🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri




📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa


برس نترس من به کسی چیزی
نمیگم.ولی تورو خدا حواست به من هم باشه تنهام.گفتم من بعد تنها نیستی…بهت قول میدم.حتی خودم شوهرت میدم.گفت میخوای عشقتو بدی دیگران…گفتم عزیزم میدونی که سمیه هم هست…حرف مردم رو چکار کنیم.گفت نگران نباش بهت قول میدم هیچ کس،هیچ وقت چیزی نفهمه.من میخوام خونه بگیرم و برم تنها زندگی کنم.تو دیگه میتونی راحت بیای پیشم و بری.گفتم باشه…تا ببینیم خدا چی میخواد…گرفت خوابید…من رفتم سمیه رو بیدار کردم…به زور بلند شد و زود رفت دستشویی برگشت کیفش رو باز کرد تا نگاه کرد گفت تو دست زدی کیف من…گفتم نه مث اینکه خواهرت هم پریود شده نوار برداشت.گفت اون که الان وقتش نیست…چرا اینجا خوابیده…گفتم تو دیشب خواب بودی کلی اتفاق افتاد نفهمیدی…گفت چی شده مگه…تمام جریان رو از زلزله گفتم تا وقت خوابیدنمون…گفت بدبخت اینقدر ترسیده پریود شده…کمر درد نگیره خوبه…گفتم الان بلند شو دیر شد بریم برسونمت سر کار.رفتم سر کار سریع مرخصی ساعتی گرفتم و برگشتم…خواب بود…آروم رفتم پیشش دراز کشیدم…گفتم سمیرا جون نازنازی بلند شو.پتو رو بشورم زشته خونیه…گفت تویی مهران…گفتم آره… گفت مهران کو بیا نگاهش کن ببین چم شده دردم میاد.گفتم باشه بشین روی مبل نشست. دامنش رو داد بالا.اروم شورت رو کشیدم پایین.وای طفلکی کوسش انگار داخلش نارنجک منفجر شده بود.گفتم جر خورده بدجور.گفت میری واسم نوار بخری.گفتم بروی چشم.هرچی میخوای بگو.گفتم عسل دوست داری واست بخرم.گفت آره خیلی.گفتم باشه…من رفتم و ازون به بعد هر وقت هرچی خواست براش گرفتم و هر کاری خواست انجام دادم.اشتباه بزرگم هم این بود که به جای اینکه رابطه جنسیم رو باهاش قطع کنم بیشترش کردم…والان عین زن دومم شده.بدبختی تازه فهمیدم که از نظر شرعی هرکی با خواهر زنش رابطه داشته باشه زنش بهش حروم میشه،ولی چیکار کنم.دیگه کاریه که شده و این هم الان عاشقم شده…خلاصه که چی بگم.نمیدونم که چی بگم.دوستی و عشق منو این شروع شد والان۳سال و نیمه که ادامه داره شوهر نمیکنه.خواستگار داره درآمدش خوبه…پولداره خوشگله…ولی فقط میگه من تورو دوستت دارم.گفتم تو حیفی ازدواج کن بچه دارشی. گفت نه نمیخوام.من هر چند روز یکبار میرم پیشش.گوشه گیر شده…فقط با منه…الکی به عنوان ماموریت هر چند وقت یکبار به زنم دروغ میگم اینو میبرم می‌گردونمش. یا مسافرت میبرمش…الان زنم حامله است.میگه من هم بچه میخوام…بخدا نمیدونم باید چکار کنم.گناه داره اگه بزارمش کنار دلش میشکنه…ممکنه کار دست خودش بده…خیلی هم خوبه.همه جوره از زنم مهربونتر و بهتره.دلمو زدم به دریا دیگه بخوام هم نمیتونم ولش کنم.توی چشمای خوشگلش یک غم وعشق قشنگی داره که نگو…فقط خدا کنه کسی نفهمه.اگه نه دیگه کل زندگیم بهم میریزه.
نوشته: مهران

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa


س قشنگ
ازش گرفتم…رفتم بخوابم نتونستم…برگشتم توی هال پیش سمیرا…روی دست راستش یا همون روی شانه راست خوابیده بود.کونش سمت من.بود…آروم چندبار دست کشیدم روی کون قشنگش…چقدر نرم بود…دامنش رو قشنگ دادم بالا.خوشگل باشورت پیشم خوابیده بود…خم شدم.کونش رو بوسیدم…واقعا جای بوس داشت…گفتم خدایا چی خلقت کردی.همون لحظه برگشت طرف من…وبه پشت رو بروی من خوابید.بخدا پاها باز با شورت…کوس قلمبه کلوچه نبود که خدا شاهده اندازه کیک تولد بود…تپل تپل…چی بگم خب…چطوری وصفش کنم…بخدا خم شدم به احترامش بوسیدمش…آروم روی کوس رو چندبار بوسیدم و گاز گازش کردم…گفتم به درک دیگه هرچی میخاد بشه بشه…آروم گوشه شورت رو زدم کنار…جمال زیبای یار نمودار شد.قربون اون تپلیش برم.چقدر بوی خوبه کوس میداد…که عاشقشم.شورت کنار بود.زبون بلند وقشنگمو انداخت لای کوس مستقیم دادم توی کوس چوچوله رو با دم و بازدمم می‌کشیدم توی دهنم و ولش میکردم…چقدر من کوسش رو لیسیدم و بوسیدم…چقدر آب میومد از کوسش…خودش آروم و با درد پا برگشت مث دمرو بشه اونجوری شد…من هم قشنگ شورتو کامل از پاش در آوردم…دمرو بود زبون رو فیتیله کردم فرو کردم توی کونش.متوجه شدم محکم خودشو داد عقب که زبون خوب بره توی کونش…از کون تا کوس رو میلیسیدم…دستامو بردم توی تی شرتش سینه های سفت و بزرگش رو در آوردم بیرون…نوکشون رو مالیدم وفشار دادم.گفت آخ گفتم جانم خوشگل من…آروم گفت ولشون نکن منو بخور…مال خودتن بخور تموم نمیشن…گفتم چشم عزیزم…یکدستی روی کوس بردم از زیر شکمش. بادست دیگه سینه رو مالوندم.نااه می‌کرد… زبونم رو که میدادم توی کونش خودش کونش رو هول میداد عقب.تپلی های کونش رو گاز میگرفتم…دستامو در آوردم بیرون دو تا لپ کونش رو باز کردم فقط زبون رو لوله وار توش میکردم و در می‌آوردم… برگشت نگاهم کرد گفت بیا بغلم کن.گفتم جانم اومدم… رفتم بالا فقط لبهاش رو آورد جلو باور کنید دلش نمیخواست لباشو از روی لبهام برداره…چقدر شهوتی و احساسی بود…گفتم دوستت دارم چقدر تو خوبی.دوباره لب دادن رو شروع کرد. خودش دستشو برد پایین کیرمو گرفت دستش.گفت اوه چی کلفته ببینمش.شلوارمو درش آوردم.گفتم بخورش…گفت بیا بالابشین روی مبل پام درد میگیره.بتونم راحت بخورمش…نشستم رو مبل خودش شورت رو کشید پایین.گفت کوفتت بشه…سمیه…گفتم نگو گناه داره… مال تو هم هست…برای هر دوتون بس میشه.کیرمو داد بالا خایه ها رو دید.گفت ماشالله چقدر گرد وبزرگ هستن…میگن مردهایی که تخماشون بزرگه دیر ارضا میشن.گفتم بخورش ببینیم کی ارضا میشه…چقدر وارد بود…چی ساکی میزد…گفتم میشینی روش بکنم توی سوراخ گرم ونرمت یانه…گفت دراز میکشم بکن توش.کیرت گنده است.من کون زیاد دادم ولی کیرت خیلی پهنه…دردم میاد.اروم بکن…خب.عزیزم.گفتم چشم…برگشت خوشگل خودش با دستش لای کون رو باز کرد‌…آروم تف زدم کردم.توی سوراخش…چندبار دادم داخلش و کشیدم بیرون.اخ آخ می‌کرد… خوشگل بغلش کردم.چندبار محکمتر فشار دادم توی سوراخش.یکبار بیشتر رفت گفت اوی وحشی جرش دادی آروم… چندبار دیگه هم محکم کردمش…گفت در بیار خیسش کن…در آوردمش خودش کونش رو تف زد منم کیرمو…گفتم محکم بکنم.گفت بکن ولی خوب خیسش کن.گفتم چشم آهو بره خوشگل من تو تا الان کجا بودی؟خندید.کیرمو خیسش کردم و محکم گذاشتم دم کونش و محکم فشار دادم.فشار دادن همان و کیرم لیز خورد و سریع و بافشار و محکم رفت تا ته کوسش جر دادش و باکره گیش به گای سگ رفت…جیغ زد.گفتم چته آروم باش دیگه…خودت گفتی محکم بکن…گریه کرد…گفت بدبختم کردی لامصب رفت جلوم.کوسم جر خورد.گفتم نه…با گریه گفت بخدا…مهران دردم میاد آروم در بیارش.تا کشیدم بیرون چقدر خون اومد.شانس گوه من.کیرم تا خایه تو کوس رفته بود…کیرم خونی بود.بوسش کردم.گفتم ببخشید عزیزم خیس بود نفهمیدم قربونت بشم.میبرمت دکتر ترمیمش میکنیم…گفت نمیشه مگه میشه آبروم رفت…گفتم مواظب باش کسی نفهمه بخدا اگه نه،هم من،هم تو،هم خواهرت بدبخت میشیم.نترس خب عزیزم.بخدا عمدی نبود.گفت مهران خون میاد دردم میاد.برو ازون نوارهای سمیه بیار شورتمم بیار بپوشم…فوقش میگم پادرد داشتم شب هم ترسیدم توی خواب پریود شدم.بدو دیگه الانه که بیدار بشه.دم صبحه باید بره کلاس…چشم تندتند کارها رو کردم…گفت من خودمو به خواب میزنم شما بلند شید برین سرکار…گفتم باشه.تو دیگه الان خانوممی خب.هر چی خواستی و هر کاری داری بهم زنگ بزن.نوکرتم.گفت برو مهران بزار به درد خودم بمیرم…گفتم خدا نکنه.اروم باش.بخواب…گفت بیا وای جیش دارم برم دستشویی. گفتم باشه زود باش…بلندش کردم.زیر بغلش رد گرفتم بردمش توی دستشویی.گفتم روی یک پا بشین من محکم از پشت نگهت میدارم تو جیش کن خودتو بشور نگاهت نمیکنم…گفت باشه…دو دقیقه نشده کارش تمام شد.توالت فرنگی نبود.ایرانی بود…بردمش سر جاش تا بوسش کردم اونم منو بوس کرد.گفت برو عشقم به کارت



وقتی هم اوردیش باید با ویلچر میاوردی…سمیرا زد توی پیشونیم گفت خیلی ناکسی…دکتر گفت چی شد…گفتم دکتر بیا خوبی کن…دکتره گفت‌ خانوم خبر آقا دوستتون داره نمیخواد زجر بکشی…خیلی سریع براتون.همه کاری کرد…عکس برداری و همه دارو و بانداژ و غیره. قدرش رو بدون…گفتم کی قدر بدونه…خندید آروم گفت سمیه بدونه که از مردی میندازدت.خلاصه که اجبارا رابطه من و سمیرا اون شب شکل گرفت…و باهم خوب شدیم…رسیدیم خونه در حیاط و بازش کردم و با ماشین رفتم تا دم پله ها…گفتم میتونی بیای پایین…گفت بخدا نمیتونم کمکم کن…گفتم خب چرا قسم میخوری.‌بدو بیا بغل دایی…خندید گفت خیلی لوسی…گفتم محکم منو بغلم کن از پله ها نیفتیم گفت باشه…موقع بغل کردنش اون سینه های سفت و قشنگش بهم می‌خورد… دیگه خیلی حال میداد…گفتم کجا ببرمت…گفت توی اتاقم…گفتم ببین باید تا صبح توالت و فلان خودتو نگه داری ها.من نمیتونم تو رو ببرمت توالت…خندید.گفت مهران منو بزار اینجا روی کاناپه…گفتم باشه…گفت مهران بوی قلیونت اون‌موقع میومد برام یکی چاق میکنی.‌گفتم چشم…تنقلات هنوز به پا بود چایی سرد سرد بود…سمیه خوابه خواب…کلا چرتی بود وهست…قلیون چاقیدم سمیه توی همون اتاقش مست خواب بود…من و سمیرا قلیون می‌کشیدیم و شو تصویری ماهواره می‌دیدیم… گفتم سمیرا اگه کاری داری بگو انجامش بدم…میخوام برم بخوابم.گفت تو رو خدا پیش من باش من بخوابم بعد برو بقران میترسم…اگه دوباره زلزله بیاد با این پام چطوری فرار کنم…گفتم بخدا اگه سمیه بلندبشه…من و تو رو اینجوری ببینه…دودمان مون رو به باد میده…گفت برو یک پتو بیار بنداز زیرم یکی هم برای روی من بیار.گفتم نوکر بابات غلام سیاه بود که اونم مرد…گفت تو رو خدا دیگه بخدا پام درد میکنه…میخام همینجا زیر مبل بخوابم.گفتم باشه آخرین کاره ها دیگه هیچ‌کاری نمیکنم…براش جای خوب و گرم ونرم درست کردم.رفتم به سمیه سر کشیدم…توی خواب بوسیدمش…بخدا خیلی خانومه مهربون و دوست داشتنی…برگشتم…این هنوز قلیون میکشید و پرتقال و انار پوست می‌کندو می‌خورد… گفتم خیلی انار میخوری ها.‌معلومه بدنت انار لازمه…گفت خیلی دوست دارم…گفتم حتما بدنت نیاز داره…گفت خیلی…خندیدم…گفت برای چی خندیدی…گفتم هیچچی…گفت بگو دیگه.گفتم هیچچی میگم بدنت انار لازم داره میگی خیلی…گفت خب مگه حرف بدیه.‌گفتم نه چرا بد،؟،رفتم توالت برگشتم گفت خیلی حیوونی…عوضی تازه منظورت رو فهمیدم…نفهم خجالت نمیکشی…باخنده گفتم مگه چی گفتم…خندیدگفت پفیوس تو منظورت خاصیت تنگ کنندگی انار بود.خندیدم.گفت مرگ دیگه اینجوری بهم نخند عصبی میشم…با یک پرتغال زد توی شیکمم…من هم پوستش کندم خوردمش…گفتم هرچه از دوست رسد نیکوست…گفت یعنی الان من دوستتم…گفتم از اول هم بودی.تو خودت زندگی رو سخت گرفتی…شوهرت رفت دیگه اصلا فک کن مرده.‌خوش باش بچسب به زندگی.چرا هم خودتو اذیت میکنی هم اطرافیانت رو…حیف دختری به خوشگلی تو نیست‌‌…گفت واقعا من خوشگلم…گفتم نیستی؟چرا لوس میشی.از خوشگلم اونورتری. یعنی نمیدونی من باید بگم…هم خوشگل هم خوشتیپ…مث ببری…گفت چرا ببر.همه میگن.پلنگ تو میگی ببر…گفتم چون ببر خوشحال و خوشتیپه…ولی اخلاقش گوهیه. تو هم همینجوری…گفت خیلی پفیوسی…لاشی به من میگی بداخلاق…تو خودت خوبی…یکبار شده توی این چندماه که با خواهرم ازدواج کردی من مجرد بود.یکبار منو هم باخودتون بیرون ببری یا حتی تعارف کن.‌خسیس می‌ترسی برام خرج کنی…گفتم نفهم مگه خواهرت میزاره تو رو هم ببریمت. من میخام یک پریزاد ببرم خب دوتا میبرم.مگه بدم میاد…اون نمیزاره…گفتم من بعد تعارفت کردم.ناز نکنی ها بدم میاد.گفت الکی کوچولو ناز کنم.گفتم تو عقده ای هستی…دیوانه مگه من شوهرتم یا دوست پسرتم. گفت خب من تنهام گناه ندارم.گفتم دختر خوب خواهرت گناه نداره…گفت آره راست میگی‌.گفتم خدا بزرگه اما اخلاقتو خوب کن بخدا شوهر خوب گیرت میاد…الانم بخواب دیگه من هم بخوابم صبح باید برم اداره…رفتم توی اتاق بخوابم…گفت تو رو خدا امشب اون بالا روی کاناپه بخواب من میترسم…گفتم ای وای تو چقدر ناز داری. بخدا ناز نمیکنم میترسم…گفتم باشه بخواب…بلند شدم لامپ رو خاموش کنم.نذاشت گفت میترسم…لامپ روشن گرفتیم خوابیدیم…نزدیک صبح بود آفتاب نبود…ولی روشن بود.من این سر هال پذیرایی خوابیده بودم.درشت اندام هستم خیلی روی کاناپه خسته شدم…بلند شدم آروم برم…همین دوساعت مونده روی تخت بخوابم…وقتی بلند شدم چی دیدم.جل الخالق چی کون سفید و ناز چقدر گنده و قشنگ…خاک تو سر شوهر این که اینو طلاقش داد…خانوم من سبزه و ترکه است خوشگل و ناز ولی این بی پدر سفید گوشتی خوشگل…دامنش رفته بود بالا…با همون پای در رفته و بسته یک‌جوری خوابیده بود یکوری دامنش جمع شده بود بالا.رونهای ناز و تپلش دیده می‌شد…شورت ناز و سفید سبز قشنگی پاش بود.کون قشنگش رو پوشونده بود…گوشیم رو در آوردم چندتا عک


اشتباه مهران

#خواهرزن #مرد_متاهل

خودم:
سلام به پسر ودختران خوب ایران زمین…مهران هستم الان۳۲سالمه و۴ساله ازدواج کردم.و خانمم سمیه الان ۲۸سالشه…خیلی هم رو دوست داریم و هیچ کم وکسری هم نداریم نه مالی نه جنسی نه جسمی. اون معلمه و من کارمندم.شکر خدا کم وکسری نیست و الان هم خانوم بارداره…اما منه احمق و کودن خطا وخبطی توی زندگیم کردم که نگو ونپرس…سال اول ازدواج من و سمیه بود.خواهرش نامزد بود.ما که ازدواج کردیم دوماه بعد اون جدا شد.به دلایلی که به ما مربوط نیست…اسمش سمیرا بود.وهست…ببخشید اسامی رو مستعار کردم…سمیرا جدا شد و خیلی هم عصبی شد…نزدیک عید بود،پدر بزرگ خانومم که پیر بود بالای۹۰سال داشت جوون مرگ شد و فوت شد…من گاه ‌گداری خونه پدر خانومم شبها میخوابیدم…رابطه فقط دهانی و مالیدنی بود.دو سه باری از پشت کردم خیلی دردش میومد بهم لذت نمی‌داد.چون نمیزاشت خوب فرو کنم توی کونش…وقتی پیری فوت شد‌.آنها رفتند مراسمات کفن و دفن رو انجام بدن.همون روزها خانوم من پریود بود و هر وقت پریود میشه درد شدید داره و قرص هم میخوره…معمولا ژلوفن.ولی بعضی وقتها استامینوفن کدئین هم روش میخوره و مث خرس خوابش میبره…پدر زن مادر زنم رفتند.خانوم من مریض بود بهانه گرفت نرفت…اون یکی سمیرا هم که چشم نداشت پدر مادر خودشو ببینه چی برسه به مردن پدر بزرگش…کلا چون پیر بود وداراییهاش رو همه رو داده بود پسرش تمام دخترها و نوه های دختریش بدشون میومد از این پیرمرده…سمیرا هم نرفت.موند پیش ما.شب بود و کلا خانمها پریود میشن هورمونها بهم میریزه عصبی میشن.‌.این هم بدتر.من مونده بودم وسط دوتا ماده پلنگ خشن…اینها حتی باهم هم به زور حرف میزدن.کلا دوتا بچه هم هستند…مادرشون اینها رو به من سپرد…شام خوردیم سمیه ظرفها رو شست و قرص خورد و کمرش رو با شال بست خوابید‌من موندم و سمیرا…گفتم قلیون میکشی.گفت مونده بود با تو بکشم…گفتم سمیرا ببین من همیشه بهت احترام گذاشتم و کاری به روابط تو وخواهرت نداشتم پس احترام منو داشته باش…نمیکشی نکش اما بی احترامی نکن.من شوهرت نیستم که…اون رو فراری دادی…از دستت در رفت…به من بد بگی بد میشنوی…مامان بابات هم نیستم که خودتو لوس کنی و قهر کنی برام مهم باشه. به تخمم هم نیست.‌الان هم برو بخواب قیافه تخمیت رو نبینم…خیلی بهش برخورد.ولی از خودم خوشم اومد که زدم توی راه گوزش…میمون پررو…فک می‌کرد از دماغ فیل افتاده…ولی خداییش هم خوشگله هم خوش استیله.‌در ضمن مدرک تحصیلی بالا هم داره…نمیگم چکاره است…فقط بگم یکی از دلایل جداییش همین قیافه گرفتناش بود.‌.رفت اتاقش من برای خودم تنقلات و میوه و چایی ردیف کردم دوسیب رو هم چاق کردم مشغول کشیدن بودم تقریبا ساعت۱۱و نیم رد بود.که زلزله اومد.زیاد نبود اما ترسناک بود.‌…زود لرزوند و تموم شدو رفت …مهلت فرار هم نداد…اما اون سریع از اتاقش زد بیرون دوید توی حیاط خونه ویلایی بود.‌.شکر خدا از پله ها که ۳تا هم بیشتر نبود پاش لیز خورد و افتاد پایین کیف کردم و خوب خندیدم…ولی خدا شاهده بد خورد زمین خیلی بد صدا داد.یعنی به حالت سرنگونی کامل مث ماشین چپ میشه اون شکلی خورد زمین بد خندیدم ها خیلی بد‌.دیدم داد میزد گریه میکرد…شتر مث گاو میخندی پاشو بیا کمک دارم میمیرم…گفتم به درک که میمیری از من خیال سگ مرده…دوباره خندیدم…این بار با گریه گفت…مهران داداش بیا بخدا فک کنم پام شکسته…دوییدم طرفش پاش ورم کرده بود از مچ پا اندازه کدو تنبل شده بود…گفتم چکار کردی با خودت…ریدی به پات که دختر‌‌…حالا چکارت کنم میتونی بلند شی…؟؟گفت گورم میتونم بلند شم دارم میمیرم…بد گریه میکرد…ای مامان.وای پام…گفتم خب چکار کنم.گفت مث چنبر خیار وایستادی نگاهم میکنی کمکم کن…اصلا نمیتونست بلندبشه…گفتم ببین بغلت میکنم…ولی فکر بد نکنی خب…گفت باشه هر کاری میکنی فقط زود…ماشین توی حیاط خونه بود…درش رو باز کردم…و این هم با بلوز دامن بود…البته شال سرش بود…زیر دامنش شلوار نداشت وقتی بغلش کردم متوجه لختیش شدم…گفتم بلندت میکنم دستاتو قلاب کن گردنم نیفتی خب…گفت باشه…بلندش کردم‌…چقدر ناز بود توی چشماش اشک و گریه بود وآخ آخ می‌کرد… بردمش بزور روی صندلی عقب نشوندمش‌.گفتم برم مانتو برات بیارم.گفت سمیه رو بیدارش نمیکنی…گفتم دو تا آرامبخش خورده مث خرس که توی زمستون می‌خوابه خوابش برده…زلزله و خنده من گریه تو بیدارش نکرد…چطوری من بیدارش کنم…بریم اورژانس پاتو نشون بدیم.ببندیمش برمیگردیم…نترس طوریش نمیشه…گفت اگه زلزله اومد دوباره چی؟گفتم من نمیدونم ببرمت یا نه؟چکار کنم.من نمیتونم اون رو بیدار کنم…گفت پس بریم…ماشین رو روشن کردم و در های خونه رو قفل کردیم دو نفری رفتیم اورژانس.‌پاش از مچ بدجور در رفتگی داشت…عکسبرداری شد و دکتر جا انداخت و پاش رو بستن.دوباره بغلش کردم.دکتر گفت معلومه خیلی دوستش داری ها…خب ویلچر هست که چرا زور میزنی‌‌


اما من هر شب رو با یاد و خاطرات عشقم میگذروندم و تو خیالاتم باهاش سکس میکردم. چقدر دلتنگش بودم…
چند سال گذشت و مریم بچه دار شد و بعد هم طلاق گرفت و برگشت پیش ما…
من دیگه ۱۷ ساله بودم و کلی خواستگار داشتم ولی دلم جای دیگه بود.
.روابط ما و عموم اینا قطع بود و در موردشون تو خونه حرفی زده نمی شد و ازشون خبری نداشتیم.
یه روز از حمام برگشتم و دورم حوله پیچیده بودم و موهام که تا زیر باسنم هستن رو سشوار میکشیدم.صدای کلید در شنیدم از پنجره ی اتاقم میشد حیاط عموم اینا رو دید منم رفتم پشت پنجره که دیدم یه پسره قد بلند و هیکلی با کلی خالکوبی رو گردن و بازو و کلی ریش و موی بلند از در حیاط رفت به سمت حوض داخل حیاط که مدت ها بود تمیز نشده بود و پر از برگ بود…
نشست داخل حوض خالی از آب و پیرهنشو درآورد و آب رو باز کرد…من نشناختمش فقط ماتم برده بود؛عجب هیکلی داشت.
ورزیده و ماهیچه ای…وقتی حوض پر از آب شد بلند شد و چرخید به سمت من و با من که همچنان مات و مبهوت نگاهش میکردم چشم تو چشم شد.‌‌
امیرحسین بود…هزار برابر جذاب تر از قبل…
هردو به هم خیره شده بودیم که من به خودم اومدم و متوجه شدم هنوز حوله تنمه.پشت دیوار قایم شدم و پرده رو کشیدم…
دوباره از گوشه ی پنجره نگاه کردم ولی ندیدمش…
ناخودآگاه نشستم و کلی گریه کردم…چقدر دلتنگ بودم…
باخودم گفتم شاید واسه دیدن مریم برگشته.
روز بعدش نزدیکای ظهر با رفتم پشت پنجره دیدم لخت نشسته تو حوض نمیدونم چرا اینکارو میکرد شاید به خاطر اینکه هوا زیادی گرم بود.من مات و مبهوت هیکلش خیره بهش بودم و خودم رو توی بغلش تصور میکردم ناخودآگاه شروع به خودارضایی کردم. و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم.ترسیدم دوباره از دستش بدم…جلو آینه نشستم کلی آرایش کردم و لباس قرمز پوشیدم به مادر گفتم با دوستم کار دارم و در اتاقم رو قفل کردم
(فقط از اتاق من درب خونه ی عموم و حیاطشون قابل دیدن بود)
رفتم جلوی در خونه ی عموم و در زدم…قلبم از سینه م در حال بیرون اومدن بود…پشیمون درحال برگشت بودم که صدایی شنیدم…
_مهسا…بمون
_سلام…چیزه.‌‌…
_سلام…‌.فکر میکردی نمیشناسمت کوچولو
_کوچولو…هه…خیلی وقته ندیدمت خیلی عوض شدی یادش بخیر چه روزایی بود
_بیا تو
_نه …راستش…باید برم
_بفرما داخل تعارف نکن…بیا بیا بشین تا من لباسامو بپوشم.شرمنده این روزا هوا گرمه این خونه هم چیزی داخلش نیست نه پنکه نه کولر دیگه مجبورم آب تنی کنم
(کاش لباساشو نمیپوشید چقدر دلم میخواست لخت بغلش کنم)
_امیرحسین: چه خبر از خونواده همه خوبن…ما هم خوبیم هه
هیچ وقت دلتنگ نشدین حتی یه خبری از ما نگرفتین که کجا رفتیم
نشسته بود کنارم و هوای دهنش به صورتم میخورم.‌‌خیسه خیس بودم…چقدر با فکرش خودارضایی میکردم و الان کنارم بود
ولی به من به چشم همون دختر کوچولو نگاه میکرد.
کلی حرف زدیم و یاد قدیم کردیم‌.و من گفتم باید زودتر برم تا کسی نفهمیده…موقع رفتن با دست زد پشت کمرم و گفت به سلامت خیلی خوشحال شدم بهم سر بزن گاهی؛من یه مدت اینجا میمونم شایدم واسه همیشه موندم…
_راستی ازدواج نکردی؟
_نه هنوز ولی تو فکرشم واسه همین میگم شاید اینجا موندم.
_تو فکرشی؟ منظورت مریمه؟ اون الان بچه داره
_نه منظورم اون نیست کلی گفتم آخه پدر خیلی اصرار میکنه چند نفرو برام پیدا کردن ولی من دیگه دل و دماغشو ندارم…چشمم ترسیده؛البته ناراحت نشیا
_نه تو هرچی بگی حق داری…مریم مقصر بود…فعلا
اون شب رو تا صبح گریه کردم…یا باید فراموشش میکردم یا بهش میفهموندم دوسش دارم…
لطفا قسمت بدی رو از دست ندین🌷
نوشته: ف.ج


پسر عموی خوش هیکل من (۱)

#پسر_عمو

سلام
من مهسام ۱۸ سالمه قد ۱۶۲ و وزن ۶۴ پوستم سفیده موهام بوره چشمام عسلی چهره ی مظلومی دارم(بقیه میگن) و یه خواهر بزرگتر به اسم مریم دارم که از لحاظ ظاهری و اخلاقی خیلی با من فرق داره.خواهرم موهای مشکی چشم و ابروی کشیده ی مشکی و پوست گندمی داره و خیلی شر و شیطونه از من ۸ سال بزرگتره…
ما از بچگی با خانواده ی عموم توی یه کوچه زندگی میکردیم و خونه ی ما روبروی هم بود.عموم ۳ تا پسر داشت و یک دختر که پسر بزرگش امیرحسین ۱۲ سال از من بزرگتر بود ولی بقیه یکی دوسال بزرگتر و کوچکتر از من بودن و همبازی بودیم.
امیرحسین پسر مغرور و کم حرفی بود و کاری به کار ما بچه ها نداشت. عمو و بابام تو حرفای خودشون قرار گذاشته بودن که بوسیله ی ازدواج خواهرم مریم با پسر عموم رابطه شون رو با هم نزدیک تر کنن.اون سالا من ۱۲ سالم بود و هنوز تو فکر بازی و عروسک بودم ولی نمیدونم چرا هر وقت امیرحسین رو میدیدم ته دلم خالی میشد…با خودم میگفتم شاید چون مغروره ازش میترسم یا چون کم حرفه وقتی باهام حرف میزنه استرس میگیرم و دلایل این شکلی واسه خودم میتراشیدم؛شاید چون چیزی از عشق و عاشقی نمیدونستم…مریم و امیرحسین به سن ازدواج رسیده بودن و واسه مریم چندتایی خواستگار سمج اومدم که امیرحسین دیگه طاقت نیاورد و به عموم گفت که زودتر قضیه ی ازدواجش با مریم رو قطعی و علنی کنه…خانواده ها حرفاشون رو زدن و قرار نامزدی گذاشتن.یه شب که تو حیاط مشغول بازی بودیم رفتم تو خونه آب بخورم که دیدم مریم تلفنی با کسی حرفای سکسی میزنه… (من عاشقتم…عاشق بدنتم…وقتی بهم دست میزنی خیسه خیس میشم…اینبار میام پیشت ولی به جز لب هام بقیه ی جاهامم باید بخوری…تا صبح لخت تو بغلت میخوابم…دیگه این دفعه برات میخورم و…
خیلی جا خوردم یه لحظه حس بدی بهش پیدا کردم چون تا حالا از این حرفا نشنیده بودم و همچنین حس حسادت چون مریم با امیرحسین بود…امیرحسین(قد ۱۸۵ حدود ۸۰ کیلو موهای قهوه ای تیره چشمای عسلی و ته ریش داشت و درس تربیت بدنی میخوند و گاهی باشگاه میرفت)درکل از نظر من خوشتیپ و خیلی جذاب بود.همیشه دلم میخواست جای مریم بودم ؛بزرگتر بودم و من باهاش ازدواج میکردم…یه وقتایی یواشکی گریه میکردم اما خودمو با درس و بازی مشغول میکردم که فراموش کنم…
یه شب صدای پچ پچ و آه و ناله مریم بیدارم کرد…رفتم ببینم صدا از کجاست اولش هم خیلی ترسیدم و استرس داشتم که با چه صحنه ای قراره روبرو بشم…تو حیاط داخل دستشویی بود…گوش وایسادم میگفت آره بکن تند تر تند تر…من میخوام بکنی توش و یه صدای مردی اومد که گفت نه بسه دیگه میترسم کسی بیاد من دیگه میرم…پشت دخترتا مخفی شدم ولی نیومدن بیرون نیم ساعت صدای تالاپ تولوپ و آه و ناله ی مریم و اون میومد و یک دفعه ی شروع کردن نفس نفس زدن و صدای نالشون بلندتر شد…و پسره بیرون اومد و سریع از در حیاط رفت بیرون…من که تو شک بودم از این قضیه و حال بدی داشتم با دیدن پسره بیشتر استرس گرفتم…بله اون پسری که باهاش تلفنی حرف میزد و سکس می کرد پسر همسایه و دوست صمیمیه امیر حسین بود…
ماه بعد جشن‌ نامزدی بود و امیرحسین خوشحال از اینکه داره به عشقش میرسه مثل پروانه دور مریم میچرخید اما مریم اکثر شب ها یا با پسره سکس تلفنی داشت یا تو دستشویی بودن یا به بهونه ی درس و خونه ی دوستش میرفت خونه ی همسایه و با پسره سکس میکرد…
سلام به همگی…
ادامه…
مریم خواهرم عاشق پسر همسایه مصطفی شده بود…
من نمیدونم اون روزا چه حسی داشتم…خوشحال بودم که عشق امیرحسین یکطرفه س و عشق یکطرفه هم موندگار نیست گاهی هم ناراحت بودم واسه امیرحسین و مظلومیتش. شبا خواب سکس با امیرحسین رو میدیدم و با عذاب وجدان بیدار میشدم با خودم میگفتم چرا ناراحت باشم مریم که نمیخوادش ولی خوب به هر حال قرار بود شوهر خواهرم بشه و دوباره حس بدی نسبت به خودم پیدا میکردم…نمیتونستم بهش فکر نکنم هیکلش،چشماش ؛فرم لب هاش همیشه جلو چشمم بود. نمیتونستم درس بخونم و تمرکز کنم.گاهی گریه میکردم که کاش سنم بیشتر بود و امیرحسین به چشم بچه منو نمیدید…
یه شب (۳ روز قبل از جشن نامزدی) امیرحسین وقتی توکوچه بود دیده بود که مریم از خونه ی مصطفی اینا بیرون اومد و دعوای شدیدی بالا گرفت پدرم و عموم کلی جرو بحث کردن مصطفی تک فرزند بود و مریم نمیتونست کار داشتن با خواهر مصطفی و… رو هم بهونه کنه و حرفی واسه گفتن نداشت.
بعد ها فهمیدم مادرم هم به این قضیه مشکوک شده بوده… امیرحسین و عموم اون شب دعوای شدیدی راه انداختن که مریم تو خونه ی همسایه چه کاری داشته ولی مادرم و پدرم جوابی نداشتن…نامزدی به هم خورد و روابط پدرم و عموم قطع شد و بعد از یه مدت عموم اینا از اون محل رفتن و خواهرم هم بعد از یک سال انتظار وقتی دید خبری از مصطفی نشد و عشقش دروغ بوده با یکی از خواستگار هاش که اهل جنوب بود ازدواج کرد و رفت…


کس صورتی در اورژانس

#نامزدی

سلام دوستان ، ببخشید اگه داستان مشکلی داشت چون اولین بارمه دارم مینویسم.
علیرضا هستم ۲۵ساله و حدود چند ماهه که تکنسین فوریتهای پزشكی هستم و در پایگاه اورژانس یکی از شهر های کوچیک اطراف مشهد در حال خدمتم.
پنجشنبه بود . ساعت حدود ۱۲ونیم شب بود که با اعلام اتاق فرمان ، من و همکارم جواد که سابقه خدمتش از من بیشتر بود به آدرس مذکور اعزام شدیم. گزارش سرخوردن از پله ها و شکستگی پا بود.
شهرمون کوچیکه و خیلی زود به محل رسیدیم که هنوز وارد کوچه نشدیم یه پسر جوون داشت دست تکون میداد ، نگه داشتیم ، گفت من زنگ زدم لطفاً ماشین خاموش کنید. با تعجب بهش نگاه کردم. با بغض گفت لطفاً بین خودمون بمونه الکی گفتم بابام از پله ها افتاده! توروخدا کمکم کنید هر چقدر بخواین بهتون میدم. گفتم خب مشکلت چیه؟
گفت حین سکس با نامزدم بعد ارضا شدن فهمیدم کاندوم پاره شده و اگه نامزدم حامله بشه بابا و داداشاش میکشنم!
(راست میگفت ، تو شهر ما اگه یکی تو دوران عقد باردار بشه فاجعست)
اینم بگم که پسره خیلی مامانی و چشم گوش بسته بود.
یه لحظه عصبی شدم و میخواستم فحشش بدم و برم که یهو شیطون رفت توو جلدم، یه نگاه به همکارم جواد که پشت فرمون بود انداختم و یه چشمک بهش زدم و اونم سری تکون داد.
بهش گفتم کجاست نامزدت؟ گفت داخله لطفاً ماشین بذارید سرکوچه و یواش بیاین برید داخل که خانواده متوجه نشن.
گفتم به فاک نریم؟ گفت نه متوجه نمیشن.
کیف کمک های اولیه و یه سرم شست و شو برداشتم و دنبالش رفتیم . وارد یه خونه بزرگ شدیم و کفشامونم بردیم تو.
نامزدشو دیدیم داشت گریه میکرد. یه دختر خوشکل و سفید که لپاش قرمز شده بود ، موهاش قهوه ای فر بود ، یه چادر سفید نازک دور خودش گرفته بود که لباس خواب سکسیش از زیرش معلوم میشد.
گفتم گریه نکن دختر خانوم حلش میکنیم ، کیفو وا کردم و دستکش لاتکس پوشیدم و خیلی جدی گفتم باید واژنت شستشو داده بشه. به جواد گفتم تو زنگ بزن پایگاه بگو مصدوم احتیاج به انتقال نداره و ماست مالیش کن. به پسره گفتم برو از فلان داروخونه قرص اورژانسی بگیر بیار . گفت رفتم نمیدن. گفتم تو برو دوستم اونجاست زنگ میزنم بهت بده. زنگ زدم به خلیل دوستم که تو داروخونه بود. گفتم فلانی میاد یه کم علافش کن بعد بهش قرص ضدبارداری بده اونم گفت اوکی.پسره رفت.
به دختره گفتم خانوم بیاین رو این تخت دراز بکشید تا شستشو شروع کنیم ، داشت میلرزید و با استرس اومد جلو. رو تخت دراز کشید . یه سطل گذاشتم پایین تخت پاهاشو دادم بالا. کون گندش از روی شلوار قلمبه زد بیرون. کیرم داشت میترکید. یواش شلوار و شرتشو با هم از پاش کشیدم بیرون. چشمام داشت برق میزد، یه کس و کون سفید صورتی که تو فیلما هم مثلشو ندیده بودم .دهنم از دیدن لابیا های صورتی کصش آب افتاده بود.
جواد تا این صحنه ها رو دید یهو روشو کرد اونور و رفت بیرون.
دستم داشت می لرزید و کم کم و هول هولکی آب سرُمو ریختم رو کصش و با انگشت شستمش.
سوراخ کونش با هاله خوشگل دورش داشت مثل راهنمای ماشین چشمک میزد. یه کم از سرُم که ریختم با دستمال کاغذی خشکش کردم.
دستشو از خجالت گذاشته بود رو چشماش و لبای صورتیش معلوم بود ، سرم و بردم سمت کصش و بوش کردم ، بوی همون کاندوم لعنتی رو میداد و نذاشت بوی واقعیشو حس کنم ولی دیگه اختیارم رو از دست دادم و افتادم به جونش و شروع کردم لیسیدن کس و کونش . مممم داغه داغ بود و پرز های کوتاه قهوه ایش رو روی دماغم حس میکردم . یهو شروع کرد به آهو ناله کردن ، سریع کیرمو درآوردم و گذاشتم رو چوچولش ، تا گذاشتم به اندازه یه ته استکان پیشاب شفاف از کیرم ریخت رو کصش و کاملا خیسش کرد. سر کیرم و یواش کردم توو کصش ، واقعا تنگ و کم کار و داغ بود و شروع کردم چند دقیقه تند تند تلمبه زدن و اون هی بلندتر آه و ناله میکرد که یهو جواد اومد و گفت یواشتر الان به گا میریم تو همین حین که جواد داشت نگاه میکرد آبم با فشار ریخت توو کصش و کشیدم بیرون . کصش به یه صدای پق کل آبمو پس داد بیرون ، سریع باقی مونده سرُومو برداشتم و کصشو شستم و دوباره پاکش کردم و به جواد اشاره کرده بیاد بکنه…
چون خیلی طولانی شد دو قسمتش میکنم ، اگه دوست داشتید بقیشو مینویسم و میزارم. لطفا نظر بدید ممنون.
نوشته: علیرضا


بت کنی البته مریم فقط 17 سالشه
مامان رفت و زنگ زدم به رضا
چیکار کردی رضا شماره ی مامانمو از کجا آوردی
_از اموزشگاه
خب بالاخره باید بفهمن دیگه
+رضا همه چی خراب میشه
_نترس تو فقط مال منی
فردا بیام دنبالت؟
+تا شب بهت خبر میدم
بعد از قطع کردن کلللی فکر اومد تو سرم که حالا چی میشه و چه اتفاقی میوفته
شب شد و با رضا برای فردا ناهار هماهنگ کردم
صبح بیدار شدم آماده رفتن شدم به مامانم زنگ زدم
+من با هانی میرم بیرون
_هانی یا رضا
+مااامااان هانی
_دختر مواظب خودت باش پسرا همه دنبال منافع خودشونن
و قطع کرد
رفتم بیرون سر قرار رضا اومد دنبالم
بعد سلام و احوال پرسی
+کجا بریم ناهار؟
_بلدی ناهار درست کنی؟
+رضاااا من تا حالا غذا نپختم
_خب یاد بگیر
رفتیم خونه ی رضا اینا طبق معمول کسی خونشون نبود مادر و پدر رضا هم همیشه بیرون بودن یا سرکار یا مسافرت
وارد خونه شدیم
_برو لباستو عوض کن بیا غذا درست کن زن
+رضااااااا
لباس نیاوردم همیناس فکر کردی همیشه خبریه
و هاهاها خندیدم
رفتم طرف اتاقش در رو باز کردم وااای چه خبره
یه ست شورت و سوتین قرمز رو تخت بود
داد زدم رضااااا من اینااااا رو نمیپوشماااااا
لخت شدم و شورت و سوتینو تنم کردم رفتم جلوی آینه ی اتاق سوتین فقط جلوی نوک سینه هامو گرفته بود و شورت فقط کسمو پوشونده بود
از اتاق خارج شدم رضا نگاهی به سر تا پام کرد
_به به عجب دخترررری
+رضااااا
_امروز میخوام بهت بگم سکس یعنی چی
+از سکس خبری نیست
_وقتی اینا رو قبول کردی پوشیدی یعنی هست
و ضربه ای که به کونم زد و رفت طرف اشپزخونه
دوتا تخم مرغ پخت خوردیم
منم بردم ظرفا رو شستم اومد تو اشپزخونه دستشو کشید لای کونم
+دست نزنا من نمیدم امروز
_مریم خانومم امروز صدای جیغات شنیدنیه
ادامه دارد
نوشته: تپلی


م انگشتشو کشید لای کسم
تو دهنش اه کشیدم
+اااااااههههه رضااااا
_جووووون
دستمو از کش شلوار و شورتش رد کردم رسیدم به کیرش وااای خداااا
خیلی بزرگ و کلفت بود
لبامو جدا کردم
+رضا خیلی بزرگه
_دیگه برای فرار دیره خانوم
به قیافه ی ناز و سفیدش نمی‌خورد کیرش انقدر بزرگ باشه
دوباره لبامو بوسید
بلند شد تیشرتشو دراورد شلوار و شورتشم درآورد
وااای فکر کنم بیست و دو سه سانت بود و کلفت
+نمیخوام رضا
_بلند شو یکم لمسش کن باید یه عمر زیرش بخوابی خانومم
بلند شدم کیرشو گرفتم دستم سفید بود با سر قرمز
اروم اروم با دستم مالیدمش
دستشو گذاشت رو سرم هدایت کرد طرف کیرش
منظورشو فهمیدم و سر کیرشو بردم تو دهنم شروع کردم مک زدن سر کیرش انقدر بزرگ بود که نمیتونستم خوب بخورم زیر کیرشو لیس میزدم و با دست کیرشو میمالیدم
منو خوابوند رفت لای پام و زبونشو کشید رو کسم
+اووووووووف ااااااهههههه
زبونشو فشار میداد لای کسم و تند تند تکون میداد دستم لای موهاش بود و فشارش میدادم به کسم انقدر لیس زد تا ارضا شدم و شل شدم
دراز کشید کنارم موهامو نوازش کرد
کیرش چسبیده بود به رونم
_برگرد ببینم این کون گنده چقدر تحمل داره
+رضا انگشتم نمیره توش چه برسه به کیر تو
_بخواب رو شکم بالاخره باید بره
دراز کشیدم رو شکم نشست پایین کونم با دست کونمو چنگ میزد
+مریمی چه کونی داره
_مال توعه
سرشو برد لای کونم و سوراخ کونمو بوسید
_اووووف قراره باز شه
زبونشو فشار داد داخل سوراخ کنم
+اووووووووف اااههههه
زبونشو تو سوراخم میچرخوند سرشو بلند کرد یکم کرم زد رو سوراخم و انگشتشو مالید رو سوراخم و فشار داد داخل
+اااااخ اااااخ
انگشتشو دراورد کیرشو با کرم چرب کرد گذاشت رو سوراخم اروم فشار داد
+رضا رضا ارووووم
سرش رفت تو سوختم اما صدامو خفه کردم که بکنه
اروم تا نصف کرد تو داشتم جر میخوردم که تا آخر فشار داد داخل و دراز کشید پشتم
+اااااخ رضا پاره شدمممم اااخخخ
دربیااااار
_کنار گردنمو بوسید یکم تحمل کن
اروم شروع کرد تلمبه زدن درد داشتم اما هیچی نمیگفتم
داشتم پاره میشدم اما حرکت کیرشو تو کونم دوست داشتم سرعتشو زیاد کرد و آبشو ریخت تو کونم
کونم آتیش گرفت
+ااااااههههه اوووووووف رضا
اروم اروم کیرشو دراورد دستمو بردم رو سوراخم باز بود
+بدجنس ببین چیکارم کردی
_خودت میخواستی خانوم
+بله که میخوام مال خودمه
یدونه زد رو کونم پاشو خودتو جمع و جور کن بریم مامانت الان زنگ میزنه ها
راست میگفت ساعت حدود 9 بود
سریع همونجوری شلوار اینامو پوشیدم و منو رسوند سر کوچه رفتم طرف خونه به هانی زنگ زدم که بیاد آخه گفته بودم با هانی عم
باهم رفتیم خونه و رفتیم اتاق واااای داغی ابشو هنوز تو کونم حس میکردم پشیمون نبودم خیللللی خووشحااال بودم
_چی شد مریم؟
شلوارمو کشیدم پایین پشتمو کردم به هانی خم شدم
_اوووووف مریم هنوز بازه سوراخت
چجوری دادی تو که انگشتت میکردم جیغت بلند میشد
چقدر بود کیرش
+نمیبینی چجوری بازم کرده میپرسی چقدر بود
سکس که با عشق باشه برای ادم راحت میشه
هانی یدونه زد رو کونم برو دستشویی خودتو خالی کن
+نمیخوام میخوام حالا حالاها تو تنم حسش کنم
شام خوردیم و هانی رفت خونشون هنوز تو فکر روز خوبم بودم انگار تو خلاء بودم بلند شدم به سمت حموم حرکت کردم لباسامو دراوردم و تو آینه ی حموم بدنمو برانداز کردم سینه هامو دیدم که چند ساعت پیش تو چنگ رضا بود بی اختیار دستم رفت رو سینه هام شروع کردم مالیدنشون نگاهم رفت پایین روی کسم که بی اختیار خیس شده بود یاده زبون رضا افتادم که لای کسم حرکت میکرد دست دیگم رفت طرف کسم و شروع کردم مالیدن تند تند میمالیدم و به رضا و اولین سکسم با رضا می افتادم و بیشتر تحریک میشدم پشتمو کردم به آینه و کونمو دیدم آهی کشیدم یا کیر رضا افتادم که حسابی بازم کرده بود دستمو از رو کسم بردم رو کونم انگشتمو رسوندم به سوراخ کونم ااااااهههههه هنوز باز بود انگشتم که به سوراخ کونم خورد ارضا شدم
رفتم زیر دوش و شروع به شستن خودم کردم و اومدم بیرون اون شب راحت خوابیدم خوابی به زیبایی عشق
تابستان بود و نزدیک ساعت یازده بیدار شدم رفتم یه چیز بخورم مادرم نشست رو به روم آخه عجیب بود که الان خونس معمولا یا باشگاه بود یا شنا یا کلاس اخه مدرک ساز برای کودکان بود و پدرم که طبق معمول ساعت 8 میرفت مغازه تا شب یه اب میوه باز کردم و با کیک مشغول خوردن شدم
_مریم یه چیزی میپرسم ازت راستشو بگو
+چی شده باز مامان
_یه پسری بهم زنگ زد و گفت که تو رو میخواد تو خبر داری
+کی مامان؟
ولم کن من حالا فقط 17 سالمه
_نشناختم گفت اسمش رضاست
خشکم زد شوکه شدم
_میشناسیش؟
من من کنان گفتم ن ن نه
_پس میشناسیش
سرمو انداختم پایین دختر خجالتیی نبودم اما خیلی خجالت کشیدم
بلند شد مامانم تا بره
+مامان چی گفتی بهش
_تو که نمیشناختیش
+بگو مامان لطفاااا
_گفتم با پدرش باید صح


ز میخواستم زیر رضا بخوابم خیلی کم احتمال میدم رضا باهام سکس کنه اما من میخواستم که زیرش باشم
ساعت 4 اینا مشغول ارایش شدم هانی هم اومد خونمون و وارد اتاق شد
_اوه اوه ببین چه خبره
+چیه مگه؟
_خیلی خوردنی شدی
+مسخره نکن هانی مثل همیشه عم
البته راست میگفت غلیظ تر از همیشه آرایش کرده بودم
+خب حالا برو بیرون لباس میخوام عوض کنم
_برم بیرون؟؟؟؟ مطمئنی؟؟؟؟ دختر تمام بدنت زیر دست من بوده حالا داری برای من کلاس میذاری
همین دیشب انگشتم تو کونت بود
+خیلی سلیطه ای به خدا
لباسامو درآوردم و لخت شدم
_جووووون چه جیگری
+خیلی بیشعوری
اول نیم تنم رو پوشیدم بعدم دامنمو
هانی اومد دورم چرخید
_اوف اوف عجب چیزی شدی
+هانی برو بشین اینقدر کرم نریز
_نه خوشم اومد رنگ مشکیش خیلی به بدن سفیدت میاد
اروم انگشتشو کشید لای کونم
_فقط فکر نمیکنی زیادی کوتاهه
با اینکه برای اولین بار از دستمالی کردن هانی خوشم اومده بود دستشو پس زدم
+گیر نده خوبه
دوباره دستشو کشید لای کونم و انگشتشو رسوند به سوراخ کونم
+نکن هانی
دستشو درآورد فکر کردم بیخیال شده اما باز دستشو لای کونم حس کردم اما اینبار انگشتش خیس بود با آب دهن خیس کرده بود
+نکن دیرم میشه
با انگشت سوراخ کونمو میمالید داشتم لذت میبردم
+ول کن هانی
_جوووون چه کووونی چجوری ول کنم
یه بند انگشتشو کرد تو کونم
+اخ اااخخخخ هانی در بیار چیکار میکنی
_لوس نشو یکم تحمل کن دیگه
+خب درد داره دربیار اااااخ الکی نمیگم که
انگشتشو تا نصف کرد تو کونم
_بذار کار آقا رضا راحت باشه امروز
+چی میگی دربیار اااااخخخخ
انگشتشو تا اخر کرد تو کونم
+اااااخخخ هانی جون مریم دربیاااار اااااخ
انگشتشو بی حرکت نگه داشت
_تحمل کن دیگه کون به این بزرگی نمیتونه یه انگشت تحمل کنه
+به خدا درد داره
اروم اروم انگشتشو جلو عقب کرد
+اااخ هاااانی
_جوووون چه کوووونی
انگشتشو درآورد
+اجازه میدی لباسامو بپوشم؟
_بفرمایید دختر
لباسامو پوشیدم و راه افتادم
رسیدم سر قرار و رضا اومد یکم تو شهر چرخیدیم رضا گفت بریم خونه کسی نیست همیشه میگفت و میرفتیم اینبارم رفتیم
رسیدیم خونه یکم اب اینا خوردم مانتو و شالمو در اوردم یه شلوار جین ابی تنگ پوشیده بودم با تاب رضا اومد کنارم نشست و پیشونیمو بوسید و از کار و درس و این چیزا صحبت میکردیم وسط صحبتا گفتم
+رضا شلوارم تنگه اذیتم میکنه میشه برم دربیارم
_برو اتاق عوض کن اگه لباس هم نداری زیر شلوار راحتی مامانمو بدم یا شلوار راحتی خودم
+نه زیر دارم
رفتم اتاق لباسامو دراوردم با نیم تنه و دامن بودم حتی شورتم زیر دامن نپوشیده بودم دودل بودم برم تو اتاق اینجوری یا نه که دلو زدم به دریا و رفتم رضا تا منو دید
_این چیه پوشیدی مریم؟ زشته برو شلوارتو بپوش
+همین خوبه که عزیزم
_برو شلوار بپوش
+با همین راحتم
سرم بلند داد زد
_برو گمشو شلوارتو بپوش تا عصبی تر نشدم
اشک تو چشمام جمع شد و از چشمام سرازیر با گریه برگشتم تو اتاق خودمو انداختم رو تخت
هق هقم بلند شد یکم که گذشت بی صدا اشک میریختم خودمو یه وری کردم اشک میریختم تو ذهنم مرور میکردم که چرااا میلی نداره شاید مشکل داره از نظر جنسی یا شاید از بدن من خوشش نمیاد و کلللی سوالای دیگه که صدای در رو شنیدم اومد نشست کنار تخت
_مریمم؟
جوابی ندادم
_خانومم؟
بازم جوابی ندادم
پشتم دراز کشید اما تماسی باهام نداشت
_ببخشید خانومم منظوری نداشتم تو دختر خوبی هستی من نمیخوام اذیتت کنم میخوام مال من باشی
خیلی خفه جواب دادم
+خب مال توعم
_میدونم اما ما ده سال اختلاف سنی داریم
+خب مگه چیه
_خوب شاید خانوادت قبول نکنن ازدواج کنیم
+چراا
_بخاطر اختلاف سنیمون
+نه نه نه نمیخوااام الکی بهونه نیار تو منو نمیخوای
_نگو اینجوری تو همه ی زندگیه منی نمیخوام ضربه بخوری
اگه یک درصد ازدواج نتونیم کنیم تو داغون میشی
جوابشو ندادم و اشک ریختم
چند دقیقه سکوت بینمون بود که اروم چسبید بهم لباس تنش بود اما من فقط با نیم تنه و دامن بودم بدنم گر گرفت
_گریه نکن تو مال منی
خودمو فشار دادم تو بغلش
اروم کنار گردنمو بوسید و دستشو برد رو سینه هام اروم از رو نیم تنه میمالید
_تو مال منی
لاله ی گوشمو کرد تو دهنش و اروم اروم شروع کرد مک زدن صدای اه مو درآورد
+ااااهههه
_جوونم خانومم
خودشو فشار داد بهم دستشو از زیر نیم تنم رد کرد و سینه هامو تو چنگش گرفت
+ااااههه رضاااا من تو رو میخوام فقط
زیر گوشمو میخورد و سینه هامو میمالید
یه چیزی رو کونم حس میکردم که داره سفت میشه و زیر دلم خالی میشد
خودمو فشار دادم عقب کونمو رو کیرش حرکت میدادم
ریز ریز گردنمو میبوسید
_دیگه گریه نکنیا عشق من که نباید گریه کنه
کیرش زیر شلوار سفت شده بود حس میکردم خیلی بزرگه هم دلم میخواست هم ترسیده بودم
اروم تو بغلش چرخیدم لبامو گذاشتم رو لباش لبای همو میخوردیم
دستش رفت از پایین دامن رو کسم ارو


ن نمیره
حتی سر کیرشم نرفت
_فکر نمیکردم انقدر تنگ بشی
کیرشو دوباره خیس کرد همون جوری سرپا گذاشت لای پاهای تپلم شروع کرد عقب جلو کردنم تندتند عقب جلو میکرد و سینه هامو میمالید لای پاهام احساس داغی کردم فهمیدم آبش اومده همون لحظه هانی هم اومد طرف ما شورت و شلوارمو کشیدم بالا تیشرتمو پوشیدم هانی رسید بغلم کرد
_خوبی مریم؟
+اره خوبم نگران نباش
فرهاد گفت نرفت توش خیلی تنگه
هانی خندید و منم مانتو و شالمو پوشیدم و راه افتادیم سوار ماشین شیم موقع راه رفتن آبشو لای پاهام حس میکردم
ما رو که داشتن پیاده میکردن فرهاد گفت افتتاح میشه برای هفته ی بعد من گفتم نه قرارمون نبود فرهاد گفت قرارمون افتتاح بود
به هانی گفت بازش کن برای هفته ی بعد که اذیت نشه و بعد گاز دادن رفتن
رفتیم خونمون رفتیم تو اتاق سریع شلوار و شورتمو درآوردم آبش لای پاهامو خیس خیس کرده بود
هانی اومد پشتم دست کشید لای پاهام با خیسی اب فرهاد انگشتشو مالید به سوراخ کونم خواست انگشتشو فشار بده داخل
+ااااااخ هااانی ااااخ نکن
انگشتشو برداشت
_نه واقعا تنگی دختر به این کون گنده نمیخوره اینقدر تنگ باشه
+هانی چیکار کنم اون کیر تو کون من نمیره اونم دست بردار نیست
_یه دونه زد رو کونم از امشب خودم بازش میکنم خوراکش روغن زیتون و انگشت هانی
از لپتم بوسید و گفت شب بیا خونمون روغنش با من خندید و رفت
من موندم فکر رضا و فکر کیری که تا تو کونم نره ول کن نیست
رفتم حموم و یه دوش گرفتم زیر دوش ذهنم پیش رضا بود کیری که امروز لای پاهام بود برای اولین بار حس بدی داشتم بدنمو تو ایینه ی حموم برانداز کردم بدن تپل یه دختر 16 17 ساله که دست خورده ی یه پسر خلافکار شده بود خودمو شستم و اومدم بیرون هانی پیام داده بود شام برم خونشون اما حالشو نداشتم گفتم بعد شام میام انگار هانی بیشتر از فرهاد انتظار کونمو میکشید
شام و خوردم با مامانم هماهنگ کردم و رفتم خونه ی هانی اینا وارد خونه شدم و بعد احوال پرسی با خانواده ی هانی رفتیم اتاقش
دیدم روغن زیتون رو گذاشته کنار تخت
+هانی امشب حال و حوصله ندارم بیخیال امشب شو
_خانوم خانوما انقدر گرفته نباش چه شبی از امشب بهتر
+نه اصلا حوصلشو ندارم
+هانی امروز تو اتاق چیکار کردی؟ منم دیدی؟
_بعد اینکه شما رفتید ته باغ محمد از اتاق اومد بیرون منم پشتش اومدم بیرون
+محمد هم یعنی بدن منو دید؟
_اره که دید هم محمد هم فرهاد تو کف بدن تو هستن دختر
+یعنی بعد فرهاد باید به محمدم بدم؟
_نه تا اونجایی که من میدونم بعد اینکه فرهاد کونتو افتتاح کنه همه چی تموم میشه
+مطمئنی هانی؟
_آره نگران نباش
+خب بعد اینکه منو دید زدید چی؟
_محمد گفت چه کونیه همه محل دنبال این کونن
+خب بعدش چی؟
_منو برد تو اتاق جلوی پاش زانو زدم شروع کردم کیرشو خوردن
+کیر محمدم مثل کیر فرهاده؟
_نه کیر محمد بزرگ تر
بعدم محمد منو خوابوند رو فرش خودشم اومد پشتم و کیرشو کرد تو کونم و شروع کرد تلمبه زدن
+هانی درد نمیاد؟
_نه دیگه مریم نمیدونم باهام چیکار کردن کونم تشنه ی آبشونه همیشه التماسشون میکنم ابشونو بریزن تو کونم
بعدم که کارش تموم شد ابش اومد سریع بعد شدم اومدم سمت تو نگرانت بودم
اروم دراز کشیدم رو تخت هانی منو چرخوند رو شکم و نشست پایین کونم
مادرش از پشت در بهمون شب بخیر گفت و رفت بخوابه
هانی شلوار و شورتمو کشید پایین شروع کرد کونمو مالیدن این کارش تازگی نداشت قبلا هم انجام داده بود کونمو از هم باز کرد یه بوس محکم از سوراخ کونم کرد اروم با زبونش کونمو لیس میزد و نوک زبونشو تو کونم فشار میداد چند بار این کار رو تکرار کرد و سرشو بلند کرد
_خدا شانس بده کاش یکی هم اینجوری به ما خدمت میکرد
خندم گرفت
با انگشتش سوراخ کونمو میمالید
روغن رو برداشت ریخت لای کونم و با انگشت شروع کرد سوراخ کونمو مالیدن
تو حس حال خودم بودن که سوختم
+اااااخ هانی دربیااااار
_یکم صبر کن مریمی
+دربیاااار دربیاااااار
اروم نوک انگشتشو درآورد
+هانی نکن دوست ندااارم دردم میاااد
_خب چجوری میخوای به فرهاد کون بدی
+نمیخوام اصلا نمیدم
تو بغل هم خوابیدیم نزدیکای ظهر بیدار شدم دیدم هانی نیست یهو وارد اتاق شد تو چهرش پر ذوق بود نشست کنارم
_یه خبر دارم برات یه خبر خوب
+چی هانی؟
_بدون مشتلق بگم؟
+هرچی بخوای قبوله
_باشه مریمی جون
محمد و فرهاد رو گرفتن
+چجوری؟
_تو ماشینشون مواد بوده
+وااااقعاااا؟
_بله مریمی کونت دیگه خلاص شد
محکم هانی رو بغل کردم کللللی بوسیدمش
گوشیمو برداشتم و به رضا پیام دادم تا غروب باهاش برم بیرون

بعد از هماهنگ کردن با رضا رفتم خونه اماده شدم و رفتم بازار یه نیم تنه و دامن کوتاه خریدم برگشتم خونه تنم کردم جلوی آینه خودمو برانداز کردم دامن تنگ و کوتاه بود جوری که نصف کونمو پوشش میداد و نیم تنه هم به زور سینه هامو نگه داشته بود
اره تصمیمم رو گرفته بودم امرو


ی شده بودم
خیلی با هانیه صحبت کردم تا از این کاراش دست برداره اما اون میگفت دیگه معتاد سکس شده و نمیتونه یه شب که هانیه خونه ی ما بود شب رو تخت من خوابیده بودیم و من از پشت هانیه رو بغل کرده بودم حس کردم دلش خیلی پره یکم صحبت کردیم
هانیه:غروب باغ محمد اینا بودم مریم سکس داشتیم خسته شدم دیگه من مگه چند سالمه
من:خب دست بردار از این کارات دیوونه
با خنده گفتم دیگه کونی برات نمونده دختر
_مریم دست خودم نیست نمیدونم چیکار کردن باهام دو سه روز بعد سکس دوباره دلم میخواد انقدر دلم میخواد که دوست دارم یه چیزی بره داخل کونم
+هانی؟
_جان؟
+چند نفرن؟
_دو
+کیا؟
_محمد و فرهاد
شوکه شدم فرهاد؟؟؟؟؟
آره درست شنیدی فرهاد همون اخرا که با تو بود با منم سکس میکرد هر وقت میرفتم پیش محمد فرهادم باهام سکس میکرد
+دیوونه چراا راضی شدی؟
_مریم فیلمم دستشونه اوایل به زور اما الان خودمم میخوام
کنار گردنشو بوسیدم دستمو گذاشتم رو سینه هاش اگه دیگه مثل سینه های زنهای شوهردار شد بود اروم خوابمون برد
زندگیمون میگذشت و من نگران هانی بود اما خوشحال از داشتن رضا تا بدترین عید عمرم رسید
دقیقا پنجمین روز عید بود که فیلمی برام ارسال شد و دنیا رو سرم خراب شد
این من بودم درحال بدن نمایی لخت لخت خودم بودم
و زیرش پیامی که نوشته بود خودم افتتاحش میکنم پیامو پاک کردم شماره رو بلاک کردم شب هانی اومد پیشم شام پیش ما موند و شب موند خونمون
رو تخت نشسته بودیم قضیه رو به هانی گفتم هانی گفت فرهاد گفته یه بار کونتو میکنه و فیلمو پاک میکنه زدم زیر گوش هانی گفتم نهههه تو میدونی من تمام عشقم مال کیه هانی اشکش سرازیر شد گفت میدونم بخاطر همون عشقت باید قبول کنی وگرنه ابروتو میبرن اینا آدمای درستی نیستن
+هانی تو رو خدا کمکم کن من اهلش نیستم نمیخوام لکه دار شم
_مریم به خدا منم تو مرداب اینا غرق شدم
هانی محکم بغلم کرد داشتم تو بغلش گریه میکردم اونم اشک میریخت
_مریم فقط یه باره یه بار تحمل کن من خودم فیلمتو پاک میکنم نترس اینا ادم نیستن میترسم کار احمقانه ای کنن
+هانی نمیخواااام نمیخواااام
شروع کردم هق هق کردن تا خوابم برد
کل ذهنم درگیر بود و کلا افسرده بودم دو سه ماهی خبری ازشون نبود اما هانی میگفت که بیخیال نیستن امتحانای خرداد تموم شد و توی تعطیلات تابستون بودیم که هانی اومد پیشم غروب یکم من من کرد
_مریم گفتن فردا صبح باید باهم بریم پیششون وگرنه فیلمتو میفرستن به بقیه
بهم ریختم و شروع کردم هق هق کردن
_گریه نکن مریم فردا صبح باهم میریم بعدشم فیلمت پاک میشه
شب شد و بعد شام هانی موند خونمون و باهم تو تخت دراز کشیده بودیم با صدای خسته و گرفته گفتم
+باشه صبح میریم
هانی محکم بغلم کرد
_نترس من پیشتم
اروم دستشو گذاشت رو یه طرف کونم اروم تو دستش فشار داد و به خواب رفتیم.
صبح شد صبحونه رو خوردیم قرار بود ساعت ده بیان دنبالمون هانی رفت خونشون و آماده شده بود اومد تو اتاق فقط شورت و سوتین تنم بود یه دونه زد رو کونم
_کوفتش بشه
+هانی نمیشه نریم
_نه مریم نریم اونا دیوونه بازی میکنن
شلوار جین مشکی چسبمو کشیدم بالا بدن تپلمو تو آینه برانداز کردم تی شرتمو پوشیدم و روش مانتومو تنم کردم هانی داشت قربون صدقم میرفت که گوشیش پیام اومد بیاین سر قرار میایم دنبالتون
رضا رو به بهانه ی اینکه میرم استخر پیچوندم و راه افتادیم رسیدیم با ماشین محمد اومده بودن دنبالمون سوار شدیم سلام کردن و جواب دادیم ساکت بودیم تا نزدیکای باغ فرهاد گفت مریم خانوم به زمان افتتاح نزدیک میشیم و با محمد زدن زیر خنده
رسیدیم در باغ رو باز کردن رفتیم تو یه اتاق کوچیک بود محمد دست هانی رو گرفت و با یه ضربه به کونش هانی رو هدایت کرد داخل اتاق
فرهاد گفت مریم خانوم اگه مایلی بریم ته باغ رو هم ببینیم
پشت فرهاد راه افتادم ته باغ که یه درخت بید مجنون خوشگل بود همون جا وایسادم فرهاد نزدیکم شد دستشو کشید رو کونم
_اگه همون موقع جفتک ننداخته بودی الان توهم مثل هانی بودی
هیچی نگفتم
مانتو و شالمو درآورد و آویزان درخت کرد خواست تیشرتمو در بیاره نذاشتم
+بعدش همه چی تمومه
_نترس وقتی افتتاحش کنم تمومه
تیشرتمو در آورد دست کرد شلوارمو باز کنه
+مطمئن باشم تمومه
_نترس تمومه
شلوارمو باز کرد تا زانو کشید پایین محکم زد رو کونم
+اااااخ اروووم
رفت پشتم شورتمو کشید پایین حالا کون گندم لخت لخت جلوش بود محکم چنگ زد کونمو از هم باز کرد و سوراخمو بوسید
_مریمی فکر نکنم بشه به این راحتیا افتتاحش کرد
بلند شد اومد جلوم شلوار و شورتشو کشید پایین یه کیر متوسط ولی سیاه
_یکم بخورش
نشستم جلوش کیرشو کردم تو دهنم شروع به ساک زدن کردم تا سرمو گرفت گفت بسه
رفت پشتم آب دهنشو مالید به سوراخ کونم کیرشم با اب دهنش خیس کرد گذاشت رو سوراخم فشار داد
+ااااخ نکن ااااخخ
بیشتر فشار داد
+ااااایییی نک


حماقت مریم (۱)

#تجاوز #دوست_پسر

سلام
اسمم مریم و الان 27 سالمه خاطره ام مال دوران جوونیمه
من یه دختر تپل و سر به زیر تو خانواده ی معمولی بودم اما از درون یه دختر شیطون یادمه از لحاظ جسته از بقیه همکلاسیام تپل تر بودم تو محله ی خودمون مدرسه میرفتم یه دوست صمیمی داشتم به اسم هانیه که باهم همسایه و همکلاس بودیم هانیه خیلی شیطون تر از من بود و تا اون موقع یکی دوتا دوست پسر داشت و در حد حرف زدن باهاشون بود توی امتحانات نوبت اول بودیم که هانیه با پسری به اسم محمد دوست بود و باهاش صحبت میکرد چند باری هم همدیگه رو تو راه مدرسه دیده بودن و یه روز هم که محمد با دوستش فرهاد اومده بود منم کنار هانیه بودم که فرهاد به محمد گفته بوده از من خوشش اومده
محمد شبش با هانیه مطرح میکنه تا منو با فرهاد اوکی کنه بعد کلللی سر و کله زدن هانیه منو با فرهاد اشنا کرد که ای کاش این اتفاق نمی افتاد
چند روزی با فرهاد صحبت کردم فرهادی پسری بود 20 ساله و دعوایی و مشروب خور دقیقا مثل محمد بعد گذشت چند ماه از دوستی ما دقیقا تعطیلات تابستون بود که هانیه به من گفت که بیا با محمد و فرهاد بریم بیرون یه دوری بزنیم اما من قبول نکردم چند وقتی گذشت که هانیه از رابطه ی جنسیش با محمد برام تعریف کرد که با محمد دو سه باری در حد لاپایی رابطه داشته و جرقه ی شیطنت منو روشن کرد از همون روزا بود فرهاد بهم اصرار میکرد باهم بیرون بریم یا تو چتا حرفای سکسی میزد اما من از ترس بچه بودنم هیچ وقت بیرون نرفتم تا اینکه یه روز فرهاد گیر داد حداقل بدن منو لخت ببینه و بعد از کلی جنگ دعوا من از بدنم فیلم گرفتم لباسامو دراوردم و لخت شدم و برای فرهاد فرستادم که ای کاش میمردم و این کار رو نمیکردم
گوشی رو روی صندلی فیکس کردم و من کم عقل با چهره ی مشخص جلوی دوربین ایستادم اول تیشرتمو در آوردم و بعد شلوارمو سوتینمو باز کردم و سینه هامو جلوی دوربین به نمایش گذاشتم برگشتم و شورتمو دراوردم خم شدم کونمو با دستم باز کردم سوراخ کونمو به نمایش گذاشتم
فیلم رو برای فرهاد فرستادم و فرهاد شروع به تعریف کردن از بدن تپل و گوشتیه من کرد به طوری که میگفت باید کونمو افتتاح کنه و اولین کیری باشه که داخلش میکنه و من که شهوتی و خیس بودم از تعریفاش ذوق میکردم
یه روز که خونه بودم هانیه اومد و گوشیش رو در اورد داد دستم و فیلمی رو پلی کرد که با جیغ و داد هانیه شروع شد چهره ای مشخص نبود اما میتونستم بفهمم بدن و صدا مال هانیس به خودم اومدم که هانیه گفت اینم فیلم اولین کون دادنم برای بهترین دوستم
فیلم فقط بیست یا سی ثانیه بود که اولش با جیغ و داد بود و بعدش هانیه راحت داشت به محمد کون میداد
هانیه با دست زد کنار کون من و گفت این کون تپلو کی اقا فرهاد باز میکنه که من دستشو پس زدم و گفتم من مثل تو جنده نیستم یه اخمی بهم کرد و گفت جنده ی چی قراره بیاد خواستگاریم ازدواج کنیم منم گفتم باشه بشین تا بیاد
یه روز که خونه نشسته بودم ساعت 2 ظهر بود حدودا فرهاد بهم پیام داد بیا جلوی در ببینمت دارم از جلوی در رد میشم این کار رو خیلی وقتا انجام میداد و گذری همو میدیدیم وقتی رفتم جلوی در با موتور اومد اروم کنارم وایساد بوی الکل میداد با دست زد روی کونم که شوکه شدم اولین بار بود لمسم میکرد دستشو دوباره گذاشتم کنار کونم دستشو پس زدم و از ترس سریع رفتم داخل خونه و در رو بستم و بهش پیام دادم دیگه نمیخوام ببینمش و باهاش کات کردم
چند ماهی گذشته بود و من با پسری آشنا شده بودم به اسم رضا که خیلی سر به زیر و با ادب بود و ده سالی ازم بزرگ تر بود
با رضا خیلی راحت و با آرامش بودم رضا طوری بود که بعضی وقتا حتی منم حرف سکسی میزدم رضا میگفت این حرفا رو نزن من تو رو به عنوان همسرم میخوام که تو موقعیت مناسب ازدواج کنیم
چند ماهی از رابطه ی من و رضا گذشته بود که فرهاد پیام داد تا دوباره باهام دوست شه اما من عاشق و شیفته ی رضا شده بودم بدون اعتنا به پیامش بلاکش کردم و جوابشو ندادم با رضا خیلی خوب بودم رضا خیلی فهمیده بود حتی باهاش خونشون هم تنها رفته بودیم با تاپ ساپورت جلوش میچرخیدم اما هیچ دستی بهم نمیزد فقط چند باری پیشونیمو بوسیده بود
یه شب هانیه اومد خونمون یکم با هم صحبت کردیم هانیه در جریان تمام زندگیه من بود یکم باهام صحبت کرد که با رضا کات کنم و با فرهاد اوکی شم اما من تمام دلم با رضا بود
هانیه دیگه شده بود جنده ی محمد و کلی زیرش خوابیده بود حتی دو سه بار کونشو دیده بودم که دیگه باز باز شده بود حتی یه بار انگشتمو کردم داخل کونش راحت میرفت هانیه ای که حالا فقط 16 17 سالش بود شده بود یه جنده ی تمام عیار که مطمئن بودم فقط زیر محمد نخوابیده
هانیه و من مثل خواهر بودیم آنقدر نزدیک که حتی با هم حموم هم رفته بودیم چند باری لز هم کرده بودیم با اینکه به همجنس میلی نداشتم اما بخاطر هانیه راض


س کردن کیرم داشت میترکید و واسه اینکه یوقت آبم نیاد یبار دیگه به کیرم اسپری ویگا زدم و دوباره کردمش تو کونش تا وقتی داره تعریف میکنه محکمتر بکنمش.
گفتم حالا تعریف کن چجوری؟
شراره-من برای کمک تو درسام زیاد میرفتم خونشون (اسماعیل هم معلمه) چون خونشونم روبروی خونه ماست. همیشه جلو من با زنش شوخی زیاد میکرد و محکم بهش درکونی میزد وزنشم میگفت زشته جلو شراره اما اون گوش نمیداد. ما موقع درس دادن بخاطر شلوغ کردن بچش می رفتیم تو اتاق خوابشون و همیشه میرفتیم اونور تختشون رو زمین میشستیم یعنی اگه کسیم داخل میشد فقط سرمونو میدید.چون موقع درس دادن جدی میشد زنش اصلا مزاحم نمیشد. اونم تو هر فرصتی با دستش منو میمالید منم خوب چون تجربشو نداشتم و با دیدن شوخیای اسماعیل و زنش تحریک میشدم وقتی منو میمالید هیچی نمیگفتم. تا اینکه یبار گفت بخواب تا ماساژت بدم تا بهتر درسو متوجه بشی. میدونستم قصدش چیه اما خودمم دلم میخواست برای همین هرچی میگفت گوش میدادم.
من-اوفففف چه حالی میکرده
شراره-واقعا ناراحت نمیشی از اینکه اینارو برات تعریف میکنم؟
من-نه چون گذشته خودته مهم الانه که بهم خیانت نکنیم.
شراره-چرا موقع تعریف کردن ماجرای من اینقدر تحریک شدی؟
من-به همون دلیل که تو موقع شنیدن داستان من تحریک شدی.
شراره وقتی دید من ناراحت نشدم و باعث تحریکمم شده با لذت بیشتری ادامه داد.
شراره-خلاصه خوابیدم اونم بعد یکم به اصطلاح ماساژ دادن خوابید روم که بهش گفتم آقا اسماعیل تورو خدا پاشو الان مریم جون میاد تو آبروم میره .
گفت تو که میدونی مریم موقع درس دادن من جرات نمیکنه بیاد داخل پس اذیت نکن تا کاری کنم هردومون حال کنیم و بعد شروع کرد درآوردن دامن و شلوار من که من الکی یذره مقاومت کردم بعدش شل کردم و اونم منو کاملا لختم کرد و برای اولین بار جلو یک نفر لخت شدم و یذره خجالت میکشیدم که البته شهوتم اجازه نمیداد به چیزی فکر کنم با اولین برخورد لبش با کوسم داشتم دیوونه میشدم و دوست داشتم جیغ بزنم که اسماعیل با یه دستش جلو دهنم و گرفته بود و با یه دستش سینمو میمالید و با زبون کوسمو میخورد. چون توقع این ماجرا رو نداشتم اونجام یذره مو داشت اما اسماعیل براش مهم نبود و یه جوری میخورد انگار از قحطی اومده و با خوردن کوسم دوبار منو ارضاء کرد و اومد از پشت بغلم کرد کیرشو گذاشت بین پاهام و لاپایی باهام حال میکرد.
من-از پشت بغلت کرد؟؟؟
شراره-آرررررره
من-مثل الان که من بغلت کردم؟؟؟
شراره-آرررره همینجوری
من شدت تلمبه هامو تو کون شراره زیاد کردم تو همون حالت صورتشو برگردوند رو به من و لب تو لب هم با فشار ریختم تو کونش و واقعا بیهوش شدیم. مثل دفعه قبل شراره پاشد خودشو تمیز کرد و زدیم از خونه بیرون.
نوشته: POPDO


گ زدن تو سینه هاشو خوردن شدیدتر گردنش شل شد و گذاشت شلوارشو بکشم پایین امون ندادم سریع تیشرتشم در آوردم.
وااااای چی میدیدم . یه بدن کشیده و قدبلند بدون یدونه مو . شورت مشکیو یه سوتین اسفنجی که سینه هاشو یکم بزرگتر نشون بده. دیوانه وار شروع کردم خوردن سینه هاشو سوتینشو باز کردم و دستمم رسوندم توی شرتش و کوس خیسشو مالیدن.
یکم که فشار دستمو زیاد کردم گفت نکن دیوونه هنوز دخترم.
با کمک خودش شرتشو درآورد و کل صورتمو بردم لای پاش و افتادم بجون کوسش که فوق العاده خیس و داغ بود حدود ده دقیقه ای خوردم براش که گفت میشه من نخورم؟
منم اصرار نکردم و برش گردوندم رو شکم خوابید و از پشت یکم دیگه کوس و کونشو براش خوردم از کشو فواد ژل آوردم ریختم لای کونشو به کیرمم اسپری زدم و از پشت آروم آروم کردم تو کونش که تنگ بود اما معلوم بود قبلا از خجالتش در اومدن. یه چیزی که شراره رو فوق العاده میکرد تو سکس این بود که اصلا نمی گفت نکن درش بیار یا چیزی بلکه برعکس بعد از چند تا تلمبه وحشی شد و میگفت بیشتر بکن تند تر بزن و آیو اویش بالا بود تازه پیش خودش داشت ملاحظه فواد رو هم میکرد. این حرفه ای بودنش باعث تعجبم بود اما لذت سکس باهاش اینقد زیاد بود که فقط به کردنش فکر کنم نه چیز دیگه ای. حدود یربع تو کونش تلمبه زدم و با فشار تو کونش خالی کردم و شراره هم برای دومین بار ارضاء شد همونجوری خوابیدم روش و جفتمون مست از یه سکس توپ بیهوش بودیم. چند دقیقه بعد شراره رفت خودشو شست و باهم از خونه زدیم بیرون. همه چی عالی بود و جفتمون خوشحال از این رابطه بودیم. یه ده روزی از اولین سکسمون گذشته بود که دوباره به شراره پیشنهاد خونه عموم رو دادم و اونم خیلی راحت قبول کرد و روز موعود رسید و رفتیم خونه عموم و بازم رو تخت فواد شراره لخت مادرزاد زیرم بود و مشغول لب بازی مالیدن بودیم که گفتم شراره ی سوال بپرسم؟
بپرس
تو قبل از من با کسی سکس کردی؟
نه این چه سوالیه … نداشتم حرفش تموم بشه گفتم ببین گذشته تو هیچ تاثیری تو رابطه منو تو نداره اما از اینکه بهم دروغ بگن بدم میاد. شراره من تورو با تمام وجودم دوست دارم و عاشقتم حتی میخوام یه حقیقت درمورد خودم رو بهت بگم به جون هردومون من عاشقتم و نمیخوام هیچ چیز مخفی بینمون باشه.
گفت: بگو ببینم چه حقیقتی؟
اینکه من قبل از تو چندباری با چند تا نفری سکس کردم
شراره" تو که میگفتی با اون دخترا رابطت هیچوقت زیاد جدی نبوده و بلد نبودی مخ بزنی
من" منم نگفتم با اون دخترا
شراره-پس با کی؟
من-راستش چند باری فواد یه نفرو می آورد باهاش سکس میکردیم
شراره-یعنی با هم میکردینش؟
من-اکثرا نوبتی، اما بعضی وقتا باهم
شراره-یعنی دوست دخترش بودن؟
من-نه بابا جنده میاوردیم و میکردیم راستش فواد دوست دختر که داشت اکثرا به خاطر من اینکار رو میکرد.
شراره-میشه اولین بارشو تعریف کنی؟
هردومون از این حرف زدنا دوباره حشری شده بودیم و من همونجور که شراره تو بغلم بود از پشت گذاشتم تو کونش و شروع کردیم ادامه ماجرارو گفتن.
من – اولین بار یه زن خوشگل آورد خونه بعدا فهمیدم زن همسایشونه که الان دیگه از اینجا رفتن و من اول رفتم تو اتاق و چون هیچی بلد نبودم سریع کردم تو کوسش و یک دقیقه نشده آبم اومد خالی کردم همون تو.
شراره-واییییی یعنی طرف شوهر داشته؟
من-آره بابا این فواد تخم سگ با هرکی میخواست رفیق میشد یه هفته نشده میزدتش زمین.
شراره – خوب فواااد چی ؟ اونم کرد؟
شراره خیلی حشری تر شده بود و خودش داشت کونشو تو بغلم تکون تکون میداد و کیرم توش عقب جلو میشد. منم ادامه دادم
من-آره من که رفتم تو هال گفت چی شد چرا نکردی؟ گفتم کردم تموم شد که زد زیر خنده که تو هنوز تو نرفته چطور تموم شد.
اومد دستمو گرفت گفت بیا بریم تو تا کردنو یادت بدم خنگه.
شراره – وایی جلو تو چطوری روش شد؟
من-روش شد؟ نیم ساعت زن رو یجور گایید که منم یبار دیگه تحریک شدم رفتم اینبارم به دو دقیقه نرسید آبم اومد. ولی اون همچنان می کرد زنرو آخرشم یه جوری ارضاء شد تو کوس زنه که زنه جیغ میزد.
اینجای داستان که رسیدم دیدم شراره چشماش برگشت و با تلمبه های من ارضاء شد و آروم گرفت منم از تو کونش درنیاوردم و تلمبه هامو یواش کردم تا سرحال بشه.
گفتم-خوب حالا تو بگو قبل از من با کی بودی که باورم نمیشه دفعه قبل بار اولت بوده باشه.
با من من کردن شروع کرد.
شراره-راستش قبل از تو فقط با یک نفر بودم.
گفتم-کی؟
شراره-با اسماعیل پسر عمه ام.
گفتم-اسماعیل ؟؟؟؟؟؟ اونکه خیلی از تو بزرگتره بعدشم اون الا شش هفت ساله زنو بچه داره. یعنی قبل از ازدواجش؟؟
شراره-اره اسماعیل. قبل از ازدواجشم نه از یسال پیش
من-یعنی هنوزم ؟؟
شراره-نه بخدا. بجون خودم از وقتی باهمیم نذاشتم دستش بهم بخوره خیلی دنبالمه اما دیگه نذاشتم.
راستش از اینکه میخواست برام تعریف کنه چطور سک


محمود و شراره

#همسر #بیغیرتی

سلام شهوانی عزیز. قصد کردم داستان زندگی خودمو براتون بنویسیم.
داستان قراره دنباله دار و طولانی باشه پس لطفا صبر به خرج بدید اما بهتون قول میدم حدود ده سال از خاطرات واقعا تحریک کننده و سکسی مون رو براتون تعریف کنم.
من محمود 32 ساله کارمند با اوضاع مالی معمولی (یه خونه دارم و یه ماشین ) متاهل
خوب زمان حال رو بیخیال میشیم و میریم به دقیقا ده سال پیش یعنی زمانی که من 22 سالم بود. از همون اول هم تو برقراری ارتباط با خانم ها مشکل داشتم و تو 90 درصد اوقات سینگل بودم . دقیقا برعکس پسرعموم فواد . فواد یه سال ازم بزرگتر بود و از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و مثل دوتا داداش بودیم و همون یذره تجربه رابطه با دختر هارو مدیون فواد بودم که با دوستای دوست دخترهاش سر میکردم. نه که قیافم بد باشه، نه مشکل کاربلدی بود که من آدم خوش سرزبونی نبودم و از زمانی که عقلمون به جنس مخالف و اینا قد داد فواد همیشه دوست دختر داشت و من نه. فواد بابا مامانش معلم بودن اکثرا خونه مکان بود دوست دختراشو میاورد و می گذاشت منم اونجا باشم و موقع عشق و حال میرفتن تو اتاق خوابو من از روی در یا از لای در نگاشون میکردم و چند باری هم جنده آورده بود و با هم میکردیمشون. همیشه این اعتماد به نفس و زبون بازی فواد برای من حسرت بود که چطور میشه ی نفر اینقدر راحت مخ دخترارو بزنه بتونه نیازشو برطرف کنه و فواد خیلی هوای منو داشت و نمیذاشت منم بی نصیب بمونم و هر از گاهی کوس میاورد یا از دوستاش می خواست منو به دوستاشون آشنا کنن. تا اینکه من کم کم عاشق شراره شدم. دخترخالمو میگم که 6 سالی از من کوچیکتر بود اما قد بلند بود خیلی شیطون تو دل برو بود. تو فامیل زبونزد بود بخاطر شوخ و شنگ بودن و شیطنتاش. 16 سالش بود اما انصافا هیکل نازی داشت و حسابی به خودش و تیپش میرسید. از اونایی بود که معلوم بود سروگوشش میجنبه و از دوست پسر بی نصیب نیست. نکته جالب ماجرا علاقه خالم به من بود که دوست داشت دومادش بشم چون هم خواهر زادش بودم هم اینکه دستمون به دهنمون می رسید. بابام تو کار لوازم خانگی بود و منم که لیسانس مدیریتمو تازه گرفته بودم و این اعتماد به نفس منو برای ایجاد ارتباط با شراره بیشتر میکرد. با هزارتا بدبختی و من من کردن یروز به شراره پیشنهاد دادم بریم بیرون و باهم وقت بگذرونیم . اونم پیام داد که اوهو دختر مردم چرا باید با حضرتعالی بیاد بره بیرون . یجوری با خنده و شیطنت جواب آدمو میداد که حرف زدن و برای من راحت تر میکرد.
مثلا همینکه بد جوابمو نداد و تازه به شوخی هم حرف میزد باعث میشد من دلو جراتم بیشتر بشه و راحت تر بتونم باهاش بحرفم.
خلاصه که تقریبا برای اولین بار موفق شدم مخ یه دخترو بزنم البته دختری که بعدا بهم گفت خودشم منو دوست داشته و فقط منتظر بود من پاپیش بزارم. از خوشحالی با یه غرور خاصی زنگ زدم به فواد و ماجرا رو براش تعریف کردم و واقعا فواد هم از اینکه من تونستم با یکی باشم و دیگه آویزون اونو دوست دختراش نباشم خوشحال بود.
خلاصه که شراره شد دوست دختر بنده و تقریبا هر یکی دو روز یکبار باهم میرفتیم سینما، پارک یا بازار و با هم قدم میزدیم و من واقعا از ته قلبم دوستش داشتم.
خوب به رسم عادت ازم از دوست دخترهام پرسید و منم حقیقت اینکه تا حالا نتونستم با کسی باشم نهایتا با کمک فواد تونستم رابطه های سطحی با دخترها داشته باشم رو براش تعریف کردم البته از آوردن جنده و اینا چیزی بهش نگفتم. اونم میگفت تا حالا جدی با کسی نبوده و در حد پیام دادن با یکی رابطه داشته. حدودا یک ماهی از رابطه منو شراره میگذشت که دلم میخواست بغلش کنم و تمام بدنشو ببوسم و وقتی باهاش بودم شهوت وجودمو میگرفت و چون خودم خونه خالی نداشتم ازش خواستم بیاد بریم خونه عموم که اولش یکم مقاومت میکرد و میگفت نمیشه چون فواد هم اونجاس و منم براش میگفتم خوب فواد هم جلو من دوست دختراشو میاورد خونه و از اینجور حرفا بالاخره راضیش کردم که فردا صبح به یه بهونه ای مدرسه رو بپیچونه و بریم خونه فواد چون صبح عمو و زن عموم کلاس داشتن و مکان آماده بود من با فواد هماهنگ کردم و همه چی اوکی بود.
همه چیز به خوبی پیش رفت و حدود ساعت نه صبح منو شراره رفتیم خونه عموم و هردومون داشتیم از استرس میمردیم و وقتی وارد شدیم شراره با دیدن فواد خجالت کشید و بعد از سلام و احوالپرسی دیگه هیچی نگفت و منم سریع دستشو گرفتم و بردمش اتاق خواب فواد و اونجا شراره دوباره راحت شد و هر دو شهوتی بودیم. آروم رو تخت تو بغلم بود و بالاخره میتونستم کاملا در اختیار داشته باشمش. شروع کردم به ناز و نوازش و بوسیدن صورتش و خوردن لب و گردنش و اونم کاملا همراهی میکرد و داغ داغ بود چند دقیقه بعد مانتو مدرسشو درآوردم و به یه تیشرت خوابید زیرم اما نمیزاشت شلوارشم در بیارم که بعد از چند بار چن


دوستی غیر قابل پیشبینی با میلف

#میلف

با اسم مستعار میخوام بنویسم ما تو شهر تبریز زندگی می کنیم حسین 28 سالمه قدم 178 وزنم 97 قیافه جذاب خیابون یکی از تبریز پروین اعتصامی که همه دختر یا پسرا میان برای دور دور شب ساعت 8 شب بود که من با دوستام حرف می‌زدیم که حوصله ای زیاد هم نداشتم خدافظی کردم من یک موتور کراس داشتم تازه خریده بودم فلات طرح سی ار آف 200 قرمز رنگ همون خیابان یک دور میزدم برم باشگاه چراغ قرمز نگه داشته بودم بغلم یک خودرو 206 سفید داخلش دو میلف
کهنه شراب حدود سن شون 40ساله بودن که راننده یه پوز خندی زده گفت موتور تازه خریدی گفتم ؛بله فرصت ندادم حرفش تموم بشه سریعی گفتم اگه میخوای سوار موتور بشی شمارمو بنویس بعداً دور بزنیم هم حوصله نداشتم هم میخواستم برم باشگاه شمارمو نوشت رفت منم با بی حوصلگی رفتم باشگاه منتظره تماس اش بودم بعد سه روز گوشیم تو سر کار بودم زنگ خورد هی تیکه می‌انداخت موتور سوار حالت چطور بعد خودشو معرفی کرد ناهید45سالمه مطلقه هستم یدونه دختر هم سن منم داره ماجرای اون شب پرسیدم گفتم اون روز واسه چی اونجا بودی یه دوست که حالش خراب بود واسه دکتر آورده بود یک ماه اینجوری با گوشی تلفنی یا تو واتساپ حرف می‌زدیم عکساشو برام می‌فرستاد اندام تو پر سکسی داشت فقط یک عیب داشت خیلی رمانتیک بود باید نازشو کشیدو ازاین حرفا گوشیم زنگ خورد شب ساعت ۹ بهم گفت حسین دلم خیلی گرفته با موتور میای یه هوای بهم بخوره رفتم سوارش کردم اون سینه های خوشگل شو از پشت بهم میچبوند از گردنم بوس میکرد از خاطر های گذشته اش بهم میگفت منم کیرم شق شده بود خجالت می‌کشیم بعد رفتیم یه آبمیوه فروشی دوتا معجون سفارش داد خوردیم گذاشتم سر کوچه شون پیاده شدن گفت حسین جان مکان داری برا مشروب خوردن تنها باشیم منم گفتم جور میکنم بعد دو سه روز دیگه یه باغ اجاره کردم اطراف تبریز رفتیم مشروب مزه هارو رو میز چیدم بعد دو سه پیک اومد منو بغل کرد بدون حرفی لب رو لبم گذاشت با دست اش کیرمو میمالوند منم با دستام سینه های خوشگل بزرگشو مشت مال میکردم یه ربعی لب وگردن همو می‌خوردیم واقعا کار بلد بود کیرم شق شق بود شلوارم با شرتم کشید پایین عین وحشیانه کیرمو داشت ساک میزد به خایه هام رحم نمی‌کرد دوتامون هم لخت شده بودیم کس اش خیس خیس بود کافی بود سر کیرمو بزارم تا خایه بره هی قربونش صدقه کیرم می‌رفت رو مبل دراز کشید با زبونش دستشو لیس زد کس اش مالید ناله میکرد کیرتو میخوام منم سر کیرمو گذاشتم دم کوس اش تا ته کردم تلمبه میزدم یهو ارضا شد بدنش لرزید بعد پوز داگی کرد از تلمبه میزدم می‌گفت اگه میخوای تو کوس ام بریزی
میخوام محکم بغلت کنم با فشار بریزی تو کوس این قدر لیز بود داوم نتونستم بیارم با فشار آب کیرمو خالی کردم یه چند دقیقه ای روش بودم همدیگرو محکم بغل کردیم …
این داستانم کاملا واقعیه از اسم مستعار استفاده کردم ولی اسم شهر تغییر ندادم اولین داستان هست می‌نویسم و اولین میلفی هست که آشنا شدم نمیدونم شاید خوش قدم بود بعد اون با چند میلف دیگه هم رابطه داشتم و الانم با این رابطه دارم ببخشید اگه طولانی شد🙏
نوشته: حسین


شلوار خودمم دراوردم حالا مهرانه با یه شورت و سوتین مشکی زیرم بود سینه هاشو محکم چنگ میزدم که بزرگ بودن و تو دستم جا نمیشدن سوتینشو دراوردم شروع کردم خوردن سینه هاش محکم مک میزدم و مهرانه دستاش لای موهام بود و اه میکشید خودمو کشیدم بالا و لباشو بوس کردم و بلند شدم شورتمو دراوردن کیرم افتاد بیرون که واقعا بزرگ و کلفته نشستم زیر سینه هاش کیرمو گذاشتم لای سینه هاش بهش گفتم سینه هاشو بهم فشار بده اونم همینکار رو کرد اروم لای سینه هاش عقب جلو میکردم انگار کیرم لای پنبه بود و مهرانه هم اه ناله میکرد کیرمو دراوردم و نزدیک لباش کردم سرشو مالیدم رو لباش گفتم یکم بخور قربونت برم دهنشو باز کرد و کیرمو کردم تو دهنش اما کلللی دندون میزد بیخیال شدم کیرمو دراوردم و رفتم پایین شورتشو دراوردم و شروع کردم خوردن کسش و با دستم سینه هاشو میمالیدم مهرانه کلللی به بدنش پیچ و تاب میداد و اه و ناله میکرد تا ارضا شد و اروم شد بغلش کردم دستمو بردم پشتشو ماساژ دادم و ریز ریز بوسش میکردم اروم تو گوشش گفتم پس من چی نمیخوای کونتو افتتاح کنم
گفت شوخی میکنی سجاد تو کون من انگشتم نمیره چجوری اونو میخوای بکنی
گفتم بالاخره باید باز شه برام
گفت نه جون مهرانه
گفتم برگرد اگه درد گرفت نمیکنم دیگه
گفت قول
گفتم قول
برگشت دراز کشید رو شکمش و رفتم پشتش وااای چی میدیدم یه کون گنده و سفید سفید مثل پنبه نرم دستمو بردم کونشو از هم باز کردم اووووووف یه سوراخ صورتی تمیز تمیز انقدر تنگ بود که خودمم موندم چجوری کیرمو بکنم توش کونش اینقدر تمیز بود با سر رفتم لای کونش و شروع کردم سوراخشو خوردن و زبونمو تو سوراخش فشار دادن اه و ناله ی مهرانه شروع شده بود دوباره و من فقط لیس میزدم کونشو
سرمو بلند کردم رفتم وازلین اوردم زدم رو سوراخ کونش انگشتمو آروم فشار دادم تو مهرانه یه آه کشید گفت سجااد درد داره کمرشو بوسیدم گفتم یکم تحمل کن انگشتمو تو کونش عقب جلو کردم و بعد انگشت بعدیمو فشار دادم مهرانه گفت سجاااااد در بیار اااخ ااااااخ انگشتمو بی حرکت نگه داشتم و مهرانه فقط میگفت دربیاااار نمیخوااام یکم انگشتامو جلو عقب کردم از درد مهرانه هم کم شد انگشتامو دراوردم سوراخ کون مهرانه رو کلللی وازلین زدم کیرمم چرب چرب کردم اروم مالیدم رو سوراخ کونش مهرانه میگفت نکن دردم میگیره جون مهرانه نه اما من کار خودمو میکردم آروم کیرمو گذاشتم رو سوراخش و با کلللی فشار سرشو کردم تو مهرانه جیغ زد اااااااخ
دربیار اااااخ دربیاااار سجاد
قربونت برم تحمل کن الان خوب میشه
سجااااد جر خوردم دربیاااار
من یه فشار دیگه دادم تا نصفه رفت داخل
ااااااااخ ااااخخخخ سجاااااد دربیااااار
میدونستم دربیارم دیگه نمیتونم کونشو بکنم واقعا هم تنگ بود کیرمو داشت له میکرد یه فشار دادم تا ته رفت داخل کونش دراز کشیدم پشتش
اااااخ سجااااد اااااخ نمیخوااام در بیار و اشک از کنار چشماش جاری شد
بی حرکت نگه داشتم کنار گردن لپشو میبوسیدم قربون صدقش میرفتم اشکش بند اومده بود و حرفی نمیزد آروم تکون دادم کیرمو و عقب جلو کردم مهرانه ناله میکرد یکم سرعتمو بیشتر کردم کونش داااغ و تنگ بود نزدیک بود تا ابم بیاد چندتا تلمبه زدم تو کونش و تا آخر فشار دادم آبم ریخت تو کونش همزمان مهرانه اااااههه کشید و نفس نفس میزد اروم کیرمو کشیدم بیرون آبم از کونش میومد بیرون با دستمال پاک میکردم که بی اختیار یه گوز داد و خم شدم یه طرف کونشو بوس کردم گفتم مهرانه جان دیگه کونش باز شده برای آقاش گفت اره به همین خیال باش کونشو تمیز کردم و لباساشو پوشید میگفت سجاد درد دارم منم میگفتم خوب میشه برای فردا اونم حرص میخورد با مشت میزد منو خودمونو جمع و جور کردیم یه آبمیوه اوردم خوردیم و مهرانه کم کم رفت شب میگفت نمیتونم بشینم اصلا منم شوخی میکردم فردا آچارکشی میکنم خوب میشی اونم حرص میخورد
من و مهرانه یه سال باهم دوست بودیم توی اون یه سال حداقل هفته ای یه بار سکس داشتیم بعد یه سال ما رفتیم خواستگاری و الان نامزدیم
ممنون که وقت گذاشتید
نوشته: ناشناس

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.