دکتر انوشه(قلب بیتابم)


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


***بسم الله الرحمن الرحیم***🕊
کانال هواداران دکتر انوشه در پیامرسان تلگرام📒
#دکتر_سید_محمود_انوشه
.
.
تبلیغات 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEFP0R4r8tyV-vd3g
.

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


#پارت500


چرا که نه؟..بیا تو آیدا جون...
در اتاق باز شد و آیدا اومد داخل..در رو پشت سرش بست...



همین که نگاهش به من افتاد زد زیر خنده..در حالی که می خندید اومد کنارم نشست..



من هم از خنده اش خنده ی
کوچیکی کردم و گفتم:چیه به قیافه ی من می خندی؟...



آیدا با خنده گفت:نه بابا...به قیافه ی پدرام می خندم..وای نمیدونی چه دیدنی شده بود...



تو که رفتی تو اتاق...هانی
یه نگاه به ما کرد بعد پیراهنی که برای خانم بزرگ خریده بودی



رو برداشت و یه نگاه بهش انداخت...بعد با حالت
متفکری گفت:همچین بدم نیستا..



سلیقه اش خوبه ولی خب پدرام جوون پسندتره این رنگش به خانم بزرگ بیشتر میاد تا پدرام..



فکر کنم از رنگ و مدلش خوشش نیومد اینجوری قاطی کرد...شاید هم حسودیش شد که این



پیراهن واسه خانم بزرگه واسه اون نیست..نمی دونم والا..

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت499



وقتی یاد نگاهش میافتم که چطور به پیراهن زنونه ی توی دستش نگاه می کرد ناخداگاه خنده ام می گرفت...



مثل اینکه بدجور حالش گرفته شد..خب من هم حق دارم..


نمیشه که همیشه اون بتازونه و من کوتاه بیام...یه بار هم
به خواسته ی ما این دور گردون بچرخه..چی میشه؟...



هر وقت چشمامو می بستم نگاه و حالت صورتش می اومد توی ذهنم...واقعا دیدنی بود..



تقه ای به در خورد..صاف سر جام نشستم..وای نکنه پدرامه اومده تلافی؟...نمیدونم چرا بیخودی هول شده بودم...




-بله؟..
همین که صدای آیدا رو شنیدم نفسس راحتی کشیدم...
-منم توتیا جون..می تونم بیام تو؟


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت498



با این کارات می خوای چی رو تلافی کنی؟...از خودت و همجنسات بیزارم...بیزار...



بعد هم به سرعت از سالن رفت بیرون و چند لحظه بعد هم صدای کوبیده شدن در خونه هممون رو از جا پروند...



به جمع نگاهی انداختم..همه سکوت کرده بودند..رو به هانی که متعجب تک تکمون رو نگاه می کرد


گفتم:به خدا نمی خواستم اینطور بشه...اون کادو برای خانم بزرگ بود که شما..شما اشتباه ..به اقا پدرام دادید.



بعد هم یه ببخشید گفتم و از جام بلند شدم و رفتم توی اتاقم..پشتمو چسبوندم به در اتاق و چشمامو بستم..



نفس عمیقی کشیدم..
یاد چهره ی عصبانی پدرام افتادم...لبخند زدم..

وای اگر پدرام بود و می دید دارم بهش می خندم حتما زنده ام
نمیذاشت...

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت497



با صدای بلند خنده ی جمع.. سرمو بلند کردم...پیراهن زنونه ای که برای خانم بزرگ گرفته بودم



دست پدرام بود و
گرفته بودش بالا و با چشمای گرد شده نگاهش می کرد...



هانی انقدر خندید که اشک از چشماش جاری شد..آیدا و خانم بزرگ هم بلند می خندیدن...



ولی پدرااااااام...وای وای...
پیراهن رو با حرص و عصبانیت مچاله کرد واز جاش بلند شد و به طرفم اومد...


پرتش کرد توی بغلم و فقط با نفرت نگام کرد...
نمی دونم چرا شاید به خاطر حالتش بود


و حرصی که داشت می خورد..ولی ناخواسته لبخند زدمو شونهمو انداختم بالا


و گفتم:تقصیر من نبود...خواستم بگم امان ندادی...انگشتش رو به نشونه ی تهدید اورد جلو و داد



زد:کارت خیلی مسخره بود..


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


☝️☝️آقای سید درخشان 🌱
نسل در نسل دعا نویس بودن و در این زمینه کاملا استاد هستند
و هر کسی از ایشون دعا گرفته مشکلش حل شده
در صورت لزوم به کانال و پیوی حاج درخشان مراجعه بفرمایید 🌱
قابل به ذکر است که ایشون بابت دعا اصلا مبلغ نمیگن و واریز وجه به رضایت خودتون می باشد


بسم الله الرحمن الرحیم

دعانویس سید حاج درخشان

🌱🌸دعا   ادعیه     طلسم🌸🌱

دعا در هر زمینه ای انجام می شود توسط شخصی که نسل در نسل دعانویس بودند و دارای موکل رحمانی می باشند

🌸#دعا بازگشت معشوق🌱

🌸#دعا باطل السحر و ابطال هرگونه طلسم🌱

🌸#دعا محبت و صلح آرامش بین زوجین🌱

🌸#دعا گشایش بخت دختر و پسر 🌱

🌸#دعا گشایش کار و رزق و روزی🌱

🌸#دعا زبانبند🌱

🌸#دعا جدایی🌱

🌸در صورت نیاز به هر دعا و طلسمی در خدمت هستم
 

👈👈👈توجه کنید من فالگیر نیستم در نتیجه سرکتاب مربوط به فال نیست👉👉👉

🌱دعا نویس درخشان🌱

🆔 @doanevis_derakhshan آدرس کانال

جهت ارتباط با ما به آیدی زیر پیام دهید👇

🆔 @SEYED_DERAKHSHAN پیوی آقای درخشان


#پارت496



اون سلیقه ی منو خیلی
خوب میدونه...از رنگ و طرحش باید حدس می زدم..



رو به من گفت:باز هم ممنونم...فرق نمی کنه سلیقه ی کی باشه..در اصلا کار خودت مهم بوده...



چیزی نگفتم و فقط لبخند زدم..به آیدا نگاه کردم..سرش پایین بود و چیزی نمی گفت..



مسیرنگام مستقیم به کادویی که تو دستای پدرام بود..مونده بود....خواستم بگم بدش



به خانم بزرگ اون واسه تو
نیست که هانی سریع گفت:خب خب...حالا نوبتی هم باشه


نوبت پدرانه..باز کن ببینم واسه جنابعالی چی گرفته؟...
پدرام یه نگاه به جمع انداخت...


ملتمسانه نگاهش کردم ولی اون متوجه نشد چون اصلا نگام نکرد...



با بی میلی مشغول باز کردن کادوش شد...سرمو انداختم پایین..وای چه ابروریزی بشه الان.....

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت495



خواستم بگم دارید اشتباه می کنید این کادو مال پدرام نیست...
ولی مگه هانی امان می داد؟..




هانی با ذوق رو به پدرام گفت:حالا بازش کن ببینیم چی هست؟...نه اول من باز می کنم...


صبر کن صبر کن..
کادوشو باز کرد...با رضایت کامل نگام کرد


و گفت:واقعا ممنونم...خیلی باحاله..دمت گرم...
هنوز تو فکرکادوی خانم بزرگ بودم



الان تو دستای پدرام بود..لبخند نصفه نیمه ای زدم و گفتم:قابلی
نداره..سلیقه ی آیدا جونه.



هانی نگاهشو به آیدا دوخت و لبخند اروم اروم از روی لباش محو شد...زمزمه کرد:اره خب


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت494



این هم روشیه واسه خودش..اون هم واسه حالگیری...من اینو نمی خواستم ولی نمی تونستم


درمقابل حرفا و توهیناش سکوت کنم چون هر چی سکوت می کردم وضع بدتر میشد



و اون بیشتر ازارم می داد...
کادوی هانی رو بهش دادم و گفتم:اقا هانی این هم کادوی شما...


از تموم زحمتاتون هم ممنونم.
هانی با ذوق نگام کرد وکادوشو برداشت:وای این چه کاریه؟



من که کار خاصی نکردم تمومش وظیفه بود.ممنون.
لبخند زدم و سرمو تکون دادم..


کادوی خانم بزرگ رو هم گذاشتم روی میزو و تا اومدم حرف بزنم ...


هانی سریع برش داشت و دادش به پدرام...هانی و گفت:بیا اینم واسه تو..



اونوقت هی این دختر رو اذیت کن..ببین چه به فکرت هست..
پدرام پوزخند زد و روشو برگردوند

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت493



اوه اوه..نگاهش با اون چشمای به خون نشسته واقعا ترسناک بود...با اخم غلیظی مستقیم زل زده بود به من ..




نگام افتاد به دستاش..مشتشون کرده بود و فشار می داد..اب دهانمو اروم قورت دادم..



لابد دلش می خواد الان گردن
من توی دستاش بود تا خورد و خاکشیرش می کرد...



یعنی فهمیده کار منه؟اره دیگه حتما فهمیده که داره اینجوری نگام می کنه.....



خودمو زدم به اون راه و مشغول خوردن پفکم شدم..بی خیال...بذار بکشه..


تا اون باشه به من تیکه نندازه و اذیتم نکنه...
دیگه اصلا به پدرام نگاه هم نمی کردم...


کلا زده بودم جاده ی بی محلی...همه ی ادمای مغرور از کم محلی و بی محلی متنفر بودن حتما این هم جزوشونه


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت492



خیلی تند بود..وقتی گذاشتم دهنم اتیش گرفتم...
هانی ابروشو انداخت بالا


و با احتیاط یه پفک از تو ظرف خودش برداشت و خورد...یکی هم از ظرف پدرام برداشت



و فقط بهش زبون زد...
ابروهاشو جمع کرد و گفت:اره راست میگی...


واسه من که چیزیش نبود..فقط واسه تو فلفلیه..اون هم چه
فلفلی...اتیشت میزنه...


تو چطوری یه دونه اش رو خوردی؟..آیدا یه نگاه به من کرد...از چشماش تعجب رو می خوندم..


.نامحسوس یه چشمک بهش زدم که اونم منظورمو گرفت
و لبخند زد و سرشو تکون داد...


سرمو که چرخوندم دیدم پدرام وهانی دارن نگام می کنند...هانی نگاهش با شیطنت بود

ولی پدرام..

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت491


پدرام از دستشویی بیرون اومد..رنگ صورتش سرخ شده بود و چشماش کاسه ی خون بود...نفس نفس می زد...



حقته...تازه اینم کمه..بیشتر از این باید بکشی...مرتیکه ی یه دنده ی مغرور...خودشو روی مبل پرت کرد



وبا دستاش خودشو باد می زد...
هانی جدی پرسید:چند وقته؟...
پدرام با تعجب نگاهش کرد وبا صدای خش داری گفت:چی؟..



هانی: میگم چند وقته اینجوری میشی؟...پدرام یه نگاه به جمع انداخت و به سرفه افتاد...پارچ رو از روی میز برداشت


و برای خودش اب ریخت..
یه لیوان رو سر کشید وبعد رو به هانی گفت:درست حرف بزن


ببینم چی میگی؟من که چیزیم نیست..فقط...به نظرم
پفکه فلفلی بود...


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


Репост из: میوه ممنوعه(مرصاد)🍎
تنها عطاری جنوبی که کلی ادویه های خاص جنوبی داره.

با استفاده از ادویه های جادوووویی✨ که از ما میگیرید کافیه تست کنید ببینید غذاهاتون چقد خووووشمزه و خاص میشه.🍔

حتی شمایی که دست پختتون خوب نیس یبار تست کنید😍

اگه راضی نبودی گارانتی برگشت کالا هم داریم

وارد کانال زیر بشید👇😍

https://t.me/+M-I09I6haZ0zNjc0

حجم پیام ها زیاده صبور باشید😱😍


☝️☝️آقای سید درخشان 🌱
نسل در نسل دعا نویس بودن و در این زمینه کاملا استاد هستند
و هر کسی از ایشون دعا گرفته مشکلش حل شده
در صورت لزوم به کانال و پیوی حاج درخشان مراجعه بفرمایید 🌱
قابل به ذکر است که ایشون بابت دعا اصلا مبلغ نمیگن و واریز وجه به رضایت خودتون می باشد


بسم الله الرحمن الرحیم

دعانویس سید حاج درخشان

🌱🌸دعا   ادعیه     طلسم🌸🌱

دعا در هر زمینه ای انجام می شود توسط شخصی که نسل در نسل دعانویس بودند و دارای موکل رحمانی می باشند

🌸#دعا بازگشت معشوق🌱

🌸#دعا باطل السحر و ابطال هرگونه طلسم🌱

🌸#دعا محبت و صلح آرامش بین زوجین🌱

🌸#دعا گشایش بخت دختر و پسر 🌱

🌸#دعا گشایش کار و رزق و روزی🌱

🌸#دعا زبانبند🌱

🌸#دعا جدایی🌱

🌸در صورت نیاز به هر دعا و طلسمی در خدمت هستم
 

👈👈👈توجه کنید من فالگیر نیستم در نتیجه سرکتاب مربوط به فال نیست👉👉👉

🌱دعا نویس درخشان🌱

🆔 @doanevis_derakhshan آدرس کانال

جهت ارتباط با ما به آیدی زیر پیام دهید👇

🆔 @SEYED_DERAKHSHAN پیوی آقای درخشان

Показано 20 последних публикаций.