#part184
د.ا.ن دنی
یهو
صدای گوشیم اومد ...
با سرعت از اتاق رفتم بیرونو
رفتم طبقه پایین ...
از رو میز برش داشتمو بدون اینکه چک کنم کیه جواب دادم ...
صدای خنده میومد
خیلی صدای بدی بود ...
+تو کی هستی ؟
اینو تقریبا داد زدمو گفتم
_عزیزم
عا
بهتره بگم کسی که قراره همه چیزتو ازت بگیره
یه جوری حرف میزد انگار مست بود ...
+از جونم چی میخوای
اگه یه بار دیگه مزاحمم بشی ...
داشتم همین جوری ادامه میدادم که حرفمو قطع کردو خودش ادامه داد
_من همونیم که چارلیو
سارارو ازت گرفت
همونی که باعث شد تصادف کنی
کمرونم ازت میگیرم
لیامم همین طور
همه ادمای اطرافت
مطمئن باش
اینو گفتو اجازه نداد چیزی بگمو قطع کرد
گوشیو قطع کردمو
بعد چند مین مکث پرتش کردم رو مبل
دستمو گذاشتم رو پیشونیمو اون یکی دستمو زدم به کمرم ..
اعصابم خیلی خورد بود
این زن کیه ...
چرا از همه چیز من خبر داره ..
چرا من نمیشناسمش
چرا میگه سارارو ازم گرفته
چه بلایی سرش اورده بوده ..
همین جوری سوالا داشت تو ذهنم ردیف میشد ...
نفسمو با صدا دادم بیرونو
رفتم طبقه بالا تو اتاق لیامو نشستم رو زمین
دفتررو اوردم لبه تختو شروع کردم به نوشتن ...
همون جوری داشتم مینوشتم که حس کردم چشمام گرم شد ...
دیگه نفهمیدم چی شد که خوابم برد ...
د.ا.ن لیام
تقریبا همه کارای تموم شده...
اینو تو دلم گفتمو نفسمو با صدا دادم بیرونو
سوار ماشین شدم
ماشینو روشن کردمو راه افتادم ...
خیلی کلافه بودم
مطمئنم دنی الان حالش خیلی بده
اون قطعا الان خیلی ناراحته
صبح که دیدمش جوری گریه میکرد که تاحالا ندیده بودم ...
اینارو تو دلم به خودم گفتمو
سرعتمو بیشتر کردم
تقریبا بعد 20 مین
رسیدم خونه
ماشینو بردم تو پارکینگو
بعد پارک کردن ماشین
رفتم خونه
هیچ صدایی نمیومد
یکم نگران شدم ...
رفتم سمت طبقه بالاعو سریع رفتم تو اتاقم
دنی رو زمین بود ...
سریع رفتم سمتشو تکونش دادم
+دنی ؟
اروم چشماشو باز کردو
با نگرانیو تعجب بهم نگاه کرد
_چی شده ؟
اینو گفتو از جاش بلند شد
هنوز سخت پلک میزد
+حالت خوبه دنی ؟
_همم
اینو که گفت
ناخوداگاه چشمم
به دفتری که رو تخت بود خورد ...
همونجوری بهش خیره بودم
که دنی از رو تخت برش داشت ...
+اون چیه دنی ؟
_یه چیز خصوصی لیام
ببخشید ولی نمیخوام راجبش چیزی بدونی
+به چارلی مربوط میشه ؟
اینو که گفتم ...
خیلی بد هم نگاه کرد ...
+چرا باید راجب اون باشه ؟
این یادگاری مادرمه
چرا باید فکر کنی راجب چارلیه
دنبال چیی؟
اینو که گفتم یه لبخند کوچیک زد
_همین جوری گفتم دنی
نمیخواستم ناراحتت کنم
+من ناراحت نشدم
فقط برام عجیب بود
اینو که گفت از جام بلند شدمو رفتم
سمت در
+من پایینم دنی
اگه چیزی خواستی بهم بگو
اینو که گفتم سرشو به نشانه تائید تکون دادو نگاهشو ازم گرفت ...
د.ا.ن دنی
بعد چند بعد از رفتن لیام از جام بلند شدمو دفتررو گذاشتم تو کمد زیر لباسا جوری که چیزی دیده نشه
تو اینه به خودم نگاه کردم
قیافم خیلی داغون بود ...
موهام ب هم ریخته شده بود
برسو برداشتمو شروع کردم به شونه زدن موهام
تو فکر سارا بودم ...
به اینه نگاه میکردم ولی انگار خودمو نمیدیدم
تو همون حالت بودم
که یهو سارارو تو اینه دیدم ...
نفسم تو سینه نگهداشتمو
سریع برگشتم که نگاهش کنم ...
اما هیچ چیز اونجا نبود ...
فقط توهم زده بودم ...
نفسمو با صدا دادم بیرونو برسو گذاشتم رو میزو
از اتاق رفتم بیرون
طبقه پایین ...
لیام رو مبل نشسته بودو با گوشیش ور میرفت
که با دیدن من گوشیشو خاموش کردو گذاشت رو میز
رفتم نشستم کنارشو سرمو گذاشتم رو پاش
لیامم دستشو کشید رو موهامو شروع کرد به نوازش کردن
+لیام ؟
_جانم ؟
+قضیه اهنگ چیشد
قرار بود با پسرا بریم پیش اقای ملسون
اینو با صدای گرفته گفتم
_مهم نیست دنی پسرا رفتن
بهشون خبر دادم که ما نمیتونیم بریم
+بهشون گفتی چیشده ؟
_نه
توضیح ندادم
گفتم شاید دوست نداشته باشی چیزی بدونن
اینو که گفت با حرکت پلکم تائید کردم
چشمامو گذاشتم رو همو سعی کردم اروم بشم ...
حرکت دست لیام لابه لای موهام ارامش خاصی بهم میداد ...
چشمام گرم شده بود که با صدای لیام از اون حالتم اومدم بیرون
+دنی میتونم چند تا سوال بپرسم ؟
_همم
اینو گفتمو سرمو از رو پاش برداشتمو بهش نگاه کردم
+مادر پدر تو کجان ؟
تو خواهری برادری نداری ؟
اینو که گفت نفسمو با صدا دادم بیرونو به یه نقطه خیره شدم ...
_ سختمه توضیح بدم
اذیتم میکنه
+میدونم دنی ولی من باید بدونم
_اونا مردن لیام
وقتی تازه به دنیا اومده بودم پدرم مرد
چند وقت پیشم مادرو خواهرم مردن
من دیگه هیچ کسو ندارم ....
https://t.me/joinchat/AAAAAEy_Ks2wI1nf53fhpg