دکتر انوشه(قلب بیتابم)


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


***بسم الله الرحمن الرحیم***🕊
کانال هواداران دکتر انوشه در پیامرسان تلگرام📒
#دکتر_سید_محمود_انوشه
.
.
تبلیغات 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEFP0R4r8tyV-vd3g
.

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


#پارت685



دیگه چیزی نگفتن...من هم اروم اومدم توی اتاقم...


نشستم روی تختم و سرمو گرفتم توی دستام..

توی ذهنم پر از سوال بود..پدرام از چی حرف می زد؟


منظور خانم بزرگ از گذشته چی بود؟چه دلیلی داشته که پدرام منو رد کرد؟


چرا خانم بزرگ هانی و شاهین رو انتخاب کرده؟


من به هانی به چشم برادری نگاه می کردم..نمی تونستم قبول کنم


باهاش ازدواج کنم..هر چند صوری ...


ولی خب با شاهین هم نمی تونستم ازدواج صوری بکنم..


اخه نه می شناختمش و نه اینکه باهاش راحت بودم...


باز یه جورایی با هانی می تونستم کنار بیام ولی شاهین اصلا...


سرمو بلند کردم و نالیدم :خدایا عجب گیری کردما..


چی میشد پدرام قبول می کرد؟

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت684



این موضوعی هم که تو داری ازش حرف می زنی مال گذشته ست و


به توتیا مربوط نمیشه.من امشب با توتیا حرف می زنم...


تصمیم نهایی با اونه.فرداشب تو و هانی بیاید اینجا...


به شاهین هم همه چیزو گفتم اون هم در جریانه همه چیز

هست همین امروز هم بهم زنگ زد و جواب مثبتش رو داد.

هانی که دیدی راضیه..تو هم که به خاطر یه مشت دلیله بی پایه و


اساس کشیدی کنار..حالا توتیا باید از بین شاهین و هانی یکی رو


انتخاب بکنه..تصمیم با اونه..فرداشب منتظرتون هستم.


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت683



اگر منظورت اون اشتباست که تو گذشته صورت گرفته و تقصیر


توتیا نبوده...به گذشته مربوط میشه و


توتیا هم توی این قضیه بی تقصیره..مگه با تو چکار کرده که انقدر ازش بیزاری؟



پدرام سریع گفت:نه خانم بزرگ اشتباه نکنید..توتیا هیچ کاری با


من نداشته و نداره.این من هستم که همیشه یه



جوری با کلماتم بهش نیش می زنم و اذیتش می کنم.نمی خوام


باهاش ازدواج بکنم حتی صوری هم به دلیله اینکه از


زن ها متنفرم و هم اینکه....به اون دلیلی که خودتون هم می


دونید...درسته توتیا مقصر نیست ولی...من نمی تونم خانم بزرگ.


خانم بزرگ سکوت کرده بود...دیگه داشتم پس می افتادم..پدرام از چی حرف می زد؟..


خانم بزرگ :پدرام دلیلت منطقی نیست

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت682



دلیلم به هیچ وجه به ازدواج
صوری و فرار توتیا و این حرفا


مربوط نمیشه...شاید..شاید هر دختر دیگه ای جای توتیا بود می


تونستم قبول کنم...ولی..ولی توتیا رو نه..نمی تونم.


خانم بزرگ سکوت کرده بود...من هم اینور داشتم از زور هیجان و


تعجب و استرس به خودم می لرزیدم..قلبم با


بیقراری خودشو به سینه ام می کوبید..منظور پدرام از این حرفا چی بود؟


متوجه شده بودم خانم بزرگ بهش پیشنهاد


داده با من ازدواج بکنه ولی چرا پدرام گفت به یه دلایلی نمی خواد

با من ازدواج بکنه؟چرا میگه هر کس دیگه جز توتیا؟...


مگه من چکارش کرده بودم؟...اخه منظورش از این حرفا چیه؟


با شنیدن صدای خانم بزرگ نگامو به سالن دوختم :پدرام چی


میخوای بگی؟..خب بگو دلیلت چیه؟چرا هر دختری جز توتیا؟..


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت681



خانم بزرگ گفت:پس که اینطور...باشه مشکلی نیست.


شاهین و هانی هم کافی هستن.می مونه نظر توتیا.


پدرام سکوت کرده بود...خانم بزرگ گفت:حالا که تصمیمت رو گرفتی


ونظرت رو گفتی...میشه دلیلش رو هم بگی؟


پدرام نفس عمیقی کشید و با همون لحن قبلی گفت:خودتون


بهتر می دونید چرا این تصمیم رو گرفتم..من نمی خوام


تا اخر عمرم ازدواج بکنم...چه صوری چه دائمی...من از عشق و


دوست داشتن متنفرم.از زن ها بیزارم.حالا چطور بیام


با یه دختر ازدواج بکنم و به همین راحتی هم گذشته رو فراموش


کنم؟..درضمن من نمی تونم با توتیا ازدواج کنم..


یه سری دلایل واسه خودم دارم...
خانم بزرگ با تعجب گفت:چه دلیلی؟..


پدرام کمی سکوت کرد وبعد از چند لحظه گفت:خودتون می دونید خانم بزرگ...


#پارت680




نمی دونم چرا باز حس کنجکاوی اومده بود سراغم...شاید به خاطر


اینکه اسم خودم رو شنیده بودم و این احتمال رو


می دادم که موضوع بحثشون به من مربوط میشه...


به طرف اتاقم رفتم و یک بار باز و بسته اش کردم...


اینجوری فکر می کردن رفتم توی اتاقم..سریع اومدم و کنار


دیوار ایستادم و یواشکی توی سالن رو نگاه کردم...


زاویه ی دیدم جوری بود که پدرام پشتش به من بود و خانم


بزرگ هم سمت چپش نشسته بود و هیچ کدوم نمی تونستن منو ببینن...


صداشونو به خوبی نمی شنیدم ولی تموم سعیم رو کردم


که بتونم بهتربشنوم..
خانم بزرگ:جوابت چیه


پدرام؟...قبول می کنی؟
پدرام سکوت کرده بود..


بعد از چند لحظه صدای جدی و خشکش رو شنیدم :


نه...نمی تونم قبول کنم.


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت679


به طرف خانم بزرگ رفت وبا لبخند کمرنگی بهش سلام کرد..


خانم بزرگ جوابشو داد و با تعجب گفت: مگه قرار نبود زنگ بزنی؟پس چرا...


پدرام سریع جواب داد:کار مهمی باهاتون داشتم..


خواستم رو در رو باهاتون حرف بزنم...



ای خدا باز حس اضافی بودن بهم دست داد...پدرام روی مبل نشست


من هم رو به خانم بزرگ گفتم:خانم بزرگ من میرم تو اتاقم...



خانم بزرگ لبخند زد وگفت:باشه دخترم برو..نیم نگاهی به پدرام


انداختم..اصلا نگام نمی کرد ...
به طرف اتاقم رفتم و همین که


رفتم توی راهرو اسمم رو از دهان پدرام شنیدم..سرجام


وایسادم...بعد از اون هم
صدای خانم بزرگ رو شنیدم..


-صبر کن توتیا بره تو اتاقش بعد حرفتو بزن..

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت678



وگرنه من تا اخر عمرم نه ازدواج می کنم و نه عاشق میشم...


هانی لبخند کمرنگی زد وگفت:مرده و حرفش...ببینیم و تعریف کنیم.


پدرام نیم نگاهی به او انداخت وگفت:هم می بینی و هم تعریف


می کنی..فقط صبر کن و ببین.
هانی سرش را تکان داد و نفس عمیقی کشید...


پدرام به خیابان زل زده بود وچهره اش و اخمی که روی پیشانی


داشت نشان می داد که سخت در فکر است...


صبح بعد از صبحونه با خانم بزرگ توی سالن نشسته بودیم که


صدای زنگ در اومد...خانم بزرگ نگاهی به من


انداخت و بعد از چند لحظه نگاهشو به در دوخت...


صدای ترمز ماشین رو از توی حیاط شنیدم..بعد چند دقیقه در خونه


باز شد و پدرام اومد تو..ناخداگاه از جام بلند


شدم و بهش سلام کردم..با دیدن من اخماشو کرد تو هم و جوابمو


داد...ای بابا چرا اینجوریه؟


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت677



هانی نفس عمیقی کشید وگفت:ولی پدرام همه که مثل هم نیستن..


دختر خوب هم اطرافت زیاده..فقط باید با دید


بازتری انتخاب بکنی ...
هانی از گوشه ی چشم به پدرام


نگاه کرد وادامه داد:مثلا همین توتیا...به نظر من نکات مثبته


زیادی داره ومی تونه
یه همسر خوب..واسه ی..


پدرام داد زد:ساکت شو هانی...گفتم که از زن جماعت


بیزارم و حاضر نیستم ازدواج کنم.
هانی گفت:پس چرا می خوای


باهاش ازدواج کنی؟
پدرام با حرص نگاهش کرد


وگفت:من کی گفتم می خوام باهاش ازدواج کنم؟گفتم می خوام


فکر کنم.اگر هم به
خانم بزرگ جواب مثبت بدم که


بعیده همچین کاری بکنم..واسه ی اینه که خیالم راحته این ازدواج


صوریه و دائمی نیست و خیلی زود تموم میشه..

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت676



هانی خندید وگفت:دقت کردی امروز خانم بزرگ ازت خواستگاری



کرد؟..فردا هم جواب مثبت یا منفیتو باید بهش اعلام کنی.


پدرام لبخند زد وسکوت کرد...
هانی گفت:این کامران چقدر نامرده...


هیچ فکر نمی کردم انقدر عوضی باشه...


پدرام سرش را تکان داد وگفت:اره منم باهات موافقم..


من هما رو فراموش کردم هانی...خیلی وقته.


فقط کاری که باهام کرد و نمی تونم فراموش کنم..


اون با این کارش به خودم و شخصیتم توهین کرد..


من شوهرش بودم ولی بهم
خیانت کرد..


فرمان را توی دستانش فشرد و ادامه داد:برای همین از زن ها متنفرم...


برای همین نمی خوام دیگه ازدواج کنم..چون می ترسم اون هم بهم


خیانت کنه..چون دیگه طاقت ندارم برای بار دوم شکست
بخورم..نمی تونم...


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت675


پدرام کلافه نگاهش کرد وگفت:گیج شدم خانم


بزرگ..منظورتون چیه؟
خانم بزرگ با لبخند گفت:من


منظوری ندارم..فقط میگم اگر مایل هستی اسمت رو به عنوان نفرسوم


به توتیا بگم..اون هم از بین شما 3نفر یکی رو انتخاب می کنه.


پدرام کمی فکر کرد و در اخر گفت:الان نمی تونم چیزی


بگم..فردا صبح باهاتون تماس می گیرم..


خانم بزرگ سرش را تکان داد و لبخند زد...


پدرام و هانی هر دو از خانم بزرگ خداحافظی کردند و رفتند.
***

توی ماشین نشسته بودند .پدرام پشت فرمان بود و هانی هم کنارش نشسته بود..


هانی گفت:تو که از زنا متنفر بودی پس چی شد قبول کردی؟


پدرام نگاهش کرد وگفت:قبول نکردم..فقط گفتم فردا زنگ می زنم و جوابو میگم..

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت674



خانم بزرگ با لبخند گفت:اگر توتیا گفت من هانی رو جای برادری


دوست دارم چی؟به هر حال شاهین رو تا حالا


ندیده وبراش غریبه ست نمی تونه این حرفو بزنه..


درضمن اون الان به هر کسی که من پیشنهاد بکنم ازدواج می کنه


چون به من اعتماد کرده واینجا هم به جز من کسی رو نداره و روی


کسی هم شناخت نداره...اینو چی میگی؟..


پدرام به پشتی مبل تکیه داد وبا لحن ارومی گفت:خب اگر بگه منو


هم مثل برادرش دوست داره چی؟..


خانم بزرگ خندید وگفت:خب این که برای تو بد نمیشه..تو که راضی


به این ازدواج نیستی..پس نباید نگران باشی.


پدرام با اخم نگاهش کرد وگفت:پس در اون صورت باید بره


زن شاهین بشه؟..
خانم بزرگ گفت :شاید هم زن


هانی ...معلوم نیست..همه چیز به نظر توتیا بستگی داره.


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت673



رو به پدرام گفت:پدرام نظر تو چیه؟می خوای تو لیست


باشی؟..با توتیا عقد دائم که نمی کنی..فقط به صورت موقت و


صوری این کار انجام میشه..قبول می کنی؟..


هانی و خانم بزرگ چشم به دهان پدرام دوخته بودند..پدرام نگاهی



به هر دوی انها انداخت و بعد از چند لحظه


گفت :نه...من اینکارو نمی کنم..
از جایش بلند شد که خانم بزرگ با


لحن جدی سریع گفت:بسیار خب..پس به توتیا میگم از بین شاهین و هانی


یکی رو انتخاب بکنه...از نگاه هایی که شاهین به توتیا مینداخت



معلوم بود ازش خوشش اومده..اون می تونه کاری


بکنه که توتیا با اون ازدواج بکنه...
پدرام سریع نشست و غرید:اون


خیلی بیجا کرده بخواد ازاین غلطای اضافه بکنه...از کجا معلوم شاید


توتیا هانی رو انتخاب کرد...

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈




Показано 20 последних публикаций.