خط خطی های شاعرانه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


‌﷽ ؛
هذا من فضل ربی♡
خودِ طاهره اباذری هریس
[ چاپ شده ها:
یک مشت بغض کال ]
کپی با نام نویسنده آزاد
صفحه ی اینستاگرام من:
Instagram.com/_u/TahereAbazariHerisi7

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


سه، چهار ساله که بود، پدرش رفت به رحمتِ خدا...
دور و بری هاش خیال می‌کردند بچه است و حالا حالاها، حالیش نمی‌شود بابا نداشتن یعنی چه و نمی‌فهمد چه به سرش آمده. هر بار هم که می‌پرسید: بابا کجاست؟ بابا کجا رفته؟
می‌گفتند مُرده!
و وقتی می‌پرسید مُرده یعنی چه؟
می‌گفتند یعنی رفته مسافرت، رفته آن دور دور ها...
و بعد بچه ی طفل معصوم، ساکت می‌شد و می‌رفت توی فکر!
گذشت تا اینکه شنیدیم به اصرار پسرک، راهیِ مسافرت دسته جمعی شده اند و به مقصد که رسیده اند، پسرک پرسیده که اینجا همان مسافرت است؟
و گفته اند: بله!
پرسیده: دور است؟
جواب داده اند: بله!
گفته است: دورِ دور؟
پاسخ داده اند: بله!
و پسرک خوشحال و خندان گفته: آخ جان! پس بابام اینجاست؟
و آن بندگانِ خدا چه داشته اند برای گفتن؟ هیچ! هیچ!
من؟!
من این روزها همین‌قدر بیچاره‌، همین قدر درمانده ام،
انقدر که در دلم، پسرکی کوچک، با نگاه خیس و غمگین، هر روز، هر ساعت، هر لحظه، هر لحظه، هر لحظه، از تو می‌پرسد؛ نیست؟ چرا نیست؟ رفته؟ کجا رفته؟
اما من...
من چه دارم برای گفتن دورِ چشمانِ بی وفایت بگردم؟
هیچ! هیچ!

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


من از حسرتِ با تو بودن پُرم...
مرا با خودت هرکجا شد ببر :)

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7




خط خطی های شاعرانه dan repost
دل آدم خر که نیست...
می‌فهمه!
مثلا من هیچ وقت از بابام نپرسیدم دوسَم داری بابا؟!
یا تا حالا از مامانم نپرسیدم مامان واقعا دوسَم داری؟!
یا حتی از خواهرم نپرسیدم هنوزم مثلِ قبل دوسَم داری راستی؟!
وقتی ازت می‌پرسم دوسَم داری؟
می‌پرسم واقعنی دوسَم داری؟
می‌پرسم هنوزم مثلِ قبل دوسَم داری؟
یعنی یه جای کار دوست داشتنت می‌لنگه،
یعنی پای عاشقیت می‌لنگه،
بدم می‌لنگه...
دل آدمم خر که نیست،
شعور داره، حالیشه، می‌فهمه!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


کتاب بنده رو
با عنوان یک مشت بغض کال
می‌تونید از غرفه ی نشر شانی
در نمایشگاه کتاب تهران
تهیه کنید عزیزان 💙


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
گوشه چشمی نظر کنید آقا...
حالِ ما را که دائم آشوب است!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


تحفه ی شاعران فقط شعر است...!

عقربه روی هشت وُ من قلبم،
می طپد در هوایتان آقا!
کفتر جلدتان شده ست این دل،
می زند پَر برایتان آقا!

من همان شاعرِ غریبم که
دستم از هرچه جز غزل خالیست
زایر مشهدِ شما بودن
قسمت ما نبوده ده سالیست

روسیاهی که یادتان کرده
تا زمین خورده وُ کم آورده
بر درِ خانه ی شما دائم،
یک بغل غصه وُ غم آورده

آنقَدَر گفته ام براتان شعر،
کرده ام خسته من شمارا هم!
دائما میشوم مزاحم که...
یادتان باشد این گدا را هم!

هرشب این ساعت این حوالی ها
می کنم زمزمه سلام آقا
می دهد پاسخی به نوکرهاش
مثلِ آقایِ من کدام آقا!

گرچه قسمت نشد حرم باشیم،
از همین راهِ دور هم خوب است
گوشه چشمی نظر کنید آقا،
حالِ مارا که دائم آشوب است

قصه ی مور با سلیمان شد
شعرِ هذیانیِ من آقا جان!
برگ سبزیست تحفه ی درویش
حسِ عرفانیِ من آقا جان!

بیت هشتم شد هشتمین خورشید
دست خالی بَرَم نگردانی
من کم آورده ام مرا دریاب
شاد کن دل به هر چه می دانی!

#طاهره_اباذری_هریس
#سلام‌برآقای‌غریب

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


چشم هایم اما...
کاش همان پنجره ای بودند
که هر صبح رو به تو باز می شود!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


آقا اجازه؟! رفته دل من برایتان
آقا اجازه هست بمانم به پایتان؟!

در سجده های عاشقی و در قنوتِ عشق...
می‌خواهم آمینی بشوم بر دعایتان

لبخندهاتان معجزه ای شاعرانه است
آورده ام ایمان به شما و خدایتان

در واژه هایتان غزلی نو نهفته است...
شرمنده کرده لحن بنان را صدایتان

کافیست زنده ماندن من را تمامِ عمر...
گاهی اگر نفس بکشم در هوایتان

بگذار برملا بشود رازِ کوچکم...
آقا اجازه؟! رفته دل من برایتان

#طاهره_اباذری_هریس


🦋 | @TahereAbazariHerisi7


عینکشو گذاشته بود روی موهاش و تکیه داده به صندلی و همون جوری پشت میز خوابش برده بود. توو دلم حسابی قربون صدقه ش رفتم و آروم نزدیکش شدم و تا خواستم پتوی توی دستمو بکشم روش، تکونی خورد و چشماشو باز کرد و نگاهم کرد. قیافه ی گیجِ خوابش خیلی بانمک بود. نشستم کنارش.
چشماشو چندبار باز و بسته کرد و با لبخند گفت:
+ ای من فدای مهربونیت برم آخه خانوم!
زیر لب گفتم:
- خدا نکنه...
حالا چرا اینجا خوابیدی؟!
+نخوابیده بودم. گفتم یه چشمی رو هم بذارم بقیه ی برگه هارو اصلاح کنم، به بچه ها گفتم فردا نمره هاشونو می‌گم، دلم نمیخواد بدقول شم، که یهو خواب بُرد منو!
سری تکون دادم
-هوم! به تو میگن معلم وظیفه شناس!
خندید. از رو میز یه سری برگه های کوچولو برداشتم و همون طوری که می‌خوندمشون پرسیدم
- اینا چین؟!
داشت بقیه ی برگه هارو با سرعت اصلاح می‌کرد
+ برگه ی انتقاد پیشنهاد. گفتم بچه ها هرچی دلشون می‌خواد بنویسن برام، اینجوری بهتر می‌تونم باهاشون کنار بیام!
ابروهامو دادم بالا و یکی یکی خوندم دست خط دانش آموزاشو
- آقا اجازه شما خیلی #معلم خوبی هستید، کاش همه ی معلم های ما مثل شما بودند!
- آقا معلم! اگه مدرسه چندتا معلم مانند شما داشت ما جمعه ها هم به مدرسه می آمدیم!
- آقای (...) ما شما را خیلی دوست داریم، ولی شما سامان محمدی را از ما بیشتر دوست دارید و ما ناراحت می شویم!
طلبکار پرسیدم
- ببینم بین بچه ها فرق می ذاری تو؟!
زد زیر خنده
+ نه بابا! این سامان محمدی که میگه چشماش خیلی ضعیفه، با عینکم نمی‌تونه تخته رو ببینه ولی چون یه کم قدش بلنده می‌ذارنش ردیفای آخر همیشه ؛ گفتم سر کلاسای  من بیاد جلو بشینه، واسه همین فکر کردن بیشتر دوسش دارم.
خندیدم و سرسری چنتا برگه ی دیگه رو هم خوندم و دستمو زدم به کمرم و با اخم گفتم:
- کم کم داره حسودیم میشه! اینا چرا همه ش تعریف و تمجیده؟! چرا همه ش گفتن دوستت دارن؟! ها؟! نکنه دانش آموزاتو بیشتر از من دوست داری و بیشتر بهشون اهمیت میدی؟! هوم؟! والا مام دانش آموز بودیم و فراری از معلما، اعتراف کن چیکار کردی براشون!
نزدیکم شد و محکم و دل ضعفه ای بغلم کرد
+ دور خودت و حسادتات بگردم من! کار خاصی نکردم براشون، فقط به حرفاشون گوش میدم!
چشمام گرد شد
- هان؟!
خندید و دوباره مشغول اصلاح برگه ها شد
+ همون که شنیدی! لابلای شلوغیای تدریس و سر و کله زدن با بچه ها، هر موقع ممکن باشه برام، بجای اینکه من حرف بزنم و درس اخلاق بدم و نصیحت کنم، بهشون میگم شما حرف بزنین، شما بگین این بار، از هرچی دلتون میخواد، این بار من فقط گوش می‌کنم، بعد ساکت میشم و درد دلاشونو می‌شنوم، دغدغه های بانمکشونو، مشکلاتشونو، حتی حرفای از سر جلب توجه و خودنمائیشونو، حتی پر حرفیاشونو...
راهکار نمیدم، نصیحت نمی‌کنم، سرزنش نمی‌کنم، درست و غلط معین نمی‌کنم، فقط گوش می‌کنم و این گوش دادنه خیلی مهمه. ربطی به سن و سال نداره، آدما یه وقتایی فقط دو تا گوش می‌خوان برای شنیدن حرفاشون تا دق نکنن، نمیرن، نترکن از بار حرفایی که تلنبار شده رو دلشون. یکیو می‌خوان که براش حرف بزنن، بدونِ ترس از قضاوت شدن، بدون نصیحت و حرف اضافه، بی این که بترسن از ملامت و سرزنش.
می‌دونی یه وقتایی لازم نیست کار شاقی کنی برای خوب کردنِ حالِ آدما و شق القمر کنی برای این که کمکشون کرده باشی، همین که براشون کسی باشی که وقتایِ حال خرابیشون بتونن درداشونو بزنن زیر بغلشون و بیان و کنارت دو کلام درد دل و حرف بی حساب اختلاط کنن کافیه!
نیشم باز شد
- عاشق همین درک و فهمت شدم خب! ولی قبول کن به خاطر همینه میگن نظام آموزشی اشتباهه، تو باید مدرس اخلاق می شدی، حساب کتاب به تو نیومده آقا معلم!
خندید، خندیدم از خنده ش، انگار کل دنیا هم خندید از خنده مون.

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


پدرم معلم خوبی بود
یک عمر
به جایِ نانِ گندم...
غصه ی شاگردهایش را می خورد!

#طاهره_اباذری_هریس
#روز_معلم_مبارک

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


خط خطی های شاعرانه dan repost
دختر که باشی می شوی رویای بعضی ها
دختر شدن یعنی همین، دنیای بعضی ها!

سنگ صبور مادر و عشقِ پدر، یعنی...
یک قلب کوچک می شود دریای بعضی ها

دختر که باشی خواهرت یعنی وجودت هم...
آغوشِ خواهر می شود معنای بعضی ها

دختر که باشی می شوی جان برادر هم...
یعنی دلیل غیرت زیبای بعضی ها

دختر که باشی می شوی لبخند یک عاشق
گاهی دلیل گریه ی شبهای بعضی ها

دختر که باشی او اگر دارا نباشد هم...
چون عاشقی پس می شوی سارای بعضی ها

سیبی هوس کردی ولی تنها به یک علت...
باشی همیشه، تا ابد، حوای بعضی ها

دخترکه باشی می شوی همسر و گاهی هم...
هم می شوی مادر و هم بابای بعضی ها!

در یک کلام و ساده، وقتی دختری یعنی...
هستی امید و شادی دنیای بعضی ها!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


اهل جنوب بود، اهل دریا...
دلش که می‌گرفت، برامون از دیارش می گفت.
می‌گفت جنوبیا وقتی کشتیاشون غرق میشه، وقتی عزیزاشونو آب می‌بره با خودش، وایمیستن چشم توو چشم دریا و براش سنج می‌زن، براش دمام می‌زنن، که دلش به رحم بیاد، که بسوزه دلش، که پس بده جنازه ی عزیز غرق شده‌شونو، که پس بیاره تنِ عزیزِ از دست رفته‌شونو...
می‌گفت گفتن نداره ولی این روزا هرجای شهرو که نگاه می‌کنم، انگار صدای سنج و دمام میاد، انگار بویِ حلوا پیچیده، انگار همه جا صدای مویه و شیونِ زنای سیاه پوشه...
می‌گفت از ما که گذشت، ولی کاش یکی بیاد وایسه بالا سرِ زندگیمون، براش سنج و دمام بزنه، بلکه لااقل، جنازه ی امید و آرزوهای از دست رفته‌مونو پس بده...
همین!

#طاهره_اباذری_هریس

پ.ن:

برای بندرعباس و عزیزانمان در جنوب


🖤 | @TahereAbazariHerisi7


ولی چقدر صدای جونی فیوریتمه :)




مثلا بنشینی کنارم و با لبخند بگویی:
تو بگو نازخاتونم!
زمستان و پائیز و بهار و تابستانش چه فرقی می کند وقتی لطف و دلخوشی تمامِ سال تویی و نوبرانه ی هر فصل لبخندِ توست؟!
مثلا سر بگذارم روی سینه ات و با لبخند بگویم:
چه فرقی می کند چه موقع از سال است وقتی به اعتبار لبخند شما دل من خوش است و گرم آقا، از مهربانی مهر و آبی آبان هم که بگذریم، بهشتِ اردیبهشت آغوش شماست حضرت دلبر!
مثلا #همیشگیم باشی...
مثلا #همیشگیت باشم :)

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


اردیبهشت یعنی مانند بهشت...
یعنی چیزی شبیه آغوشت!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


مامان هیچوقت لباس عروس نپوشیده بود،
حتی روز عروسیش!
یعنی عمه کوچیکه م نذاشته بود که بپوشه، گفته بود ما مادرمون مریضه و جا واسه این تشریفات نداریم فعلا و با همین بهونه ی الکی، یه عمر حسرت رخت سفیدِ عروس پوشیدنو گذاشته بود به دلِ مادرِ تازه عروسِ من!
بچه تر که بودم، موقع بافتن موهام برام از اون موقعا می گفت که حتی نذاشته بودن بره آرایشگاه و براش مشاطه گر آورده بودن خونه...
دست می کشید توی موهامو با خنده تعریف می کرد که چقدر دلش می‌خواسته روز عروسیش موهاشو شینیون کنه و تاج عروس بذاره، اما مشاطه‌گر پیر و اختصاصی خانواده ی پدری بلد نبوده و کلی با اتوی موی قدیمی کف سرشو سوزونده بوده تا موهای موج دارشو فرتر کنه!
یه وقتایی که به شوخی می گفتم مامان بذار از نو برای تو و بابا یه عروسیِ مفصل بگیریم که لباس عروس و شینیون و تاج عروس و آرایشگاه و کلی مهمون و بزن بکوبم داشته باشه، می خندید و می گفت:
دیگه خیلی دیره!
می‌گفت:
توی زندگیِ هر آدمی یه حسرتای کوچیکی هستن که هیچ‌وقت از یاد نمیرن، هیچ‌وقت آتیششون توی دل آدم خاموش نمیشه، دردشون فراموش نمیشه، تا ابد حسرت می‌مونن...
می گفت:
درسته الان دیگه اون جوون ۱۸ ساله نیستم که واسه یه لباس سفید اون‌قدر ذوق و شوق داشته باشم و برام مهم باشه اما بعد این همه سال، بار حسرتِ اون یه روز رو دوشِ دلمه هنوز!
می‌گفت:
بعضی حسرتا شاید خیلی کوچیک و سطحی به نظر بیان،
اما اندازه ی یه اقیانوس عمیقن،
غرق می کنن آدمو!
راستشو بخوای این روزا بیشتر فکر می کنم به مامان و حسرتاش،
به عمه ی کوچیکم و کاراش،
به خودم،
به تو،
به حسرتای کوچیکی که تا ابد به دلم می‌مونن،
به حسرتای کوچیکی که خیلی بزرگن...
مثل جانم شنیدن از لبات،
مثل ترکیب اسمم با صدات،
مثلِ‌‌‌..‌.
مثلِ گرفتن دستات!

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


جمعه یعنی یه عمر دلتنگی،
بعد شش روز بی تو جان کندن...

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


فعلا با همین آهنگِ دیش دیری دین صبحمونو شروع کنیم تا بعد :)

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.