💥💫💥💫💥💫
#پارت_773
#خانزاده_هوسباز
_ چون دارم حرف درست میزنم عصبانی میشی ؟!
_ اصلا اینطور نیست بابا شما فقط دارید من رو ناراحت میکنید
قهقه ای زد ؛
_ من ناراحتت میکنم ؟!
_ آره
به سمتم اومد بازوم رو تو دستاش گرفت و با عصبانیت گفت ؛
_ به من نگاه کن ببینم
خیره به چشمهاش شدم که با صدایی خش دار شده پچ زد :
_ چیه چرا داری این شکلی نگاه میکنی هان ؟
نمیدونستم چی باید بهش بگم اما حسابی اعصابم خورد شده بود
_ بابا شما دارید اذیتم میکنید خواهش میکنم برید بیرون اجازه بدید تنها باشم
از من فاصله گرفت و داد زد :
_ تنهات بزارم تا خودخوری کنی اره ؟
نفسم رو پر حرص بیرون فرستادم واقعا نمیدونستم چی باید بهش بگم اما اعصابم حسابی خورد شده بود انقدر ک حد نداشت کاش میتونستم یه چیزی بهش بگم البته نمیشد باید خودم رو کنترل میکردم تا همه چیز خوب پیش بره انگاری این شکلی بهتر بود
_ بابا خواهش میکنم !
_ باشه من میرم اما فراموش نکن این قضیه اینجا تموم نمیشه متوجهش شدی ؟
_ آره
واقعا هم قضیه اینجا تموم نمیشد باید همیشه به یه سری از چیز ها فکر کنیم !.
* * *
_ پریزاد
خیره به خان زاده شدم و خسته گفتم :
_ بله
_ چت شده ؟
_ هیچ
با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد
_ مطمئن هستی ؟
_ آره
واقعا هم مطمئن بودم چیزی نشده البته اگه چیزی از این قضیه حالیش میشد
_ شنیدم از دست مامانت ناراحت ...
وسط حرفش پریدم :
_ نیستم !.
#پارت_773
#خانزاده_هوسباز
_ چون دارم حرف درست میزنم عصبانی میشی ؟!
_ اصلا اینطور نیست بابا شما فقط دارید من رو ناراحت میکنید
قهقه ای زد ؛
_ من ناراحتت میکنم ؟!
_ آره
به سمتم اومد بازوم رو تو دستاش گرفت و با عصبانیت گفت ؛
_ به من نگاه کن ببینم
خیره به چشمهاش شدم که با صدایی خش دار شده پچ زد :
_ چیه چرا داری این شکلی نگاه میکنی هان ؟
نمیدونستم چی باید بهش بگم اما حسابی اعصابم خورد شده بود
_ بابا شما دارید اذیتم میکنید خواهش میکنم برید بیرون اجازه بدید تنها باشم
از من فاصله گرفت و داد زد :
_ تنهات بزارم تا خودخوری کنی اره ؟
نفسم رو پر حرص بیرون فرستادم واقعا نمیدونستم چی باید بهش بگم اما اعصابم حسابی خورد شده بود انقدر ک حد نداشت کاش میتونستم یه چیزی بهش بگم البته نمیشد باید خودم رو کنترل میکردم تا همه چیز خوب پیش بره انگاری این شکلی بهتر بود
_ بابا خواهش میکنم !
_ باشه من میرم اما فراموش نکن این قضیه اینجا تموم نمیشه متوجهش شدی ؟
_ آره
واقعا هم قضیه اینجا تموم نمیشد باید همیشه به یه سری از چیز ها فکر کنیم !.
* * *
_ پریزاد
خیره به خان زاده شدم و خسته گفتم :
_ بله
_ چت شده ؟
_ هیچ
با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد
_ مطمئن هستی ؟
_ آره
واقعا هم مطمئن بودم چیزی نشده البته اگه چیزی از این قضیه حالیش میشد
_ شنیدم از دست مامانت ناراحت ...
وسط حرفش پریدم :
_ نیستم !.