🌹خط زندگی🌹


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


موفق بودن، تنها باعث خوشحالی نمیشه
ولی خوشحال بودن همیشه باعث موفقیت میشه
❤❤❤❤❤❤

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


راز خوشبختی در ازدواج شستن ظرفها است

با شستن ظرفها می‌توانید ازدواج خود را درخشان کنید!

تحقیقات دانشگاه ویک فارست آمریکا نشان می‌دهد زوج‌هایی که داوطلبانه کارهای یکدیگر را انجام می‌دهند؛ پیوند قوی‌تری دارند.


💥💫💥💫💥💫
#پارت_781
#خان‌زاده_هوسباز


ناراحت نشده بودم بلکه کلا از دستش دلسرد شده بودم بخاطر رفتار هایی که با من داشت نمیدونم چقدر زمان گذشته بود که اسمم رو صدا زد :
_ پریزاد
خیره به چشمهاش شده بودم و گفتم :
_ جان
_ مامانت یکم داره زیاده روی میکنه دلیل رفتارش رو نمیدونم اما بهتر هستش تو باهاش بد برخورد نکنی .
چشمهاش رو محکم روی هم فشار داد و بعد گذشت چند  دقیقه گفت :
_ چرا ساکتی پس ؟
_ چی باید بگم دقیقا ؟
_ از احساست بگو
_ احساس خاصی ندارم
_ پریزاد
_ جان
_ باور کنم ناراحت نیستی ؟
_ آره بهتره باور کنی چون همش حقیقت هستش .
دوست نداشتم فکر کنند نسبت به مادرم احساس بدی دارم میخواستم فراموش کنند
* * *
تنها تو حیاط نشسته بودم ک بابا اومد پیشم نشست چند دقیقه ساکت بود که بلاخره صداش بلند شد :
_ چیه چرا تنهایی نشستی ؟
_ چیزی نیست هوا خوب بود میخواستم تنها باشم ، شما خوبید بابا
_ آره
_ رابطه ات با مامانت چطور پیش میره ؟
_ خوبه
خندید
_ چرا داری دروغ میگی آخه ؟
نفس عمیقی کشیدم و خطاب بهش گفتم :
_ هیچ دروغی نیست بابا من دوست ندارم خیلی این مسائل رو کشش بدم من میخوام هر کسی چیزی میگه خیلی زود فراموشش کنم تموم بشه بره
_ پس کینه ای نیستی ؟
_ تو همچین مسائل پیش افتاده ای ن نیستم و اصلا واسم مهم نیست .


💥💫💥💫💥💫
#پارت_780
#خان‌زاده_هوسباز


شفق خودش بلند شد نگاهش رو به من دوخت و پرسید :
_ میای بریم خرید ؟
_ نه من چیزی لازم ندارم ، حوصلم نمیشه بیام بیرون تو اگه میخوای برو
_ نه منم چیز خاصی نمیخوام فقط گفتم با تو برم شاید حوصلت سررفته
لبخندی بهش زدم ک صدای مامان بلند شد :
_ پریزاد
نگاهم رو بهش دوختم ؛
_ بله
_ تو دوست داری از این به بعد تو روستا زندگی کنی درسته ؟
خیره به چشمهاش شدم و جوابش رو دادم ؛
_ نه
_ اینجا میمونی ؟
مامان انگار با من مشکل داشت ک همچین سئوال هایی داشت میپرسید
_ شما با من مشکل داری ؟
_ نه
_ پس چرا همچین سئوال هایی داری میپرسی ؟!
_ همینطوری فقط میخواستم بفهمم تو دختر منی پرسیدن سئوال از تو ک اصلا ایرادی نداره
واقعا ایرادی نداشت اما مامان سئوال هاش جوری بود ک انگار اصلا دوست نداشت من پیششون باشم واقعا خیلی بد شده بود
اسمم رو صدا زد :
_ پریزاد
با صدایی خش دار شده گفتم :
_ جان
_ چیشده چرا ساکت داری به من نگاه میکنی ؟
نمیدونستم چی باید بهش بگم اما واقعا خیلی عجیب شده بود
_ چیزی نیست
بعدش بلند شدم خواستم برم سمت اتاقم ک شفق هم بلند شد همراهش رفتیم سمت اتاق داخل شدیم خیره به من شد و پرسید :
_ چرا از دست مامانت ناراحت شدی ؟!
_ من ناراحت نشدم اصلا
_ واقعا !
_ آره


💥💫💥💫💥💫
#پارت_779
#خان‌زاده_هوسباز


بیتا روبرومون نشسته بود و حسابی روی مخ من بود دوست داشتم یه بلایی سرش بیارم اما داشتم خودم رو کنترل میکردم نمیدونم چقدر گذشته بود که بابا اسمم رو صدا زد :
_ پریزاد
نگاهم رو بهش دوختم ؛
_ جان
_ چیشده چرا انقدر ساکت هستی ؟
نمیدونستم چ جوابی باید بهش بدم و همین داشت باعث ناراحتی من میشد ، قلبم حسابی به درد اومده بود
_ چیزی نیست همینطوری
صدای بیتا بلند شد :
_ شاید بودن من اذیتش کنه
لابد توقع داشت بابا الان هم مثل مامان یه چیزی بار من کنه خیره به بابا شدم ک خیلی خونسرد جواب داد :
_ شاید
بیتا حسابی جا خورد لابد توقع نداشت بابا همچین چیزی بهش بگه
لبخندی روی لبم نشست ک دستم رو تو دستش گرفت و گفت :
_ میخوای امروز با من بیا شرکت
_ ن بابا اینجا راحتم
_ باشه پس من میرم کاری داشتی باهام تماس بگیر
_ چشم
بعدش بابا گذاشت رفت خیلی خوشحال شده بودم چون بابا پشت من بود رفتارش مثل مامان نبود ، بیتا ک با رفتن بابا جرئتش بیشتر شده بود پرسید :
_ راستی نور کجاست پس ؟
مامان جوابش رو داد :
_ روستا
خیره به من شد :
_ با تو مشکلی نداره ؟
_ فکر نمیکنی تو مسائلی ک بهت مربوط نیست داری دخالت میکنی ؟
_ وا من ک چیز بدی نگفتم این همه ناراحت شدی
ساکت شد میدونست حسابی قرار هست بهش بربخوره بخاطر اتفاق هایی ک افتاده بود ، حقش بود تا یاد بگیره حد خودش رو متوجه بشه چون مامان بهش رو میداد قرار نبود انقدر پرو بشه ‌...


بسیاری سوال دارند که چرا در دوران عقد دعوا و مشاجره بین همسران زیاد است.

باید در جواب گفت اگر دختر و پسری می دانند به درد هم می خورند و مشکل #ساختاری در رابطه آنها وجود ندارد باز هم ممکن است دچار مشکل شوند؛ #اصطکاک های درون رابطه بیشتر به دلیل عدم آشنایی با #مهارت‌های_زندگی است.

دوران عقد را بهترین دوران برای #مهارت_آموزی است زیرا فرد قبل از ازدواج تنها بوده اما در حال حاضر ارتباط جدیدی با همسر و البته با خانواده و فامیل او، پیدا کرده است و همچنین باید بداند نیازهای همسرش را چگونه می تواند بشناسد و برطرف کند


مسافرت در بارداری

مسافرت برای خانم های بارداری که بارداری عادی ای دارند و مشکل خاصی ندارند ایرادی ندارد.
فقط برای جلوگیری از لخته شدن خون و استراحت خانم باردار بهتر است در مدت سفر هر دو ساعت یک بار توقف کرده و مادر باردار کمی پیاده روی داشته باشد.


#پارت_778
#خان‌زاده_هوسباز


دستش رو روی پشتم گذاشت و اسمم رو صدا زد :
_ پریزاد
با حرص دستش رو پس زدم روی تخت نشستم و خطاب بهش توپیدم :
_ عین آدم بخواب قرار نیست هی انگولک کنی من و شنیدی یا نه ؟
گوشه ی لبش کج شد :
_ زن منی هر کاری دوست داشته باشم باهات میکنم حق اعتراض نداری
واقعا روانی بود حیف پای بچه ها وسط بود وگرنه میدونستم چ جوابی بهش بدم ، دوباره خوابیدم که اینبار من رو تو آغوشش کشید نمیتونستم هیچ کاری کنم و همین باعث میشد حرص بخورم با صدای خش دار شده ای کنار گوشم گفت ؛
_ عادت دارم شبا یه چیزی تو بغلم باشه !،
_ زنت رو نمیفرستادی بره بغلش میکردی راحت کپه ی مرگت و میذاشتی
_ اون هر شب تو آغوشم بوده دوست داشتم امشب زن دومم تو آغوشم باشه .
خان زاده قصدش دیوونه کردن من بود ، چشمهام رو بستم دیگه چیزی بهش نگفتم
* * *
_ خوب خوابیدی ؟
میدونستم منظورش به کنار خان زاده بودن هست همش پر از حرص بود
_ نه
_ چرا اذیتت کرد ؟
_ اذیت ک ن اما خیلی روی اعصاب بود واسه ی همین دارم اینجوری میگم .
واقعا هم همش داشت اذیت میکرد پس چی میشد بهش گفت آخه
_ پریزاد
_ جان
_ فکر میکردم دیشب دیوونه بشی !.
_ واقعا هم داشتم دیوونه میشدم اما بشدت خودم رو کنترل کرده بودم همین
_ خوب حالا انقدر عصبی نباش خان زاده شوهرت هستش متوجه هستی دیگه
_ آره

💥💫💥💫💥💫


وقتی همسرتان از کوره در میرود مقابله به مثل کردن بزرگترین اشتباه است؛

هر دوی شما باید این توانایی را داشته باشید که در این لحظات آرام بوده و اجازه دهید تا همسرتان خودش را خالی کند، در هنگام عصبانیت بخش‌های کنترلگر مغز از کار میفتند و در واقع فردی که در مقابل شماست همسر شما نیست!!! مطمئن باشید حرف هایی که او در ناراحتی به زبان میاورد فقط از روی عصبانیت است، سکوت کنید و بگذارید هرچه می خواهد بگوید، مطمئن باشید به زودی آرام شده و به اشتباهش پی می برد.


#روانشناسی

اگر هنوز «ما» نشده ايد با امنیت خداحافظی کنید

انسان زمانی تصمیم به ازدواج می گیرد که به اصطلاح بزرگ شده باشد. معیار بزرگ شدن فقط تاریخ تولد نیست و یکی از شاخص های رسیدن به بلوغ عقلانی و روانی، خداحافظی با «من» است.
وقتی فردی ازدواج می کند اما با شریک زندگی اش «ما» نمی شود، همین علت آغاز تنش ها در زندگی مشترک خواهد بود چرا که در این صورت نوع رابطه میان آن ها، رابطه قلدر-قربانی خواهد بود که خودشان و فرزندان شان در این رابطه صدمه‌های زیادی خواهند دید و به اصطلاح قربانی خواهند شد.


💥💫💥💫💥💫
#پارت_777
#خان‌زاده_هوسباز


_ مامان
خیره بهش شدم و گفتم :
_ جان
_ مامان بزرگ اگه کاری انجام داده ناراحت بوده از دستتون اما مطمئن باشید خیلی دوستت داره
گوشه ی لبم کج شد آره دوستم داشت ک اون حرفارو بار من کرده بود چقدر سخت بود تحمل حرفاش نمیدونم چقدر زمان گذشته بود که صدای شهیاد بلند شد :
_ شیرین پاشو بریم مامان استراحت کنه
_ باشه
بعد اینکه من رو بوسیدند جفتشون از اتاق خارج شدند ، میدونستند نیاز دارم تنها باشم اما با دیدنشون حسابی حالم بهتر شده بود
لباسم رو عوض کردم رفتم روی تخت دراز کشیدم ، چشمهام داشت گرم میشد ک در اتاق باز شد چشم باز کردم ک صدای خان زاده بلند شد :
_ منم !
چشمهام گرد شد سرجام نشستم ک لامپ روشن شد ، خیره بهش شدم و گفتم ؛
_ تو اینجا چیکار داری ؟
_ شوهرت هستم یادت رفته ؟
_ شوهرم بودی چند سال پیش دیگه نیستی حالا بهتر هستش بری یه اتاق دیگه
_ نمیشه
حق با جانب پرسیدم :
_ چرا ؟
خیلی خونسرد لباسش رو از تنش بیرون کشید به سمتم اومد روی تخت نشست و گفت :
_ چون من شوهرت هستم و امشب تو این اتاق میمونم تو هم حق اعتراض نداری
_ ن بابا کی گفته قراره به حرفت گوش بدم ؟
_ مجبوری !
_ چرا مجبور ؟
_ چون کاری انجام بدی مجبور میشم با بچه ها بریم یه جای دیگه
لعنتی داشت من رو تهدید میکرد با خشم غریدم :
_ خیلی عوضی هستی خان زاده
با تمسخر لب زد :
_ تازه فهمیدی کوچولو
_ کوچولو عمت هستش ن من
بعدش با حرص پشت بهش خوابیدم خیلی روی اعصاب بود خان زاده هوسباز !.


Forward from: تبلیغات تضمینی?
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🙋‍♀کیا عروسیشونه😉

دلت میخاد #شب_عروسیت با 3مدل #رقص_زیبا همه مهمونارو #سوپرایز کنی😁

#بیاکلی_آموزش_رایگان👇😍

https://t.me/joinchat/QB0XNLUxhXaduInn

دنیا هم #عروسی کرد کلی فیلم ورقصش توکاناله🤪🤪🤪
تاپاک نشده زودبیا💃💃🕺🕺


چرا شوهرم از من فراریه ؟

ظاهری از زنان که مردان دوست ندارند ، رفتارهایی که آقایان از آنها فراری هستند و چندین مورد دیگر که همه و همه مرد را از زن فراری می دهد.

#قسمت_نهم

چه چیزهایی مردها را به زن ها بی میل می کند؟

بوی بد بدن

مردها دوست دارند که همسرشان همیشه آراسته و مرتب باشند و هرگز زنی را که بوی غذا می دهد را دوست ندارند. همچنین مردها از خود این انتظار را دارند که بوی عرق بدهند اما از زنان چنین انتظاری ندارند بنابراین قبل از آمدن همسرتان به خانه لباس های شیک و تمیز بپوشید تا بوی غذا و عرق ندهید.


💥💫💥💫💥💫
#پارت_776
#خان‌زاده_هوسباز


_ اما شهیاد بهتره از ادبیات بهتری استفاده کنه ، چون اصلا خوشم نیومد از حرفاش
ساکت شده داشت به من نگاه میکرد مشخص بود دوست نداشت این شکلی بشه ولی دست خودش نبود
_ ببخشید مامان
_ خوب حالا
نشستیم حسابی گرم صحبت شده بودیم که صدای در اتاق اومد
_ بله
در باز شد مامان اومد داخل لبخندی زد و گفت :
_ وقت استراحت هستش بچه ها
با شنیدن این حرفش اخمام رو تو هم کشیدم و خطاب بهش گفتم :
_ از کی تا حالا تو دایه مهربانتر از مادر شدی واسه ی بچه های من ک بهشون بگی چیکار کنند
شوکه شده اسمم رو صدا زد :
_ پریزاد
_ چیه !
مشخص بود توقع نداشته باهاش این شکلی رفتار کنم اما وقتی اون من رو غریبه میدونست منم باهاش نسبتی نداشتم پس بهتر بود به بچه هام کاری نداشته باشه ، شهیاد صدام زد :
_ مامان
خطاب بهش گفتم :
_ اگه کاری نداری برو
اشک تو چشمهاش جمع شد  و سریع از اتاق خارج شد که صدای شیرین بلند شد :
_ مامان
_ جان
_ رفتارت اصلا درست نبود
با چشمهای ریز شده داشتم بهش نگاه میکردم رفتار من درست نبود اما رفتار اون درست بود این چی داشت واسه ی خودش میگفت آخه ...
_ چی دارید میگید شما اصلا !.
_ اون مامان ...
_ مامان من نیست اگه بود جوری رفتار نمیکرد انگار من واسش یه غریبه هستم !
_ چیکار کرد مگه
_ مهم نیست دیگه


شکل برای مردان بسیار مهم‌تر از سایز است!

دانشمندان دریافته‌اند که وزن‌های مختلفی جذاب شمرده می‌شوند. به فرم بدن و قد شما بستگی دارد. حقیقت نشان می‌دهد که زنانی که نسبت دور کمر و دور باسنشان ۰٫۷ است برای مردان جذاب‌تر هستند. دانشمندان دریافته‌اند که این مسئله در همه نقاط جهان و همه زمان‌ها در طول تاریخ صدق می‌کند. به‌طور خلاصه، مردان زنانی را دوست دارند که بدن خوش‌فرم داشته باشند و سایز برایشان اصلاً مهم نیست. نسبت ۰٫۷ کمر و باسن، نشانه بیولوژیکی از سلامت و باروری در زنان است. مغز مرد به‌طور اتوماتیک‌وار به این نشانه پاسخ می‌دهد.


💥💫💥💫💥💫
#پارت_775
#خان‌زاده_هوسباز


نمیتونستم حرف مامان رو فراموش کنم و دلم باهاش صاف بشه درسته مادرم بود کینه خوب نبود اما از دستش ناراحت بودم حرفاش درست نبود نباید جلوی بیتا با من اون شکلی صحبت میکرد ، بیتا هیچ نسبتی باهاش نداشت فقط یه مهمون بود اما من دخترش بودم !.
بس بود هر چقدر غصه خورده بودم از این به بعد با هر کی مثل خودش برخورد میکنم ، صدای در اتاق اومد با صدایی گرفته شده گفتم :
_ بله
در اتاق باز شد شهیاد و شیرین اومدند داخل با دیدنشون تموم غصه ها رو فراموش کردم لبخندی روی لبم نشست که جفتشون اومد صورتم رو بوسیدند
به سمت شیرین برگشتم و پرسیدم :
_ خوبی دخترم ؟
سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد :
_ آره
_ مامان
به سمت شهیاد برگشتم :
_ جان
_ ببخش بابت دیشب
_ چرا ؟
_ چون نتونستیم پیشت باشیم حسابی ترسیدی مگه نه ؟
لبخندی تحویلش دادم :
_ نیاز نیست اصلا نگران من باشی پسرم من واقعا خوب هستم
_ باشه
میتونستم ببینم چقدر نگران من شده اما نمیخواستم این احساس باهاش باشه
_ راستی زن باباتون چیشد
شهیاد خندید و گفت :
_ بابا فرستادش روستا
_ عجیبه ک انقدر راحت قبول کرد بره
_ راحت نبود بابا رید بهش
چشم غره ای به سمت شهیاد رفتم :
_ رید چیه شهیاد
دستی لای موهاش کشید
_ ببخشید
_ دیگه اینجوری نگو هر چی باشه سن زن باباتون از شما بیشتره و لایق احترام ..‌.
با دیدن نگاهشون لبخندی زدم و ادامه دادم :
_ البته ک نیست !.


💥💫💥💫💥💫
#پارت_774
#خان‌زاده_هوسباز


ساکت شده اومد روبروم نشست داشت خیره خیره بهم نگاه میکرد که بی حوصله پرسیدم :
_ چیه چرا داری اون شکلی به من نگاه میکنی چیزی شده انگار ؟
_ هیچوقت نمیتونی دروغ بگی چون تو ناراحت هستی از دست مادرت چون بهت گفت مهمون هستی ، توقع داشتی بعد این بیست ک گذاشتی رفتی وقتی برگشتی همه چیز مثل سابق باشه ؟
اشک تو چشمهام جمع شد :
_ حداقلش توقع نداشتم زندگیم انقدر بد و افتضاح شده باشه
گوشه ی لبش کج شد :
_ واقعا توقعش رو نداشتی ؟
_ نه
اشکام روی صورتم جاری شدند ک با صدایی خش دار شده پرسید :
_ چرا گریه میکنی الان ؟
_ دلم گرفته این هم جرمه ؟
_ نه
دیگه نمیدونستم چی باید بگم اما قلبم حسابی به درد اومده بود
چند دقیقه ک گذشت گفت :
_ انقدر بخاطر کارا و حرفای دیگران خودت رو عذاب نده وقتش شده ک همه چیز درست بشه
داشت درست میگفت وقتش شده بود ک همه چیز درست بشه ...
_ خان زاده
_ جان
_ چرا میخوای حالم خوب بشه تا دوباره خودت اذیتم کنی آره ؟
گوشه ی لبش کج شد :
_ درسته !
اخمام رو تو هم کشیدم این چرا درست بشو نبود همش میخواست به من ضد حال بزنه
_ خوشت میاد ؟
_ خیلی زیاد
_ اما این کارت درست نیست
قهقه ای زد :
_ بسه انقدر چرت و پرت نگو من دیوونم مگه بیخود و بی جهت گیر بدم بهت .
_ آره مثل همیشه ‌...


💥💫💥💫💥💫
#پارت_773
#خان‌زاده_هوسباز


_ چون دارم حرف درست میزنم عصبانی میشی ؟!
_ اصلا اینطور نیست بابا شما فقط دارید من رو ناراحت میکنید
قهقه ای زد ؛
_ من ناراحتت میکنم ؟!
_ آره
به سمتم اومد بازوم رو تو دستاش گرفت و با عصبانیت گفت ؛
_ به من نگاه کن ببینم
خیره به چشمهاش شدم که با صدایی خش دار شده پچ زد :
_ چیه چرا داری این شکلی نگاه میکنی هان ؟
نمیدونستم چی باید بهش بگم اما حسابی اعصابم خورد شده بود
_ بابا شما دارید اذیتم میکنید خواهش میکنم برید بیرون اجازه بدید تنها باشم
از من فاصله گرفت و داد زد :
_ تنهات بزارم تا خودخوری کنی اره ؟
نفسم رو پر حرص بیرون فرستادم واقعا نمیدونستم چی باید بهش بگم اما اعصابم حسابی خورد شده بود انقدر ک حد نداشت کاش میتونستم یه چیزی بهش بگم البته نمیشد باید خودم رو کنترل میکردم تا همه چیز خوب پیش بره انگاری این شکلی بهتر بود
_ بابا خواهش میکنم !
_ باشه من میرم اما فراموش نکن این قضیه اینجا تموم نمیشه متوجهش شدی ؟
_ آره
واقعا هم قضیه اینجا تموم نمیشد باید همیشه به یه سری از چیز ها فکر کنیم !.
* * *
_ پریزاد
خیره به خان زاده شدم و خسته گفتم :
_ بله
_ چت شده ؟
_ هیچ
با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد
_ مطمئن هستی ؟
_ آره
واقعا هم مطمئن بودم چیزی نشده البته اگه چیزی از این قضیه حالیش میشد
_ شنیدم از دست مامانت ناراحت ...
وسط حرفش پریدم :
_ نیستم !.


چرا شوهرم از من فراریه ؟

ظاهری از زنان که مردان دوست ندارند ، رفتارهایی که آقایان از آنها فراری هستند و چندین مورد دیگر که همه و همه مرد را از زن فراری می دهد.

#قسمت_هشتم

چه چیزهایی مردها را به زن ها بی میل می کند؟

آرایش بیش از حد

یکی از اشتباهات بزرگ خانم ها این است که برای اینکه همسرشان را تحت تاثیر قرار دهند، آرایش غلیظ می کنند. در حالیکه آقایان آرایش ملایم را به آرایش بیش از حد ترجیح می دهند و دوست ندارند همسرشان غیر طبیعی باشد و صورت خود به یک اثر هنری تبدیل کند پس ساده باشید و یک آرایش ملایم نمایید و با مقدار ملایمی آرایش نقاط جذاب چهره را برجسته کنید.


💥💫💥💫💥💫
#پارت_772
#خان‌زاده_هوسباز


صدای در اتاق اومد دستی به صورتم کشیدم و با صدایی گرفته شده گفتم :
_ بله
در اتاق باز شد بابا اومد داخل خیره به من شد ، چند دقیقه ساکت شده ایستاده بود که اسمش رو صدا زدم :
_ بابا
_ جان
_ چیزی شده شما اومدید اینجا وایستادید ؟!
_ شنیدم مامانت چی بهت گفته و تو حسابی بابت حرفش ناراحت شدی فقط میخواستم بهت بگم مادرت عمدی همچین کاری نکرده اون خیلی زیاد دوستت داره و تو این رو خیلی خوب میدونی
نفس عمیقی کشیدم درست بود من این قضیه رو خیلی خوب میدونستم مامانم دوستم داشت ک بهم میگفت یه مهمون هستی ، با صدایی گرفته شده جوابش رو دادم :
_ واسم مهم نیست حتی ناراحت هم نشدم پس شما خودتون رو درگیرش نکنید
_ من خیلی خوب میشناسمت و میدونم چقدر ناراحت شدی واسه ی همین ...
وسط حرفش پریدم :
_ نشدم
_ پریزاد
_ بله
_ نیاز نیست با من مثل یک غریبه رفتار کنی خودت میدونی چقدر دوستت دارم
نفسم رو غمگین بیرون فرستادم :
_ آره میدونم چقدر دوستم دارید و واسه ی همین شما هم بهتر هستش این بحث رو کشش ندید
سرش رو با تاسف تکون داد مشخص بود چقدر اعصابش خورد شده اما داره تحمل میکنه
_ بسه دیگه
_ چرا عصبی شدید ؟
_ چون داری مزخرف میگی !
_ من
_ آره
_ دارید اشتباه میکنید
_ اصلا هم اینطور نیست
واقعا اینطور نبود پس نیاز نبود بیشتر از این بحث رو کشش بده بهتر بود تمومش کنه این شکلی بهتر بود
_ بابا میشه من رو تنها بزارید
_ نه
_ بابا
_ چیه !
_ شما ...


💥💫💥💫💥💫
#پارت_771
#خان‌زاده_هوسباز


_ چرا ؟
_ چون هیچ شماره ای ازشون نگرفتم نمیدونم چجوری باید باهاشون تماس بگیرم ...
صدای خنده ی بیتا بلند شد ، خیلی سرد داشتم بهش نگاه میکردم که گفت :
_ ببخشید خوب باعث خنده اس اصلا مگه میشه آدم شماره ی بچه های خودش رو نداشته باشه
ساکت شده داشتم بهش نگاه میکردم بهتر بود یه جواب درست حسابی بهش میدادم این شکلی نمیشد
با عصبانیت گفتم :
_ قرار نیست یکی مثل تو بیاد من و مسخره کنه یه نگاه به زندگی داغونت بنداز
چشمهاش گرد شد
_ مودب باش
نفس عمیقی کشیدم سعی داشتم خودم رو کنترل کنم اما اصلا نمیشد این قضیه حسابی کلافم کرده بود
_ تو باید حدت رو بفهمی فهمیدی  !.
صدای مامان بلند شد :
_ پریزاد مودب باش قرار نیست بی احترامی کنی
پوزخندی بهش زدم :
_ اول مهمون شما باید جایگاه خودش رو متوجه بشه تا من باهاش ...
_ تو هم یه مهمون هستی پس حدت رو بدون
شوکه شده داشتم بهش نگاه میکردم پس من اینجا یه مهمون بودم چقدر درد داشت حرفش ، قطره اشکی روی گونم چکید تلخ خندیدم :
_ درسته
پشیمون شده بود اما فایده نداشت قلبم رو شکسته بود نمیتونست  دوباره ترمیمش کنه
_ پریزاد
به سمت شفق برگشتم :
_ جان
_ ناراحت نشو
_ نیستم
بعدش بلند شدم خواستم برم که صدای مامان بلند شد
_ پریزاد من منظوری نداشتم
_ میدونم
بعدش رفتم سمت اتاقم همین ک داخل شدم اجازه دادم اشکام روی گونم سرازیر بشن چقدر وضعیت بدی شده بود کاش میتونستم آروم باشم البته اگه میشد قلبم حسابی داشت تند تند میزد ...

20 last posts shown.

518

subscribers
Channel statistics