📝📝📝 آری اينچنين شد برادر!
✍🏻محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه و از استراتژیستهای جریان اصلاحات، در یادداشتی با عنوان «آری اينچنين شد برادر!» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نقدهای صریحی را به آنچه در چند دههی اخیر اتفاق افتاده مطرح کرده است.
✅متن این یادداشت نقادانهی او در پی میآید با این توضیح که انصاف نیوز آمادهی انتشار نقدها به این یادداشت است:
یک
✅میرفتیم و میرفتیم باز، بسان آن سبکبالان ساحلها. نهز شبِ تاریک و نه از موج و گرداب حایل، هراسمان بود. لمیده بر پرِ پروازِ باد، میرفتیم تا گنبد بلورین آسمان، تا آنجا که صدای نور ستارهها، قلبِ ابرها، و بالهای ملائک را میشنیدیم، خدا را میدیدیم.
✅میرفتیم تا آنجا که رویا بود و رویا زیبا بود. میرفتیم تا نگاههای عاشقانهی مهر و ماه، تا آغازین لحظهی باران، تا زیباترین روح انسان، تا نابترین معنای عدالت. میرفتیم و میرفتیم باز، و نمیدانستیم هیچ – یا نه، نمیخواستیم بدانیم که نمیدانیم – آنکه میرود، ما نیستیم، آنکه میرود منِ بیخویشتن و از خودبیگانهی ماست: آن «من» که نمیداند، اما انجام میدهد.
دو
✅اما ای برادر، دیری از رفتنمان نگذشته بود که راه در خود و بر خود پیچید، و خود انکار و عدوی خود شد. زینپس، فرارویمان کژراهههایی نمایان شدند. به کجا و تا کجا؟ ندانستیم، نپرسیدیم. بسیاری از ما نغمهخوان و خرامان، پای در کژراههها گذاردند و از خشت کژیها عمارتها ساختند و به هزاران زیور و آرایهی دینی و انقلابی آراستند.
✅برخی دیگرمان، بسان پریشانرهگمکردهای خسته، بنهادند کولبار و در آغوش انتهای مبهم آن راه عقیم، خوار و زار بنشستند. نگاه خیرهشان رفت تا آغاز، تا خویشتنهای انقلابی خویش، کو امیدها و آرزوهایشان در یک زورق کوچک، روی خیال مهر و ماه، کودکانه بازییی داشت. زمین را سبز میخواستند و آسمان را آبی. نمیدانستند نفرت چیست و خشم کدام؟ قدرت چیست و برج بابل کدام؟ اسیر سحر خیال بودند و بسان مرغان حریص بینوا، نگه هر لحظه، بر در داشتند، شاید آن شهر خدا و مدینهی فاضله بیاید از در و آرزوهایشان را رنگ واقعیت و حقیقت ببخشد.
✅عدهای از ما، همچون آن فرشتهی کوچک نقاشی کلی، در گریز از ویرانههای انقلاب و خویشتن انقلابی، زیر لب زمزمه میکردند: بدرود ای دشتهای مسعود، که منزلگاه جاودان شرور شدهاید، و ای آسمان اهورایی که ابرهای سیه، دیرگاهیست مهر و ماه نگاهت را ربودهست و در قیر شب پنهان کردهست ،.. بدرود. اکنون، چه باک به کجا میرویم؟ به آن دوزخ ژرف اقلیم وحشت، یا سرزمین اهریمنان آزاد؟ چه باک به کجا میرویم؟ اگر هر جاست که اینجا نیست. بعضی دیگرمان، که هنوز نمیدانستند درین نمایشپردهی دوران، چه چیز زیبا، و کدام است آنکه زشت است، چرا گفتار این راستین، وآن دگر، فریب و مکر شیطان است، نمیدانستند وین رقص شکستهی قاصدک در باد، آیین مرگست، یا نه، شور زندگیست شاید، نمیدانستند کدامین من، امروز باید بود و فردا کدام باید، نمیدانستند من انقلابی کدام است او، و دروغین و راستینش کدام شاید، تماشاگر منفعل نمایش شدند، یا به نوعی خود بازیگر نمایش گردیدند.
سه
✅آری اینچنین شد برادر. زینپس که انقلاب تبدیل به نظام شده بود و تئوری بقا جایگزین تئوری تغییر، بسیاری همچون مردم بابِل برای ورود به دنیای خدایان قدرت و منفعت دست به ساخت برجهای بلند از جنس انقلاب و دین زدند، و چون راه رسیدن به قدرت به تعداد انسانها و جریانها متفاوت و متکثر بود، سازندگان برجهای بابل، دیگر زبان یکدیگر را نمیفهمیدند، و از اینرو، رهرو ره شقاق و فراق و روایتگر روایتهای فصل و فاصله شدند و بیمحابا بر هم تاختند و پردههای حرمت یکدیگر دریدند.
✅اندکاندک، نیمطیقهی جدیدی (همچون نومنکلاتورهای روسی) شکل گرفت که همهچیز و همهکس را در ید قدرت خود (یا آپاراتوس قدرت) میخواست، حتی انقلاب و دین و مردم را. قدرت، در مسیر تبدیلشدنش به سلطه، نیازمند خوانشهای جدید از دقایق انقلاب و آموزههای دینی (دانش موید و مکمل قدرت) بود، لذا انقلاب را از ارزشهای انقلابی و دین را از ارزشهای دینی تهی کرد تا ادامهی قدرت شوند به بیان دیگر. از منظر این خوانشهای قدرتپروده، بسیاری از انقلابیون راستین ضدانقلاب و… نام گرفتند و حذف و طرد شدند، و انقلابیون شنبه جایگزین آنان گردیدند.
چهار
✅اما ای برادر، قصه و غصهی این «انقلاب علیه انقلاب» چگونه با تو بگوییم زمانی که زبان نقد دیریست از دهشت گیوتین انقلابیونِ پساانقلاب به لکنت افتاده است. چگونه با تو بگوییم که بهنام نامی انقلاب بر مردم چه گذشت؟
ادامهی یادداشت:
https://ensafnews.com/573382
@ensafnews
@MostafaTajzadeh
✍🏻محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه و از استراتژیستهای جریان اصلاحات، در یادداشتی با عنوان «آری اينچنين شد برادر!» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نقدهای صریحی را به آنچه در چند دههی اخیر اتفاق افتاده مطرح کرده است.
✅متن این یادداشت نقادانهی او در پی میآید با این توضیح که انصاف نیوز آمادهی انتشار نقدها به این یادداشت است:
یک
✅میرفتیم و میرفتیم باز، بسان آن سبکبالان ساحلها. نهز شبِ تاریک و نه از موج و گرداب حایل، هراسمان بود. لمیده بر پرِ پروازِ باد، میرفتیم تا گنبد بلورین آسمان، تا آنجا که صدای نور ستارهها، قلبِ ابرها، و بالهای ملائک را میشنیدیم، خدا را میدیدیم.
✅میرفتیم تا آنجا که رویا بود و رویا زیبا بود. میرفتیم تا نگاههای عاشقانهی مهر و ماه، تا آغازین لحظهی باران، تا زیباترین روح انسان، تا نابترین معنای عدالت. میرفتیم و میرفتیم باز، و نمیدانستیم هیچ – یا نه، نمیخواستیم بدانیم که نمیدانیم – آنکه میرود، ما نیستیم، آنکه میرود منِ بیخویشتن و از خودبیگانهی ماست: آن «من» که نمیداند، اما انجام میدهد.
دو
✅اما ای برادر، دیری از رفتنمان نگذشته بود که راه در خود و بر خود پیچید، و خود انکار و عدوی خود شد. زینپس، فرارویمان کژراهههایی نمایان شدند. به کجا و تا کجا؟ ندانستیم، نپرسیدیم. بسیاری از ما نغمهخوان و خرامان، پای در کژراههها گذاردند و از خشت کژیها عمارتها ساختند و به هزاران زیور و آرایهی دینی و انقلابی آراستند.
✅برخی دیگرمان، بسان پریشانرهگمکردهای خسته، بنهادند کولبار و در آغوش انتهای مبهم آن راه عقیم، خوار و زار بنشستند. نگاه خیرهشان رفت تا آغاز، تا خویشتنهای انقلابی خویش، کو امیدها و آرزوهایشان در یک زورق کوچک، روی خیال مهر و ماه، کودکانه بازییی داشت. زمین را سبز میخواستند و آسمان را آبی. نمیدانستند نفرت چیست و خشم کدام؟ قدرت چیست و برج بابل کدام؟ اسیر سحر خیال بودند و بسان مرغان حریص بینوا، نگه هر لحظه، بر در داشتند، شاید آن شهر خدا و مدینهی فاضله بیاید از در و آرزوهایشان را رنگ واقعیت و حقیقت ببخشد.
✅عدهای از ما، همچون آن فرشتهی کوچک نقاشی کلی، در گریز از ویرانههای انقلاب و خویشتن انقلابی، زیر لب زمزمه میکردند: بدرود ای دشتهای مسعود، که منزلگاه جاودان شرور شدهاید، و ای آسمان اهورایی که ابرهای سیه، دیرگاهیست مهر و ماه نگاهت را ربودهست و در قیر شب پنهان کردهست ،.. بدرود. اکنون، چه باک به کجا میرویم؟ به آن دوزخ ژرف اقلیم وحشت، یا سرزمین اهریمنان آزاد؟ چه باک به کجا میرویم؟ اگر هر جاست که اینجا نیست. بعضی دیگرمان، که هنوز نمیدانستند درین نمایشپردهی دوران، چه چیز زیبا، و کدام است آنکه زشت است، چرا گفتار این راستین، وآن دگر، فریب و مکر شیطان است، نمیدانستند وین رقص شکستهی قاصدک در باد، آیین مرگست، یا نه، شور زندگیست شاید، نمیدانستند کدامین من، امروز باید بود و فردا کدام باید، نمیدانستند من انقلابی کدام است او، و دروغین و راستینش کدام شاید، تماشاگر منفعل نمایش شدند، یا به نوعی خود بازیگر نمایش گردیدند.
سه
✅آری اینچنین شد برادر. زینپس که انقلاب تبدیل به نظام شده بود و تئوری بقا جایگزین تئوری تغییر، بسیاری همچون مردم بابِل برای ورود به دنیای خدایان قدرت و منفعت دست به ساخت برجهای بلند از جنس انقلاب و دین زدند، و چون راه رسیدن به قدرت به تعداد انسانها و جریانها متفاوت و متکثر بود، سازندگان برجهای بابل، دیگر زبان یکدیگر را نمیفهمیدند، و از اینرو، رهرو ره شقاق و فراق و روایتگر روایتهای فصل و فاصله شدند و بیمحابا بر هم تاختند و پردههای حرمت یکدیگر دریدند.
✅اندکاندک، نیمطیقهی جدیدی (همچون نومنکلاتورهای روسی) شکل گرفت که همهچیز و همهکس را در ید قدرت خود (یا آپاراتوس قدرت) میخواست، حتی انقلاب و دین و مردم را. قدرت، در مسیر تبدیلشدنش به سلطه، نیازمند خوانشهای جدید از دقایق انقلاب و آموزههای دینی (دانش موید و مکمل قدرت) بود، لذا انقلاب را از ارزشهای انقلابی و دین را از ارزشهای دینی تهی کرد تا ادامهی قدرت شوند به بیان دیگر. از منظر این خوانشهای قدرتپروده، بسیاری از انقلابیون راستین ضدانقلاب و… نام گرفتند و حذف و طرد شدند، و انقلابیون شنبه جایگزین آنان گردیدند.
چهار
✅اما ای برادر، قصه و غصهی این «انقلاب علیه انقلاب» چگونه با تو بگوییم زمانی که زبان نقد دیریست از دهشت گیوتین انقلابیونِ پساانقلاب به لکنت افتاده است. چگونه با تو بگوییم که بهنام نامی انقلاب بر مردم چه گذشت؟
ادامهی یادداشت:
https://ensafnews.com/573382
@ensafnews
@MostafaTajzadeh