برس نترس من به کسی چیزی
نمیگم.ولی تورو خدا حواست به من هم باشه تنهام.گفتم من بعد تنها نیستی…بهت قول میدم.حتی خودم شوهرت میدم.گفت میخوای عشقتو بدی دیگران…گفتم عزیزم میدونی که سمیه هم هست…حرف مردم رو چکار کنیم.گفت نگران نباش بهت قول میدم هیچ کس،هیچ وقت چیزی نفهمه.من میخوام خونه بگیرم و برم تنها زندگی کنم.تو دیگه میتونی راحت بیای پیشم و بری.گفتم باشه…تا ببینیم خدا چی میخواد…گرفت خوابید…من رفتم سمیه رو بیدار کردم…به زور بلند شد و زود رفت دستشویی برگشت کیفش رو باز کرد تا نگاه کرد گفت تو دست زدی کیف من…گفتم نه مث اینکه خواهرت هم پریود شده نوار برداشت.گفت اون که الان وقتش نیست…چرا اینجا خوابیده…گفتم تو دیشب خواب بودی کلی اتفاق افتاد نفهمیدی…گفت چی شده مگه…تمام جریان رو از زلزله گفتم تا وقت خوابیدنمون…گفت بدبخت اینقدر ترسیده پریود شده…کمر درد نگیره خوبه…گفتم الان بلند شو دیر شد بریم برسونمت سر کار.رفتم سر کار سریع مرخصی ساعتی گرفتم و برگشتم…خواب بود…آروم رفتم پیشش دراز کشیدم…گفتم سمیرا جون نازنازی بلند شو.پتو رو بشورم زشته خونیه…گفت تویی مهران…گفتم آره… گفت مهران کو بیا نگاهش کن ببین چم شده دردم میاد.گفتم باشه بشین روی مبل نشست. دامنش رو داد بالا.اروم شورت رو کشیدم پایین.وای طفلکی کوسش انگار داخلش نارنجک منفجر شده بود.گفتم جر خورده بدجور.گفت میری واسم نوار بخری.گفتم بروی چشم.هرچی میخوای بگو.گفتم عسل دوست داری واست بخرم.گفت آره خیلی.گفتم باشه…من رفتم و ازون به بعد هر وقت هرچی خواست براش گرفتم و هر کاری خواست انجام دادم.اشتباه بزرگم هم این بود که به جای اینکه رابطه جنسیم رو باهاش قطع کنم بیشترش کردم…والان عین زن دومم شده.بدبختی تازه فهمیدم که از نظر شرعی هرکی با خواهر زنش رابطه داشته باشه زنش بهش حروم میشه،ولی چیکار کنم.دیگه کاریه که شده و این هم الان عاشقم شده…خلاصه که چی بگم.نمیدونم که چی بگم.دوستی و عشق منو این شروع شد والان۳سال و نیمه که ادامه داره شوهر نمیکنه.خواستگار داره درآمدش خوبه…پولداره خوشگله…ولی فقط میگه من تورو دوستت دارم.گفتم تو حیفی ازدواج کن بچه دارشی. گفت نه نمیخوام.من هر چند روز یکبار میرم پیشش.گوشه گیر شده…فقط با منه…الکی به عنوان ماموریت هر چند وقت یکبار به زنم دروغ میگم اینو میبرم میگردونمش. یا مسافرت میبرمش…الان زنم حامله است.میگه من هم بچه میخوام…بخدا نمیدونم باید چکار کنم.گناه داره اگه بزارمش کنار دلش میشکنه…ممکنه کار دست خودش بده…خیلی هم خوبه.همه جوره از زنم مهربونتر و بهتره.دلمو زدم به دریا دیگه بخوام هم نمیتونم ولش کنم.توی چشمای خوشگلش یک غم وعشق قشنگی داره که نگو…فقط خدا کنه کسی نفهمه.اگه نه دیگه کل زندگیم بهم میریزه.
نوشته: مهران
📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘
ĴŐĨŃ☞
@DastankadaaĴŐĨŃ☞
@Dastankadaa