رینتاروی عزیزم.
تو شکست خوردن نمیدانی. و من بلد نیستم شکست نخورم. که این یعنی کسی نمی تواند ما را شکست بدهد. چون تو شکست ناپذیری. و من از این شکست خورده تر نخواهم شد. اینکه من لااقل در یک چیز شبیه تو هستم حس خوبی دارد. انگار که کیک تولد را تقسیم کرده باشند و بشقاب کم آمده باشد. سهم هر دو نفر را در یک بشقاب، و سهم من و تو را در یک ظرف گذاشته باشند. که این یعنی میتوانم کنار تو باشم. اما سهم تو بیشتر است. سهم بیشتر از آن کسی ست که شکست برایش تعریف نشده است. نه من. سهم بیشتر برای کسی ست که دنیا خلق شده تا او به این جهان بیاید و همه چیز باب میلش باشد. کسی که هرچه خواست اجابت شد. من اما امپراتور شکست ها هستم. مثل جنگاوری که فتح کرده است. و بر مخروبه اش نشسته است. اما کسی برای جشن گرفتن کنارش نیست. مثل رودخانه ای هستم که ماهی هایش رفته اند. باغی که شرمنده ی باغبان است. چرا فکر کردم چون مرا هم کسی نمی تواند شکست بدهد، پس سهم مساوی با تو دارم؟
● با احترام به نابغه ای به اسم افشین آزاد
@manonasrin