خط خطی های شاعرانه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


‌﷽ ؛
هذا من فضل ربی♡
خودِ طاهره اباذری هریس
[ چاپ شده ها:
یک مشت بغض کال ]
کپی با نام نویسنده آزاد
صفحه ی اینستاگرام من:
Instagram.com/_u/TahereAbazariHerisi7

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


خط خطی های شاعرانه dan repost
اولین ها هرگز فراموش نمی‌شوند...
اولین نگاه...
اولین عشق...
اولین قرار...
اولین اعتراف...
اولین بوسه...
یا
اولین بهانه...
اولین قهر...
اولین گریه...
اولین شکست...
اولین خیانت...

خوب یا بد،
تلخ یا شیرین،
اولین ها همیشه ماندگارند...
لطفا با احتیاط خاطره بسازید!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


در ابر پنهان شد دگر ماه علی امشب
پهلو شکست از یار و همراهِ علی امشب

از گریه ی مردانه ای پر شد تمام شهر...
طاقت ندارد بیش از این چاهِ علی امشب

مسمار و زخمش یک طرف، دیگر طرف سیلی...
جان می‌گدازد بغضِ هر آهِ علی امشب

پرپر شده یاسی که مرهم روی زخمش بود...
شد جاودان اندوه جانکاه علی امشب

بی فاطمه بوی بهشت خانه کمتر شد...
آمد به سر رویای کوتاهِ علی امشب

خو می‌کند کم کم به تاریکی جهان بی او...
در ابر پنهان شد دگر ماه علی امشب

#طاهره_اباذری_هریس
#سلام‌بر‌بانوی‌بی‌نشان

🏴 | @TahereAbazariHerisi7




چقدر این روضه قلبِ منو می‌شکونه...


سَسیمه یوخدی سس وئرن،
دانیش منیله فاطمه‌م...


🏴 | @TahereAbazariHerisi7


اگر گفتم نمی خواهم تو را حتی...
مرا باور نکن، دیوانه ام گاهی!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


گهی در دیر و در بُتخانه ام گاهی
اگرچه واقعی، افسانه ام گاهی

شبی را تا سحر در سجده سر کردم
اگر مست می و میخانه ام گاهی

دمی شهزاده ی یک شعر شیرینم
ولی آواره ی ویرانه ام گاهی

تمام شهر را از حفظ می دانم
چرا در خانه ام بیگانه ام گاهی

زمانی گریه ی تلخی پر از بغضم
شبیه خنده ای مستانه ام گاهی

قفس بودم برای دیگران اما
خودم درگیر دام و دانه ام گاهی

پرم از بی پناهی ها و تنهایی
برای گریه اما شانه ام گاهی

اگر گفتم نمی خواهم تو را حتی
مرا باور نکن، دیوانه ام گاهی!

#طاهره_اباذری_هریس
#یک_مشت_بغض_کال

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


شاعر شدم که چشم تو را مثنوی کنم...
در عمق هر نگاه تو مضمون تازه ایست!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


علت خاصی نمی خواهد،
نیازی به باران و غروب جمعه هم نیست،
زود به زود و بی دلیل می گیرد...
دلی که گیرِ کسی باشد!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


کسی چه می‌داند
سال ها بعد
وقتی تو
موهای کنار شقیقه ات سفید شده باشد
و شده باشی یک کارمند منضبط
که شور جوانیش را
لابه لای دفترهای اداری جا گذاشته باشد
و من
زنی آرام و کدبانو شده باشم
که هر پاییز تکیه بر صندلی لهستانی کهنه
که جیر جیر می‌کند
جلوی بخاری
با عینک نمره بالا
برای زمستان فرزندانم شال گردن آبی می بافم
در کدامین کوچه پس کوچه ی غرور
کدامین فصل سکوت
کدام بعد از ظهر بی حوصلگی
یا کدامین لحظه ی حماقت و بی پروایی
دوستت دارم را
و عشق را جا گذاشتیم
که نسل اندر نسلِ بعد از ما هم...
تاوان فصل های سرد دلتنگی و بی عشقی را...
با غروب های جمعه ی نهفته در هر روز
و هر لحظه شان
پس خواهند داد؟!

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


یه سوپرمارکت بود کنار خوابگاه که ما همیشه موقع برگشتن از دانشگاه ازش خرید می کردیم؛ یه فروشنده ی مسن داشت که بعد یه مدت روال دستش اومده بود. هر خریدی که می کردیم خودش به صورت پیش فرض دوتا بستنی میذاشت روشون و هزینه ی خریدامونو حساب و کتاب می کرد بعدش...
کاری ندارما، ولی برای دلخوشی هم که شده، آدم باید توی زندگیش داشته باشه کسی رو که همین قدر جزئیم که شده بلدش باشه و قلق خوشیاش دستش باشه...
حتی شده باشه به اندازه ی همون دوتا بستنی زعفرونی وسط چله ی زمستون!

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


چرا باران نمی‌بارد سر آمد طاقتم دیگر
چه شد آن آشنا با من؟! سراسر غربتم دیگر

شبی همراه باران رفت و دیگر بر نمی گردد
شدم چون خانه ای متروکه بی او خلوتم دیگر

دلم را مفتخر تر کرد با یک زخم سنگین تر
زبانی هم گشود اما به فحش و لعنتم دیگر

دگر یادم کند یا نه ندارد فرق چندانی...
گلی سرخم، به پایانش رسیده مهلتم دیگر

منم با درد تنهایی " که آن هم عالمی دارد "
 چه خوش گل کرده با دیوار و درها صحبتم دیگر

جهان فانی و جان فانی و عشقم تا ابد باقی...
به آخر می رسد هر چند فردا فرصتم دیگر

اگرچه مردنم حتمیست همچون غنچه ای تشنه
چرا باران نمیبارد؟! سر آمد طاقتم دیگر...

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


گفتی شبت بخیر و برایت مهم نبود...
خیری نمانده در شب و روزم بدون تو!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


اما چشم‌هات...
معجزه اند
غزل اند
و شاعر بی غزلش
پیامبر بی اعجازش
به چه می‌ارزد؟!
هیچ
هیچ!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


خط خطی های شاعرانه dan repost
جمعه یعنی یه عمر دلتنگی
بعد شش روز بی تو سر کردن...

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


خط خطی های شاعرانه dan repost
رفت؛
و با خودش هیچ نبرد...
جز چمدان کوچکی
که به اندازه یِ تمامیِ وجودِ من،
درونش جا داشت!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


خوبم مامان جان :)


تصادف کرده بود؛ با سر و دستِ خونی و شکسته، نشسته بود روی جدولِ کنار خیابون به انتظارِ کمک...
صدای زنگ گوشیش که بلند شد، فارغ از همهمه و قیل و قالِ مردمی که دور ماشین جمع شده بودن، صداشو صاف کرد و جواب داد که:
- خوبم دورِت بگردم من، عالیه حالم مامان جان!
می‌خوام بگم فرقی نمی‌کنه توی چه اوضاع و احوالی باشی، مهم نیست چقدر شرایطت بد باشه و روزگارت قمر در عقرب، از یه سنی به بعد، درست از همون موقعی که عقل رِس میشی و چیز فهم، مادرت وقتی که احوالتو می‌پرسه، ناچاری که خوب باشی، حتی وقتایی که داغونی،
حتی وقتایی که خسته ی عالمی...
می‌خوام بگم بزرگ که میشی، وقتی که مادرت احوالتو می‌پرسه،
مجبوری که خوب باشی،
حتی وقتایی که هیچ خوب نیستی...

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


خط خطی های شاعرانه dan repost
خواننده هه داشت می‌خوند:
" دیدی دلشوره‌هام بی‌جا نبودن؟ "
دلشوره داشتم! پیام دادم:
- کجایی؟
طول کشید تا جواب بده
+ سرِ کار عزیزم! می‌دونی که چقدر سرمون شلوغه این روزا!
می‌دونستم! یعنی خودش گفته بود که وقتِ سر خاروندن نداره این روزا، انقدر که کار ریخته سرشون! ناخن انگشت شستمو گرفتم به دندون، براش نوشتم:
- نبینمت امروز؟
بعد حساب کردم آخرین باری که دیده بودمش کی بود؟ هفته ی قبل؟ یا هفته ی قبل ترش؟
نیم ساعت بعد جواب داد
+ امروز نمیشه، تا دیروقت گیرِ کارم!
باشه ای زیر لب گفتم و بدون اینکه جوابی به پیامش بدم، سرک کشیدم تا توی آینه ی جلو، خودمو ببینم. استرس داشتم، زیاد!
قابلمه ی بقچه پیچ ماکارونی رو بغل کردم و بی اختیار لبخند زدم، لابد خیلی ذوق می‌کرد!
دستامو گذاشتم روی فرمون ماشین و صورتمو تکیه دادم بهش و نگاه گردوندم سمت تک و توک همکاراش که داشتن از پیاده رو رد می‌شدن، با خودم فکر کردم یعنی چقدر طول می‌کشه؟
نیم ساعت شد؟ نشد! پاشو که گذاشت توی پیاده رو، دیدمش. لابد کارش زودتر تموم شده بود! بقچه به بغل پیاده شدم از ماشین و قدم برداشتم سمتش، فرصت نشد برسم بهش و صداش کنم. کسی قبلِ من، طول خیابونو دوئید و خودشو انداخت توی بغلش و من...
غافلگیر نشدم زیاد!
خودم نخواستم یا مجالش نبود؟ نمی‌دونم! راهِ رفته رو برنگشتم، ادامه دادم مسیرمو!
بهش که رسیدم سر بلند نکردم که چشمای بهت زده شو ببینم، که چشمای خیسمو ببینه...
خیره شدم به بند کفشایی که خودم یه روزی انتخابشون کرده بودم و بقچه ی دستمو گرفتم سمتشو تکونش دادم و جون کندم تا بگم:
- بیا! برای تو پختمش! اون روز که نشسته بودی رو به روم و کله کرده بودی توی گوشی و لبخند می‌زدی و وقتی پرسیدم چی توی گوشی انقدر جذابه که دو دقیقه بیخیالش نمیشی و به من و من افتادی که چیزی نیست، می‌دونستم یه چیزی هست! بعد که گفتی یه کلیپ آشپزیه که خانومه داره ماکارونی می‌پزه با کلی رب و چقدر هوس کردی، می‌دونستم داری دروغ میگی، ولی دوست داشتم باورت کنم!
می‌خواست چیزی بگه اما با دیدن همکاراش ساکت شد، منتظر شدم تا صدای پاها دورتر بشه...
خیالش که جمع شد از رفتنشون، دست دراز کرد سمت بازوم، دو قدم رفتم عقب‌تر. سربلند نکردم...
- خر نبودم! حالیم بود هیچ آدمی، اونقدری سرش شلوغ نیست که قدِّ یه پیام دوستت دارم و یه تماس پنج دقیقه ای و یه نیم ساعت بیا ببینمت، وقت نداشته باشه؛ ولی دلِ لاکردارم قبول نمی‌کرد،
الانم نیومدم واسه حق‌خواهی و جنگ و دعوا، اهلش نیستم...
با مشت آروم کوبیدم سرِ دلم
- فقط اومدم که دست از حماقت برداره این لامذهب!
صدای زیر و زنونه ی پر عشوه ای که تا حالا ساکت بود، پر شد توی گوشم
" چه میگه این؟ این دیگه کیه؟ "
سر برنگردوندم؛ نگاهم به زمین بود هنوز! آروم گفتم:
- هیشکی عزیزم! من اگه کسی بودم، شما الان اینجا نبودی!
ولی حواست باشه، اونی که یه بار خواست و تونست و خیانت کرد، هزار بار دیگه هم می‌تونه...
قطره ی اشک سمجو با دست پس زدم و بقچه رو هول دادم توی دستاش
- بگیرش! ماکارونیه، با کلی رب! با هم بخورینش!
فرصت ندادم چیزی بگه یا کاری کنه. حتی نگاهشم نکردم برای بار آخر؛ عقب گرد کردم سمت ماشینو بی سر و صدا دور شدم از اون فضا و اون آدما...
صدای هق هقم نمی‌ذاشت بشنوم، وگرنه مطمئنم خواننده هه هنوزم داشت می‌خوند:
" دیدی دلشوره هام بی‌جا نبودن؟ "

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


گفتم:
+ دیدی هوا چه دونفره شد یهو؟!
نشست روی جدولای کنار خیابون و‌‌‌‌ دستاشو بغل گرفت و مچاله شد توی خودش و خیره شد به کفشاش و انگار که با خودش حرف بزنه گفت:
- این هوا دونفره نیست، هوای یه نفره هاست...
هوای اونایی که کسی رو ندارن شب قبل از خواب بهشون بگه فردا بیرون رفتنی لباس گرم بپوشیا، هوا سرده...
اونا که کسی رو ندارن که مچاله شن توی گرمای آغوشش و سرمای هوا یادشون بره و دلشون گرم باشه به بودنش...
همونا که کسی نیست که اگه سرما خوردن دعواشون کنه بخاطر سهل انگاریشون و کلی نازشونو بکشه بعدش...
هوای کسایی که یه خاطره ای، یه خوابی، یه بغضی بی چتر می‌کشوندشون زیرِ بارون...
هوای اونایی که یه عمریه جا موندن توی رفتن یه نفر که یه لحظه رو هم بی اون تصور نمی‌کردن...
آره رفیق! پائیز فصل آدمای تنهاست، این هوا هوای تنهائیاست، این روزا کل شهر پره از آدمائیه که هوای پائیزو بهونه می‌کنن تا تنهائی و غربتشونو قدم بزنن روی برگایی که خورد شدنشون یاد خودشون می‌ندازدشون...
کل سال برای دونفره های عاشقونه ست اما...
این فصل و این بارون و این هوا،
دو نفره نیست...
هوای تنهائیه
هوای یه نفره هاست!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.