنه. مخصوصا اگه مجبور باشند بپردازند، چون اگه مجبور باشند، تایمی که برای یوتیوب میذارن رو کاهش میدن و خیلی گلچین‌شده‌تر ویدئوها رو انتخاب می‌کنند، و این به ضرر تمام محتواسازان تازه‌کار و تازه‌وارده. یعنی همون کسانی که یوتیوب رو به منبع بیکران فعلی تبدیل کردند (اگه ماهیت ظاهرا رایگان یوتیوب نبود، ویدئوی اون مردی که با کنجکاوی و تحقیقات شخصی کشف کرد منشأ بوی بد تو ماشین‌های تسلا کجاست، هیچوقت انقدر که تا الان دیده شده، دیده نمی‌شد). وقتی خودت در موقعیتی هستی که هر ویدئویی منتشر کنی به طور تضمینی صدهزار ویو می‌گیره، خیلی راحت‌تره برات که درباره زیر و رو کردن پلتفرم اظهارنظر کنی.
اما همه این‌ها خبر بد برای ایرانی‌ها خواهد بود. چون یوتیوب بهرحال هل داده میشه به سمت پریمیوم کردن همه‌چیز، مخصوصا وقتی هیچ رقیبی نداره؛ و کاربر ایرانی به دلیل قیمت ارز نه توان پرداختش رو خواهد داشت، و نه اجازه قانونی واریز رو به دلیل تحریم. هرکاری هم که نظام حاکم بر ایران انجام بده، به زودی فیلترینگ از سبد دغدغه‌های ایرانی‌ها خارج خواهد شد، چون این خود اینترنته که گران خواهد بود. از هزینه اتصال فیزیکی به شبکه گرفته، تا هزینه مصرف محتوا.


وضع تعرفه سنگین روی واردات، تورم ایجاد نمی‌کنه. اگه لپ‌تاپ وارداتی از چین قبلا هزار دلار بوده، و بعد از تعرفه شده هزار و پانصد دلار، ازونجایی که لازمش داری و باید بخریش، همراه با مقداری فحش هزار و پانصد هم میدی و میخریش. که یعنی یه پونصد اضافه که میتونست خرج یه چیز دیگه بشه، دیگه خرجش نمیشه. و وقتی خرج اون چیز دیگه نشه، فروش اون چیز دیگه میاد پایین. و این میتونه رکود ایجاد کنه. تورم وقتیه که حجم کلی پول زیاد بشه، نه اینکه پول از یک سمت بازار شیفت پیدا کنه به یک سمت دیگه‌ش. این رو بارها به اشکال مختلف و سر موضوعات مختلف (که یکیش بنزین بود) نوشتم؛ اما انگار در حال کفرگویی هستم، چون میگن «یعنی تو از بانک جهانی بهتر میدونی؟ تو سایت بانک جهانی نوشته تورم یعنی افزایش قیمت‌ها، حالا بهر دلیلی!». نه من بیشتر ازون‌ها نمی‌دونم. ولی منحرف کردن افکار عمومی ربطی به حجم دانسته‌ها نداره. مگه مدیران فدرال رزرو روی کوهی از داده‌ها ننشسته‌اند؟ پس چرا به مردم گفتند نزدیک یک تریلیون دلار پول‌پاشی بابت کرونا، یه تورم «گذرا» ایجاد می‌کنه؟ بابت همون چیز گذرا، که چندان گذرا نبود، انتخابات رو به ترامپ باختند.
تعرفه واردات، مجازات مصرف‌کننده‌ست، نه صادرکننده. هرچقدر که ترامپ و سایر افراد خلافش رو ادعا کنند تغییری در واقعیت ایجاد نمیشه. اما این واقعیت هم وجود داره که اقتصاد آمریکا همیشه تعرفه‌پسند بوده‌. اگه تاریخ سیاست‌های اقتصادی این‌ها رو یک مرور سریع هم بکنید می‌بینید که دوره‌ای نبوده که حرف از تعرفه نزده باشند یا به عنوان سلاح ازش استفاده نکرده باشند، و یک مسئله فراحزبی هم بوده، حتی اگه یه حزب بیش از اون یکی درباره‌ش هیاهو کرده باشه. این دولت بایدن بود که تعرفه پنل خورشیدی ساخت چین رو تا ۵۰ درصد افزایش داد! و تعرفه خودروی برقی رو تا ۱۰۰ درصد! (و یکی از جوک‌های تجاری دوران ما رو ساخت، که امروز در ایران که توسط تعدادی دزد و غارتگر و گروگانگیر اداره میشه، خودروی برقی رو خیلی ارزانتر از آمریکا میشه وارد کرد!). دولت بایدن همچنین راه‌های دور زدن تعرفه رو هم بست. سابقا بسته‌های پستی که ارزش کالای داخل‌شون زیر ۸۰۰ دلار بود، معاف از تعرفه بودند. چینی‌ها ازین طریق می‌تونستند لباس یا کفش رو به آمریکا بفرستند، و درب منزل تحویل بدن، بدون اینکه تعرفه پرداخت کنند، که در نتیجه خیلی ارزونتر در می‌اومد. و این بازار آمازون رو خراب می‌کرد، و سریع جلوش رو گرفتند.
اما هیچ کدوم این اقدامات، که ظاهرا برای حمایت از شرکت‌های داخلی هستند، ولی عملا برای عده‌ای یک رانت قانونی ایجاد می‌کنند و چوبش رو مصرف‌کنندگان می‌خورند، تورم ایجاد نکرده‌اند. تورم وقتی ایجاد میشه که همون شرکت داخلی که سال‌ها از چنین رانت‌هایی برخوردار بوده، شکست میخوره، و برای نجاتش پول چاپ می‌کنند (و این فقط یکی از بهانه‌ها برای افزایش حجم پوله).
در خیلی از موضوعات اگه استدلالت حول محور آزادی نباشه، فقط خودت رو خراب می‌کنی. اگه دلیلت برای اینکه بگی تعرفه بد است، به جای «آزادی خرید و فروش با هرکس که میخواهم» باشه، تورم باشه، تعرفه رو میذارن و تورم هم تکون محسوسی نمیخوره و ضایع میشی. اصولا محور قرار دادن آزادی، جز ارزش ذاتی خودش، یه بیمه در برابر ضایع شدنه. دیدید که دلیل عده‌ای برای بد بودن حجاب این بود که دست و پای زن رو می‌بنده، و حکومت در پاسخ کونگ‌فوکار چادری تربیت کرد.


دیوار مهربانی، با دقیقا همون مشخصات، و حتی همون اسم، به لندن هم رسیده. به عنوان یک سوشال اکسپریمنت باید صبر کرد و دید دوامش در اونجا چقدر خواهد بود.
ناکام بودن این پروژه در ایران یه پیراهن عثمان دیگه شد برای اون‌هایی که ایرانی‌ها رو ذاتا موجوداتی اصلاح‌ناپذیر معرفی می‌کنند (اون هم بی‌توجه به استبداد خشن و دیوانه‌واری که بالاسرشونه). این‌ها به این منظور یه کمد پر از لباس‌های بی‌استفاده عثمان رو نگه داشته‌اند‌. باید دید اگه در لندن هم شکست بخوره، حاضرن اون لباس‌ها رو بیرون آویزان کنند یا نه.


هموطنان مهاجرت کرده به آلمان خسته‌مون کردند از بس از سرمای آلمان نالیدند. از اونایی که هنوز نرفتند ولی قصدش رو دارند خواهش دارم گوگل ارث رو باز کنند و وارد تنظیمات بشن و گزینه گریدلاینز رو روشن کنند تا عرض جغرافیایی رو هم نشون بده. آلمان بین ۵۰ و ۵۵ قرار گرفته. اون خط رو بگیرید برید به سمت چپ، می‌رسید به دُم آلاسکا، که جزایر آلیوتی هستند. می‌دونید کی ساکن اونجا بود و الان نوادگانشون هنوز هم هستن؟ اسکیموها!
صرف عرض جغرافیایی اصلا و ابدا کافی نیست برای مقایسه دو مکان دور از هم، چون اقلیم خیلی پیچیده‌ست‌ و پارامترهای زیادی توش دخیلند، ولی برای بررسی دم دستی اینکه جایی سگ میره یا نه، کافیه. لطفا قبل ازینکه جایی برید یکم به نقشه نگاه کنید. حتی اگه نخواستید برید هم باز به نقشه نگاه کنید. هیچ‌کس بعد از بالا بردن اطلاعاتش درباره جغرافی نگفته وقتم رو تلف کردم کاش چیزهای دیگه‌ای رو یاد می‌گرفتم!


این تصور وجود داره که بزرگترین خطر در سیستم بهداشت و درمان ما، عفونت در بیمارستان‌هاست. که خطر بزرگیه، طوری که بستری‌ها دو بخشی شده، یک‌بار میرن برای جراحی، و یک‌بار میرن میخوابن برای عفونت‌های بعد از جراحی. یا بستری‌ بعد از جراحی که باید یک هفته طول می‌کشیده، به یک ماه می‌کشه. و این چیزیه که اون ایرانی‌های احمق مقیم خارج که به خاطر ارزان بودن خدمات درمانی، کشور پیشرفته‌ای که توش هستند رو ول می‌کنند و میان اینجا کارشون رو انجام بدن، لحاظ نمی‌کنند. گرفتار نشدن به عفونت، قیمت نداره. اگه لازم باشه باید تا گردن در قرض فرو رفت، ولی جایی که احتمال عفونت در اون کمتره رو انتخاب کرد.
اما با همه این اوصاف، این بزرگترین تهدید نیست. بزرگترین تهدید وضعیت نسل آینده پزشکانه.‌ یکی از جملات ترسناکی که شنیدم از زبان یک دانشجوی پزشکی بود که بعد از ویزیت بیمار بستری شده گفت: «استاد هیچی بمون یاد نمیده». قاعدتا بالا سر مریض علاوه بر اینکه باید دستور بده به شاگردانش که باید مرحله بعدی چه کاری انجام بدن، باید بشون توضیح هم بده که چرا باید اون کار رو انجام بدن. و یا چرا این مریض فرق داره. و یا چرا فعلا هرکاری که کرده‌اند رو باید متوقف کنند. و استادش این قسمت دوم رو انجام نمی‌داد. که چون وقت ندارند، یا اعصاب ندارند، یا آموختن بلد نیستند، که خودش یه مهارته، و یا اینکه مرض دارند.
اما پزشکی مثل سفالگری نیست‌ که منتظر باشی یه پیر باتجربه که میترسه این هنر بعد از خودش فراموش بشه، حریصانه هرچی فوت کوزه‌گری که بلده رو بت منتقل کنه. پزشکی نیاز به عطش بیمارگونه به یادگرفتن و جمع کردن اطلاعات داره. باید طوری بخواهیش که انگار روباهی هستی که پوزه‌ش رو داخل حفره‌ای فرو کرده تا خرگوشی که اونجا مخفی شده رو بیرون بکشه. اگه دنبال علم پزشکی هستی باید همواره چک کنی که پوزه‌ت کجاست. اگه در حال بو کشیدن نیست، اگه در منابع اطلاعات فرو نرفته تا چیزی رو بیرون بکشه، یعنی شغل درستی رو برای خودت انتخاب نکردی. اگه لازم شد باید انقدر پوزه‌ت رو نزدیک گردن معلمت بگیری تا به حرف بیاد، و اگه نیومد جواب سوالاتت رو از جای دیگه پیدا کنی.
بدون معلم خوب، و بدون امکانات، هیچ سیستم آموزشی پزشکی درست کار نخواهد کرد، و اگه درست کار نکنه سلامت مردم به خطر خواهد افتاد. اما اگه کسانی که اومدن پزشک بشن، انقدر مشتاق نباشند که برای معلم‌ها موذی به نظر برسند، حتی با معلم‌های خوب و امکانات کافی، کسانی تربیت نخواهند شد که به درد مردم بخورند. این خیلی ترسناکه که من که هیچ علاقه‌ای به رشته پزشکی ندارم اشتیاق بیشتری برای کم کردن ندانسته‌هام درباره پزشکی دارم، تا جوانی که تصمیم گرفته جوانیش رو صرف این کار کنه.


اما در مورد انسانی که سیم‌کشی مغزش نرمال نیست، حالا به صورت کلینیکال، سایکوپت محسوب شده باشه یا نشده باشه، این احساسات وجود ندارند. چون نوع نگاه به اینکه «دیگران وجود دارند» فرق داره. برای این تفاوت در نوع نگاه، یک مثال میشه زد. فرض کنید منتظرید صاحبخونه تماس بگیره و اطلاع بده چقدر قراره مبلغ اجاره رو بیشتر کنه. اما وقتی تماس گرفت بگه امسال اوضاع مالی همه خیته، تصمیم گرفتم اضافه نکنم. شما تشکر می‌کنید و میره تا تماس بعدی تا سال بعد. اما این صاحبخونه در طول یک سال آینده همیشه گوشه ذهن‌تون باقی میمونه، و حتی ممکنه به خاطر اینکه گوشه ذهن‌تون هست وقتی خسارتی به خونه وارد شد که تقصیر شما نبود با هزینه خودتون درستش کنید و بش هم نگید. این یعنی طرف جلوی چشم‌تون نیست، ولی انگار هست. و این یک برخورد نرماله. کسی که سیم‌کشی مغزش اینطور نیست، فقط وقتی که کسی که بش خوبی کرده جلوش حضور داره، وجود داشتنش رو به رسمیت میشناسه. اگه جلوش نباشه، انگار براش وجود نداره، و یا اصلا وجود نداشته‌ (یکم پیچیده‌ست این، ولی تو یک پست نمیشه بیشتر ازین تشریح کرد).
حالا چه اتفاقی میفته اگه این نگاه متفاوت به دیگری، به کل یک جامعه تعمیم پیدا کنه؟ یکی از اتفاقاتی که میفته اینه که اون آدم با سیم‌کشی متفاوت، جامعه‌ای که باش طرفه رو به شکل جانوری می‌بینه که میشه باش بازی کرد. شما وقتی با یک توپ بازی می‌کنی، به این فکر می‌کنی که وقتی باش شوت بزنی ممکنه دردش بیاد؟ نه، چون پذیرفتی که فقط یه توپه. یکی از بازی‌هایی که میشه با یه جامعه کرد اینه که یه کاری کنی مردم از همدیگه بترسن، تا با انتشار ترس از همدیگه، بافت قبلی خودشون رو از دست بدن. همونجوری که گاهی دلت میخواد یه توپ رو طوری شوت کنی که بخوره به یک لبه تیز و بادش خالی بشه‌. برای اینکه یه کاری کنی مردم از هم بترسن باید ببینی چه چیزهایی رو در قفس کردن. هر جامعه‌ای یه چیزهایی داره که در قفس نگه داشته تا با دور موندن ازش، آرامش و ثبات داشته باشه. تو جایی مثل آمریکا، مسیحیان افراطی تو قفس بودن، و یه جایی مثل آلمان، نئونازی‌ها تو قفس بودن. اگه تو آمریکا ناگهان خودش رو طرفدار دفاع از زندگی جنین ولو به قیمت نادیده گرفتن زنان معرفی می‌‌کنه، یا اگه میاد برای حزب نئونازی‌ها در آلمان سخنرانی تشویقی می‌کنه، دقیقا به همین دلیله. با رها کردن این ایده‌های سابقا به حاشیه‌رانده شده، از قفس، و رها کردن‌شون در بطن موضوعات روز جامعه، شبیه حالتی رو ایجاد می‌کنه که وقتی دزدهای زندانی ناگهان فراری داده میشن مردم سریعا در خونه‌هاشون رو قفل می‌کنند، با اینکه تعدادشون اونقدری نیست که بتونند از همه خونه‌ها دستبرد بزنند، ولی چون ترس پراکنده شده، همه حالت تدافعی می‌گیرند.

موفقیت در پنچر کردن یک جامعه، نفع خاصی براشون نداره (غیر از منافع دلاری که از به قدرت رساندن نیروهای سابقا در حاشیه میبرند، که این برای اونایی که آلردی ثروت افسانه‌ای دارند انگیزه چندان مطرحی نیست). اما خود رخداد پنچر شدن، علاوه بر اثبات اینکه قدرتی دارند که بقیه ندارند، این ایده که جامعه چیزی نیست که لازم باشه بش حسی داشته باشیم رو براشون تثبیت می‌کنه، با این استدلال که اگه چیزی بود که ارزش داشت بش حسی داشته باشیم، انقدر راحت وا نمیرفت! (از یه کودک حیوان‌آزار بپرسید چرا یک سگ رو شکنجه کرده. اینطور جواب خواهد داد که سگی که نمیتونه جلوی من رو بگیره که شکنجه‌ش نکنم بمیره بهتره!).
بعضی از نورودایورجنت‌ها نمیفهمن که حسی به دیگری ندارند. اما بعضی‌هاشون متوجه میشن. مشکل متوجه شدنش اینه که از مابقی توان ذهنی‌شون استفاده می‌کنند تا به خودشون ثابت کنند که اتفاقا حق دارند که حسی ندارند‌! چنین آدمی از اینکه مردم ازش رضایت دارند یا ندارند اهمیتی نمیده. فقط به اینکه خودش از خودش به رضایت تام برسه فکر می‌کنه‌. مغزِ با سیم‌کشی متفاوت، از مزیت‌های تفاوتش استفاده می‌کنه تا به خودش ثابت کنه سیم‌کشی من پرفکته!

I know cause I've "been there done that".

چیزی که نوشتم یه جوری آشکارکننده‌ست که حس می‌کنم باید مهر محرمانه روش میخورد. ولی اینکه مردم بدونند بهتر ازینه که ندونند.


ایلان ماسک نازی نیست، حتی اگه بازوبند قرمز نازی‌ها رو ببنده. چون انقدر خودش رو بالاتر از دیگران می‌بینه که نازی بودن هم براش مسخره‌ست. چون نازیسم هم یه چیزیه که دیگران، که همشون سطح پایین‌تر از خودش هستند، اختراع کرده‌اند (بله، حتی عضویت در جمع نازی‌ها هم مقداری تواضع لازم داره. چون باید بپذیری یه عده یک قرن قبل از تو یه ایدئولوژی برتر رو ابداع کردن، پس از تو باهوش‌تر بوده‌اند).
نازی‌پنداری ماسک، با اینکه با رفتارهای زننده‌ش یک برداشت به حقه؛ نشون میده چقدر افکار عمومی از واقعیت زندگی نورودایورجنت‌ها پرته.
به عنوان کسی که فکر می‌کنم صلاحیت اظهار نظر درباره‌ش رو دارم، می‌تونم یه توضیح فشرده‌ای درباره‌ش بدم که چطور کار می‌کنه‌ (چطور کار می‌کنیم).
یه کشور در نظر بگیرید مثل ایتالیا. شناخت شما از این کشور، پله پله رخ میده. در پله اول، یه نگاه کارت پستالی بش دارید. چون یه سری تصویر و فیلم ازش دیدید. در پله دوم شناخت اخباری ازش پیدا می‌کنید. یعنی چون یه دید کارت پستالی بش دارید به‌تدریج به اخبارش هم علاقمند میشید، و بعد می‌فهمید خب همه‌چیز هم شیک و تمیز نبوده. اونجا یه عده آدم فاسد وجود دارند. یه عده نژادپرست وجود دارند. در پله سوم، شناخت توریستی پیدا می‌کنید. مثلا با یه تور به چندتا از شهرهای دیدنیش سفر می‌کنید و از نزدیک بعضی چیزها رو می‌بینید. و باز علاقمندتر میشید. چون دیدن از نزدیک حس خاصی بتون میده. در پله چهارم شناخت خیابانی پیدا می‌‌کنید. مثلا به دلیل یک مأموریت کاری، با زندگی روزمره یک ایتالیایی برخورد می‌کنید. و می‌بینید همه‌چیز در موزه‌ها و بناهای تاریخی خلاصه نمیشه، و مشکلات زیاده. مثلا بروکراسی اداری فلج‌کننده‌ست، آداب و رسوم رو زیادی جدی می‌گیرند، جای خوب بخوای خونه اجاره کنی خیلی گرونه، پولدارها زیادی پولدارن و یه عده ولن تو کوچه‌ها. در پله پنجم شناخت اجتماعی پیدا می‌کنید. با روشنفکرهاشون آشنا میشید، و می‌بینید از محله‌ای که همه وید میکشن یه فیلمساز نابغه اومده بیرون. که یعنی از کلیت همه واقعیت‌ها، به یه جمع‌بندی از مجموعه این کشور می‌رسید، و می‌فهمید که با همه مشکلات و دغدغه‌ها و بحران‌ها، این جامعه با خصایص خودش داره یه مسیری رو میره جلو، و مشتاق میشید این طی طریق رو دنبال کنید و براتون مهم میشه. و این باعث میشه یه سمپاتی به این کشور داشته باشید، طوری که انگار ایتالیا یک شخصه، و نسبت به اون شخص احساساتی دارید. برای همین بدون اینکه اصلا ربطی به این کشور داشته باشید اگه یه روز تو خبر بیاد که اونجا زلزله اومده و عده‌ای کشته شدن، ناراحت میشید.
این برخورد یک انسان نرماله.

ادامه: 🔻


بیشترین هیاهو درباره اینکه دولت دوم ترامپ آغاز رسمی فاشیسم در آمریکاست، در فضای آکادمیک جریان داره. مردم عادی اهمیت چندانی به این موضوعات نمیدن. حالا موضوع کمونیسم باشه یا فاشیسم یا هرچه. همون‌طور که در نظرسنجی‌ها مشخصه محبوبیت ترامپ نه تنها کمتر نشده، که بیشتر هم شده. ایسم‌ها داخل دانشگاه‌ها میمونند، تا زمانی که مردم درست جلوی در خونه‌ خودشون باش ملاقات کنند. اگه غیر ازین بود یهودی‌های اروپا خیلی زودتر ازینکه ماموران نازی بیان تو محله‌ها و جداشون کنند، فرار می‌کردند. مردم عادت دارند وقتی باور کنند حیوانی که بشون نزدیک شده یک گرگه، که دندانش توی گوشت بدن‌شون فرو رفته باشه.
پس الان فقط با دانشگاهیان آمریکا میشه درباره این چیزی که به نظرشون یک جریان خطرناکه صحبت کرد. هرچند که من صحبت زیادی باشون ندارم، ولی می‌تونم یک سوال بپرسم:
مگه کل این فاشیسمی که مدعی هستید در آمریکا ظاهر شده، محصول ملی‌گرایی مسیحی نیست؟ مگه خودتون نمیگید مسیحیت افراطی دوباره جان گرفته و میخواد تمام دستاوردهای مدنی صدسال گذشته، مثل حقوق زنان یا حقوق اقلیت‌ها رو، به باد بده؟ مگه نمیگید مسیحیت افراطی کینه تاریخیش از پروتستانیسم رو دوباره مجهز به قدرت سیاسی کرده تا جدایی دین از سیاست رو از بین ببره؟ مگه تمام وحشت شما از همین‌ها نیست؟ پس چرا برای کشورهای ما خاورمیانه‌ای‌ها عین همین‌ها رو تجویز می‌کنید؟ مسیحی افراطی که میگه زن باید بشینه خونه بچه بیاره و شوهرداری کنه، با مسلمان افراطی چه فرقی داره؟ چرا برای ما می‌پسندید این‌ها حاکمان ما باشند؟ چرا تا یه برنامه‌ای برای فشار یا حذف حاکمان ما شروع میشه، میریزید بیرون و خواستار برقراری صلح میشید؟ چطور در برابر مسیحیان افراطی مملکت خودتون حکم جهاد میدید، اما برای ما فقط درخواست آشتی ملت با حکومت رو دارید؟ چرا پرچم مسلمانان افراطی که بر ما حاکم هستند، و با زور هم حاکم شدن، به عنوان پرچم کشور ما به رسمیت می‌شناسید، اما از هر وانتی که پشتش برچسب پرچم کنفدراسیون زده شده فیلم می‌گیرید و به عنوان نازی‌های مذهبی به بقیه معرفی‌شون می‌کنید؟ چرا به هرکی که کلاه قرمز ماگا رو گذاشته رو سرش میگید فاشیست، اما چفیه‌ای که نماد افراطی‌هاییه که ما رو گروگان گرفته‌اند روی سر و صورت‌تون می‌بندید تا شبیه‌شون بشید؟ چرا وقتی اسراییل به غزه حمله کرد، پرچم حماس رو بالا بردید؟ یا چرا به اون‌هایی که بالا بردند چیزی نگفتید؟ چرا حماس مسیحی برای شما خطرناکه، ولی حماس اسلامی برای فلسطینی‌ها فرشته نجاته؟ چرا باید در محوطه دانشگاه شما، و در سالن‌های کنفرانس شما، و حتی در کلاس‌های شما، حمایت از کسانی رو ببینیم که از آزار دادن مردم ما لذت می‌برند؟ شما به ترامپ میگید هیتلر، چون اصرار داره کسی که به بچه‌ها تجاوز کرده اعدام بشه؛ اما برای ما حاکمانی رو می‌پسندید که به متجاوزین به کودکان جایزه اهدا می‌کنند! چه مشکلی با ما دارید؟


میگن لوکاشنکو آراء خودش رو ۸۷ و خورده‌ای درصد اعلام کرده، چون اگه یه نیم بالاتر بود از آراء پوتین در روسیه که ۸۸ درصد بود بیشتر می‌شد، و خب توله‌های ارباب حق ندارند محبوب‌تر از خود ارباب باشند.
دیکتاتورها همینقدر بدبختند. اما بدبختی نباید لزوما موازی ابله بودن باشه. میشه بدبخت بود و یکم زیرک‌ بود. اگه من یکی ازین بدبخت‌ها بودم، آراء خودم رو ۵۵ درصد اعلام می‌کردم، تا بگم اکثریت با من هستند، اما مخالف هم زیاد داریم، و چون مخالف زیاد داریم باید فعالیت سیاسی‌مون رو بیشتر کنیم. انقدر ابله نمی‌بودم که تمام سیاست‌هام رو خلاصه کنم در «مثلا چه غلطی میخواید بکنید؟». عدد تخیلی درست کردن فقط در این راستاست که «عدد تخیلی اعلام می‌کنم، مثلا چه غلطی میخواید بکنید؟». هدف من این نمی‌بود که اینطور به نظر برسه که یه خلافکار موفقم که از‌ کف خیابون لات‌بازار به تخت قدرت رسیدم. هدفم این می‌بود که اینطور به نظر برسه دارم رقابت‌های نفس‌گیر رو پشت سر هم برنده میشم، کاری که خودشون تو زندگی روزمره‌شون نمی‌تونند انجام بدن. باید به مردم تلقین کرد سقف پتانسیل‌شون، تو همون ناکامی‌های روزانه زندگی‌شون انعکاس پیدا کرده؛ تا درباره کارهای بزرگتر خیالبافی نکنند. اگه قرار بود متقلب باشم، این جعل واقعیت رو انجام میدادم که «من اگه قدرت انحصاری نداشتم هم توانمند بودم، و گرنه نمی‌تونستم از پس رقابت‌های نزدیک بربیام. پس اونایی که ازم میبازند دارند به توانمندیم می‌بازند، نه به قدرت انحصاریم». بهتره مردم رو اینطور خر کرد که مسلط شدن بشون یه تصادف نبوده، و به خاطر توانمندی‌هام بوده. توانمندی‌هایی که باعث شده هر نوع چالشی از طرف مخالفان رو با آغوش باز بپذیرم. من باید سلطانی باشم که مردم گمان کنند اگه هیچ رسانه‌ای هم نداشتم، و ستاد انتخابات هم برام عدد نمی‌ساخت، باز برنده بودم. شیری که هرروز جلوش یه مرغ آماده بندازن، نمیتونه بگه سلطان جنگله. شیری که شکارش رو میتونه از بین کفتارها رد کنه و چیزی بشون نرسه، میتونه بگه سلطان جنگله. مشاوران همیشه‌ی تاریخ به بدبخت‌ها اینطور مشورت داده‌اند که قدرت با ایجاد رعب به دست میاد. یعنی اگه همه از روی ترس بت بگن سلطان جنگل، جدی جدی میشی سلطان جنگل. اما من باید سلطانی باشم که مردم اصلا فکرش رو هم نکنند که سلطان جنگل نیستم. چون دیده‌اند چطور از بین کفتارها رد شدم. ترس جزء بیسیک‌ترین احساسات جاندارانه. من نمیخوام روی قسمت‌های بیسیک مغز مردم مسلط باشم. من باید قسمت‌های پیچیده مغزشون رو هم تصاحب کنم. مثل اون قسمتی که باعث میشه کسی که ازش خوششون نمیاد رو تو دل‌شون تحسین کنند، و این تناقض اذیت‌شون کنه، و نتونند درباره این اذیت‌شدن با کسی صحبت کنند، چون اگه بخوان صحبت کنند باید اون تحسین کردن رو هم توضیح بدن، ولی نمیخوان کسی باشند که اون تحسین رو بروز میده، چون اگه کسی باشند که بروز داده، یعنی کسی هستند که چیزهایی که قبلا بروز داده‌ رو قبول نداره.

شاید خدا رحم کرد به مردم که من بشون حکومت نمی‌کنم.


برنامه DeepSeek رو باز کنید، و R1 رو روشن کنید.
بعد بپرسید یه خونه داریم به مساحت ۱۵۰ متر مربع، دمای داخل ۲۷ درجه سانتیگراده، و دمای بیرون ۱۸ درجه سانتیگراد. یکی از پنجره‌ها رو باز می‌کنیم. چقدر طول می‌کشه دمای خونه برسه به ۲۴ درجه؟ مساحت قسمت باز شده پنجره یک متر مربعه. (ارتفاع پنجره و ابعادش رو ندید). و باد رو در نظر نگیر.
بعد بشینید استدلالش رو تماشا کنید.
اسپویل: بهتر از هر معلم فیزیکیه که تا الان دیدید.


سم آلتمن در یک مصاحبه گفته جایگیری هوش مصنوعی در زندگی آینده مستلزم تغییراتی در برساخت اجتماعیه (برساخت اجتماعی یعنی چیزهایی که مردم در مورد اون توافق جمعی دارند. مثل اینکه النگوی طلا یه چیز با ارزش است. یا خیابان جای شاشیدن نیست. حتی اگه قانونی درباره این‌ها وجود نداشته باشه، مردم قبولش دارند).
همونطور که در کرونا خلاء پزشکانی که روابط عمومی‌شون خوب باشه، به شدت حس می‌شد؛ الان هم در حوزه تکنولوژی با خلاء مهندس‌هایی که بلد باشند درست حرف بزنند مواجهیم. بیان این گزاره‌های سنگین باعث دمیده شدن بیشتر در آتش فوبیا از هوش مصنوعی میشه. و کاملا قابل انتظار بود که عده‌ای بیان بگن «منظور از تغییر برساخت‌ها چیه؟ اینا میخوان دموکراسی‌مون رو ازمون بگیرن؟». البته که سرمایه‌داران، که خیلی‌هاشون پشت پروژه‌های بزرگ هوش مصنوعی هستند، و لزوما طرفدار سرمایه‌داری آزاد نیستند، به اونجاشون هم نیست که دموکراسی پابرجا بمونه یا نمونه. دقت کنید که چطور مدیر ابرشرکت دارویی به دولت بایدن که مبلغ محصولات شرکتش، از جمله واکسن، بود میگه «دولت بیزینس‌ستیز!»، اما به دولت ترامپ که اعضائش بعضا علم‌ستیز هستند و ضدواکسن، میگه «دولت بیزینس‌دوست!». چون براش جنگ فرهنگی و رتوریک درباره واکسن و دارو مهم نیست. فقط به بالا رفتن سود سهام شرکتش فکر می‌کنه. اگه فرضا بن‌سلمان حاکم آمریکا بشه و استبداد سعودی رو اونجا هم پیاده کنه، اما به سرمایه‌گذاری ادامه بده، ثروتمند آمریکایی قربون صدقه‌ش خواهد رفت. اما منظور سم آلتمن فعلا این بخش از واقعیت سرمایه‌داران نیست، با اینکه خودش عضوی ازون‌هاست. منظورش اینه (یا باید باشه) که برساخت‌های فعلی برمبنای هم‌سطح بودن محدودیت‌های آدم‌ها طراحی شده‌اند. درسته که یکی پاش میلنگه، یکی خوشگل نیست، یکی حافظه‌ش ضعیفه، یکی باهوشه اما پوست و استخونه، و یکی بدن یک گوریل رو داره ولی هیچی از ریاضی نمیفهمه، اما همه تقریبا در یک سطح از توانایی‌ها هستند. برای همین شما دور حیاط خونه‌ت دیوار دو و نیم متری می‌کشی. چون همه میدونیم که پریدن از دیوار دو و نیم متری کار هرکسی نیست. اگه دامنه توانایی‌ها خیلی گسترده بود، کلا بی‌خیال دیوار و حصار دور هر چیزی می‌شدیم. برای همین اگه ناگهان یه موجودی بیاد وسط زندگی انسان، که بتونه کارهای انسانی انجام بده اما توانایی‌هاش تو یه لیگ دیگه باشه، دیگه برساخت‌‌های قبلی جواب نمیده. و این جداست ازین واقعیت که ثروتمندان همواره میخوان برساخت‌های اجتماعی رو طوری تغییر بدن که هیچ‌چیز ثروت‌شون رو تهدید نکنه، از جمله تغییر معنی عدالت قضایی. چون تضمینی وجود نداره که هوش مصنوعی فقط توسط یک عده خاص مورد استفاده قرار بگیره. هوش مصنوعی میتونه همون جایگاهی رو پیدا کنه که کلاشینکف در دستان پابرهنه‌های شورشی پیدا کرد.
وقتی مردم در مورد چیزهایی به توافق جمعی رسیدند، این توافق رو با کسانی بدست آوردن که مثل خودشون بودند. مثلا در طول تاریخ، مالکیت برای همه ما مهم بوده. چه وقتی که می‌خواستیم از طریق قانونی بدستش بیاریم، و چه وقتی می‌خواستیم از طریق خشونت و یا دور زدن قانون بدستش بیاریم، تمام مشخصه‌های دیگه همدیگه رو نادیده می‌گرفتیم، از جنسیت تا مذهب و نژاد و قومیت. یعنی هم کسی که مالکیت دیگری رو سلب می‌کرد، و هم کسی که جونش رو میداد تا از مالکیت خودش یا دیگری دفاع کنه، هر دو توافق داشتند که مالکیت مهمه. چون اگه مهم نبود نه اون تجاوز می‌کرد و نه این دفاع می‌کرد. ولی برای هوش مصنوعی‌ای که میتونه پردازش‌های انسانی رو انجام بده، ولی با محدودیت‌های خیلی کمتر، مالکیت هیچ اهمیتی نداره. یعنی با یک موجود خیلی قدرتمندتر از خودت طرف خواهی بود، که هم چیزهایی که داری رو نمیخواد، و هم براش مهم نیست از دست‌شون بدی! و این موقعیتیه که در تمام چندهزار سال گذشته باش مواجه نبودی و برنامه‌ای براش نداری‌.
گفتن این به مردم نباید به شکلی باشه که «ملت منتظر باشید که هرچی که به عنوان بدیهیات پذیرفته‌شده می‌شناختید فرو بریزند»، چون کیه که از چنین وعده‌ای وحشت نکنه؟ بلکه باید به شکلی باشه که بگه «این شانس وجود داره که موجود خیلی قدرتمندتر از شما، به جای اینکه شما رو از گردونه رقابت بیرون بندازه، نیاز شما به رقابت با بقیه انسان‌ها رو بلاموضوع کنه. بنابراین لازم خواهد بود تعریف قدیمی از قدرت، که رقابت با همنوع بود، رو تغییر بدیم. همونطور که وقتی شهرنشین شدیم تعریفی که یک غارنشین از قدرت داشت رو تغییر دادیم». پیامت به مردم نباید درباره مجهول بودن آینده‌شون باشه، حتی اگه واقعا مجهول باشه. پیامت باید به مردم اعتماد به نفس بده که حتی از گردنه مجهولات هم می‌تونند به سلامت عبور کنند.

از OpenAI و بقیه شرکت‌های مشابه توقع ندارم من رو به عنوان مسئول روابط عمومی به کار بگیرند، ولی بهتره این کار رو به کسانی غیر از مهندس‌ها و بچه‌ کدنویس‌ها بسپارند. چون دارند گند می‌زنند.


بایکوت‌شده‌‌‌ترین و سانسورشده‌‌ترین قشر در ایران مجاهدین خلق نیستند، سلطنت‌طلب‌ها هم نیستند، کردها هم نیستند، بلوچ‌ها هم نیستند، چپ‌ها هم نیستند، دانشجویان معترض هم نیستند، کارگران اعتصاب‌کننده هم نیستند، حتی دگرباشان جنسی هم نیستند. همه این‌ها همیشه جلوی چشم بوده‌اند، حتی اگه هدف از جلوی چشم قراردادن‌شون تخریب‌شون بوده باشه. بایکوت‌شده‌ترین و سانسورشده‌‌ترین‌ها در ایران کسانی هستند که رفتند جنگ و سپس ازینکه رفتند جنگ پشیمان شدند. یا کسانی که پسرشون رو فرستادند جبهه و بعدها ازینکه فرستادنش پشیمان شدند. یا کسی که داوطلبانه به سوریه رفته و پشیمان شده و برگشته. این‌ها هیچ‌جا نیستند. چه جلوی دوربین‌های حکومت، چه جلوی دوربین‌های مخالفان حکومت، و چه در کتاب‌ها، و چه در ترانه‌ها، و چه در پادکست‌ها!
چون در یک سیستم ایدئولوژیک توتالیتر، مهم‌ترین تابو زیر سوال بردن اون ایدئولوژی نیست، حتی خود شخص پیشوا هم مهم‌ترین تابو نیست. حتی تردید در مقتدر بودن حکومت هم مهم‌ترین تابو نیست. مهم‌ترین و حساس‌ترین تابو، پشیمانیه. خیلی از کسانی که رفتند جنگ و سپس پشیمان شدند، فعال سیاسی نشدند. برانداز هم نشدند. خیلی از کسانی که بسیجی بودند و بعد کشیدن بیرون، کاری علیه بسیج و یا کلیت سیستم نکردند. اما چون مرتکب بدترین تابوشکنی شده‌اند، بایکوت‌شده‌ترین و سانسورشده‌‌ترینند. طوری که انگار وجود ندارند، و یا حتی به دنیا هم نیومدن.
برای همین ما در این‌جا به شکلی عظمت پشیمانی رو درک می‌کنیم که هیچ ملت دیگه‌ای نمیتونه به این درک برسه. اون‌ها شاید در تئوری بفهمند که پشیمانی یکی از کلیدی‌ترین خصوصیات انسان رشدیافته‌ست، ولی چون در محیط‌شون یک تابو نبوده، و مجبور نبوده‌اند به خاطرش انکار شدن و نادیده‌ گرفته شدن حداکثری رو تجربه کنند، عمیقا متوجه اهمیتش نمیشن. ما اینجا با چشم خودمون دیده‌ایم که پشیمانی از انسان، انسان میسازه. و بنابراین مسئولیت‌مون بیشتره در اینکه به بقیه جرئت بدیم که پشیمان بشن و درباره پشیمانی‌هاشون حرف بزنند.


خیلی نگرانند که یه مجری تلویزیونی که سابقه زیاده‌روی در خوردن الکل رو داره شده وزیر دفاع آمریکا. نگرانی‌شون کاملا بجاست. ولی باید نگرانی‌های عمیق‌تری برای وزارت دفاع‌شون می‌داشتند. همین روزها ترامپ در ادامه سیاست اره برقی، که خاویر میلئی باب کرد و هدفش کاهش تعداد کارمندان اضافه‌ست، یه دفتر در پنتاگون رو جمع کرد که کارش نظارت بر کشته نشدن غیرنظامیان بوده. البته خود ترامپ که اصلا نمیخونه داره چی رو امضاء می‌کنه و استایل لجبازی داره و دستور میده هرچیزی که بایدن قبلا ساخته رو بیارید خراب کنم! اما اگه خاویر میلئی هم بود این کار رو می‌کرد. چون مثل اینه که تو شرکت یه واحد جدید تشکیل بدی و اسمش رو بذاری «دپارتمان نظارت بر شسته شدن دستان کارکنان بعد ازینکه از دستشویی میان». موضوع این نیست که برای ارتش نباید مهم باشد که غیرنظامیان کشته نشوند. هرچند که برای این مجری تلویزیونی که اداره پیشرفته‌ترین ارتش دنیا بش سپرده شده، موضوع دقیقا همینه، چون معتقده اگه بخواهیم تو جنگ برنده باشیم نباید ازین سوسول‌بازی‌ها دربیاریم. اما موضوع اینه که اگه هم برات مهم باشه که غیرنظامیان کشته نشن، معنی نداره دفتر دستک درست کنی براش‌. طراح عملیاتت، فرمانده‌ت، سربازت، باید خودشون بدونند که باید حواس‌شون به غیرنظامی‌ها باشه، و اگه نبود بقیه باید بدونند که باید گزارش بدن، و وقتی گزارش شد بازرس‌ها باید بدونند که باید بش رسیدگی کنند. برای همه این‌ها از سال‌ها قبل تمهیداتی فراهم کرده‌اید آلردی. اگه یه دفتر درست کنی که مطمئن بشی تمهیداتی که از قبل فراهم کردی، فراهمه یا نه؛ یعنی فقط میخوای چندتا عنوان شغلی جدید ابداع کنی و تعداد حقوق‌بگیرها رو بیشتر کنی. چه چیزی خطرناک‌تره؟ که یه لات کله‌پوک الکلی بشه اداره‌کننده پنتاگون، یا پنتاگون تبدیل بشه به کندویی که نه سرش معلومه نه تهش؟ اگه سازمان درست کار کنه، یه قورباغه پلاستیکی رو هم بذاری به عنوان رییس، به کارش ادامه میده. اما اگه کل سازمان بشه یه قورباغه بادکنکی، شایسته‌ترین رییس هم نمیتونه نجاتش بده.
مردم چنان خو گرفته‌اند به دولت‌های فربه و متورم که دیگه اندازه خطرات رو هم تشخیص نمیدن.


مدل هوش مصنوعی منبع باز چینی‌ها، که پرفرمنسی نزدیک به مدل‌های گرانقیمت‌تر نشون داده، باگ داره. هم ازین جهت که نمی‌پذیره کشتاری در میدان تیان‌آنمن رخ داده، هم «دولت چین هرگز هیچ اشتباهی انجام نداده است» رو که باید از کاربر مخفی بمونه و فقط در طراحی جواب لحاظ بشه رو لو میده، و هم چیزی که لو داده رو مثل کسی که پنیک کرده تکرار می‌کنه.
آمریکا باید خوشحال باشه که دولت چین مثل یک سرطان داره بخش خصوصی چین رو اینطور مضحکه عالم می‌کنه. چون اگه چنین سرطانی بالا سر مردم چین نبود، کار آمریکا در پیشتازی در تکنولوژی خیلی وقت پیش تموم بود.


زمان جنگ ویتنام که اعتراضات زیادی در آمریکا علیه ادامه جنگ برقرار بود، یک معترض وجود داشت که یه شمع می‌گرفت دستش و شب تا صبح جلوی کاخ سفید می‌ایستاد. یه بار یه خبرنگار ازش پرسید به نظرت این کار شما این کشور رو تغییر میده؟ بش گفت «نه بابا، من نمیخوام این کشور رو تغییر بدم، میخوام نذارم این کشور من رو تغییر بده».
از صحت نقل قول اطلاعی ندارم، و ازین اطلاع دارم که اون زمان خیلی از مخالفان جنگ، سمپات شوروی بودند، همونطور که الان بخشی از آمریکایی‌ها به دستگاه تناسلی پوتین آویزانند. اما این واقعیت داره که این جمله توسط یک نفر گفته شده. اینکه کی بوده و موضوع وقت چی بوده، زیاد مهم نیست. بعضی از جملات طناب‌پاره‌کن هستند. یعنی به محض اینکه گفته میشن، یه طنابی که آدم‌ها می‌تونند بش چنگ بزنند رو پاره می‌کنند. مثل طناب «کاری از دست من برنمی‌اومد»، یا طناب «این ملت هیچوقت آدم‌بشو نیستند»، یا طناب «مگه میشه با همه گلاویز شد؟». آدم‌ها به این طناب‌ها نیاز دارند تا فکر کنند که همه افتادن ولی خودشون به تنهایی سقوط نکرده‌اند! بدون اینکه لازم بوده باشه کاری انجام بدن. اون خودمتمایزسازی هویتیه که خرجی لازم نداره. با یه تتو روی صورت هم میشه خود رو از همه دیگران جدا کرد. اما برای مثل بقیه سقوط نکردن باید کارهای سختی انجام داد.
در حالی که همه مشتاقند ایران رو تغییر بدهند، باید ازشون پرسید «تا الان چه کاری انجام دادی که ایران تغییرت نده؟». و اگه کارنامه‌ای نداشته باشند یعنی کشور تغییرشون داده، هرچند که انکارش کنند.


اگه بچه‌ای خیلی مشتاق باشه پز اسباب‌بازی خودش رو به بقیه بچه‌ها بده، وقتی یه مرد مو جوگندمی شد هم تو جمع دیگران حتما یه راه باریکه‌ای تو بحث باز می‌کنه که به اطلاع بقیه برسونه یه زمین خریده که اخیرا قیمتش دو برابر شده. بچه‌ای که کیف میکرد ازینکه به یه بچه دیگه ثابت کنه چیزی میدونه که اون نمیدونه، وقتی پزشک شد هم بیشتر ذهنش مشغول اینه که به همکارهاش ثابت کنه چیزهای بیشتری میدونه، تا اینکه اون چیز بیشتری که میدونه رو صرف درمان کسانی کنه که قرار نیست بفهمند به خاطر بیشتر دانستن پزشک‌شون درمان شدن.
این کودک‌ ماندن، و تکون نخوردن شکل رفتار، داره در تیراژ بالا رخ میده؛ طوری که برای یک ناظر که دقت داره، فضا به شکل مهدکودکی با چند میلیون نفر ظرفیت، درمیاد. اگه جای چنین ناظری نبوده‌اید، شانس آوردید، چون اصلا حس خوبی نداره و احتمالا براتون قابل تحمل نیست. اما معاف بودن از دقت در دیگران، مجوز دقت نکردن به خود نیست. و هیچ‌کس (به جز اون ناظران نفرین‌شده) به خوبی خود فرد نمیتونه کشف کنه که چه قسمت‌هایی از بچگیش رو هنوز داره ادامه میده. بنابراین اگه کسی بخواد این اتصال رو بالاخره یه جایی بشکنه و از بچگیش جدا بشه، باید فقط روی خودش حساب کنه.
اما یه ترفند وجود داره که میتونه کار رو تسریع کنه: چیزی که به اندازه بچگی تا بزرگسالی قدمت داره، دیگه خیلی درونی شده، و چیزی که خیلی درونی شده دیگه خیلی اتوماتیک شده، و چیزی که خیلی اتوماتیک شده خیلی راحت‌تر انجام میشه. بنابراین به هر رفتاری که براتون راحته مشکوک شده، و ازش بازجویی کنید. همشون مجرم نیستند، ولی اونایی که هستند پیدا میشن‌.


بدون سرچ کردن می‌تونستید حدس بزنید دولت آمریکا، عادت داره روزی هزار نفر رو دیپورت کنه؟ بدون سرچ کردن می‌تونستید حدس بزنید ترامپ تو دور اول به گرد پای دولت اوباما هم نرسید در دیپورت مهاجران غیرقانونی، و اگه تو دور دوم بتونه به رکورد اوباما برسه شاهکار کرده؟
سرگرمی‌های سیاست در داخل آمریکا من رو سرگرم نمی‌کنه. من فقط وقتی یه ظرف پاپ‌کورن میذارم جلوی خودم که یه طرح مدون و شفاف ارائه بدن برای راه ندادن هرگونه آخوندزاده و سپاهی‌زاده‌، و مسدود کردن تمام حساب‌هاشون. تا روزی که این اتفاق نیفته، همه تیترهای خبری مرتبط بی‌اهمیتند.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.