Hαя∂ ℓιƒє ᶠᵃᶰᶠᶤᶜ


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


🗽•Iɴ ᴛʜᴇ ɴᴀᴍᴇ ᴏғ Gᴏᴅ ♡
-υ 'яє нєαят ιѕ мιηє 🌪
уєαн αηɗ мє αηɗ му нαяɗ Ɩιfє ιѕ υ'яєѕ ♧🌊

•| Hαя∂ ℓιƒє 🔓🕸

•|ƘιƖƖ σя ɗιє 🔒🚬

•|ωєιя∂ ℓσνє 🔒🍸

➰мσяє ιηfσямαтιση 🍭
-[ @hard_info ]🕯
.
.
.
.
.

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


#part185



د.ا.ن دنی



دیگه هیچ چیز برام نمونده

هیچ چیز

اخر حرفمو بلند گفتم ...

نمیتونستم جلو گریمو بگیرم ....


اشکام همین جوری میریخت ...


+دنی من نمیخوام اذیتت کنم
ولی بهم حق بده که بخوام یه سری چیزا راجب گذشتت بدونم


_من همه چیزو گفتم
بیشتر از این نمیتونم داغونم میکنه
من همه چیزمو از دست دادم
دیگه چی مونده ؟



+من موندم
من موندم و تا اخر عمرم پیشت میمونم


_تمام ادمای زندگیم همینو بهم میگفتن

اینو گفتمو


بدون اینکه اجازه بدم لیام چیزی بگه
رفتم طبقه بالا عو رفتم تو تراس


دستمو گذاشتم رو نرده عو خودمو ب سمت پایین خم کردم ...


نفسمو با صدا دادم بیرونو سعی کردم
که دیگه گریه نکنم


+دنی اروم باش
لطفا
من نمیخواستم اذیت شی

اینو گفتو دستشو گذاشت رو دستم




_من فقط نیاز دارم تنها باشم

+منم نیاز دارم پیش تو باشم

اینو که گفت تو چشماش نگاه کردم ...
تو چشمای بی نقصش


نمیدونم چرا ولی ناخوداگاه خاطراتم با چارلی از جلو چشمام رد میشد ...

جوری که حتی حواسم جمع به چشمای لیام نبود ...

همون جوری بی هدف بهش خیره بودم
که یهو لباشو رو لبام حس کردم ...



بهش نزدیک تر شدمو
دستامو دور گردنش حلقه کردم
دستاشو گذاشت دور کمرم ...


بعد دو سه مین ازش جدا شدم ...

چشماش یه حالت عجیبی داشت
انگار باهام حرف میزد

احساسشو حس میکردم ...



+دنی ؟
این نگرانی تو چشمات چی میگه
نگران چی هستی ؟ من تا اخرش پیشتم


اینو که گفت لبخند زدمو سرمو انداختم پایین

دقیقا یاد همون روزی افتادم که با چارلی رفته بودیم کوهو اون روز همین قولو بهم داد ...

اما ...
نشد ...
نشد که بشه ...

نشد که باهم بمونیم


_لیام بهم قول نده
من هیچ ادم خوش قولیو تو زندگیم ندیدم


میدونم رابطه ماهم یه روز تموم میشه

و اون روز
روزیه که تو دیگه بهم علاقه ای نداری و خاطرات منو خفه میکنه ...


اینو گفتمو ازش فاصله گرفتم ...

رفتم عقبو نشستم رو صندلی که اونجا بود ...

لیام هیچ چیز نمیگفت فقط بهم نگاه میکرد ...

همون جوری بهم خبره بود که یهو صدای گوشیش اومد

انگار گوشیش تو خونه بود ...

برای اینکه جواب بده از تراس رفت بیرونو

تقریبا بعد دوسه مین صدای گوشیش قطع شد ...

یه نسیم عجیبی میومد ...

اما چشمامو اذیت میکرد ...

به هر جایی که نگاه میکردم خاطراتم از جلوم رد میشد ...


بهترین روزا تا بد ترین روزام

اون موقعی که همه چیز بین منو چارلی تموم شد

روزی سارا هم بهم اعتماد نداشت ...

روزی که مادرمو از دست دادم ..



همین جوری داشتم اینارو تو ذهنم مرور میکردم

که یهو ...



https://t.me/joinchat/AAAAAEy_Ks2wI1nf53fhpg

نظر ، انتقاد ، پیشنهاد ؟


https://t.me/BiChatBot?start=sc-669250937

جواب
@hard_pmn

پ.ن گایز چنل پی ام ناشناسمونم جوین شید:|♡
دیل زده بودم عین چنل جدیده


Hard life ✨
#part185
@hard_l_ife


نظر ، انتقاد ، پیشنهاد ؟


https://t.me/BiChatBot?start=sc-669250937

جواب
@hard_pmn


#part184



د.ا.ن دنی

یهو

صدای گوشیم اومد ...


با سرعت از اتاق رفتم بیرونو
رفتم طبقه پایین ...


از رو میز برش داشتمو بدون اینکه چک کنم کیه جواب دادم ...


صدای خنده میومد
خیلی صدای بدی بود ...


+تو کی هستی ؟


اینو تقریبا داد زدمو گفتم



_عزیزم
عا
بهتره بگم کسی که قراره همه چیزتو ازت بگیره

یه جوری حرف میزد انگار مست بود ...


+از جونم چی میخوای
اگه یه بار دیگه مزاحمم بشی ...


داشتم همین جوری ادامه میدادم که حرفمو قطع کردو خودش ادامه داد

_من همونیم که چارلیو
سارارو ازت گرفت
همونی که باعث شد تصادف کنی
کمرونم ازت میگیرم
لیامم همین طور
همه ادمای اطرافت
مطمئن باش



اینو گفتو اجازه نداد چیزی بگمو قطع کرد

گوشیو قطع کردمو
بعد چند مین مکث پرتش کردم رو مبل


دستمو گذاشتم رو پیشونیمو اون یکی دستمو زدم به کمرم ..

اعصابم خیلی خورد بود


این زن کیه ...
چرا از همه چیز من خبر داره ..

چرا من نمیشناسمش

چرا میگه سارارو ازم گرفته
چه بلایی سرش اورده بوده ..


همین جوری سوالا داشت تو ذهنم ردیف میشد ...


نفسمو با صدا دادم بیرونو


رفتم طبقه بالا تو اتاق لیامو نشستم رو زمین

دفتررو اوردم لبه تختو شروع کردم به نوشتن ...

همون جوری داشتم مینوشتم که حس کردم چشمام گرم شد ...

دیگه نفهمیدم چی شد که خوابم برد ...


د.ا.ن لیام



تقریبا همه کارای تموم شده...


اینو تو دلم گفتمو نفسمو با صدا دادم بیرونو

سوار ماشین شدم

ماشینو روشن کردمو راه افتادم ...



خیلی کلافه بودم
مطمئنم دنی الان حالش خیلی بده
اون قطعا الان خیلی ناراحته

صبح که دیدمش جوری گریه میکرد که تاحالا ندیده بودم ...


اینارو تو دلم به خودم گفتمو
سرعتمو بیشتر کردم
تقریبا بعد 20 مین

رسیدم خونه
ماشینو بردم تو پارکینگو

بعد پارک کردن ماشین
رفتم خونه

هیچ صدایی نمیومد
یکم نگران شدم ...

رفتم سمت طبقه بالاعو سریع رفتم تو اتاقم

دنی رو زمین بود ...


سریع رفتم سمتشو تکونش دادم

+دنی ؟


اروم چشماشو باز کردو
با نگرانیو تعجب بهم نگاه کرد


_چی شده ؟


اینو گفتو از جاش بلند شد
هنوز سخت پلک میزد


+حالت خوبه دنی ؟


_همم


اینو که گفت
ناخوداگاه چشمم
به دفتری که رو تخت بود خورد ...



همونجوری بهش خیره بودم

که دنی از رو تخت برش داشت ...


+اون چیه دنی ؟


_یه چیز خصوصی لیام
ببخشید ولی نمیخوام راجبش چیزی بدونی


+به چارلی مربوط میشه ؟


اینو که گفتم ...

خیلی بد هم نگاه کرد ...


+چرا باید راجب اون باشه ؟
این یادگاری مادرمه
چرا باید فکر کنی راجب چارلیه
دنبال چیی؟


اینو که گفتم یه لبخند کوچیک زد


_همین جوری گفتم دنی
نمیخواستم ناراحتت کنم


+من ناراحت نشدم
فقط برام عجیب بود


اینو که گفت از جام بلند شدمو رفتم
سمت در



+من پایینم دنی
اگه چیزی خواستی بهم بگو


اینو که گفتم سرشو به نشانه تائید تکون دادو نگاهشو ازم گرفت ...


د.ا.ن دنی



بعد چند بعد از رفتن لیام از جام بلند شدمو دفتررو گذاشتم تو کمد زیر لباسا جوری که چیزی دیده نشه


تو اینه به خودم نگاه کردم
قیافم خیلی داغون بود ...


موهام ب هم ریخته شده بود


برسو برداشتمو شروع کردم به شونه زدن موهام

تو فکر سارا بودم ...


به اینه نگاه میکردم ولی انگار خودمو نمیدیدم


تو همون حالت بودم


که یهو سارارو تو اینه دیدم ...

نفسم تو سینه نگهداشتمو

سریع برگشتم که نگاهش کنم ...

اما هیچ چیز اونجا نبود ...


فقط توهم زده بودم ...
نفسمو با صدا دادم بیرونو برسو گذاشتم رو میزو


از اتاق رفتم بیرون
طبقه پایین ...


لیام رو مبل نشسته بودو با گوشیش ور میرفت


که با دیدن من گوشیشو خاموش کردو گذاشت رو میز


رفتم نشستم کنارشو سرمو گذاشتم رو پاش

لیامم دستشو کشید رو موهامو شروع کرد به نوازش کردن



+لیام ؟

_جانم ؟


+قضیه اهنگ چیشد
قرار بود با پسرا بریم پیش اقای ملسون


اینو با صدای گرفته گفتم


_مهم نیست دنی پسرا رفتن
بهشون خبر دادم که ما نمیتونیم بریم


+بهشون گفتی چیشده ؟


_نه
توضیح ندادم
گفتم شاید دوست نداشته باشی چیزی بدونن


اینو که گفت با حرکت پلکم تائید کردم


چشمامو گذاشتم رو همو سعی کردم اروم بشم ...

حرکت دست لیام لابه لای موهام ارامش خاصی بهم میداد ...

چشمام گرم شده بود که با صدای لیام از اون حالتم اومدم بیرون


+دنی میتونم چند تا سوال بپرسم ؟


_همم


اینو گفتمو سرمو از رو پاش برداشتمو بهش نگاه کردم


+مادر پدر تو کجان ؟
تو خواهری برادری نداری ؟


اینو که گفت نفسمو با صدا دادم بیرونو به یه نقطه خیره شدم ...



_ سختمه توضیح بدم
اذیتم میکنه


+میدونم دنی ولی من باید بدونم


_اونا مردن لیام

وقتی تازه به دنیا اومده بودم پدرم مرد
چند وقت پیشم مادرو خواهرم مردن
من دیگه هیچ کسو ندارم ....


https://t.me/joinchat/AAAAAEy_Ks2wI1nf53fhpg


Hard life ✨
#part184
@hard_l_ife


م ادامه

میدادم
یهو ...




https://t.me/joinchat/AAAAAEy_Ks2wI1nf53fhpg

نظر ، انتقاد ، پیشنهاد ؟


https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjIzMDA4OTIx

جواب
@hardpmn


ѕαвα`:
#part183


د.ا.ن دنی




اینو داد زدمو دویدم سمتش اما قبل اینکه برسم ...

خودشو پرت کرد پایین ...


تقریبا همزمان لیام اومد داخل ...

+ کجاعه دنی ؟
خودشو ... انداخت ؟

اینو باتعجبو نگرانی ازم پرسید ...
نفس نفس میزد ...


ولی من نمیتونستم جواب بدم
اصلا نمیتونستم حرف بزنم


بهترین دوست دوران بچگیم جلو چشمام خودشو کشتو من نتونستم کاری کنم ...


همون جوری به لیام خیره بودمو
اشکام میریخت ...


به پایین نگاه کردم


فقط جسد ساراعو
یه عالمه خون دورش ...


رو زانو هام فرود اومدم ...
دستمو گذاشتم رو نرده عو به یه نقطه زل زدم ...

لیام اومد سمت نرده هاعو
به پایین نگاه کرد



+دنی ؟



اینو که گفت بهش نگاه کردم

نشست پیشم رو زمینو دستشو کشید رو گونه هام
که به خاطر اشکام خیس شده بود


+این تقصیر تو نیست
اون خودش خواسته بره

باشه ؟


_لیام

اون بهترین دوستم بود
تو کل عمرم باهاش خاطره دارم ...


اما نتونستم نجاتش بدم
من دیر رسیدم ...

من اونو کشتم

اینو ارومو با صدای گرفته گفتمو سریع از رو زمین پاشدم

رفتم سمت نرده هاعو خم شدم ...


که یهو لیام منو از پشت گرفت

+دیوونه شدی ؟

_میخوام برم پیشش
اون نباید تنها بمونه


اینارو با گریه گفتم که لیام محکم بغلم کرد ...


+دنی مطمئنم اون اگه زنده بودو میدید که میخوای اینکارو بکنی
داغون میشد


نمیگم ناراحت نباش
چون نمیشه اون دوستت بوده اما ...


خودش خواسته که بره

تو نمیتونستی نظرشو عوض کنی


_لیام من حتی برای اخرین بار نتونستم بغلش کنم

اینو با گریه گفتمو دوباره به پایین نگاه کردم ...



+باشه دیگه مهم نیست هیچ چیز برنمیگرده و توهم نمیتونی کاری کنی ...


اینو که گفت از بغلش بیرون اومدم ...

دنی من به هری زنگ میزنم برسونتت خونه ...


خودمم کارای سارا رو انجام میدم ...
باید اطلاع بدم که بیان ببرنش


اینو که گفت سرمو به نشانه تائید تکون دادمو نفسمو با صدا دادم بیرون ...


لیام گوشیشو در اوردو به هری زنگ زد


تقریبا بعد 20 مین بعد زنگ زدن لیام
هری رسید اونجا ..



+دنی میتونی تنهایی بری پایین یا بیام کمکت ؟


_لازم نیست خودم میرم


اینو با یه صدای گرفته گفتمو

رفتم سمت پله ها

سختم بود ازشون برم پایین پاهام میلرزید...

ولی سعی کردم خودمو کنترل کنمو
اروم باشم

پله ها خیلی زیاد بود
پنج طبقه ...


به خاطر همین یکم طول کشید که برم پایین پیش هری ...

تقریبا 10 مینی طول کشید ..

هری ماشینشو جلو در نگه داشته بود

با دیدن من اومد سمتم



+حالت خوبه ؟



_اره هری
میشه فقط از اینجا بریم ؟


اینو که گفتم سرشو به نشانه تائید تکون داد
دستشو گذاشت پشت کمرم


منو به سمت در جلویی ماشین راهنمایی کرد ...
در ماشینو باز کردو نشستم...

خودشم سوار ماشین شدو
بعد چند مین
راه افتادیم


سرمو تکیه داده بودم به شیشه ماشینو
به بیرون زل زده بودم ...


+دنی چه خبر شده ؟
باز با لیام حرفت شده ؟

_نه هری
مهم نیست
من فقط الان به سکوت نیاز دارم


+باشه ولی نمیخوام ناراحتیتو ببینم


اینو گفتو لبخند زد
دستشو گذاشت رو دستم ...

یه نیم نگاهی بهش کردمو
دوباره برگشتم به حالت اول ...


اشکام همین جوری میریخت
انگار دست خودم نبود ...

نفسمو با صدا دادم بیرونو چشمامو گذاشتم رو هم


15 مین بعد :



+دنی ؟


با صدای هری از اون مودم اومدم بیرونو بهش نگاه کردم

+رسیدیم
میری خونه خودتون ؟
اگه بخوای میتونی بیای خونه من



_نه ممنونم
میرم خونه
خدافظ هری


اینو گفتمو از ماشین پیاده شدم


کلید اضافه ای که تو جیب شلوارکم بودو
در اوردمو


در خونه رو باز کردم ...



رفتم داخل خونه عو درو بستم

به خونه نگاه کردم

فضا برام غیر قابل درک بود

حس بدی بهم دست میداد
مثل اون روزایی که حالم بد بودو خودکشی کردم

به هر نقطه ای که خیره میشدم
تصویر افتادن سارا جلو چشمم
بود ...


این روانیم میکرد ...

کلیدو گذاشتم رو مبلو یکم رفتم جلو تر...

دستمو کشیدم به گوشه میزو حرکت کردم ...



-خدایا چرا تمومش نمیکنی ؟

اینو اروم زیر لب زمزمه کردم که باعث شد یه قطره اشک

بریزه رو گونه هام ...

گوشیمو از تو جیبم در اوردمو روشنش کردم

صندلیو کشیدم عقبو نشستم پشت میز

رفتم تو گالریو عکسای قدیمیو اوردم ...

تقریبا تو همشون منو سارا با هم بودیم ...

یکی از عکسای دو نفرمون خیلی قشنگ بود ...
به غیر از اون کل صورت سارا دیده بود ...

رو عکسه زوم کردمو اروم روشو بوسیدم ...

من حتی نتونستم برای اخرین بار لمسش کنم ...

اینو تو دلم گفتم که باعث شد گریم شدید تر شه

نفسمو با صدا دادم بیرونو از رو صندلی بلند شدم رفتم طبقه بالا

اون دفتره داخل کمد بود ...

درش اوردمو
نشستم رو تخت
شروع کردم به نوشتن ..

پرده اشکی که تو چشمام بود باعث میشد سخت ببینم ...

ولی اهمیتی نمیدادمو مینوشتم ...
همین جوری که داشت


Hard life ✨
#part183
@hard_l_ife


#part182



د.ا.ن دنی



+سارا عو یادت میاد ؟



_دوستت ؟


+اره
میخواد خودکشی کنه
الان تو همین ساختمونه که ادرسشو بهم فرستاده


میخواد منو ببینه

خواهش میکنم زود تر


_باشه ولی چرا میخواد خودکشی کنه ؟
چی شده مگه ؟



+بی خبرم

اینو که گفتم لیام دیگه ادامه ندادو منم چیزی نگفتم

تقریبا بعد ده مین لیام جلو یه ساختمون تو یه خیابون خیلی پرت نگه داشت

خیلی خلوت بود ...


+این جاس ؟


_اره
ادرس همینه

اینو که گفت سریع از ماشین پیاده شدمو به ساختمان نگاه کردم ...

خیلی بلند بود
این جور که معلوم بود هیچ کس اون جا نبود ...

درش باز بود ...


سریع رفتم سمتشو وارد ساختمان شدم


صدای لیام میومد که میگفت تنهایی نرو
اما اهمیت ندادمو با سرعت بیشتر رفتم سمت پله هاعو ازشون رفتم بالا ...


دو طبقه رو سریع رفتم بالا ولی دیگه نفس نفس میزدم
نمیتونستم ادامه بدم ...

دستمو گرفتم به نرده عو اون یکی دستمو گذاشتم رو قفسه سینم...

قلبم خیلی تند تند میزد ...

بعد دو سه مین دوباره ادامه دادمو

از پله ها رفتم بالا
طبقه پنجم ...


بالاپشتبوم اونجا بود ...

فکر کنم همون جاییه که سارا رفته ...

بعد دوسه مین مکث وارد اونجا شدمو به اطرافم نگاه کردم ...


+خوش اومدی

به سمت صدا برگشتمو

به سارا نگاه کردم ...

به نرده ها تکیه کرده داده بودو به من نگاه میکرد ...



+اونجا خطر ناکه
ممکنه نرده ها ...



داشتم ادامه میدادم
که حرفمو قطع کردو ادامه داد



_نگران من نباش
مهم نیست
فقط اومدی که باهات خدافظی کنم
نه هیچ چیز دیگه
تو نمیتونی نظر منو عوض کنی



+باشه
هر چی تو بخوای
فقط بزار حرف بزنیم


برای اخرین بار ...

اینو که گفتم سرشو به نشانه تائید تکون داد

_میشنوم ؟


+من واقعا نمیدونم چرا میخوای این کارو بکنی
فقط میخوام بدونی
سخت ترین روزای زندگیو دیدم
روزایی که هیچ چیز نداشتم
بد بخت تر از همیشع بودم هیچ امیدی برای ادامه نداشتم ...


ولی امروز از اون روزا خجالت میکشم
روزایی که وقتی حالم بد بود به زندگی باختمو خودکشی کردم ...


خجالت میکشم از لک رو دستم ...
خجالت میکشم ...


کاری نکن که این اتفاق برای تو هم بیفته


_ دیگه قرار نیست
روزایی بیاد که خجالت بکشم
امروز اخرین روزه
و من از هیچ چیز خجالت نمیکشم



اینو که گفت اروم قدم برداشتمو بهش نزدیک شدم


_به من نزدیک نشو


+بعد این همه مدت حق دارم که بغلت کنم


_نه نداری
یه قدم بیای جلو تر خودمو پرت کردم پایین


اینو که گفت سر جام میخکوب شدمو بهش نگاه کردم


+باشه سارا
هر چی تو بخوای


_چرا اینجوری رفتار میکنی ؟


قبل اینکه بخوام چیزی بگم خودش ادامه داد


_چرا فکر میکنی من دیوونم ؟
من فقط خستم
من فقط اسیب دیدم

من دیوونه نیستم
من بچه نیستم




اینو خیلی بلند گفتو جیغ کشید



_من درکت میکنم
تمام حسی که الان داریو درک میکنم
منم ی روز مثل تو بودم
فقط اینو میدونم که الان تو حسیو داری ک

اگه یکی بهت بگه دوست داره و بهت ثابت کنه
دیگه اینکارو نمیکنی


+نه دنی دیگه هیچ چیز اثری نداره


اینو با گریه گفتو به پایین نگاه کرد ...


+خواهش میکنم سارا
به حرفام فکر کن ..


هر چیزی که اذیتت میکنه رو بگو
تو خیلی جوونی

نباید الان بمیری



_چرا اون روزایی که حالت بد بود این فکرارو نکردی ؟


میدونی الان کله خر تر از همیشم


با هر حرفی ممکنه منفجر شمو برم اونور


+چرا بهم نمیگی چی شده ؟
باهام حرف بزن

لطفا ...

اینو گفتمو اروم به سمتش قدم برداشتم


یه لبخند عجیبی رو لباش بود که اصلا به اشکی که تو چشماش بود نمیومد ...


فقط چند قدم
باهاش فاصله داشتم که

خودشو به سمت عقب برد ...

+سارا نه


اینو داد زدمو دویدم سمتش اما قبل اینکه برسم ...






https://t.me/joinchat/AAAAAEy_Ks2wI1nf53fhpg

نظر ، انتقاد ، پیشنهاد ؟


https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjIzMDA4OTIx

جواب
@hardpmn


Hard life ✨
#part182
@hard_l_ife


#part181



د.ا.ن دنی


_اقای ملسون بود ...



+ملسون؟



_اره همونی که اون روز کمکت کرد بهتر های نوت هارو بخونی


+عا اون مرده که یکم چاق بود ؟


_اره همون
خب راستش اهنگ منتشر میشه یک ساعت دیگه


+شت


اینو گفتمو گوشه لبمو گاز کردم


_اهنگ داره منتشر میشه
چن روز دیگشم باید بریم برای اجرا



+یعنی کنسرت ؟




_اره



+منم باید باشم ؟


اینو که گفتم لیام یه جور عجیبی بهم نگاه کردو با گاهش بهم فهموند که واقعا حرفم چرت بود



+عام باشه
تسلیم



اینو گفتمو دستامو اوردم بالا


بعد اون دیگه ادامه ندادیم ...


تقریبا بعد 10 مین
جلوی در یه خونه نگه داشت



+این جا خونه هریه ؟



_اره



اینو گفتو هر دومون پیاده شدیم



در ماشینو بستو هر دو مون رفتیم سمت خونه هری



لیام زنگ زدو بعد دوسه مین خدمتکارش درو باز کرد



+خیلی خوش اومدین
بفرمائید داخل



اینو خدمتکار گفتو مارو به داخل راهنمایی کرد



تقریبا همزمان با رفتنمون به داخل خونه گوشیم زنگ خورد ...



لیام رفت پیش پسرا عو سلام احوال پرسی کرد ولی من دستمو اوردم بالاعو اشاره دادم که الان میام


تقریبا همزمان جواب دادم

شمارش ناشناس بود نمیدونستم کیه

+سلام دنی



_سلام شما ؟



+منم سارا



_سارا ؟
خیلی وقته با هم حرف نزدیم خبری شده ؟



_میتونم ببینمت ؟



+نه متاسفم
من گذشتمو تمام ادماشو پاک کردم
دیگه راهی برای برگشت دوستیمون نیست



_خب میتونیم دوباره بسازیمش



+چیزی که کلا نابود شده رو نمیشه دوباره درست کرد ...



خواستم ادامه بدم که پرسد وسط حرفم



_خب بهتره بگم من تا یک ساعت دیگه تموم میکنم
میخواستم اخرین بار ببینمت ولی خب خودت نخواستی



+یعمی چی تموم میکنی
چی میگی تو ؟



خواستم ادامه بدم که قطع کرد ...


-فاک


اینو گفتمو گوشیو اوردم پایین

دوباره به همون شماره زنگ زدم
بعد چند مین جواب داد

+نظرت عوض شد ؟



_تو چی میگی؟
یعنی چی تموم میکنی



+یعنی الان بالا پشت بومم
پشت بوم یه ساختمان 4 طبقه
البته کسی توش نیست


خیابون رو به روییشم خیلی خلوته
کسی متوجه چیزی نمیشه


اینو که گفت انگار داشت گریه میکرد
صداش یه جوری بود ...



_اروم باش سارا
خواهش میکنم
ما همه چیو باهم درست میکنیم
تو فقط الان به من ادرس بده


_ جالبه



+سارا لطفا
حماقت نکن



_ ادرسو برات میفرستم



اینو خیلی جدی گفتو قطع کرد ...

گوشیمو گذاشتم تو جیبمو رفتم سمت پسرا


+سلام

هری : سلام دنی
لو : سلام
فقط نایل بود که دستشو به نشونه سلام اورد بالاعو چیزی نگفت ...


+لیام میشه سریع تر پاشی بریم
خواهش میکنم



_چیزی شده ؟



+میگم فقط عجله کن

اینو که گفتم رفتم سمت درو بلند گفتم

+بعدا میبینمتون
فعلا

بعد گفتن حرفم از خونه رفتم بیرون
لیامم اومدو سریع رفتیم سوار ماشین شدیمو لیام راه افتاد



+چی شده ؟



همزمان که اینو گفت برام یه اس ام اس اومد
از همون شماره سارا

ادرسو فرستاده بود ...

بیا لیام برو به این ادرس
فقط خواهش میکنم سریع تر



اینو گفتمو گوشیمو دادم بش ...


+این چیه خب


_متوجه میشی
فقط سریع باش



اینو که گفتم سرشو به نشانه تائید تکون دادو

سرعتشو بیشتر کرد ....





https://t.me/joinchat/AAAAAEy_Ks2wI1nf53fhpg

نظر ، انتقاد ، پیشنهاد ؟


https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjIzMDA4OTIx

جواب
@hardpmn


HARD LIFE ✨
#part181
@hard_l_ife


#part180




د.ا.ن دنی



اینو که گفتم
خواستم برم سمت در که لیام

بازومو گرفتو بهم اجازه نداد


منو برگردوند سمت خودش و پشتم ایستاد...


زیپ پیرهنمو کشید پایین
لباسم از تنم افتاد ...




دستاشو دور
کمرم حلقه کردو

سرشو برد تو گردنم ...


اروم مکید
کل بدنم مور مور شد
دستامو گذاشتم رو دستاشو
اروم نالیدم ...


اروم گوشه لبمو گاز گرفتم ولی ...

با به یاد اوردن حرفی که اون شب بهم زد ....



همون جوری داشت ادامه میداد که یهو ازش جدا شدم



چرخیدم سمتشو تو چشماش نگاه کردم

خمار خمار بود ...

+اون شبو یادت میاد لیام ؟
چجوری اذیتم کردی ؟
یادته چی بهم گفتی؟



اینو که گفتم دستشو اورد سمتم اما دستشو پس زدم



+لیام چرا فکر میکنی هر کاری خواستی میتونی انجام بدی و بعد بازم همه چی برگرده به قبل ؟


اره من عاشقتم
هر چیزی هم که بشه بازم عاشقتم


اگه یه قدم بیای سمتم تا تهش برات میدوم

چون دوست دارم

ولی دیگه نمیخوام اینجوری باشم

داشتم ادامه میدادم که حرفمو قطع کرد



_میتونی خودتو کنترل کنی ؟
میتونی از حس نیازت به من کم کنی ؟



اینو که گفت نگاهمو ازش گرفتمو دیگه ادامه ندادم ...


_ هیچ کدوم از کارایی که کردم یا حرفایی که زدم دلیلی به جز اینکه تورو از خودم دور کنم تا ب چیزی شک نکنی نداشت
من بیشتر از تو عاشقم




اینو گفتو منو انداخت رو تختو اومد روم

+لیام لطفا



اینو گفتمو دستمو گذاشتم رو سینشو به عقب هلش دادم



_نه دنی
خودتم میدونی که میخوایش
تو هم به من نیاز داری


دلیل همه اون کارام تولدت بود
نمیخواستم شک کنی


اینو گفتو لباشو گذاشت رو لبام
وحشیانه لبامو میخورد ...

منم همراهیش میکردم ...


همون جوری که لبام رو لباش بود ...
دستمو بردم سمت تی شرتشو کمکش دادم که درش بیاره

به عضلات شکمش خیره بودم ...

لیام واقعا زیباعو بی نقصه همون جوری داشتم بهش نگاه میکردم که یهو لباشو گذاشت رو سینمو محکم مکید ...


همون جوری داشت ادامه میداد که ...


سرشو اورد بالاعو بهم نگاه کرد...



+دنی ؟
میشه یه سوال ازت بپرسمو بهم جواب بدی ؟



_ عا؟



+میشه باهام ازدواج کنی ؟



اینو که گفت شوکه شدم ...

بهش نگاه کردمو نشستم رو تخت

+چی ؟



_میخوام باهات ازدواج کنم
میخوام بابا شم



اینو که گفت یه لبخند کوچیک زدمو بدون مکث لبامو گذاشتم رو لباشو

محکم بوسیدمش ...



همون جوری لبام رو لباش بود که منو خوابوند رو تختو اومد روم

بعد چند مین از هم جدا شدیمو
اروم تو بغلش خوابیدم ...

دیگه نفهمیدم چی شد که چشمام گرم شدو خوابم برد ...


فردا صبح :



د.ا.ن دنی


اروم چشمامو باز کردم ...



چند تا پلک زدمو به اطرافم نگاه کردم
بعد چند مین به خودم اومدم



انگار یه چیز سنگینی روم بود



یه دست لیام روم بود
دستش واقعا سنگین بود ...


نفسمو با صدا دادم بیرونو چشمامو گذاشتم رو هم


که یهو لیام موهامو از رو گردنم زد کنارو
اروم گردنمو بوسید



+تو هم بیدار شدی؟

_اوهوم
صبح بخیر



اینو که گفتم اومد رو مو اروم لبامو بوسید


_نمیخوای جواب بدی؟

+جواب چ..

داشتم ادامه میدادم که یهو ادامه حرفمو خوردم

+عم نه باید فکر کنم
اما امیدوار نباش
چون جوابم ...



اینو گفتمو دیگه ادامه ندادمو بهش زبون درازی کردم ...



لیامم زد زیر خنده



خنده هاش واقعا فوق العادست ... اون بهترین پسریه که دیدم


بعد دو سه مین هردومون از رو تخت بلند شدیمو رفتیم تو حموم



بعد اینکه دوش گرفتیم از حموم اومدیم بیرونو لباس پوشیدیم ...


لیام موهامو خشک کرد...
خیلی این کارو دوس داره

البته منم لذت میبرم ...

همین طوری کل کارامونو تو ذهنم مرور کردمو

لباسامو پوشیدم

+دنی صبحونه بریم بیرون ؟

_برای من فرقی نداره
اگه تو میخوای بریم



+پس من پایین منتظرتم


اینو گفتو بهم چشمک زدو از اتاق رفت بیرون

رفتم سمت کمد لباساعو

یه تاپ مشکیو شلوارک کوتاه لی برداشتم

لباسامو عوض کردمو موهامو از بالا بستم

از اتاق رفتم بیرون...

رفتم طبقه پایین

لیام رو مبل نشسته بودو داشت با تلفنش حرف میزد ...

تقریبا بعد دوسه مین قطع کرد

+کی بود ؟

_بریم تو راه میگم
فقط میشه بری لباستو عوض کنی ؟


+لیام لطفا

اینو گفتمو با خواهش بهش نگاه کردم

اینو که گفتم نفسشو با صدا بیرون داد ...


_ باشه بریم



دستشو گذاشت پشت کمرمو راهنماییم کرد که از خونه بریم بیرون

رفتیم تو پارکینگو سوار ماشین شدیم

لیام ماشینو روشن کردو راه افتاد



+اونی که داشتم باش حرف میزدم ...





https://t.me/joinchat/AAAAAEy_Ks2wI1nf53fhpg

نظر ، انتقاد ، پیشنهاد ؟


https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjIzMDA4OTIx

جواب
@hardpmn


HARD LIFE ✨
#part180
@hard_l_ife


#part179



د.ا.ن دنی


قبل اینکه بخوام عکس العملی نشون بدم شروع کردن به خوندن ...


اهنگ وات عه فیلینگ
اهنگ مورد علاقه من ...


اولین قسمتشو لیام میخوند با شنیدن صداش

لبخند زدمو بهش خیره شدم ...

شروع کردم به خوندن اهنگو همراهی کردن با پسرا ...

واقعا فوق العاده بود ...


بعد اینکه پسرا اهنگو تموم کردن همه بلند شدنو براشون دست زدن



لیام لبخند خیلی شیرینی رو لباش بود که باعث میشد حتی یک لحظه نخوام نگامو ازش بردارم ...


بعد اینکه پسرا از رو استیج اومدن پایین


لیام اومد پیش منو


کیکو اوردن تو سالن



فکر کنم مراسم اصلی الان باشه ...



اینو گفتمو به لیام نگاه کردم ...



+اره الانه


همه مهمونا کادو هاشونو دادن

پسرا هم کادو هاشونو بهم دادن

واقعا همه چیز عالی بود ...

تا رسیدیم به کادو لیام
یه سویچ تو دستش بود
فکر کنم اون نوع سویچ برای ماشین فراری باشه ...


اینو تو دلم گفتم که دری که رو به روم بود باز شد
یه قسمت دیگه سالن ...

اما چیزی دیده نمیشد خیلی تاریک بود ..

بعد دو سه مین اتاق روشن شد ...

خدای من یه فراری مشکی


+دوسش داری ؟



_نه



اینو که گفتم لیام قیافش یه جوری شد
خواست چیزی بگه اما اجازه ندادم



+لیام این فوق العادست
عاشقتم


اینو گفتمو بغلش کردم ...


بعد دو سه مین از بغلش اومدم بیرونو نشستم رو صندلیم

تقریبا بعد 3 ساعت مراسم تموم شد ...

اکثر مهمونا رفته بودن...

فقط منو پسرا عو چند تا خدمه تو سالن بودیم


+واقعا ازتون ممنونم
همه چی فوق العاده بود



هری : دنی دیدی گفتم بستن زیپ پیرهنت کار لیام بود



اینو که گفت هر دومون زدیم زیر خنده



لو : بچه ها بهتر نیست بریم خونه ؟
اون جا هم یه جشن داشته باشیم



لیام : نه
دیگه جشن بسه منو دنی میریم خونه من خستم

نایل : عم

فکر کنم خسته نیستی
فقط یه هفتس سکس نداشتی



اینو که نایل گفت هممون زدیم زیر خنده
به جز لیام



دستمال کاغذی که رو میز بودو برداشتو پرت کرد به سمت نایل



بعد اون دیگه حرف نزدیمو
تقریبا بعد 20 مین از سالن خارج شدیم



از پسرا خدافظی کردیمو رفتیم سوار ماشین شدیم ...
بعد دوسه مین لیام راه افتاد ...



تقریبا بعد 20 مین رسیدیم خونه ...



لیام ماشینو برد تو پارکینگو هر دومون پیاده شدیم رفتیم تو خونه ...

+وای لیاممم


اینو با نگرانی گفتمو به لیام نگاه کردم

_چی شده ؟

+ماشینم ؟ اون جا موند ؟



_نگران ماشینتون نباشین خانم پین
فردا صبح میبرمت رانندگی یادت میدم



اینو که گفت لبخند زدمو
رفتم سمت پله ها عو رفتم طبقه بالا



در اتاق لیامو باز کردمو رفتم داخل

صدای گوشیم میومد ...



گوشیمو از تو کیف دستیم دراوردمو بدون اینکه چک کنم کیه جواب دادم



+بله ؟



_سلام دنی

صدای یه پسر بود
برام اشنا بود

+شما ؟



_دوست پسر قبلیتو یادت نمیاد ؟

+چارلی ؟


اینو با تعجب گفتم

_اره
زنگ زدم تولدتو تبریک بگم



تو که حسابی معروف شدی

من برات کم بودم شاید به خاطر همون بهم خیانت کردی


+چی داری میگی تو ؟
همه چی تموم شده
تو با جیجی خوشبخت تری



اینو گفتمو قبل اینکه چیزی بگه گوشیو قطع کردمو انداختم رو تخت



خواستم برگردم سمت در که با دیدن لیام سر جام میخ کوب شدم



+چارلی بود نه ؟



_اره



+چی میگفت؟



_چرتو پرت میگفت مهم نیست
ولش کن


اینو که گفتم ...





https://t.me/joinchat/AAAAAEy_Ks2wI1nf53fhpg

نظر ، انتقاد ، پیشنهاد ؟


https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjIzMDA4OTIx

جواب
@hardpmn


HARD LIFE ✨
#part179
@hard_l_ife


#part178



د.ا.ن دنی


همون جوری ایستاده بودم


که یهو یکی لباشو گذاشت رو لبامو شروع کرد به بوسیدن ...

تو بهت بودم
خدای من چه خبره ...




اینو تو دلم گفتمو یکم تکون خوردم ...

ولی نمیتونستم دستامو تکون بدم



خواستم ازش فاصله بگیرم اما دستاش بهم اجازه نمیداد ...



مزه لباش برام اشنا بود ...

مییدونستم که قبلا این بوسه رو تجربه کردم ...


اینو تو دلم گفتم ...


بعد چند مین لباشو از رو لبام برداشتو

چشم بندمو دادبالا

سختم بود چشمامو باز نگه دارم ...

چند تا پلک زدمو به کسی که رو به روم ایستاده بود نگاه کردم ....

خدای من

لیام ...

اینو تو دلم گفتمو با تعجب بهش نگاه کردم

که یهو کل سالن شروع کردن به دست زدن ...


خدای من اونا همشون خوانندن ...

همشون
همشون اونجا بودن ...


انگار لال شده بودم ...
نمیتونستم حتی حرف بزنم ...



همون جوری به اطرافم نگاه میکردم که یهو لیام
گوشه لبمو بوسید ...



+تولد مبارک دنی
متاسفم اگه این مدت اذیتت کردم
نمیخواستم شک کنی





اینو که گفت بهش نگاه کردم ولی نمیتونستم چیزی بگم ...



یعنی همه این داستا فقط واسه تولدم بود ...

اونایی که منو دزدین از طرف لیام بودن ...



+لل.. لیام باورم نمیشه


اینو تیکه تیکه گفتمو تو چشماش نگاه کردم ...



لیام لبخند زدو بعد چند ثانیه مکث
دستامو باز کرد ...



اروم انگشتاشو تو انگشتام فرو برد ...


رفت سمت پرده ای که رو به رومون بود
منم دنبالش راه افتادم ...


سالن تقریبا ساکت شده بود
تو همون حالت بودیم

که یهو پرده رو کشیدن کنار ...


خدای من ...
یه کیک خیلی بزرگ ....


دقیقا شبیه من حتی با پیرهن من جلومون بود ...



اب دهنمو قورت دادمو به لیام نگاه کردم


نفسمو با صدا دادم بیرونو بعد چند مین مکث محکم بغلش کردم ....



+لیام واقعا ازت ممنونم


اینو همون جوری که بغلش بودم گفتمو
اروم از بغلش اومدم بیرون


اشکام بدون اختیارم میریخت ...

نمیتونستم کنترلش کنم ...




_گریه نکن دنی
من نمیخوام گریتو ببینم


اینو با لبخند گفتو دستامو گرفت


سرمو به نشانه تائید تکون دادمو به مهمونا نگاه کردم ...


خدای من ...


اینو زیر لب گفتم ...

همون جوری به مهمونا نگاه میکردم که یهو هریو دیدم

لبخند زده بودو داشت به ما نگاه میکرد
بقیه پسرا هم اون طرف ایستاده بودن ...



+دنی ؟

_جانم؟

اینو گفتمو به لیام نگاه کردم

+اماده ای بریم سالن اصلی


_سالن اصلی ؟

اینو که گفتم چیزی نگفتو دستمو گرفتو راه افتاد ...

رفتیم تو یه سالن دیگه ...
تاریک بود
دو سه مین بعد رفتنمون به سالن


همه جا روشن شد


که یهو یه جیغ بلند کشیدم که باعث شد لیام گوشاشو بگیره عو بهم نگاه کنه


اصلا باورم نمیشد
سالن پر ازگل بود ...

رو دیوار ...
سقف همه جا پر گل بود ...


+دنی من به گوشام نیاز دارم
رحم کن

اینو که گفت زدم زیر خنده

به کل سالن نگاه کردم

خیلی بزرگو قشنگ بود



_خوشت میاد ؟



+اره فوق العادست لیام


اینو که گفتم لیام اومد سمتمو خواست منو ببوسه

چشمامو بستمو منتظرش بودم که یهو
با صدای لو از اون حالت در اومدیم...


لو : لیام مهمونارو بیارم اینجا ؟
خیلی وقته اونجا منتظرن دیگه باید مراسمو شروع کنیم



کلی اهنگو کادو هست نمیشع تا صبح کشش بدیم


همین جوری داشت ادامه میداد که لیام حرفشو قطع کرد

_باشه لو
به خدمتکارا بگو راهنماییشون کنن داخل

اینو که گفت لو قبل اینکه چیزی بگه از سالن رفت بیرون ...




تقریبا بعد 10 مین همه مهمونا اومدن تو سالن اصلیو پشت میزاشون نشستن


همون جوری وسط سالن ایستاده بودمو مثل ادمای ندید پدید به اطرافم نگاه میکردم ...



جوری که حتی نفهمیدم کی لیام رفت



+خانم پین ؟

اینو یه پسر جوون گفتو نزدیکم شد

_بله ؟

اینو گفتمو بهش نگاه کردم

+اگه میشه برید رو صندلیتون بشینید

اینو گفتو به صندلی که وسط سالن گذاشته بودن اشاره کرد

سرمو به نشانه تائید تکون دادمو رفتم نشستم رو اون صندلی

صندلیش خیلی بزرگو نرم بود
واقعا راحت بود ...


اصلا باورم نمیشد ...
شک داشتم که خوابم یا بیدار ...



همین جوری داشتم اینارو تو ذهنم میگفتمو
تو فکرو خیال خودم بودم که


با صدای اهنگ به خودم اومدم


به رو به روم نگاه کردم پسرا رو استیج ایستاده بودنو

اهنگ داشت پخش میشد ...




https://t.me/joinchat/AAAAAEy_Ks2wI1nf53fhpg

نظر ، انتقاد ، پیشنهاد ؟


https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjIzMDA4OTIx

جواب
@hardpmn


HARD LIFE ✨
#part178
@hard_l_ife


#part177



د.ا.ن دنی


تقریبا وسطای راه بودیم
که لیام جلوی گلفروشی نگه داشت ...

بدون اینکه چیزی بگه از ماشین پیاده شدو رفت سمت گلفروشیه


اون جا خیلی خلوت بود
میترسیدم تنهایی تو ماشین بمونم ...



سویچ رو ماشین بودو دراعم قفل نبودن ...


نفسمو با صدا دادم بیرونو
به اینه وسط نگاه کردم ...

میترسیدم


ولی نمیتونستم با اون پیرهن برم جلو و در ماشینو قفل کنم ...


تو همون حالت بودم که در ماشین باز شد ...



یه مرد هیکلی در عقب ماشینو باز کردو اومد داخل ماشین


یه چاقو تو دستش بود ...


بعد چند ثانیه
مرد دیگه ای در سمت راننده رو باز کرد
سوار شدو راه افتاد ...


از ترس دهنم بسته شده بود
لال شده بودم

+شما کی هستین؟
منو کجامیبرین؟

اینو تیکه تیکه با ترس گفتمو بهشون نگاه کردم



+فقط دهنتو ببند
یه کلمه دیگه چیزی بگی


مجبورم این چاقورو فرو کنم تو پهلوت
فهمیدی ؟



اینو مردی که کنارم بود گفت...
دیگه حرفی نزدم ...



اینو که گفت سرمو به نشانه تائید تکون دادمو دیگه هیچ حرعی نزدم ...


همون جوری داشتیم میرفتیم که یهو
مردب که پیشم نشسته بود


دستشو گذاشت بغل گردنمو شروع کرد به فشار دادن

درد خیلی عجیبی داشت .. که باعث میشد چشام گرم بشه عو احساس کنم خوابم میاد ...


همون جوری انگشتشو گذاشته بود رو گردنمو فشار میداد ...


که یهو چشمام رفت رو همو دیگه نفهمیدم چی شد ...


یک ساعت بعد :


د.ا.ن دنی



اروم چشمامو باز کردم سرم گیج میرفت ...



تو یه جایی مثل زیر زمین بودم



خواستم تکون بخورم ولی دستامو بسته بودن



+بالا خره به هوش اومدی


اینو یه مرد گفتو اومد سمتم ...



همونی بود که منو بیهوش کرد ...




+از من چی میخواید


اینو که گفتم اومد سمتمو محکم دستمو کشیدو
منو از رو زمین بلند کرد


+داری چیکار میکنی


_عا ببخشید خانم پین اگه دردتون گرفت



اینو با یه لحن مسخره گفتو دستمو فشار داد



+یه کلمه حرف بزنی خونت گردن خودته



اینو گفتو قبل اینکه چیزی بگم چشمامو بستو راه افتاد ...




نمیدونستم کجا میره ولی
خیلی میترسم ...




همونجوری داشت میرفتو منو دنبال خودش میکشید که یهو پام خورد به یه چیزی مثل پله




_اخ


اینو بلند گفتم



+پلس
حواست باشه


اینو گفتو راه افتاد

خیلی سریع از پله ها میرفت



سختم بود که با اون پیراهن بلندو کفشای پاشنه بلند سریع از پله برم بالا ...


+پله ها دیگه تموم شد



اینو گفتو سریع تر از قبل شروع کرد به راه رفتن ...


بعد چند مین انگار رفتیم تو ی سالن دیگه...

اروم تر راه میرفت


میتونستم روشنایی اونجارو از زیر چشم بند حس کنم ...



انگار یه سری ادم اونجا بودن ...


شایدم توهم زدم ...

اینارو تو دلم گفتم که یهو ایستاد ...


دستمو ول کرد ...


حتی نمیدونستم کجا ایستادم ...


همون جوری که چشام بسته بود


سرمو چرخوندمو به اطرافم نگاه کردم ..


ولی چیزی از فضای اطرافم درک نمیکردم ...

همون جوری ایستاده بودم که ...








https://t.me/joinchat/AAAAAEy_Ks2wI1nf53fhpg

نظر ، انتقاد ، پیشنهاد ؟


https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjIzMDA4OTIx

جواب
@hardpmn


HARD LIFE ✨
#part177
@hard_l_ife

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

70

obunachilar
Kanal statistikasi