قصه و لالایی مادرانه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan



کانال های دیگر ما 👇
تربیت کودک
@BehtarinMadareDonya
آشپزی کودکانه
@babymenu
کانالهای درسی
@cllass1_ir
@cllass2_ir
@cllass3_ir
@cllass4_ir
@cllass5_ir
@cllass6_ir
@cllass7_ir
@cllass8_ir
@cllass9_ir
🥀🥀🥀
ادمین تبلیغ
@momes_ad
@momes_ad

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


داستان مورچه و جیرجیک

✅هدف از قصه امشب افزایش محبت کردن و کمک کردن بین بچه ها هست.

شروع داستان مورچه و جیرجیرک:

توی جنگلی بزرگ و سرسبز جیرجیرکی خوش گذران زندگی میکرد که کار جیرجیرک این بود که از صبح تا شب زیر سایه برگ درختا بشینه و استراحت کنه و آواز بخونه.
جیرجیرک هیچ کاری رو به اندازه آواز خوندن دوست نداشت مخصوصا اون روزایی که هوا خیلی گرم بود دراز کشیدن زیر سایه درختا واقعا لذت بخش بود ، جیرجیرک هم کاری غیر از این نمیکرد اما بر خلاف جیرجیرک همسایه اش مورچه ی سیاه حتی یه لحظه هم استراحت نداشت ، اون از صبح که بیدار میشد تا آخر شب کار میکرد و بعضی وقت ها اونقدر خسته میشد که قبل از خوردن شام خوابش میبرد.
جیرجیرک هر روز میدید که مورچه چه طور زیر آفتاب داغ تلاش میکرد و داخل لونه اش غذا ذخیره میکرد ولی همیشه با مسخرگی به مورچه میگفت: چرا این قدر کار میکنی این همه غذا رو برای چی میخوای بیا مثل من زیر سایه درخت دراز بکش و استراحت کن و از زندگی لذت ببر اما مورچه میگفت: نه من برای این کارها وقت ندارم باید تا میتونم برای زمستونم غذا ذخیره کنم چون که زمستون که از راه برسه هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمیشه و اگه باشه خیلی سخت باید دنبال غذا بگردیم.
بعضی وقت ها مورچه از روی دلسوزی به جیرجیرک میگفت: همسایه عزیز بهتره که یه کمی هم به فکر زمستونت باشی و برای خودت غذا ذخیره کنی اما جیرجیرک اصلا به این حرف ها گوش نمیداد و میگفت: غذا همیشه هست اما وقت برای آواز خوندن و استراحت کردن همیشه پیدا نمیشه.
یه روز که هوا خیلی سرد شده بود و همه توی لونهاشون رفته بودن تا مریض نشن ، مورچه هم که به اندازه کافی برای خودش غذا ذخیره کرده بود با خیال راحت داخل لونش نشسته بود و استراحت میکرد اما جیرجیرک تنبل نه لونه‌ای داشت نه غذایی و خیلی هم گرسنه بود برای همین به لونه مورچه رفت و گفت: مورچه عزیز به من کمک کن اونقدر سردم شده و گرسنه ام که حتی نمیتونم آواز بخونم. مورچه بهش گفت: اون موقعه ای که روی برگ ها مینشستی و آواز میخوندی باید به فکر این روزها میبودی و بعد در رو به روی جیرجیرک بست.
جیرجیرک که خیلی ناراحت شده بود یه گوشه نشست ، مورچه که نمیخواست دوستش مریض بشه ، رفت و جیرجیرک رو صدا زد و اون رو به خونش دعوت کرد. اون شب بهشون خیلی خوش گذشت و جیرجیرک هم به مورچه قول داد که هوا که بهتر بشه یه لونه جدید برای خودش درست میکنه و برای زمستون هم برای خودش دنبال غذا میگرده. بعد از چند روز که هوا آفتابی شد مورچه هم به جیرجیرک کمک کرد و با هم لونش رو ساختن.
روزها گذشت و بالاخره فصل برف و سرما از راه رسید جیرجیرک هم که مثله مورچه لونه داشت و هم غذا برای زمستون ، دیگه براش سخت نبود و کلی بهشون خوش گذشت.

@ghesse_lalaii


فروش عمده لباس بچگانه
۱. https://t.me/dokastore
۲. https://t.me/Dokastoree

پیج تک فروشی اینستاگرام
Instagram.com/doka_store1


💕💕


برای شمارش تعداد، می‌توانید از یک بازی ساده و جذاب به سبک مونته‌سوری استفاده کنید. در این روش، از اشیاء فیزیکی استفاده می‌شود که کودکان بتوانند آنها را لمس کنند و با آنها تعامل داشته باشند. در زیر یک مثال آورده شده است:
بازی "سبد شمارش"
وسایل مورد نیاز:
یک سبد کوچک
اشیاء قابل شمارش (مانند سنگ‌های کوچک، مهره‌های رنگی، یا توپک‌های کوچک)
کارت‌های شماره‌دار (عددها از 1 تا 10 نوشته شده‌اند)
روش بازی:
کارت‌های شماره‌دار را به ترتیب روی یک سطح صاف بچینید.
از کودک بخواهید یک کارت را انتخاب کند، مثلاً کارت عدد "3".
کودک باید به تعداد عدد نوشته‌شده روی کارت، از اشیاء داخل سبد برداشته و کنار کارت قرار دهد.
شما می‌توانید او را تشویق کنید که با صدای بلند اعداد را بشمارد.
این کار را برای کارت‌های دیگر تکرار کنید.
هدف:
یادگیری شمارش اعداد.
تطبیق عدد با مفهوم مقدار.
تقویت مهارت‌های حرکتی ظریف با برداشتن اشیاء کوچک.
این بازی ساده، جذاب و کاملاً تعاملی است و می‌تواند کودک را به یادگیری شمارش علاقه‌مند کند.



@ghesse_lalaii


📍 کاملترین تور گروهی سریلانکا پرواز مستقیم 😍
تاریخ ۱۸ الی ۲۶ بهمن
تمامی گشتها و ورودی ها روی تور
۷ شب
۸ روز گشت
پرواز مستقیم از تهران و‌مشهد
(امکان جوین شدن از دیگر شهرها و کشورها نیز هست)
هتلهای 3 و 4 ⭐️
🚐 شهرهای کندی، سیگیریا، پیناوالا، نورالیا، هیکادوآ، قطار نورالیا، الا، مریسا، گاله، کلمبو
🚐 ماشین دربست
جاذبه ها :
باغ گیاه شناسی، بوتانیکال گاردن، معبد دندان بودا، کوه پیدورانگالا و معبد دامبولا، ابشار رامبودا، کارخانه چای، ابشار الا، پل ناین آرچ، کلاب راوانا، برج آمبولووالا، ساحل مریسا، تپه نارگیلها، ماهیگیری سنتی، معبد روی اب، مسجد سرخ و چندین جای دیدنی دیگر 😍
💰هزینه سفر برای یک نفر : ۶۹۸ دلار
ویزای فرودگاهی و پرواز به عهده مسافر است.
لیدر فارسی زبان در طول سفر از مبدا💫
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️

🟡 برای اطلاعات بیشتر از سفر و‌دیدن‌بقیه برنامه هامون عضو کانال تلگراممون بشین

〰️〰️〰️〰️
☎️جهت رزرو با شماره های زیر در ارتباط باشید :
📞۰۵۱۳۷۱۷۶
📞 ۰۵۱۳۷۶۱۹۴۹۶
➖➖➖➖
📱 09359647176
📱 09036989113
کانال تلگرام 🆔
اینستاگرام 🆔


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
💕💕

هوش و خلاقیت


@ghesse_lalaii


یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ‌کس نبود.
در دهکده‌ای کوچک، پسرکی به نام آراد زندگی می‌کرد. آراد خیلی باهوش و مهربان بود، اما یک عادت بد داشت: وقتی عصبانی می‌شد، کلمات بدی به زبان می‌آورد. مردم دهکده او را دوست داشتند، اما این عادت باعث شده بود گاهی از او دلخور شوند.
یک روز، پیرمرد دانایی که در دهکده زندگی می‌کرد، آراد را به خانه‌اش دعوت کرد و گفت:
«آراد عزیز، می‌خواهم به تو چیزی یاد بدهم. هر وقت کلمات بدی بگویی، این چکش و میخ را بگیر و یک میخ به این چوب بکوب.»
آراد قبول کرد. هر بار که کلمه‌ای بد می‌گفت، یک میخ به چوب می‌کوبید. بعد از چند روز، چوب پر از میخ شد. آراد که از دیدن چوب پر از میخ ناراحت شده بود، به سراغ پیرمرد رفت و گفت:
«من نمی‌خواهم این‌قدر میخ روی این چوب باشد. چه کار کنم؟»
پیرمرد لبخند زد و گفت:
«حالا هر وقت حرف خوبی بزنی یا کار خوبی انجام دهی، یکی از این میخ‌ها را دربیاور.»
آراد شروع به گفتن کلمات خوب و انجام کارهای خوب کرد. کم‌کم تمام میخ‌ها را از چوب درآورد. اما وقتی چوب را دید، با تعجب گفت:
«چرا چوب هنوز پر از سوراخ است؟»
پیرمرد پاسخ داد:
«آراد جان، کلمات ما مثل میخ هستند. وقتی کلمه بدی می‌گویی، مثل این است که میخی را در قلب کسی بکوبی. حتی اگر عذرخواهی کنی و آن میخ را دربیاوری، جای زخم آن باقی می‌ماند. پس همیشه سعی کن کلمات خوبی انتخاب کنی.»
از آن روز به بعد، آراد یاد گرفت که به جای گفتن کلمات بد، با مهربانی صحبت کند و دل دیگران را شاد کند.
و این‌گونه بود که آراد به محبوب‌ترین پسر دهکده تبدیل شد.
پایان




@ghesse_lalaii


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
اگر که دوست داری محصولات آرایشیت همه لوکس و لاکچری باشه
ووووووووو
با کیفیت
حتمن از لاین آرایشی جوردانی‌گلد تهیه کن و لذت ببر 🤩
من خودم از شیفتگان این لاین جذاب و فوق‌العاده هستم ✌️

https://t.me/+UuPdoSagUWMOc3Sv


#قصه_کودکانه

یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰

هر شب





@ghesse_lalaii


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
💕💕

بازی

تقویت نیم‌کره‌های مغز کودک 🌸🌸


@ghesse_lalaii


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
💕💕

#کلیپ

یک روز بدون اشک


@ghesse_lalaii


قصه‌ی ستاره کوچولو و خواب به‌موقع

روزی روزگاری در آسمان شب، ستاره کوچولویی به اسم "نورا" زندگی می‌کرد. نورا خیلی بازیگوش بود و هر شب تا دیروقت توی آسمون می‌چرخید و با دوستاش بازی می‌کرد.

یک شب، ماه بزرگ و مهربون اومد پیش نورا و گفت:

نورای عزیزم، تو که خیلی ستاره قشنگی هستی، ولی چرا انقدر دیر می‌خوابی؟


نورا با خنده گفت:

ماه مهربون، خوابیدن رو دوست ندارم! بازی کردن خیلی جذاب‌تره.


ماه لبخندی زد و گفت:

می‌دونم بازی خوبه، ولی اگه زود بخوابی، هر شب نورت قشنگ‌تر و درخشان‌تر می‌شه و می‌تونی توی آسمون بیشتر بدرخشی.


نورا کمی فکر کرد و گفت:

یعنی واقعاً نورم بیشتر می‌شه؟


ماه سری تکون داد و گفت:

بله عزیزم، همه ستاره‌ها که زود می‌خوابن، صبح زود بیدار می‌شن و کلی انرژی دارن تا توی آسمون بدرخشن.


نورا قبول کرد که زود بخوابه. از اون شب به بعد، هر شب سر وقت می‌خوابید و صبح‌ها زودتر از همه بیدار می‌شد. نورش انقدر زیاد شد که همه توی آسمون تحسینش می‌کردن.

از اون به بعد، ستاره کوچولوی قصه ما یاد گرفت که خواب به‌موقع هم مثل بازی کردن شیرینه، چون باعث می‌شه هر روز پرانرژی‌تر باشه.

پایان




@BehtarinMadareDonya


#قصه_کودکانه

یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰

هر شب






@ghesse_lalaii


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
خاص‌ترین سرگرمی ها و نقاشی های بچه گانه🌈🌈


با چندتا چیز ساده کاردستی درست کنید و بچه هاتونو سرگرم کنید🌈🌈



@ghesse_lalaiii


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
دانلود انیمیشن پلنگ صورتی

کیفیت 480p
قسمت اول




@BehtarinMadareDonya




دوستان عزیز شب همگی خوش.
قصه ی امشب روایت دو کودک ایرانی و افغانستانیست که با هم بازی میکنند و مصداق لطیفی از انسانیت و دوستی و صلح میشوند.
امیدوارم لذت ببرید🤍.
شب بخیر❤️





@ghesse_lalaii


قصه کودکانه: "ماجراجویی شجاعانه پارسا"

روزی روزگاری، پسری به نام پارسا در یک خانه کوچک و زیبا با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. پارسا پسری مهربان و شاد بود، اما یک راز داشت که خیلی او را ناراحت می‌کرد. او شب‌ها گاهی تختش خیس می‌شد و از این موضوع خجالت می‌کشید.

یک روز، پارسا تصمیم گرفت با این مشکل روبه‌رو شود. او پیش مامانش رفت و گفت:

«مامان، من می‌خوام این مشکل رو حل کنم، اما نمی‌دونم چطور.»


مامانش لبخندی زد و گفت:

«پسرم، این چیزی نیست که بخوای نگرانش باشی. بعضی از بچه‌ها تا یه سنی این مشکل رو دارن، اما با کمک هم می‌تونیم درستش کنیم.»


مامان برای پارسا یک جدول جادویی کشید که توش جاهای خالی برای ستاره‌ها بود. هر شبی که پارسا تختش خشک می‌موند، یک ستاره توی جدولش می‌چسبوند. مامان همچنین به او یاد داد که قبل از خواب زیاد آب نخوره و حتماً به دستشویی بره.

پارسا خیلی هیجان‌زده بود. او هر روز تلاش می‌کرد و ستاره‌های زیادی توی جدولش می‌چسبوند. وقتی بعضی شب‌ها تختش خیس می‌شد، مامانش به او گفت:

«اشکالی نداره، پارسا! این فقط یک ماجرای کوچولوئه. مهم اینه که داری تلاش می‌کنی و بهتر می‌شی.»


چند ماه گذشت و پارسا فهمید که شب‌ادراری‌اش کمتر شده و تقریباً تختش همیشه خشک می‌مونه. او با خوشحالی به مامانش گفت:

«مامان، من تونستم! دیگه شب‌ها مشکلی ندارم.»


مامانش او را در آغوش گرفت و گفت:

«آفرین به پسر شجاعم! همیشه یادت باشه که با صبر و تلاش، می‌تونی هر مشکلی رو حل کنی.»


از آن روز به بعد، پارسا نه تنها خودش خوشحال بود، بلکه به دوستانش هم که همین مشکل را داشتند، کمک می‌کرد تا مثل او شجاع باشند.

پایان




@ghesse_lalaii


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
پپای دوست داشتنی.... Play ground




@ghesse_lalaii


روزی روزگاری در یک روستای کوچک، پسرکی به نام "آرش" زندگی می‌کرد. آرش پسری کنجکاو و بازیگوش بود، اما یک مشکل داشت: او از ارتفاع می‌ترسید. وقتی از روی پل‌های بلند می‌گذشت یا باید از درخت‌های بلند بالا می‌رفت، همیشه احساس می‌کرد که ممکن است بیفتد و آسیب ببیند.

یک روز، در روستا خبر رسید که در بالای کوه، درختی بسیار بزرگ و قدیمی وجود دارد که میوه‌هایی بسیار کمیاب و با ارزش دارد. تمام روستا امیدوار بودند که کسی بتواند به آنجا برود و میوه‌ها را بیاورد تا درخت دوباره شاداب شود.

همه کسانی که برای این کار داوطلب شدند، به دلیل ترس از ارتفاع، از رفتن منصرف شدند. ولی آرش که همیشه دوست داشت کاری متفاوت از دیگران انجام دهد، تصمیم گرفت که به کوه برود و از درخت میوه بیاورد.

او با دل لرزانی به سمت کوه حرکت کرد. هر چه بالاتر می‌رفت، ترسش بیشتر می‌شد. ولی در همان لحظه به یاد حرف پدرش افتاد که همیشه به او می‌گفت: "شجاعت به این است که با وجود ترس، همچنان حرکت کنی."

آرش به خودش گفت: "ممکن است بترسم، ولی باید شجاع باشم. شاید اگر به این میوه‌ها نروم، هیچ‌وقت نتوانم به دیگران کمک کنم."

او به راه خود ادامه داد و بالاخره به درخت رسید. درخت بسیار بلند و پر از میوه‌های رنگارنگ بود. آرش ابتدا کمی ترسید، اما با دقت و اعتماد به نفس شروع به بالا رفتن از درخت کرد. هر قدمی که بالا می‌برد، ترسش کمتر می‌شد.

وقتی به بالای درخت رسید، میوه‌ها را برداشت و با موفقیت به پایین برگشت. او نه تنها موفق به آوردن میوه‌ها شد، بلکه از ترس‌هایش هم عبور کرده بود. وقتی به روستا برگشت و میوه‌ها را به همه نشان داد، همه از شجاعت و اراده او شگفت‌زده شدند.

آرش متوجه شد که شجاعت واقعی به معنای این نیست که ترس نداشته باشی، بلکه به این است که با وجود ترس، همچنان قدم برداری و به هدف خود برسید. او فهمید که بزرگ‌ترین قهرمان کسی است که حتی وقتی می‌ترسد، همچنان دل به کار می‌زند و از مشکلات عبور می‌کند.


#کلیپ_شاد_و_موز‌یکال
#اتل_متل
#لنگه_نداره_دوستم 👇
@childrin
اتل متل توتوله آهای حسن کوچوله
لنگه نداره دوستم، مثل بهاره دوستم

لطف و صفایی داره، مهر و وفایی داره
مؤدب و تمیزه، پیش همه عزیزه

خوش‌خُلق و مهربانه، دلخواه دوستانه
اهل بگو بخنده، شاده چنان پرنده

دلخواهمه همیشه، همراهمه همیشه
اهل بگومگو نیست، تنبل و غرغرو نیست

اتل متل توتوله کسی که دوست نداره
چون شب بی‌ستاره لطف و صفا نداره

روز بدون آفتاب، شام بدون مهتاب
باغ بدون بلبل، بدون سنبل و گل

مثل بهاره دوستی، شکوفه‌زاره دوستی
مثل بهاره دوستی، شکوفه‌زاره دوستی

اتل متل توتوله یافتن دوست چه جوره؟
چه جوری دوست خوب را پیدا کنیم بچه‌ها؟

با شوق و مهربانی، با ذوق و خوش‌زبانی
وقتی نباشیم اخمو، اخمو به مثل لولو

وقتی که باشیم خندان مثل گل گلستان
با خلق و خویی چون گل مانند باغ سنبل

با ما همه میشن دوست، دوستی قشنگ و نیکوست
دوستی قشنگ و زیباست، مانند باغ گلهاست




@ghesse_lalaii

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.