ایده و حرفهای زنانگی

دیدم از  طرف شخص ح پیام اومده🥲
قلبم شروع به تپیدن شدید کرد
دستو پام سست شد
پیامشو سین زدم
دیدم نوشته سلام خوبی
منم نتونستم جواب ندم
گفتم سلام ممنون
(تو عقد  ک بودم همیشه بهش میگفتم میخام جدا بشم اما بعد عروسیم دیگه بهش پیام ندادم خدایی😅)
کلی حرف زدیم و اینا
یهو گفت میای باهم مثل قدیم رفیق باشیم😂
وای من داشتم روانی میشدم
گفتم این حرفا چیه
گف مگ جدا نشدی گفتم نه مگه دیوانم😑
گفت ولی من دوستت دارم و اینا
منم گفتم نه من سر زندگیمم و اینا
کلی حرف زد منم با سردی جوابشو میدادم
دیگ خدافظی کردم
باز من تا یکماه افسرده بودم
همش گریه و غم داشتم
اخه خیلی برام سخت بود🥺🥺
باز با خودم حرف زدم
گفتم این پسره همش چشمش دنبال دخترایه هر روز با یکیه
و اینا....
این شد که من از همه جا بلاکش کردم
و واقعا این دفعه مثل یک اشغال پرتش کردم بیرون از ذهنم
سخت بودا خیلی سخت
اما دیگ مجبور بودم
😊😊
الان خداروشکر روز ب روز عشقم ب همسرم داره بیشتر میشه و زندگی عالی دارم
حتی خودم ب همسرم پیشنهاد بچه دادم
و اینا
خوشحآلم و خودم تنهایی این مشکلات رو گزاشتم پشت سر و الان ارامش وجومو بعد 4 سال فراگرفته
خواستم بگم دخترا از سن 14 تا 19 سالگی
واقعا سن سختیه
مخصوصا سر مسائل احساسی الکی جو نگیرید
فک نکنید عشق و عاشقی خیلی خوبه
اینایی ک توی اینستا میبینید 90 درصدش دروغه
محاله ی زندگی یا ازدواج پر از سختی و مشقت نباشه😊
بزارین عاقلانه تصمیم بگیرین
من با خودم میگفتم دیگ ازین شخصیت ح ادم بهتری نیست
این منو ب همه ی ارزوهام میرسونه
خام بودم نمیفهمیدم
اما الان ک بزرگتر شدم
میبینم همه چیز خوشگلی نیست
ب شخصیت ح ک نگاه میکنم
میبینم هیچی نداره جز لباسای تنش
نه کاری داره نه ماشینی و نه هیچی تازه همش  بادخترا لاس میزنه چشمم دنبال دختراس این پسرا هیچ وقت زندگی گر نیستن
اما شوهرم هم کار داره هم ماشین هم خونه همم واقعا ادم با فهمی هست چشمش ک پاکه اهل نماز و قران هست
خداروشکر میکنم که خدا چنین مردی رو برام انتخاب کرد درسته بدبینه یکم اما هیچ مردی بی عیب نیست
خداروشکر که با شخصیت ح ازدواج نکردم
خدایا منو بخاطر اون همه کفری ک کردم ببخش🥲خدایا مصلحتتو شکر
رابطمو با مادرم کمرنگ کردم چون حرفایی ک بهم میزد باعث میشد من بیشتر عذاب بکشم
هیچوقتم بهش نگفتم ک نبخشیدمت اما خب تنها کسی ک منو تو زندگی تو اوج جوونی نابود  کرد مامانمه
توروخدا اینجوری مادرایی نباشید🥺🥺
❤️
ممنون خوندین🥲

میگفتم مامان هیچ وقت نمیبخشمت
من اون زمان از اینکه میتونی بری معاینت کنن خبری نداشتم
و مادرم از همینم سو استفاده میکرد
خلاصه ک من ب هر دری زدم ک جدا بشم
اما مامانم مانع میشد
شوهرم خیلی بهم بی احترامی میکرد
ی باری جلوی جمع بهم گفت تو دهنتو ببیند و خیلی کوچیکم میکرد
خیلیم بد بین و بد دل بود و هست
منم میگفتم عیبی نداره منم خدای خودمو دارم
وقتی مادر ادم ب دخترش تهمت میزنه دیگه از شوهر چ توقعیه
بعد یکسال مادرم و خواهر شوهرم دست ب دست هم دادن و سریع عروسی مارو گرفتن
من شب عروسی اصلا هیچ حسی نداشتم
همه فهمیده بودن من ی غمی تو چشامه❤️‍🩹🥺
عروسیمونو گرفتن و ما رفتیم سر زندگی
الان 3 ساله خونه خودمم و بچه دار هم نشدم
یعنی فعلا تصمیمی نگرفتیم
تو این 3 سال سختی های زیادی کشیدم
اونایی ک واقعا عاشق بودن این حرفای منو درک میکنن
من اصلا نمیتونستم شخصیت ح رو فراموش کنم همیشه و هرشب باخودم تو رویاهام تصورش میکردم
اینقدر بهش فکر میکردم ک شبا همیشه خوابشو میدیدم
اما یه روز ب خودم اومدم گفتم واقعا چته؟
فازت چیه؟اگه نمیخوایش طلاقتو بگیر برو
اگه میخوایش بشین زندگیتو بکن؟
اگع طلاق بگیرم اون ح میاد منو بگیره؟
معلومه که نه اصلا نمیاد
اونوقت من میمونم و هزار تا حرف پشت سرم
و پس دادن تاوان دلشکسته شوهرم
راستش شوهرم ادم بدی نیست
خیلی بهم محبت میکنه
درسته بعضی وقتا عصبی میشه
اما خودش بعد چن ساعت اروم میشه
و میاد معذرت خواهی میکنه
خلاصه ک نشستم با خودم حرف زدم
و تصمیم گرفتم دیگه ب شخص ح فکر نکنم
چون جز ضرر چیزی برام نیست
اون الان داره عشق و حال میکنه
من 4 سال از عمرمو بخاطرش ب نابودی دادم
چیا ک نکشیدم بخاطرش
گفتم ولش زندگی ارزش اینجور چیزارو نداره
وقتی قسمتم همین بوده منم باس کنار بیام
براچی دو روز زندگی رو جهنم کنم برا خودم؟
چند ماهی بود زندگیم خیلی فرق کرد
اروم بودم حال روحیم خوب بود اینا😅
تا اینکه ی شب😭