از دیدِ آقای چیتانپیتان فروشی من احتمالا کسخل مُسخلی چیزی هستم. و این چیز خوبی نیست. این مدام از دید بقیه کسخل به نظر رسیدنها. باعث میشود وجههام در محل خدشه دار شود. از اینکه فرصتی پیش آمد تا از واژهی باکلاسی مثل خدشهدار استفاده کنم، از خدشه و دار به صورت جداگانه ممنونم. بگذریم. امروز که رفته بودم مغازهاش این را فهمیدم. آقای چیتانپیتان فروشی یک مرد پنجاه و هفت هشت سالهی جدی با قلبی آکنده از مهربان است. آکنده از مهربان را از قصد گفتم. یعنی برخلاف ظاهرش، بسیار مشتی و باصفا و گوگولی ست. چون هربار میروم برای تو یک چیتانپیتانی چیزی بخرم یک کاغذ یا پاکت طرح داری به من اشانتیون میدهد. هربار هم به یک بهانهای. اینبار گفت "چون مشتری اولم هستی این پاکت رو روش بهت میدم." و هربار من را خجالت زدهی خودش میکند. انقدر که ممکن است اینبار بروم زیر دو خمش را بگیرم و یک دور افتخار با او دور مغازهاش بزنم. مردکِ میانسالِ مهربان. امروز رفته بودم برایت جوراب بخرم. مثل دفعههای قبل. که رفته بودم برایت جوراب بخرم. راستش هنوز احساس میکنم کلکسیون جورابهای دخترانهای که برایت خریدهام جا دارد تا تکمیل شود. اینبار یک جوراب با طرح خرس. یک جورابِ خرسیِ اشتباه. جورابخرسی یک سایز از پاهای تو کوچکتر بود. این را وقتی فهمیدم که خودت به من گفتی. و این یعنی خیلی دیر فهمیدم. احتمالا آقای چیتانپیتان فروش هم پیش خودش فکرکرده برای دختربچهی خودم خرید میکنم. یا دختربچهها را دوست دارم. چون آخرش یک پاکت طرحدارِ خیلی خوشگل هدیه داد. احتمالا اگر بفهمد دختربچهای که دوست دارم درواقع یک دختربزرگ است کمی دلخور شود. دختربچه در سایزِ بزرگ. دختربچهای در لباسِ دختربزرگ. که فقط بزرگتر شده بود. اما هنوز عادت داشت قبل از اینکه به خواب برود، زیر گوشش قصه بشنود.
@manonasrin
@manonasrin