سوتی لند😅😉


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Telegram


به سوتی خونه خوش اومدین
خاطرات و سوتی های خنده دارت را برامون بفرس بخندیم 😁
@sooti_befresttt

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri






امروز سالگرد عقدمونه یاد یه سوتی از شوهرم افتادم😂😂
سر سفره عقد نسشته بودیم عاقد داشت میخوند و بعد سه مرتبه گفت عروس خانم وکیلم منم هیچی نگفتم وخواهرم گفت عروس خانم زیر لفظی میخواد وخلاصه گرفتم وبله رو گفتم😎
عاقد به داماد گفت وکلالت میدهید دوماد هیچی نگفت😒😒هم جا ساکت بود یدفه عاقد گفتن مشکلی هست آقای داماد ، یدفعه شوهرم گفت بمن زیر لفظی نمیدن😂😂😂😂😂
واییی همه پوکیدیم از خنده 😂🤦‍♀
منم نه گذاشتم نه بر داشتم گفتم میخوای النگویی که زیر لفظی دادی پس بگیری ، ایشونم ب شوخی گفت آره منم فوری ب زور دستم کردم پوست دستم رفت 😢
گفتم هدیه یه گرفته شده پس داده نمیشود👍👍👍
خلاصه نگم براتون که از تصور خارج خنده های اونموقع ما😂😂😂😂


من ده ساله ازدواج کردم و ۳۰ساله هستم
من خیلی خیلی قانع بودم و قناعت میکردم
وقتی که دخترم رو بدنیا آوردم اون موقع ساخت خونه رو شروع کردیم و من برای صرفه جویی کهنه براش استفاده میکردم بیشتر و ماهی فقط چهار بار گوشت قرمز مصرف میکردیم و ماه بود اصلا نمیرسیدیم که بخریم...
حالا این به کنار و وقتی که اوضاع مون یه کم بهتر شد من باز قناعت افراطی میکردم چطور!؟
مثلا نهارم اگه خورشت بود من گوشت نمیخوردم😢 میدادم شوهرم و دخترم که پیامد داشت برام...
کم خونی گرفتم که نزدیک بود زمینه ساز بیماری های سخت برام بشه و من چقدر هزینه ی دوا و دکتر کردم و چقدر از پوشاک خودم گذشت میکردم
ولی بعد از اون جریان کم خونی شدید..دیگه به اشتباه خودم پی بردم و درست مصرف کردم
اما الان خدا رو شکر ماشین و خونه داریم
الآنم به خودم میرسم به شوهر و بچه هام هم همینطور ، ولی ول خرج نیستم به اندازه  خرج میکنم


من یه خاطره از همسایه مان دارم ....
این همسایه ما ۵ تا پسر داره که دوتا از عروس هاش دوری نامزدی حامله میشن و برای دوتا پسر دیگش ، از ترس ابروش نمیذاره نامزد بمونن
همون تو دو ماهگی ، جشن و عروسی میگیره و خلاص و اما پسر پنجمی نامزد میکنه و این عروس و پسرش در دوران نامزد عملیات داشتن توی روز روشن 😂😂که مادرش سر میرسه و داد و هوار که چکار میکنید😡🤨😠😠 
به پسرش میگه میخوای آبروی ما رو ببری مثل داداشات
این پسره هم میگه مامان نترس اونها ناشی بودن
ما هم کاندوم داریم هم قرص استفاده میکنیم
با این دعوای مفصل باز همه همسایه  ها فهمیدن که چه خبر بوده....


سلام

یه دفعه من و شوهرم و خواهرشوهرم وهمسرشون تو یه ماشین رفته بودیم مسافرت تو راه یه جا مسجد بود شوهرم ایستاد برای نماز منم پریود😞 آروم به شوهرم جوری که کسی نفهمه گفتم آخه دم مسجد ایستادی که من نمیتونم بیام تو ، آقا مهدی میفهمه زشته برو جایی که مسجد نباشه
اونم گفت دیگه نمیشه ، دم در بایست تا بیاییم
خلاصه رفتن توی مسجد منم خودمو به یه بهانه الکی سرگرم کردم
یه دفعه شوهرم از مسجد داد زد خانم بیا توی حیاط پرسیدم اشکالی نداره ، مثلا میخواستم شوهرخواهرشوهرم نفهمه که همه مردم فهمیدن از خجالت اب شدم😫😫😢😢


یه سوتی از خودم بگم هروقت یادش میفتم میخوام خودمو خفه کنم🤪
شوهر من یه عادت بدی که داره وقتی جیبشو خالی میکنه وسایلاشو میذاره روی کمد و یخچال
واسه همین همیشه روی یخچال و کمد و جالباسی پر از خرت و پرته😤
یکروز برادر شوهرم و جاریم که موزی هم تشریف داره خونه ما بودن
نمیدونم چی شد سر این عادت شوهرم به جاریم گفتم آره محسن هرچی آشغال دم دستشه میذاره رو یخچال و کمد😡 حواسم نبود مثلا اومدم طنزشو بیشتر کنم گفتم فقط مونده دیگه منو بذاره اون بالا😅
جاریم درجا برداشت گفت مگه تو آشغالی😜😂

قیافه من😅
توی دلم😐😤🤬
قیافه انترخانوم🤣😜😜
درجوابش یه چِرتی گفتم ولی کلا نابود شدم🥺
یکی نبود بهم بگه تو حرف نزنی نمیگن لالی نمکدون😒


سلام

اینم یه سوتی از دوران جاهلیت...
چند سال پیش فیلم "سن پترزبورک"رو دیدم...
توی یه قسمت از این فیلم ، آقای بازیگر از یه آقای هنرمند!!می پرسه که اسم هنری تون چیه؟؟؟
اونم گفت:""باران""
آقای بازیگر گفت :باران!!!باران که اسم زنه...
آقای هنرمند توضیح داد:""باران بارید و زمین بارور شد""پس باران اسم مذکره...و اینجور بقیه رو قانع کرد...
و این جمله موند تو ناخودآگاه عقل ناقص من

چند وقت بعد توی یه جمع مهمونی ، صحبت رسید به انتخاب اسم برای دخترعمه جان...
این وسط شوهر عمه گرام ، اسم "باران" رو پیشنهاد داد...
منم که کلا اگه اظهار نظر نکنم ، انگار از کمالاتم کم میشه فرمودم!!:باران که اسم پسره..
همه با تعجب گفتن : نه بابا اسم دختره...
و منم ب سخن سرائیم اینطور ادامه دادم که آقای.....توجه بنمو::"باران" بارید و زمین بارور شد...خوب بارور شدن کاره خانماس ، پس زمین خانمه....باران هم میشه آقا چون........."
یااا خودا

تازه فهمیدم چ حماسه ای آفریدم😳🙈
در دم خفه خان!!گرفته و گوشه ای تمرگیده و تا آخر مهمونی لام تا کام حرف نزده یم!


سوتی که میخام بگم مال هشت سال پیشه...
عروسی دختر داییم بود و شهر دیگه بود که من شوهرم به دلیل کاری نتونست بیاد ، من همراه خواهرام و شوهراشون باهم با یه ماشین رفتیم.
آخر شب که عروس برون بود ما تو راه گم شدیم. و خیابونارو نمیشناختیم.
یهو اونطرف بلوار دیدیم ماشین عروس ما ک 206 صندوقداربود و گلای قرمز زده بود داره میره
خلاصه ما رفتیم پشت سرش و کلی شادی و جیغ و هورا تا رسیدیم درخونشون.
البته داماد غریب بود و ما اصلا خانوادشونو نمیشناختیم
سریع پیاده شدیم که بریم داخل که گفتن عروس باید با ماشین بره تو حیاط اونجا پیاده شه و کلی فیلمبردار دم در نگه مون داشت برا فیلم
خلاصه ما دیدیم کسی از فامیلای ما نیومدن هنوز و عقب موندن ، منم سریع به خواهرام گفتم که بریم نزدیک ماشین عروس کلی براش گرم بگیریم تا تنها نباشه و البته جلو دوربین با اون آرایشمون
خلاصه اونقدر براش خوندیم و دست زدیم دیدیم همه نگاهمون میکنن ک گفتیم چقدر جالبه براشون که ما برا دختر داییمون داریم کولاک میکنیم.
داشتیم میرفتیم داخل که یهو من سرمو کردم پایین توی ماشین نگاه کردم دیدم وا اینکه داماد ما نیست.😒
نگاه به عروس کردم دیدم عروس ما نیست..
وای ما ماشین عروس رو اشتباهی گرفته بودیم و کلی جلو دوربین کولاک کردیم براشون...
منم سکوت کردم فقط یواش دست سه تا خواهرامو گرفتم و کشیدمشون عقب.
اونا هی بال بال می زدن ک چرا من دارم اینکارو میکنم وقتی بهشون گفتم تو افق محو شدیم.
رفتیم سریع توی ماشین که شوهرخواهرم گفت وا چرا اومدین
وقتی قضیه رو گفتیم مرده بود از خنده...
حالا همیشه میگیم این عروس و داماد هروقت فیلم عروسیشونو میبینن میگن اینا کین ک اینجوری برا ما خودکشی کردن😢😂😂😂😂


دهه شصتی هستم
یادم میاد دوران راهنماییم مامانم با دمپایی سر بسته که الانا توی توالت میپوشن 
اونو پوشید و یه جوراب سیاه که قسمت پاشنه اش کااااااملا پاره بود  و کل پاشنه اش معلوم بود
هر دفعه مادرا میاومدن ، مدیر بچه رو میبرد دفتر و کل ریز نمراتشو مینوشت میداد دست مادر و مادرم میبرد برای پدر گرامی ..

حالا این بماند ، دیدم مامانم اومدا و دوستام صدا زدن فلانی مامانت اومده ...
من از همان دور پاهاشو دیدم ..دوییدم رفتم توی توالت  تا وسط های زنگ اون تو موندم از ترس و خجالت بیرون نیومدم ..
آخ بگم از وضعیت خراب اون توالت🤢🤢....
اون موقع ها هم خجالت میکشیدم هم میترسیدم ..
خاطره ام شاید خنده دار نباشه ولی خیییلی حرف توش داره
اینکه چقدرررر بهمون استرس میدادن واسه چه چیزهایی میترسیدیم چه چیزهایی در بهترین زمان زندگی برامون مهم بود که الان بی ارزشه ...
چه چیزهایی برامون بیارزشه که الان مهمه
الان مادرم تاج سرمه برام مهم نیست چه سر و شکلی باشه برام مهم نیست بیسواد باشه الان نگاه کردن به صورت قشنگش برااام باارزش تراز  همه چیزای دنیاست ....


سلام

منم یه خاطر بدی دارم از دوران جونیم اگه دوست داشتید توی کانالتون بزارید محض تجربه شاید به درد یه نفر خورد

چند سال پیش با یه پسر دوست شدم از سر کنجکاوی ، فکر میکردم واقعا دوستم داره
اونم جوری خودشو نشون میداد که هر کی جای من بود شاید گول میخورد منم دختر با دوتا دوست دارم خر میشدم

تورو خدا به دختراتون محبت و توجه کنید که اگه کسی گفت دوستش داره باور نکنه که واقعا دوسش داره شاید نیت قصد دیگه داره
ولی اون فقط واسه نیازش دنبال رابطه با من بود
یه چند بار که رفتم بیرون که خدا بهم رحم کرد سریع قصدشو فهمیدم ، افسردگی شدید گرفته بودم حالم خیلی بد بود به هیچ کس اطمینان نداشتم
سر کاراش و حرفاش باعث شده بود شب و روز کارم گریه باشه ، فکر میکردم همه همین جورن
که خدا یه نفر سر راهم قرار داد و زندگیمو به کل عوض کرد
تورو خدا دخترا به هرکس اطمینان نکنید
حواستون به خودتون باشه


میخواستم خاطرت از زایمان اولم بگم 
من توی سن 22 سالگی زایمان کردم اونم طبیعی  که شوهر  شب کار بودش
تا ساعت  10 صبح هم سر کار می‌گرفتش  
صبح که از خواب بیدار میشم میبین یه جوری حالم به مامانم میگم که فکر کنم  وقت زایمانم شوده
مامانم هم میگه  نه این مادر درد هستش گفتم باش
مامانم هم میرن صحرا  بعد گفت اگه دردت بیشتر شودش برو پیش زنداداشات 
آقا من از شیش تا نهُ صبح صبر کردم دردم بیشتر شودش  بعد رفتم پیش زندانش اولیم گفتم بهش گفت من  سزارین بودم نمیدونم
رفتم پیش دومی زنداداشم گفتش من سزارین بودم نمیدونم آقا رفتم پیش سومی که طبیعی زایمان کردش اونم گفت یادم نمیاد دردم چطور بودش  😔😔
منو میگی خیلی از دستشون نارحت شودم  رفتم وسایلم رو جمع کردم  تاکسی زنگ زدم رفتم بیمارستان  
وقتی رفتم  پیش ماما ها وقتی نگام کردش  گفت خانم سر بچت تو دستم چقدر دیر آمدی 
هیچی سرتون رو درد نیارم پسرم ساعت 11 دنیا اومدش بعد زنگ زدم لباس بچه بیارن بچه به دنیا آمدش 
منم 😄😄😄😄  بعد اون همه میگفتن چه دلی شیری داری خودت پاشدی رفتی بیمارستان بدونه اینکه کسی بیاد پیشت😁


سلام

توی دوران مدرسه معلممون همیشه برگه های امتحانی رو میزاشت توی کمدی که توی کلاس بود..
یبارم‌ من و دو تا دیگه از رفیقام امتحان رو خراب کرده بودیم و دنبال راه چاره میگشتیم 🙈🙈🙈
خوراکی هامونو  دادیم به مبصر سالن تا نگهبانی بده که کسی نیاد توی کلاس...
بعد منو دوستام رفتیم توی کلاس و جوابای درست رو تو برگه نوشتیم.
بماندکه با چه ترسی این کارو کردیم😂😂

اما حالا خودم دبیر هستم و نمیدونم شاگردام با من این کارو میکنن یا نه😫😫


چند سال پیش بابام برای کاری از شهر خودمون میره شهری دیگه که سه تا از پسر عمه هام اونجا دانشجو بودن وخونه مجردی داشتن
ماه رمضون بوده و بابام کارش تا شب طول میکشه و پسر عمم دعوتش میکنه که بره خونه اونا وفردا صبح برگرده شهرمون
آقا اینا کلی بابامو تحویل میگیرن و برا سحر برنج میپزن
آخر شب یکیشون میاد غذا رو نگاه میکنه میبینه نپخته اونم دم کنی میزاره در قابلمه و میخوابه
اینا سحر بلند میشن غذا میکشن برا بابام و هر کار میکنن بابام نمیخوره🤔 و میگه من نون و پنیر میخوام
خلاصه وقتی خوردن تموم میشه میبینن پسر عمه کوچیکتره شورتش😱 رو گزاشته به جا دم کنی😂😂


من با شوهرم همسایه ایم خونه هامون خیلی نزدیک هم بود برا عروسی میگفتن مث قدیما عروس رو پیاده می‌بریم 😐😐😐
منم به شوهرم گفتم نه باید با ماشین باشیم عروسی ما با مهمونی مکه پدرشوهرم یکی بود
یعنی پدرشوهرم از مکه اومده بود قرار شد هم مهمونی بگیرن هم عروسی🥴🥴
خلاصه شوهرم گفت پس گل نزنم منم جلو فامیل ابرو داشتم گفتم نه زشته حالت بماند که بازم چشم و گوش بسته بودم از خیلی چیز ها گذشتم نه آتلیه ای بود و نه چیزی
خلاصه شب که شوهرم اومد دم آرایشگاه منم خوشحال که اااا باریک الله ماشین رو گل زده و خوش و خرم و رفتیم عروسی تموم شد
آخر شب خواهرم و داداشام به خاطر که من دلم نشکنه راهم نزدیکه دنبال ماشین ما اومدن تا بریم یه تابی بخوریم
پسرداییم هم با خانومش بود تو راه اینا به ماشین ما نزدیک‌ میشدن تا گل هارو بکنن 
خلاصه موفق شدن ها گل هارو کندن و چند تاشو پرت کردن طرف ما تو ماشین عروس ولی بگید چی شد هیچی من دیدم این گل ها اصلا به گل ماشین عروس نمیخوره🙈🙈🙈🙈😢😢😢😢
پس اینا چرا اینجورین گل رز با ۱ متر ساقه
خلاصه بعد کاشف به عمل اومد که اینا برداشته بودن دوتا دسته گل های حاجی رو زده بودن با چسب جلو ماشین تا دهن من بسته بشه 😳😳😳😳
بله دوستان گلم اینم شد خاطره ی ما البته اگه عروس خانومای الان بودن کار به طلاق می‌کشید ولی من به سادگی از این موضوع گذشتم
نمیدونم شاید به نظر شما اشتباه کردم که دعوا راه ننداختم هان😝😝😝
فکر نکنید عروسیم عهد بوق بوده ها سال ۸۹ بوده
ولی گذشت کردم


سلام سلام❣
سوتی من واسه نیمه شعبان سه سال پیشه 🌕🌕🌕

اون موقع من پیش‌دانشگاهی بودم خیلی کنکور روم فشار آورده بود از ازدواج و خاستگارم فراری
یه روز داییم یه بن خرید جهیزیه داشت داد به مامانم که برا من بخره منم جیغ وداد وفریاد که نمیخوام

خلاصه نیمه شعبان خونه مامانم بزرگم مراسمه و حجله و اذین بندیه بعضی از آشناها شبو اونجا میخابن
شب من و بابام اومدیم خونه مامانم صبح اومد یواشکی به بابام گفت من دارم میرم جهيزيه بخرم منم تو نماز شنیدم تا مامانم رفت جییییییییغغغغغغ و داد بابام بردم خونه مامانیم دیدم یه نفر خوابيده هم استایل مامانم افتادم روش حالا نزن کی بزن یهو زنداییم بیدار شد گفت چیکار میکنی این که مامانت نیس😬😬😬
طفلی عمه مامانم بود کلی ازم کتک خورد (خواستگار سمجی هم بود که بعد از اون کتک بازم پیگیر بود)🤣😂😂
الان مامان بزرگم رابطشو با خانواده شوهرش بهم زده به مامانم میگم عمتو زدم میگه همشونو میزدی😂😂


یه خاطره از نامزدی خواهرم بگم
این خاطره بر میگرده به سی سال پیش که من بچه بودم و خواهرم نامزد بود( عقد کرده بود) 
اون موقع ها دختر و پسر همدیگرو زیاد نمیدیدن
اگر هم میدیدن توی جمع در حد سلام و علیک بود
خواهر منم که موذب بود ، دامادمون همسایمون بودن فامیلمونن هستن که ایشون یه روز اومد خونمون و بجای اینکه خواهرمو ببینه اومد یه ساعتی با بابا بزرگ و مادر بزرگم نشستن و رفتن
منم بچه بودم توی حیاط مشغول بازی بودم که داماد داشتن تشریف میبردن خواهرمم داشتن از چشمه میومدن  که توی حیاط همدیگرو دیدن

بیچاره خواهرم فقط یه کلمه به شوهرش گفت مهمون باش اونم گفت ممنون و خدافظی کرد و رفت .....
آقا من شنیدم به خواهرم گفتم میرم به همه میگن تو با داماد حرف زدی 😂😂
واای بیچاره خواهر ساده من ترسید میگفت تو رو خدا نگو به کسی نگو من با داماد حرف زدم
منم بلا تا سه چهار روز اذیتش میکردم باج میگرفتم ازش و تمام کارامو میدادم انجام میداد تا به کسی نگم 😂😂😂😂


میخام یه سوتی بگم از زمان بچگیم ...
ابتدایی بودم توی مدرسه دوستم یه تل به من هدیه داد تل از جنس پلاستیکی رنگ مشکی که دندونه های ریز داشت بازش میکردی نمیشکست
من اونقدر ذوق داشتم 😍شب اول  میخواستیم بخوابیم برقم رفته بود بابامم شیفت شب بود
ما چون برق نبود مامانم زود جامونو انداخت گفت بخوابیم
من کنار تخت روی زمین خوابیدم برای اینکه تلم خراب نشه گذاشتمش زیر تخت ....
همین که خوابم برد دیدم مامانم سروصدا که پاشین زیر تخت مار هستش 😱😫
منو خواهرام با داداشام پا شدیم رفتیم بیرون از اتاق ...
مامانم رفت سرکوچه دو تا از همسایه ها رو صدا زد
اون دو تا مرد چوب گرفتن دستشون اومدن گفتن کو؟ کجاس؟؟
مامانم نشون داد اونا هم با چوب میزدن رو تل و چون سبک بود می پرید بالاااا
مامانم داد میکشید میگف بزن توی سرش
اون آقا محکمتر میزد
یهو یادم افتاد اون تل بدبخت منه😱که  توی تاریکی میزنن توی سرش
بعد که اون دو تا قهرمان فهمیدن ، کلی خندیدیم نصفه شبی🤣🤣


سلام

من خودم واسه همه آمپول میزنم یعنی دوره تزریقات رفتم
یه بار خودم آمپول داشتم شوهرم میگفت تو که واسه همه آمپول میزنی بیا منم برات بزنم

چشتون روز بد نبینه 😢بدون اینکه الکل بزنه و یه بسم الله بگه ، منم در حال خندیدن آمپول رو فرو کرد تو باسنم😫😫
حالا من گفته بودم توی ربع چهارم بزن ولی اون پایین پایین زده بود
من رسما تا یه ماه لنگ بودم😭 و کل باسنم کبود شده بود🥴🥴
حالا واسه همه هم تعریف میکردو میخندید😂😂


سلام

یه بار اومدم عدس پلو بپزم آب عدس رو ریختم توی لیوان گذاشتم رو میز ناهار خوری که بعدا بدم بچم بخوره
یه لحظه برگشتم دیدم شوهرم نشسته سر میز و قند توی دهنش داره میخوره آب عدسو ...
بهش گفتم چیکار میکنی ، خوب که خورده میگه چایت چرا یه مزه بدی میداد   
یعنی حتی نفهمیده بود آب عدسه و همشو با قند خورده بود  😐😳😂😂

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.