#پارت716
سرنوشت داره با من چکار
می کنه؟..
این چه بازیه که شروع کننده اش باید من باشم
و از اخرش بی خبرم؟نمی دونم تهش چی میشه..
نگاهمو به خانم بزرگ دوختم..با لبخند اطمینان بخشی نگام می کرد ..
زل زدم به هانی..سعی کردم با تظاهرهم شده
یه لبخند بزنم...موفق هم شدم ..اروم گفتم :انتخاب من..اقا هانی
اول کمی سکوت کردن وبعد از اون خانم بزرگ برای من و هانی دست زد
وگفت:مبارک باشه عزیزم...درسته این ازدواج صوریه
ولی باز هم بهتون تبریک میگم..انشاالله همیشه خوشبخت باشین..
من و هانی تشکرکردیم..همون لحظه نگام به پدرام که درست کنار
هانی نشسته بود افتاد..دست راستشو مشت کرده بود
و پاشو با حرص تکون می داد...صورتش کمی سرخ شده بود..
اخه کدوماشو باور کنم؟اون حرفا و نفرتت از زن ها رو یا این نگاه ها و
حالت هات رو..؟کدوما رو باور کنم؟..یعنی من می تونم تورو عاشق خودم کنم؟..
سرنوشت داره با من چکار
می کنه؟..
این چه بازیه که شروع کننده اش باید من باشم
و از اخرش بی خبرم؟نمی دونم تهش چی میشه..
نگاهمو به خانم بزرگ دوختم..با لبخند اطمینان بخشی نگام می کرد ..
زل زدم به هانی..سعی کردم با تظاهرهم شده
یه لبخند بزنم...موفق هم شدم ..اروم گفتم :انتخاب من..اقا هانی
اول کمی سکوت کردن وبعد از اون خانم بزرگ برای من و هانی دست زد
وگفت:مبارک باشه عزیزم...درسته این ازدواج صوریه
ولی باز هم بهتون تبریک میگم..انشاالله همیشه خوشبخت باشین..
من و هانی تشکرکردیم..همون لحظه نگام به پدرام که درست کنار
هانی نشسته بود افتاد..دست راستشو مشت کرده بود
و پاشو با حرص تکون می داد...صورتش کمی سرخ شده بود..
اخه کدوماشو باور کنم؟اون حرفا و نفرتت از زن ها رو یا این نگاه ها و
حالت هات رو..؟کدوما رو باور کنم؟..یعنی من می تونم تورو عاشق خودم کنم؟..