خط خطی های شاعرانه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


‌﷽ ؛
هذا من فضل ربی♡
خودِ طاهره اباذری هریس
[ چاپ شده ها:
یک مشت بغض کال ]
کپی با نام نویسنده آزاد
صفحه ی اینستاگرام من:
Instagram.com/_u/TahereAbazariHerisi7

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


شبی بارانی و غمگین،
شبی از هر شبم شب تر...

مرا می‌کُشت دلتنگی،
ولی او را نمی دانم!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7




بچه بودیم و سراسر شیطنت و پر از شور و شوقِ زندگی...
مدرسه‌‌مان که تعطیل می شد، لابلای توی سر و کله ی هم زدن هایمان، زنگ در خانه ها را می زدیم و فرار می کردیم و همان طور که می دویدیم، به صدای فحش و بد و بیراه هایی که از پشت سرمان می آمد، می خندیدیم و انگار که موجی از یک رودخانه باشیم، بدون هیچ توقفی، آزادانه جاری می‌شدیم و می‌گذشتیم...
خوب خاطرم هست، یکی از خانه هایی که توی راهِ مدرسه بود، زنگِ برقی نداشت. در رنگ و رو رفته ی قدیمیش، کوبه ای بود و من عاشق صدای کوبه ی فلزیش بودم که زنگ زده بود و با زحمت بالا می‌آمد و بعد انگار که خسته باشد، بی حوصله، به جانِ در می‌نشست و صدای تق و تقِ سنگینش بلند می‌شد و من دلم غنج می‌رفت و برای همین هم، هیچ‌وقت فرصت به صدا درآوردنش را از دست نمی‌دادم. برخلاف بقیه ی خانه ها، هیچ‌وقت نشده بود پشت سرمان صدایی از آن در و صاحبش، به فحش و بد و بیراهمان بلند شود...
یک بار اما، جورِ دیگری شد ماجرا!
خوب به یاد دارم؛ یکی از همان روزهای بچگی بود و دیوانگی! همین که دستم پائین آمد و صدای کوبه ی فلزیِ زنگ زده در گوشم پیچید، تا به خودم بیایم و فرار کنم، گویی که کسی منتظرمان بوده باشد، درِ چوبی انگار که بار خستگی یک عمر روی دوشش باشد، با سر و صدا و سنگین باز شد و من فقط فرصت کردم خودم را بکشانم پشت دیوار کاه گِلی که پیرزنِ سرک کشیده از لای در، نبیندم و نشناسدم.
از همان کنار دیوار دیدم که پیرزن چارقد گل گلی، خیسی چشم هایش را با پرِ چارقدش گرفت و نگاه هراسانش را چرخاند بین بچه هایی که با خنده و هیاهو داشتند فرار می کردند و با صدای بلند گفت:
"آخه من غریبم توی غربته! آخه من مسافر دارم توی راه! چرا همچین می کنین‌ با دل صاحاب مرده ی منِ پیرزن! "
و بعد با دستِ مشت کرده و از تهِ دل، کوبید به سینه اش که:
" الهی که به دردِ بی درمونِ من مبتلا بشین که این‌جوری دلِ منِ پیرزنِ چشم انتظارو می‌لرزونین! الهی همیشه چشم به راه بمونین که این شکلی دلِ ترسونِ منِ چشم به راهو خون می کنین! الهی که به حق صاحبِ همین ساعت، همیشه چشمتون خشک شه به در، الهی که منتظر و چشم به راه بمیرین، الهی که درد لاعلاج بگیره دلاتون، الهی که...! "
و بعد انگار که قامت خمیده اش، خم تر شده باشد، هق هقش را خفه کرد و رفت و درِ خانه را پشت سرش بست و ندید که چه به سرم آورد با حرف هایش!
سالها از آن روز گذشت و من بعد از آن واقعه، دیگر نه از روی شیطنت زنگ درِ خانه ای را زدم، نه از جلوی آن خانه و درِ چوبی و کوبه اش رد شدم. این روزها اما، هر شب خواب می بینم پنهان شده ام پشت دیوار خانه ای که از لای درش، پیرزنی با چارقد گل گلی سرک کشیده و داد می زند الهی که چشم انتظار بمیری و من هرچه فریاد می زنم، یک قطره هم صدا از گلویم نمی چکد که بگویم خبر نداری پیرزن! که آتش نفرینت، بدجور دامان زندگیم را گرفته، آنقدر که می‌ترسم بمیرم اما تمام نشود این تا ابد چشم انتظاری و تا همیشه چشم به راهی!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


ای مطلع و معشوقِ غزل، حضرتِ ماهَم...
ای کاش شبی بگذری از کوچه ی ما هم!

خورشید به اندازه ی تو جلوه ندارد...
تا بوده به دنبال تو بوده ست نگاهم!

منطق سپر انداخته در جنگِ دل و عقل...
مغلوب نگاهت شده بی جنگ سپاهم!

چشمان تو یک عمر مرا کرده گرفتار...
انداخته گل خنده ات از چاله به چاهم!

وابسته ی چشمت شده احوال دل من...
هم علت لبخندی و هم علت آهم!

تا بین تو و قبله مردد شده مُهری...
هربار به سمتت شده کج قلبم و راهم!

دیوانه تر از این بکن ای ماه دلم را...
بگذر شبی از دور و برِ کوچه ی ما هم!

#طاهره_اباذری_هریس
#یک_مشت_بغض_کال

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


آمدم بنویسم
دلم تنگ است برایت،
مثلِ ماهیِ تُنگ برای دریا...
مثلِ کویر برای باران...
مثل دیوانه برای ماه...
دیدم نه، کم است!
خلاصه می‌نویسم:
قربانت گردم!
دور از تو این روزها
من
مُرده ای شده ام
که فراموش کرده است نفس نکشد!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


ربیع الاول یا به روایتی، ربیع القاوال ( قاوال به ترکی میشه همون دف یا دایره ) مبارکتون باشه 😁
با این آهنگم دهنتونو شیرین کنین 😂💙


#سیامک‌هاشمی
یاریم‌جانیمدی

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


تحفه ی شاعران فقط شعر است...!

عقربه روی هشت وُ من قلبم،
می طپد در هوایتان آقا!
کفتر جلدتان شده ست این دل،
می زند پَر برایتان آقا!

من همان شاعرِ غریبم که
دستم از هرچه جز غزل خالیست
زایر مشهدِ شما بودن
قسمت ما نبوده ده سالیست

روسیاهی که یادتان کرده
تا زمین خورده وُ کم آورده
بر درِ خانه ی شما دائم،
یک بغل غصه وُ غم آورده

آنقَدَر گفته ام براتان شعر،
کرده ام خسته من شمارا هم!
دائما میشوم مزاحم که...
یادتان باشد این گدا را هم!

هرشب این ساعت این حوالی ها
می کنم زمزمه سلام آقا
می دهد پاسخی به نوکرهاش
مثلِ آقایِ من کدام آقا!

گرچه قسمت نشد حرم باشیم،
از همین راهِ دور هم خوب است
گوشه چشمی نظر کنید آقا،
حالِ مارا که دائم آشوب است

قصه ی مور با سلیمان شد
شعرِ هذیانیِ من آقا جان!
برگ سبزیست تحفه ی درویش
حسِ عرفانیِ من آقا جان!

بیت هشتم شد هشتمین خورشید
دست خالی بَرَم نگردانی
من کم آورده ام مرا دریاب
شاد کن دل به هر چه می دانی!

#طاهره_اباذری_هریس
#سلام‌برآقای‌غریب

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
گوشه چشمی نظر کنید آقا...
حالِ ما را که دائم آشوب است!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


یجوری این بلاگرای اینستاگرام بدون نام و نشون این داستانِ قدیمی منو برای ویو و لایک استفاده می‌کنن و جوابم می‌گیرن که در حیرتم اصلا...
یه اسم نویسنده زدن انقدر سخته؟
میلیونی ویو می‌گیری باهاش، اوکی! ولی من به عنوان نویسنده راضی نیستم خلاصه


خط خطی های شاعرانه dan repost
مامان هیچوقت لباس عروس نپوشیده بود،
حتی روز عروسیش!
یعنی عمه کوچیکه م نذاشته بود که بپوشه، گفته بود ما مادرمون مریضه و جا واسه این تشریفات نداریم فعلا و با همین بهونه ی الکی، یه عمر حسرت رخت سفیدِ عروس پوشیدنو گذاشته بود به دلِ مادرِ تازه عروسِ من!
بچه تر که بودم، موقع بافتن موهام برام از اون موقعا می گفت که حتی نذاشته بودن بره آرایشگاه و براش مشاطه گر آورده بودن خونه...
دست می کشید توی موهامو با خنده تعریف می کرد که چقدر دلش می‌خواسته روز عروسیش موهاشو شینیون کنه و تاج عروس بذاره، اما مشاطه‌گر پیر و اختصاصی خانواده ی پدری بلد نبوده و کلی با اتوی موی قدیمی کف سرشو سوزونده بوده تا موهای موج دارشو فرتر کنه!
یه وقتایی که به شوخی می گفتم مامان بذار از نو برای تو و بابا یه عروسیِ مفصل بگیریم که لباس عروس و شینیون و تاج عروس و آرایشگاه و کلی مهمون و بزن بکوبم داشته باشه، می خندید و می گفت:
دیگه خیلی دیره!
می‌گفت:
توی زندگیِ هر آدمی یه حسرتای کوچیکی هستن که هیچ‌وقت از یاد نمیرن، هیچ‌وقت آتیششون توی دل آدم خاموش نمیشه، دردشون فراموش نمیشه، تا ابد حسرت می‌مونن...
می گفت:
درسته الان دیگه اون جوون ۱۸ ساله نیستم که واسه یه لباس سفید اون‌قدر ذوق و شوق داشته باشم و برام مهم باشه اما بعد این همه سال، بار حسرتِ اون یه روز رو دوشِ دلمه هنوز!
می‌گفت:
بعضی حسرتا شاید خیلی کوچیک و سطحی به نظر بیان،
اما اندازه ی یه اقیانوس عمیقن،
غرق می کنن آدمو!
راستشو بخوای این روزا بیشتر فکر می کنم به مامان و حسرتاش،
به عمه ی کوچیکم و کاراش،
به خودم،
به تو،
به حسرتای کوچیکی که تا ابد به دلم می‌مونن،
به حسرتای کوچیکی که خیلی بزرگن...
مثل جانم شنیدن از لبات،
مثل ترکیب اسمم با صدات،
مثلِ‌‌‌..‌.
مثلِ گرفتن دستات!

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


آغوشِ تو خانه ی من است...
و استواریِ شانه هایت وطنم!
تفاوتی ندارد کجای این جهان ایستاده باشم،
فرقی نمی کند چقدر دور باشم از تو...
در نهایت
خیال برگشتن به خانه است
که آدم ها را در غربت زنده نگه می دارد!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


گرچه آشوبم ولی
آرامشِ جان مرا...

شانه های محکمت
حتما کفایت می کند :)

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


باید زیر باران ببارم این بغض های لعنتی را...
دور از چشم های مادرم،
جوری که هیچ کس با خبر نشود!
به پائیز بگویید کمی زودتر بیاید،
پای آبروی یک مومن درمیان است!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


یه دوست لازم دارم
رفیق‌طور
صمیمی
پایه
یکی که دیوونه بازی درآریم با هم
از اونا که نصفه شب پیام بده همه رو باهاش بشوریم پهن کنیم رو رخت
یکی که زنگ بزنه کلی غیبت کنیم
کسی که رومون بشه جلوی هم فقیر باشیم
بریم ساندویچ کثیف بخوریم
خلاصه رفیق فاب لازم دارم

لطفا در صورتِ واجدِ شرایط بودن،
رزومه بفرستین 🥲


می دونی تازگیا فهمیدم تبریز و هریس نداره، خیابون بهار و انقلابشم زیاد فرقی نمی‌کنه...
حتی فرقی نداره خونه ی حیاط و حوض دار قدیمیمون با یه آپارتمان چل پنجاه متری که محض رضای خدا یه پنجره ی ناقابلم رو به خورشید نداشته باشه، پایین شهر و بالا شهرشم مهم نیست، خونه اونجائیه که آدم توش دلش خوشه، خونه همون جائیه که عزیزای آدم باشن...
تازگیا فهمیدم فرقی نمی‌کنه کدوم شهر و کدوم خیابون و کدوم محله و کدوم کوچه و کدوم چاردیواری باشه...
خونه همون جائیه که بابام می‌خنده برام...
خونه همون جائیه که بوی عطر مادرمو میده...
خونه همون جائیه که خواهرم جلوی آینه ش موهاشو می‌بافه...
می‌دونی؟!
تازگیا فهمیدم کجا بودنش مهم نیست...
خونه همون جائیه که دلم اونجاست،
خونه...
همون جائیه که تو باشی :)

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


بی بی خدا بیامرزم همیشه می‌گفت آدمِ عاشق، کم توقع میشه...
بچه بودم، حالیم نمی‌شد حرفاشو،
تا اینکه تو سر و کله‌ت پیدا شد...
یهو به خودم اومدم دیدم ای دلِ غافل!
کار از کارم گذشته دیگه؛ خیلی عاشق شدم، خیلی کم توقع شدم...
اونقدری که تو غذا می‌خوری، من سیر می‌شم،
تو می‌خندی‌، دلِ من شاد میشه،
تو گوشه ی چشمات تَر میشه، من مُردنم میاد...
از خدا که پنهون نیست، از تو چه پنهون، این روزا به جایی رسیدم که توقعی از زندگی ندارم دیگه، چیز زیادی هم از دنیا نمی‌خوام، به جز همون یه لبخندِ از تهِ دلی که می‌شینه رو لبای تو، حتی اگه برای کسِ دیگه ای باشه، حتی اگه بخاطر من نباشه...
چیه این عشق آخه دورت بگردم؟‌‌

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


دستمو گرفت، گذاشت رو صورتش..‌.
لپشو نرم کشید کف دستم و بعدش چشماشو بست و خوابید و نفهمید که چه کرد با دل بدبخت و فلک زده ی عاشقم...
چیه این عشق آخه؟!


خط خطی های شاعرانه dan repost
حتی قربون صدقه رفتناشم فرق داشت با همه، نمی گفت عمرم، نفسم، عزیزم!
صداش که می کردم می‌گفت:
- جانم چشمام؟
این چشمام گفتنشم فلسفه داشت برای خودش...
می گفت:
- بی بی‌م همیشه بهم میگه چشمام، هروقتم ازش می‌پرسم چرا؟ میگه یه وقتایی،‌ هیچ فرقی نیست بین نبودن چشمای یه آدم و مُردنش...
آدمی که مزه ی دیدنو چشیده باشه، چشماش اگه نباشه دنیاش تیره و تار میشه...
طبیعیه که دیگه هیچی و هیچکسی رو نمی‌بینه، نمی تونه که ببینه! براش سخت میشه ساده ترین کارا، دلش همیشه تنگه، همه‌ش دلتنگ رنگ و نور و روشنائیه...
آدمِ بینا، بدون چشماش خیلی چیزا کم داره...
گاهی وقتا حتی خودِ زندگی رو!
می‌گفت:
- فدای چشمات برم چشمام! به سرت نزنه نباشی یه وقت...
که اگه نباشی، دیگه نه شب می مونه برام، نه روز...
همه ی زندگیم میشه نااُمیدی و دلتنگی و سیاهی!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


روضه به سر رسیده ولی یک نفر هنوز...
بالای تَل برای کسی گریه می کند!

#طاهره_اباذری_هریس

🏴 | @TahereAbazariHerisi7

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.