سوتی لند😅😉


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Telegram


به سوتی خونه خوش اومدین
خاطرات و سوتی های خنده دارت را برامون بفرس بخندیم 😁
@sooti_befresttt

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


دنیای ستاره ها dan repost
🔴افزایش قیمتی که سیم‌کارت‌های 912 داشته ، دلار و سکه و طلا نداشته ❗️

🔴خرید ، فروش و معاوضه خطوط رند و معمولی  0912 در
#دفتر_پیشخوان_دولت تهران

🔺 خط دست شما، #اعتبار کسب و کار شماست

عضویت در  کانال تلگرام 👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEEo-DdJxJu1uAzeOg




با شوهرم دعوام شده بود گفتم امشب  با چاقو یا  تورو میکشم یا خودمو خلاصه نصف شب بلند شدم اب بخورم لیوانو که گذاشتم سر جاش دستم خورد به جا قاشقی صدا داد اومدم تو اتاق  که بخوابم یه دفعه شوهرم گفت کثافت بیشعور مگه من چه کارت کردم اصلا غلت کردم ببخشید حالا من هنگ که این چی میگه چرا اینجور میکنه تا گفت چاقورو بزار سرجاش همچین خندیدم فکر کرد دارم خنده شیطانی میکنم دوید چراغو روشن کرد که چاقورو ازم بگیره که دید اصلا چاقو نیست منم روده بر شده بودم اون وسط چراغو خاموش کرد با پررویی تمام گفت داشتم شوخی میکردم چته میخندی بسه بگیر بخواب 

706 0 7 14 37

ما اوایل ازدواجمون خونمون با پدر شوهرم تو یه حیاط بود،حیاطشم ال مانند بود ما اول حیاط بودیم اونا آخرش.خونه ما دو طبقه بود کلا به همه جا دید داشتیم یه سری شام درست کردم شوهرم رفته بود خونه باباش دیر اومده بود هر چه زنگ میزدم هی میگفت اومدم اومدم و نمیومد.منم اومدم برم دنبالش از بالا دیدم داره میاد👿فکر شیطانی زد بسرم که تلافی کنم😁😁رفتم تو حیاط اون قسمت که ال خم میشهL چون شب بود نوری هم نبود کاملا تاریک بود همچی که شوهرم اومد با بیشترین قدرت پریدم جلوش گفتم پخخخخخ😂😂بیچاره زهره ترک شد دو متر پرید هوا بعد نشست رو زمین تا یه سنگی چوبی چیزی ورداره منو بزنه شانسم گفت چیزی دستگیرش نشد.بعد کلی خندیدن من گفت اگه چیزی پیدا میکردم کشته بودمت فکر کردم حیوونی چیزی پریده جلوم آخه خونمون روستا بود اونموقع😜😜 


این خاطره‌ای که میخوام بگم، مال خودم نیست. یکی از اقوام دورمون، دخترش چن سالی میشه ازدواج کرده و ایشون تو ساختمونی زندگی میکنن که یه طبقه‌ش مادرشوهرش، یه طبقه‌ش براد شوهرش و خودشونم یه طبقه دیگه‌ش میشینن...... حالا این طفلی اوایل ازدواجش بوده و اونموقع برادر زاده شوهرش یه دختر چهار پنج ساله بوده و خیلی هم این عروس خانومو دوس داره و ازش جدا نمیشده و همیشه میومده خونه مادربزرگش تا زنعمو جدیده‌شو ببینه...... تاااا اینکه چندین بار که آخر شب میشه و تازه عروس و دوماد میخوان برن طبقه بالا و این بچه گریه و زاری که نه تو چرا میری پیش عمو بخوابی، تو نامحرمی و داد و بیداد و نمیذاشته😂(باید بگم خونواده‌ای به شدت مذهبی هستن و از همون بچگی هم به دخترشون محرم و نامحرم گفته بودن) طفلی کارشون این شده بود چن شب عموئه تنها خودش بره خونه‌شون و زنشم میموند تا این دختر بچه بخوابه🥲😂😂حالا طفلی یکی دو بارم صبحا میموند طبقه پایین پیش مادر شوهرش، این دختره مچ زنعموشو میگیره و باز گریه که تو دروغ گویی، تو گناه کردی و گریه و زاری😂😂دیگه بابای دختره یه روز دعواش کرد و تفهیمش کرد و اینم دست از سر این طفلیا برداشته بود😀 

611 0 3 20 30

با خانواده فیلم میدیدیم ،پسره توی فیلم خیلی بیخودی داشت سر دختره دادو بیداد می‌کرد
منم یهو اعصابم خورد شد گفتم بیا اینو بخور( حالا منظورم این بود که پسره بیاد دختره رو بخوره باحرفاش درصورتیکه دختره بی تقصیره)اما لحنم  طوری بود که معنی بدی میداد. هرچقدرم میومدم توضیح بدم و جمعش کنم اوضاع بدتر می‌شد 😬 اینه که ترجیح دادم تا آخر دیگه عرض اندام نکنم😀


..‌. یه بنده خدایی تعریف میکرد یخچال خونه‌ی مادربزرگش خراب شده بوده زنگ زده به تعمیرکار بیاد
بعد مثلا میخاسته بگه منم یه چیزایی حالیمه به تعمیرکار میگه که فکر کنم از پروستاتشه😂
آقاهه هم نیشش باز میشه بهش میگه نه خانم پروستات مال  آقایونه  یخچال  ترموستات  داره😂😂😂😂😂
 

592 0 5 21 38

🥰من همسرم رو از قبل می‌شناختم ما دوست خونوادگی بودیم سالی یکبار رفت و آمد داشتیم خلاصه من عاشق پیشه این آقای جنتلمن بودم😍 شمارشم از توی گوشی بابام کش رفته بودم ببینم‌ تلگرام داره یانه دیگه گذشت تا جلسه‌‌ی دوم خاستگاری 
قرار شد شماره‌ی همدیگر داشته باشیم یه کم بیشتر آشنا بشیم... خلاصه بهم گفت شمارتون رو بدید من زنگ بزنم الان شمارم بیفته سیو کنید... منم اصلا حواسم نبود... شمارمو دادم تماس گرفت یکهو تا گوشیم زنگ خورد اسمش رو از قبل "جانان" سیو کرده بودم... یک نگاه کرد منم از خجالت آب شدم😭😭تا ته قضیه رو خوند  


من چند سال پیش که سرکار میرفتم ..یه شب گوشیم رو دادم دست برادرزاده سه سالم...  خودم یادش داده بودم توی واتساپ پیام بفرسته البته میزد رو کلمات بعد دکمه ارسال میزد....نگو همون موقع پیام داده بودم برای همکارم که مرد بود...برادرزادم  رفت توی صفحه و زده بود رو کلمات... حالا چه کلماتی؟؟؟ خدایاااا همش زده بود روی حروف "ک" و "س" ... خودتون حدس بزنیدچه افتضاحییی😭😭 ده تا کلمه‌ی ناجور براش ارسال کرده بود اما اون آقایی کرده بود جواب نداده بود. نمیدونیددد وقتی گوشی‌رو گرفتم و دیدم چی فرستاده انقدر جیغ زدم خودم زدم زن داداشمم غش کرده بود از خنده...وااای فرداش نمی‌دونم چطور رفتم سرکار اصلا بهم سلام نکردیم تا یه هفته واقعأ روم نشد دیگه باهاش حرف بزنم 

643 0 1 88 13

من اوایل ازدواجم بود نمی‌دونستم چطور کوکو درست کنم خانواده همسرمم میخواستن شب بیان خونمون و دستور کوکو داده بودن..منم تخصصم فقطططط انواع پلو بود وهست اصلاااا حاضری بلد نیستم... بعد نمی‌دونستم چیا می‌خواد.‌‌ خلاصه سیب‌زمینی ریختم آرد نخودچی تخم مرغ موادفلافل هم آماده داشتم ریختم  اونارو هم ریختم توش خدایا یعنی موادش شده بود یه تیکه سنگ بعد ذوقم کردم که لابد خوب درست کردم که اصلا نمی‌چسبه😃من اینو سرخ کردم بعد همسرم اومد که بخوره واااای انگار سنگگگگ انقدر مسخرم کرد هنوز یادمه دیگ رفت چلو گرفت خوردیم اونشب... ولی هیچ وقت یادم نمیره اولین کوکو رو چقدر مسخرم کرد آخه قبلش هم کلیییب از دستپختم تعریف کرده بودم کلا ضایع شدم 


این خاطره روز خاستگاری منه که تعریف میکنم... من ۳ تا داداش گردن کلفت سیبیل به سیبیل دارمممم... روز خواستگاری این ۳ بزرگوارم نشسته بودن یکهو همینکه مادرشوهرم گفتن دختر پسر برن صحبت کنن... این ۳ تا برادرام یه نگاهی ب مادرشوهرم انداختن بنده خدا rید تو خودش دقیقا داشت زبونش میگرفت گفت اگههههههه صلاح می دونید... بعد ما رفتیم رو صندلی کنار میز ناهارخوری نشستم حالا این ۳ تا هی مثل پیام بازرگانی رد می شدن... میرفتن میومدن ... تازه همسرم دوست صمیمی داداش کوچیکمم بود ....واااای یادم میاد می‌خوام خفشون کنم 


اوایل ازدواجم به همسرم گفتم من اصلا از مدل مبلامون راضی نیستم با اینکه انتخاب خودم بودگفتم میخوام آگهي کنم توی دیوار برای فروش یکی دیگه بجاش بخرم... همسرم سرکار بود،من اومدم یه عنوان جذاب بزارم برای آگهیم نوشتم (فروش مبل جهیزیه‌ی لوکس عروس) نمی‌ دونم فازم از این عنوان چی بود واقعا🙃 بعدش عکس مبلم گذاشتم و دیدم هی داره‌روی گوشیم پیامک حرفای زشت میاد🤦‍♀ گفتم برم آگهیمو ببینم مگه چی نوشتم...چشمتون روز بد نبینه رفتم دیدم عنوانم نوشتم فروش مبل جهیزیه .....س عروس فکر کن "لو" را  توی کلمه "لوکس"جا انداخته بودم...خلاصه اون موقع دیوار ویرایش و اینا نداشت فقط یه ایمیل می‌گرفت اول کار بعد می‌تونستی از طریق ایمیل آگهیتو مدیریت کنی منم ایمیل همسرم و داده بودم حالا بماند که باچه حالی به همسرم زنگ زدم وچی شد😂 


سلام بچه‌ها من مدرس زبان هستم، توی آموزشگاهمون چندتا همکار مرد هم هست. یک روز که کلا درگیر روز معلم اینابودم. یکی از همکارای آقا اومد خیلی آقای ساده‌ و متینیه... اومد سر کلاسم دستش یه‌دسته گل بودبا یه جعبه شیرینی، دسته گل رو گذاشت روی میز، منم یه نگاه به گل کردم و گفتم دستتون درد نکنه چرا زحمت کشیدید... بعدش در جعبه رو برداشت و شیرینی‌رو تعارف کرد. بعد از شیرینی، دسته گل‌رو برداشت که ببره، گفت قابل شمارو نداره... یعنی من اون لحظه😑😑😑از خجالت مردمممممم... نگو میخاسته شیرینی تعارف کنه گل رو گذاشته که بتونه در جعبه رو باز کنههه... آخه یکی نیست بمن بگه خنگ جان چرا اون باید برای تو گل میورد. هنوزم یادم میفته که تشکر کردم داغون میشم😁😁😁


یبار برای دخترخالم خاستگار اومده بوده، مادر داماد بنده خدا ساده گفته ببخشید دیگه پسر من دفعه اولشه میره خواستگاری، خالمم از اون ساده تر می‌خاسته شکسته نفسی کنه  گفته دختر منم دفعه اولشه براش خاستگار میاد😂😂
حالا دخترخالم ۳۴ سالشه هااااا 
دخترخالم میگفت اون لحظه حس کردم چشام پر اشک شد اینجوری🥹


پارسال سر کلاس با بچه‌‌ ها هماهنگ کردیم توی سامانه بگیم استاد صدا نداریم... حالا  از بین 40 تا پیام پرسید خانوم فلانی (منو میگفت) شما صدا ندارید؟ منه نابغه هم گفتم: نه استااااد صدا نداریم 😐 
چیه خو سوال پرسیدن باید جواب میدادم مگه نه؟😌🤪


سلام به همگی
این شاید سوتی نباشه ولی جنبه فان داره و مخصوص فرستادم که از این طریق به یک نفر که میدونم میخونه و میشناسه سلام مخصوص بدم😂😂😂😂
من زمان مجردی با یک خانم مطلقه میانسال(۴۰ ساله) دوست بودم و تقریبا هر روز باهم بودیم
خلاصه یک روز من ایشون رو بردم یک اداره کار داشتن و منتظر شدم که کارشون تموم بشه بیاد که عموی من اونجا منو دید و وایساد احوالپرسی
منم خدا خدا میکردم عموم زود بره که این خانم رو با من نبینه
با عمو سرگرم بودم که خانمه رو دیدم داره میاد
از دور جوری که عموم متوجه نشه بهش فهموندم عقب بشینه مثل مسافر ولی متاسفانه تا رسید جلو نشست و منو با اسم کوچیک صدا کرد که بریم
عمو جان من فهمید و زود خداحافظی کرد و رفت بعد به خانمه میگم چرا ضایع بازی دراوردی مگه نگفتم عقب بشین گفت ولش کن بذار فک کنه من خانمتم
میگم لامصب عموم بود و کل زندگیمو میدونه
خلاصه تا مدتها عمو جان رو میدیدم مثل ادم سلام علیک میکردم که ی موقع حیثیتمو به باد نده😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂


چند سال پیش رفتیم عید دیدنی خونه پدرشوهرم...به پچم پنج تومن عیدی داد همینکه اومدیم توی کوچه به همسرم گفتم همچین گدابازی از بابات بعید بود آخه پنج تومنننن؟؟؟!!!!  سرم چرخوندم دیدم پدر شوهرم پشت سرمه یه صدتومنی هم دستش گفت ببخشید بابا جان اشتباهی دادم 🤦‍♀🥹وای میخاستم خودزنی کنم🥲🥲🥲


من و همسرم از قبل با هم دو سال دوست بودیم و همدیگر میخاستیم... شبی که همسرم اومد خواستگاری قبل از اینکه آیفون رو بزنن ما از پنجره دیدیم که با خانوادش اومدن پشت در ...بعد ما همون‌جا زود با هم شروع کردیم حرف زدن که بچه‌ها به هییییچ وجه سر مهریه کوتاه نیاین و اینا...  بعد دیدیم واااا پس اینا چرا زنگ رو نمی‌زنن؟🤨 هر چی صبر کردیم در نزدن یهو دیدم همسرم به گوشیم زنگ زد گفت اولآ ما یک ساعته پشت دریم هر چی زنگ می‌زنیم زنگ نمی‌خوره دومآ گوشی آیفون رو بد گذاشتین صداتون داره میاد بیرون ...یعنی اون لحظه داشتم سکته می‌کردم 🤪🤪🤪🤪


یبار که مهمونی دعوت بودیم منو آبجیم بعد از مامان بابام رسیدیم در خونه اونا اینا خونشون تازه عوض کرده بودن اولین بار بود میرفتیم. آقا من زنگ زدم به مامانم گفت اولین در شیری رنگ... منم درو که زدم باز کردن ما رفتیم توی خونه نشستیم دیدم سفره انداختن اما کسی نیست خاهرم رفت سره سفره نشست یه ذره سبزی خوردنم خورد و اینا.... یکهو یه آقای غریبه اومد با داد و بیداد بیرونمون کرد😂😂😂
اشتباهی رفته بودیم توی خونشون اونم منتظر زن و بچش بودههه😂😂😂😂هیچی دیگه شانس اوردیم سالمیم🤪🤪🤪 


منو خواهرم ۱۴_۱۵ سالمون بود اولین بار که ماکارونی پختیم وایییی هیچوقت یادمون نمیره هرچی توی یخچال داشتیم ریختیم یعنی درواقع از فضولی زیادمون بودااا باور کنید گوشت چرخ کرده و سویا و مرغ ریش‌ریش و بادمجون و کدو نگینیییی....حالا از ادویه نگم براتون که حالتون بهم میخوره بخداوندی خدا یک تیکه زنجبیل  با دو تا چوب دارچین انداختیم رب گوجه و آلوچه رو قاطی کردیم اونم زدیم...مامانمم قربونش برم بعد دیدن اینهمه هنر گفت زمان ما به این می‌گفتن آش شله قلمکار ... شما دوتا فقط یکبار دیگه بگین ما غذا میپزیم من می‌دونم و شما...
افسوس می‌خورم چرا اون دو تا حبه قند ننداختیم یادمون رفت🤕🤧🤪
 

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.