خط خطی های شاعرانه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


‌﷽ ؛
هذا من فضل ربی♡
خودِ طاهره اباذری هریس
[ چاپ شده ها:
یک مشت بغض کال ]
کپی با نام نویسنده آزاد
صفحه ی اینستاگرام من:
Instagram.com/_u/TahereAbazariHerisi7

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


تو لطفِ عیدِ نوروزی، توئی تحویلِ سالِ من
انار سرخ یلدایی، توئی تعبیرِ فالِ من

بهار آغوشِ سبزِ تو، نگاهت پاکیِ باران...
ببین که می شود هر دم، چه بهتر با تو حالِ من

عزیزِ روز و شب هایم، دلت دریای خوبی هاست
چه بی اندازه خوشحالم، که گشتی ساده مالِ من

زمستان هم کنار تو، برایم لطفِ دیگر داشت
ببین عطر تو جان دارد، کماکان توی شالِ من

اگرچه ماهی تُنگم، تو اقیانوسِ من گشتی...
کبوتر می شوم حتی، توئی وقتی که بالِ من!

توئی آن احسن الحال و دعای خیر مادرها...
تو لطفِ عید نوروز و توئی تحویل سال من

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


تو حول حالنای من، بهارِ من...
برای بی قراری ها‌، قرارِ من...

عجب سالِ خوشی باشد اگر باشی...
تمامِ عمر را با من، کنارِ من :)

#طاهره_اباذری_هریس


🦋 | @TahereAbazariHerisi7


به ضرب المثل ها اعتنا نکن،
بیا...
من با همین یک گل بهار می شوم!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


با دست زد رو شونه م و اشاره کرد به شکوفه های درخت سیبِ توو حیاط و گفت:
- می‌بینی؟!
حتی خدام با اون همه رحمن و رحیم بودنش دلش به حال زار من و امثال من نسوخته! تا همین چند وقت پیش اگه همین درخته رو می‌دیدی گمون می‌کردی یه جوری مرده که دیگه صدتا بهارم زنده ش نمی‌کنه، حالا ببینش؟! شده خودِ زندگی! اون وقت منِ اشرفِ مخلوقات چی؟! هیچ! یه عمره همون زخمیم که بودم!
کاری ندارما، ولی کاش ما آدمام چارفصل بودیم مثل این دار و درختا. هوا که خوب می‌شد، حالِ بد ما هم خود به خود خوب می شد؛ بهار می‌شد دلمون، بهاری می شد حال و هوای زندگیامون. پاییز و زمستون و برف و بارون و حال خرابی و غم داشتیم، ولی بهار و تابستون و روزای خوش و شادیم حتمنی داشتیم...
پوسیدیم از بس خزون بودیم آخه!
چیزی نگفتم. یه نفس عمیق کشید و نگاه خیره شو از شکوفه ها گرفت و دوخت به سقف اتاق
- ولی راستِ راستشو اگه بخوای...
اینجوری که ما چارفصلمون شده بغض و جذام و زمستون، بعید می‌دونم هیچ عید و بهاری دردی از دردامون دوا کنه!

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


به قولی:

کی شود دریا به پوزِ سگ نجس؟


چشمِ من
محوِ ضریحی که نمی‌دیدم شد...

#سیدحمیدرضا_برقعی
#حسنی‌ام

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


وقتِ اذانِ مغرب و افطار و ربنا...
من آرزو کنم، تو برآورده می‌شوی؟!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


همکاری داشتیم که می‌گفت عزت و احترامِ هر آدمی، دست خودش است و بس!
می‌گفت بعدِ به دنیا آمدن پسرم، به غذا خوردن که افتاد، بهترین میوه و خوراکی ها را تهیه می‌کردم که بخورد و جان بگیرد و بعد هم، آن ته مانده ها و تفاله هاش را خودم می‌خوردم که حیف نشود مثلا، که اسراف نباشد!
خوب یا بد، به خودم که آمدم، دیدم این کارم شده عادت، شده روزمرگی!
و هیچ یادم نمی‌رود؛ یک بار که خانه ی آدم سرشناس و رودربایستی داری مهمان بودیم، پسرِ بچه سالم، میوه و خوراکی هایش را که نوش جان کرد، بر حسبِ عادت، پس مانده هایش را جمع کرد و آورد گذاشت وسطِ بشقاب من و گفت که این هم برای شما مامان! و نگاهِ حیرت زده ی من را که دید، با تعجب پرسید مگر همیشه همین کار را نمی‌کنیم در خانه؟ وَ مگر اضافیِ میوه هایمان را شما نمی‌خوری همیشه؟ و من چه جوابی داشتم بهش بدهم، جز شرمساری و پشیمانی و سکوت؟ هیچ!
همان جا بود که فهمیدم از ماست که بر ماست و اشتباهی هم اگر بوده، از جانبِ خودِ من بوده است، ولا غیر!
فهمیدم که اگر من برای خودم احترامی قائل نباشم، اگر که من به اندازه ی یک پرتقال خوردن و یک سیب پوست گرفتن، به خویشتن خودم احترام نگزارم، عزیزترینم هم ارزشی برای من قائل نخواهد شد، ولو اینکه جان و جوانی و زندگیم را به پایش گذاشته باشم!
می‌گفت آدمیزاد باید همان‌قدر که حواسش به عزیزانش هست، باید همان‌‌قدر که حال خوبِ اطرافیانش برایش مهم است، حواسش به خودش و حالِ خوبِ خودش باشد. باید هوای خودش را داشته باشد. باید خودش، احترام خودش را داشته باشد...
وگرنه کار که از کار بگذرد و
عزت و احترامش که از دست برود،
به خودش که بیاید،
می‌بیند تنهای تنهاست،
همه رفته اند،
هیچ کس برایش نمانده...

حتی خودش!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


عاشق شدن یعنی همین مجبور بودن ها!
بی دام و بی دانه دچارِ تور بودن ها!

این روزها با گریه همزادم بدونِ شرم...
ربطی ندارد عشق با مغرور بودن ها!‌

از آسمانم رفته‌ای ای ماه! بیهوده ست...
بعد از تو دنبالِ امید و نور بودن ها!

یعقوب می‌داند که وقتی یوسفت رفته...
دیگر شرف دارد به دیدن کور بودن ها!

بعد از تو، بی تو، زنده ماندن‌های من یعنی...
عمری به اسم زندگی در گور بودن ها!

تو نیستی و می‌کشد من را شبی آخر...
این دور بودن، دور بودن، دور بودن ها!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7




آن روز هم آمده بودیم بام، مثل خیلی روزهای دیگر. روزِ روز هم نبود، داشت تاریک می شد هوا. کم کم ردِ بخارِ بساط لبوفروش ها داشت خودش را نشان می‌داد توی آن سرمای استخوان سوز.
داشتم همه ی تلاشم را می‌کردم که عقب نمانم ازش. که شانه به شانه اش راه بروم، با همان قدم های کوچکم، در مقابل گام های بلندِ مردانه اش!
کِی و کجا آشنا شده بودیم باهم؟! یادم نمی آمد! یک جوری که انگار از اول بوده و هست و باید باشد.
- دیرت نشه بچه؟!
این را که گفت، چادرم را تا روی بینیم کشید جلو و خندید. باید عصبانی می‌شدم اما خنده اش نمی‌گذاشت. با عجله هرچه که بود را از جلوی چشمم کنار زدم که ببینم لب های به لبخند حالت گرفته اش را.
+ نه! زوده هنوز. به مامان گفتم دیر میرم خونه.
و بعد از کمی مکث اضافه کردم
+ پیرمرد!
لب هایش خندید اما اخم هایش را کشید توی هم و دقیق شد روی لبخند بدجنسم
- پیرمرد باباته بچه! من کجام پیره! چندسال مگه ازت بزرگترم؟! ده سال؟!
تا جایی که امکان داشت نیشم را باز کردم
+ حالا هرچی! چه فرقی می‌کنه! مهم اینه که صبح اون آقاهه توی مغازه فکر کرد دخترتم! برگشتنیم اون خانومه ازت پرسیدم دخترتم یا نه! انگار می‌خواست ازت خواستگاریم کنه!
فکر می‌کردم بخندد اما نخندید. حتی نگاهم هم نکرد. راهش را کج کرد و نشست روی اولین نیمکت. نشستم کنارش، با کمی فاصله که نیمرخش را خوب ببینم و ته ریشش را...
آخ از ته ریشش!
قصد نداشت نگاهم کند انگار! مات فضای تاریکِ روبه رویش شده بود
- مهمه برات حرف مردم؟!
لبخند روی لب هایم ماسید
+ داشتم شوخی می‌کردم باهات فقط!
اخمِ غلیظش یعنی که جدی بود، خیلی جدی
- امروز آقاهه گفت، فردا خانومه گفت، پس فردا دوستم گفتم، پس اون فردا شمسی خانوم گفت، اونقدر گفتن و میگن که یهو دیدی شوخی شوخی جدی شد!
ببین زندگی فرمول نداره که با قاطعیت بگی چون فلانی و فلانی هم سن و سالن خوشبخت عالم میشن و چون من و تو اختلاف سنیمون فلان قدره دیگه محکومیم به بدبختی! مردمی که اون بیرونن خبر ندارن از زندگیِ ما، خبر ندارن از حال دلمون، بی خبرن از شرایطِ روزگارمون. یه حرفی که می‌زنن از سر فکر و تعقل نیستا، فقط از سرِ بیکاریه بخدا!
اونا نمی‌دونن من چقدر دوستت دارم! نمی‌دونن این باهم بودنه انتخاب جفتمون بوده، زور و اجبار نبوده بالا سرمون! اونا نمی‌دونن چقدر حال روزگارمون خوبه باهم!
باور کن اون بیرون هیشکی براش مهم نیست حالت با من خوبه یا بد، مهمم نیست واسه کسی خوشبختی و بدبختیت! فقط محض خالی نبودن عریضه هرازگاهی یه چیزی می‌گن که یه حرفی زده باشن فقط!
می‌فهمی اینارو؟!
تند تند سر تکان دادم که یعنی می‌فهمم.
اما نگاه او نگران بود هنوز. دستم را گرفت میان دست هایش. دو دو میزد چشم هایش
- همین منِ به قولِ تو پیرمرد پا به پات میام، تا هرکجا که بخوای، تا هرکجا که اراده کنی...
ولی یادت باشه این جاده یه طرفه ست، اگه جا گذاشتیم همو یه روزی، دیگه راه برگشتی وجود نداره برای هیچکدوممون، می‌فهمی منظورمو؟!
باز هم سرم را تکان دادم که یعنی شیر فهم شده ام حسابی! که اخمش را باز کند، که بخندد، که بخندد. اما نه اخمش باز شد و نه خندید، انگار که فهمیده باشد که نفهمیده ام!
یادم نیست بعد از آن چه گفتم و چه شنیدم و خاطرم هم نیست به فاصله ی چندبار دیگر بام رفتن و برگشتنمان حواسم از حس خوب بودنش پرتِ حرف های مردم شد و در کدام رفتِ بی بازگشت جا گذاشتمش لابلای همان حرف های صد من یه غازِ بی سر و تهِ خانه خراب کن اما این روزها، درست همان جایی که همه رهایم کرده اند تا من بمانم با تنهایی و حال بد هر روز و هر شبم، جایی میانِ غربتم در جمعِ هم سن و سال هایِ بی‌خیالِ من و دردهایم، هنوز هم گاهی وقت ها، دل صاحب مرده ام یواشکی و بی اجازه تنگ می‌شود برای عاشقانه های بی دریغ و بی منت مَردی که بلد بود به وقتش پدرانه هوایم را داشته باشد و به وقتش مردانه دوستم بدارد و به وقتش به اندازه ی تمامِ عمرم خواستنی باشد و ساده و پاک...
درست مثل یک پسربچه ی تخسِ عاشق!

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


روزتون رو با ایشون شروع کنین
انشاءالله که خیر باشه تا شب :)




به صبح شنبه می مانی...
در غربت!
به غروب جمعه می مانی...
در دلگیری!
و به عصرهای سه شنبه...
در کسالت بار بودن!
هرطور که بخواهی حساب کنی
دوست داشتنی نیستی،
من اما به طور احمقانه ای...
عاشقت هستم!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


گریه خوب است،
خنده خوب تر...
اما امان!
امان از این بغض های کالِ ناتمام!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


میان این آه های مداوم
گاهی
گاهی فقط
فرصتی شد اگر
نفسی هم می‌کشیم!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


تا دور از من می‌شوی احساس دلتنگی...
بی چتر هرشب می‌کشاند زیر بارانم :)

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


ما فقط دوست معمولی بودیم!
وقتی شب به شب بیدار می ماندیم به پای هم توی صفحه های مجازی لعنتی تا خوابمان بگیرد لابلای حرف زدن های بی‌خودمان از روزمرگی های بیخودترمان دوست معمولی بودیم!
وقتی اولین بار توی سرازیری ولیعصر قرار گذاشتیم و دیدمش و خیز برداشت که توی آغوشش بگیردم و من بی معطلی گم شدم میان بازوانش دوست معمولی بودیم!
چند لحظه گذشته از دومین قرار وقتی کلافه گفت آن روسری لعنتی را بکش جلوتر و آن رژ خرابی را پاک کن از لب های وامانده ات و من فکر نکردم که کجای رژ صورتیِ رنگ و رو رفته ام مخصوص آدم های خراب است دوست معمولی بودیم!
به وقتِ نخورده مستیِ قرار سوم که دود سیگارش را فوت کرد توی صورتم و من یادم رفت چقدر از سیگار متنفرم، چقدر از سیگار بدم می آید و غرق شدم توی حس خوشایندِ دود آمیخته با عطر تلخش دوست معمولی بودیم!
به شیرینیِ قرار چهارم، درست همان جایی که سرم را گرفته بود به سینه اش و لابلای دیالوگ های علی سنتوری و حسادت من به تک تک نگاه هایش به گلشیفته و در پسِ نفس های عمیق و سنگینمان دوست معمولی بودیم!
به گاهِ قرار پنجم، زیر بارانِ بی چتر پیاده روی خلوت ناکجا آباد و درست همان لحظه ی پر التهاب لعنتی که ایستادم روی پنجه ی پاهایم و سرش خم شد که ممنوعه و عمیق و کوتاه و شیرین و پر از اضطراب و با طعم باران ببوسمش و ببوسدم دوست معمولی بودیم!
هنگامه ی بی قراری قرار ششم و لابلای بویِ حلوایِ جان گرفته از تردید نگاه های گریزانش و در انعکاس تصویر تارش توی نی نی لرزان چشم های مضطربم دوست معمولی بودیم!
سرِ قرار هفتمی که رفتم و نیامد و منتظر ماندم و نیامد و همه آمدند و نیامد و رفتند و نیامد و نمی آید و نخواهد آمد، دوست معمولی بودیم!
به وقت شرعیِ قرارِ یک هزار و سیصد و چندم و به حرمت پیام های نرسیده و تماس های رد شده و گریه های شبانه و زخم های روی زخم آمده و جراحت های جذام شده و خاطرات نداشته و یادگاری های نداده و دوستت دارم هایی که باورم نشد و به حرمت چشم انتظاری ها و این تنهایی بی پایانِ ابدی...
ما هنوز هم دوست معمولی هستیم!

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


عزیز ترینم!
اما اگر شما مرا دوست نداشته باشید،
دیگر چه فرقی می‌کند چه کسی دوستم بدارد؟
هیچ!
مثل طفلی که مادرش نخواسته باشدش...
مثل کسی
که خودش،
خودش را دوست نداشته باشد!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


تقصیر جمعه و غروب و باران نیست...
این دلتنگی های بی وقفه
تقصیر توئی‌ست که باید باشی
اما نیستی!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.