شاهنامه بخوانیم


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


شاهنامه‌خوانی
از نسخه‌ی دکتر جلال خالقی مطلق
https://t.me/joinchat/AAAAAD0462a7kZpRsRD3SQ
🔸 شعرخوانی
با رعایت تاکیدها، مکث و تلفظ‌های نزدیک‌تر به گویش زمان فردوسی
🔸 توضیحات واژه‌ها و دشواری‌های شعر و نکات آن و خلاصه‌ی شعر به نثر
👤 @rezaasu

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


#توضیحات

-چن این گفته بُد، سوی مهمان گذشت / ز‌ مهمان سوی میهن و مان گذشت: وقتی این (ستایشِ پدر) را گفت، یا وقتی این (ستایشِ پدر) گفته شد، به (ستایشِ) مهمان رسید و بعد از مهمان به‌ (ستایشِ) خانه و میهن رسید.

-شاه‌فش: شاه‌گون، چون شاه

-بلنداختر: نیک‌اقبال

-کینه‌کش: انتقام‌جو یا جنگجو

-کسی کو ندیده‌ست بهرام را / خنیده‌سوارِ دلارام را // نگه کرد باید به روی تو بس / جز او را نمانی ز لشکر به کس: کسی که بهرام، آن‌شهسوارِ شهره‌ی مایه‌ی آرامشِ دل‌ها، را ندیده کافی‌ست تو را ببیند زیرا فقط/کاملاً شبیهِ اویی.

-میانت چو‌ غرو است و بالا چو سرو / خرامان شده سرو همچون تذرو: کمرت (باریک) چون نی است و اندامت (موزون) چون سرو. سروی که چون قرقاول به‌ناز روانه شده و می‌خرامد.

-خشت: نیزه‌ی کوتاه و سبک
-میل: واحدِ مسافت
-به‌دل نره‌شیری، به‌تن زنده‌پیل / به ناورد خشت افگنی بر دو میل: در جرئت شیرِ دلاور هستی و در اندام فیلِ خروشان و تنومند. در جنگ تا دو میل نیزه پرتاب می‌کنی.

-رخانت به گلنار مانَد درست / چه گویی به می برگِ گل را که شست؟!: رخسارت کاملاً شبیهِ گلِ انار (سرخ) است. چه می‌گویی که چه‌کسی‌ست که برگِ گل را با شراب آب دهد و بشوید؟! (همین‌برگِ گلِ رخسارِ تو را به شراب شسته‌اند که چنین تروتازه و آبدار است).

-دو بازو به‌کردارِ رانِ هیون: بازوها چون رانِ شتر (ستبر)

-ز پای اندرآوردن: از جا کندن، ویران کردن

-کُه: کوه

-به‌رنج آفریند فلک چون تو مرد: دنیا به‌سختی و به‌ندرت مردانی چون تو می‌آفریند.

-به‌سانِ : شبیهِ

-رای: تدبیر

-جهاندار از آن‌چامه و چنگِ اوی / ز دیدار و بالا و فرهنگِ اوی // بر اوبر از آن‌گونه شد مبتلا / که گفتی دلش گشت کنجِ بلا: از آن‌ترانه‌سرایی و چنگ‌زنی او، و از چشم/رخسارِ و اندام و فرهنگِ او شاه چنان گرفتارِ او شد که گویی دلش گوشه‌ و آشیانه‌ی بلا شد.

-بدآیینِ دین: طبقِ رسم‌ورسومِ دین

-چو‌ خواهی که یابی به داد آفرین: اگر می‌خواهی در دادگری ستایش شوی.

-کزین‌شیردل چند خواهی نثار؟!: از این‌دلیرمرد چه‌مقدار/چه‌چیز مهریه/شیربها می‌خواهی؟ یا چه‌قدر می‌خواهی این‌چامه‌سرایی را در وصفِ این‌سوار ادامه دهی به‌هوای گرفتنِ شاباشِ بیش‌تری از او؟!

-بر: نزدیک، کنار

-نیک‌خوی: خوش‌ذات، نیک‌رفتار

-مرا گر همی‌داد خواهی به کس / همالم گشسپِ سوار است و بس: اگر مرا به‌زنی به‌ کسی می‌خواهی بدهی جفتِ من فقط گشسپِ شهسوار است.

-بَرد: فعلِ امر از مصدرِ بردیدن، به‌معنیِ دور شو، از راه کنار برو.
-که باشد که بیند بدین‌گونه مرد / نگوید به بهرام کز راه برد؟!: چه‌کسی وجود دارد که چنین‌مردی را ببیند و به بهرام نگوید که از راه کنار برود؟! با بودنِ چنین‌کسی بهرام را کسی به‌چیزی حساب نمی‌کند!

@ShahnamehBekhanim


#ساسانیان #بهرام_گور (بخش ۳۷)

@ShahnamehBekhanim


#توضیحات

-آبدستان: ابریق، آفتابه

-دیدار: دیدن، چشم یا اندام

-خیره گشتن: شگفت‌زده شدن

-رامش: آرام، آرامش

-نبید: شراب

-جام از گُلِ شنبلید: جامی (زرد و طلایی) چون گلِ شنبلید

-بیازید دهقان به جام از نخست / بخورد و به مشک و گلابش بشُست: اول دهقان دست به جام برد (شراب خورد). خورد و جام را با مشک و گلاب شست (و به شاه داد). این که ابتدا میزبان شراب خورده و نه شاه، شاید برای اطمینان دادن به شاه برای مسموم نبودنِ شراب بوده، یا شاید هم رسمی قدیمی بوده، همان‌گونه که شستنِ جام با مشک و گلاب بوده و دادنِ همان‌جام به شاه، و نه جامی جداگانه.

-دلارام: مایه‌ی آرامشِ دل

-می‌خواره: شراب‌نوش

-بدین با تو پیمان کنم / به بهرام‌شاهت گروگان کنم: در این‌باره با تو عهد می‌بندم و عهدی (بزرگ) با بهرام‌شاه می‌بندم.

-سوار: شهسوار

-ایدر: این‌جا

-نه ازبهرِ جام و درنگ آمدم: برای استراحت یا به‌خاطرِ شراب نیامدم.

-سر به‌ آسمان اندرآوردن: کنایه از نهایتِ مفتخر کردن

-چامه‌گوی: چامه‌خوان. چامه قصیده، شعر و خصوصاً شعری حماسی در توصیفِ شاهان و پهلوانان و ستایشِ آنان است، که با ساز خوانده می‌شود.

-بربط‌شکن: بربط‌نواز

-غمگسار: غمخوار

-غم‌انجام: پایان‌دهنده به غم‌ها

-سروِ سهی: سروِ بلند و موزون

-بوی و رنگ: طراوت و تازگی، زیبایی

-بر: نزدیک

-خرامان به‌سانِ بُنی نارون: موزون و باناز چون درختِ نارونی

-گزیده‌سوار: شهسوارِ برگزیده و عالی

-به‌هرچیز ماننده‌ی شهریار: ازهمه‌لحاظ شبیهِ شاه

-سور: جشن

-گنجور: خزانه‌دار؛ امین

-فرخنده: خجسته

-سرت برتر از ابرِ بارنده باد: کنایه از رسیدن به نهایتِ افتخار و بزرگی

-یکی چامه باید مرا بی‌درنگ: زود ترانه‌ای نیاز دارم؛ بی‌معطلی ترانه‌ای بخوان.

-روان گروگان کردن: جان را گرو گذاشتن؛ به‌جان پیمان کردن

-در بر گرفتن: در آغوش گرفتن

-نخستین خروشِ مغان درگرفت: ابتدا خروشِ مغان سر داد؛ خروشِ مغان ظاهراً، جز آوای نوحه‌ی معروف، مقامی در موسیقی نیز بوده.

-تو گفتی بنالدهمی چنگ زار: آوای چنگ چون زار نالیدنِ آدمی توصیف شده.

-چو رود و بریشم سخن‌گوی گشت / همه خانه از می سمن‌بوی گشت: وقتی ساز و تارهایش به‌صدا درآمدند خانه از بوی شراب (خوش‌بو) چون یاسمن شده بود.

-چو کافور گِردِ گُلِ سرخ موی: موی (سفید) چون کافور دورِ گلِ سرخِ (صورت)

-گرم‌گوی: خوش‌سخن

-آزرم‌جوی: باشرم، مهربان

-بداندیش: بدخواه؛ دشمن

-به دانش روانِ تو پرورده باد: جانت از دانش مایه بگیرد و به آن آمیخته شود؛ خردمند باشی.

-پرستار: خدمتکار

-ز مهمان چنان شاد گردی که شاه / به‌جنگ‌اندرون چیره بیند سپاه: درست مانندِ شاهی که در جنگ سپاهش را پیروز می‌بیند از مهمان شاد شوی.

@ShahnamehBekhanim


#ساسانیان #بهرام_گور (بخش ۳۶)

@ShahnamehBekhanim


#توضیحات

-گویان: صحبت‌کنان

-ایوان: کاخ

-چو خورشید بر چرخ گم کرد راه: وقتی خورشید راهش را در آسمان گم کرد؛ کنایه از رفتنِ خورشید و رسیدنِ شب

-پرستنده یک تن زبهرِ ستور: یک خدمتکار برای رسیدگی به اسب

-شدن: رفتن

-خان: خانه

-آواز: صدا

-همی‌تاخت گلگون بر آوازِ چنگ / سوی خانِ بازارگان بی‌درنگ: درجا اسبِ سرخ را پیِ صدای چنگ سوی خانه‌ی بازارگان تازاند.

-بزد حلقه را بر در و بار خواست: حلقه‌ی در را بر در زد و اجازه‌ی ورود خواست.

-پرستنده: خدمتکار

-مهربان: خوش‌رو یا مهربانانه

-زدن: حلقه بر در زدن؛ در زدن

-ازبهرِ: برای

-شبگیر: سحرگاه

-نخچیرگاه: شکارگاه

-لنگیدن: لنگ زدن، لغزیدن

-بارگی: اسب

-از او بازگشتم به‌بیچارگی: بیچاره یا با بدبختی از او (شاه) برگشتم (جا ماندم).

-چنین‌اسپ و زرین‌ستامی به کوی / بدزدد کسی من شَوَم چاره‌جوی: اگر اسبی چنین با زین‌ویراقی طلایی را کسی از کوچه بدزدد من باید چاره‌ی (پیدا کردنِ دزد یا گزارشِ دزدی) کنم.

-دهقان: زمین‌دار

-نهفت: خانه، سرپناه

-ایدر: این‌جا

-کارْ خام شدن: تباه و خراب شدنِ کار

-بگشای در! / تو مهمان ندیده‌ستی ایدر مگر؟!: در را باز کن. انگار تو این‌جا مهمان ندیده‌ای!؛ ما که همیشه در این‌خانه مهمان داریم چرا در را برای این‌مهمان باز نکردی و آمدی از من اجازه گرفتی؟!

-اندرآمدن: آمدن، داخل شدن

-هرجا: همه‌جا

-برپای: درخدمت

-دادگر یک‌خدای: خدای واحدِ عادل

-آیین: رسم‌وراه

-مباد آز و گردنکشی دینِ من: آیینِ من حرص و فزون‌خواهی و جنگ/طغیان نباشد.

-همه کار و کردارِ من داد باد: دادگری سراسر پیشه‌ی من بادا.

-زیردستان: مقامات یا مردُم

-گر افزون بوَد دانش و رایِ من / پس از مرگ روشن بود جای من: اگر دانایی و تدبیرِ من بسیار باشد پس از مردنم جایی روشن (عاقبتی نیکو) در انتظارم خواهد بود یا پس از مردنم جای من در دنیا روشن خواهد ماند.

-ایوان: خانه، کاخ

-خَم: طاقِ ایوان؛ اتاقِ دارای طاقی، یا خانه‌ی تابستانی یا زمستانی، و یا راهرو یا جای پیچ‌دارِ خانه

-خم آورد بالای راست: اندامِ کشیده‌اش را خم کرد به‌احترام؛ تعظیم کرد.

-فرخنده: خجسته، خوش

-درست آمدی!: خوش آمدی!

-نهالی: بستر، تشک

-مسند: بالش

-گرانمایه: بزرگ، مفصّل

-خوان: سفره‌ و بساطِ غذا، غذا

-ازآن‌سان که بود: به‌ترتیبی که بود.

-مهترپرست: خدمتکار

-پرستنده: خدمتکار، غلام

-خوان ساختن: غذا آماده کردن

-یکی جای دیگر بپرداختند: جایی دیگر (برای خدمتکار) خالی و مهیا کردند.

-همان: به‌همان‌ترتیب

-زیرگاه: صندلی‌ای در زیرِ تختِ شاه

-به‌پوزش آراستن: پوزش خواستن

-گَو: پهلوان یا بزرگ

-مرزبان: پاسبان، سپاهی

-توی میزبان اندر این‌کاخِ من / بیامرز بر رایِ گستاخ من: در این‌خانه‌ی من میزبان و صاحب‌خانه تویی (خانه خانه‌ی خودت است). صمیمی و نزدیک شدنِ مرا (و احساسِ صاحب‌خانگیِ مرا) ببخش.

-تیره: تاریک

-تازه‌رخ: شاداب، خوش‌رو

-بُدن: بودن

-آرام گرفتن: به‌خوشی و آرامش گذراندن

@ShahnamehBekhanim


#ساسانیان #بهرام_گور (بخش ۳۵)

@ShahnamehBekhanim


#توضیحات

-تبه شدن: کُشته شدن

-به پیکانِ: به‌واسطه‌ی پیکانِ، با تیرِ

-جنگی: جنگاور، تنومند

-ایوان: خانه

-پدیدار کردن: آشکار کردن؛ گفتن

-پوشیدن: پنهان کردن

-ایدر: این‌جا

-اندرآمدن: درآمدن، آمدن؛ پیدا شدن

-به شهر آید آواز از آن‌جایگاه / به‌نزدیکیِ کاخِ بهرام‌شاه: از آن‌جا صدا به شهر می‌رسد و نزدیکِ کاخِ شاه‌بهرام است.

-چو گردون بپوشد حریرِ سیاه / به جشن آید این‌مردِ بادستگاه: وقتی آسمان لباسِ سیاه می‌پوشد (شب می‌شود) این‌مردِ ثروتمند به‌ جشن و بزم می‌نشیند.

-گرایدون که باشدت لختی درنگ / به گوش آیدت نوش و آوای چنگ: اگر کمی صبر کنی صدای نوشانوش و صدای چنگ به گوشَت خواهد رسید.

-پالای: اسبِ یدک، اسب

-جامه‌ی خسروآرای: لباسی که تنِ شاه را بیاراید؛ لباسِ شاهانه

-دستور: وزیر

-آرزو: هوس

-مهتران: بزرگان

-شدن: رفتن

-خان‌: خانه

-همه: همگی یا کاملاً

-خواستن: خواستگاری کردن

-مشکوی: حرم‌سرا، اندرونی

-گر: یا

-شبستان: اندرونی

-گریز گرفتن: عاصی شدن و دوری جستن
-نیابدهمی سیری از خفت‌وخیز / شبِ تیره زو جفت گیرد گریز: از هم‌آغوشی سیری ندارد (درحدی که) در شبِ تاریک همبسترش از او گریزان می‌شود!

-شبستان مر او را فزون از سد است / شهنشاه از این‌باره باشد بد است: بیش از سد حرم‌سرا دارد. بد است که شاه این‌گونه (زن‌باره) باشد.

-کنون نهسدوسی تن از دختران / همه بر سران افسرانِ گران // شمرده‌ست خادم به مشکویِ شاه / کز ایشان کسی نیست بی‌دستگاه // همی باژ خواهد ز هرمرزوبوم / به سالی بر ایشان شود باژِ روم: اکنون خدمتکار (خواجه) نهسدوسی دختر به حرم‌سرای شاه شمرده که همه تاج‌های گران‌قیمت بر سر دارند و هیچ‌کدام بی‌مال‌ومنال نیستند. (شاه) از همه‌جا باج‌وخراج می‌ستاند اما باج‌وخراجِ (کلّ) روم هزینه‌ی یک سالِ این(زنان) می‌شود.

-بر: سینه

-کتف: شانه

-بالا: اندام

-گیتی‌آرا: مایه‌ی آرایشِ دنیا؛ زیبا

-دیدار: رخسار یا اندام

-تبه گردد از خفت‌وخیزِ زنان: از هم‌آغوشی با زنان نابود می‌شود.

-بی‌تن: بیمار

-کُنَد دیده تاریک و رخساره زرد / به‌تن سست گردد به‌لب لاژورد: چشمِ (خود) را تاریک و بی‌سو می‌کند و چهره را زرد. تنش ضعیف می‌شود و لبش کبود.

-سپیدی کند زین‌جهان ناامید: سفید شدنِ موها ناامیدی از این‌جهان (احساسِ پیری) به‌همراه دارد.

-جوان را شود کوژ بالای راست: اندامِ صافِ جوانان (از هم‌آغوشیِ بسیار) خمیده می‌شود.

-ز کارِ زنان چندگونه بلاست: همبستری با زنان آسیب‌های بسیار دارد.

-به یک ماه یک بار از آمیختن / گر افزون بوَد خون بود ریختن // همین‌مایه ازبهرِ فرزند را / بباید جوانِ خردمند را // چن افزون کنی، کاهش افزون کند / ز سستی تنِ مرد بی‌خون کند: هرماه فقط یک بار همبستری (خوب است). اگر بیش‌تر باشد ریختنِ خون (مردن) است. همین هم برای این است که جوانِ خردمند صاحبِ فرزند شود. اگر بیش‌تر (از یک بار در ماه) بشود ضعف بیش‌تر خواهد شد و تنِ مردان را دراثرِ ضعف بی‌خون خواهد کرد.

@ShahnamehBekhanim


#ساسانیان #بهرام_گور (بخش ۳۴)

@ShahnamehBekhanim


#توضیحات (ادامه)

-شبانان گریزان ز بیمِ گزند: چوپانان از ترسِ آسیب دیدن فراری بودند.

-سرشبان: چوپانِ بزرگ

-نبودش ز بیمِ دد آرام را: از ترسِ جانورانِ درنده آرام‌وقرار نداشت و هراسان بود. «را»ی تهِ مصرع برای پر کردنِ مصرع آمده و اضافی‌ست.

-این‌گوسپند که آرد بدین‌جای ناسودمند؟!: چه‌کسی این‌گوسفندانش را به این‌جای پرخطر می‌آورد (که تو آورده‌ای)؟! چرا این‌کار را کرده‌ای؟!

-نامدار: بزرگ

-همین: قطعاً

-دوش: دیشب

-پیچیدن: به‌خود پیچیدن از غم، درد یا این‌جا از نگرانی؛ نگران و بی‌تاب بودن
-توانگرخداوندِ این‌گوسپند / نپیچد همی از نهیبِ گزند: صاحبِ ثروتمندِ این‌گوسفندان نگرانِ آسیب دیدنِ (آن‌ها و ازدست رفتن‌شان) ندارد.

-به‌خروار با نامور گوهر است / همان زرّ و سیم است و هم زیور است: نامدار (صاحبِ گوسفندان) خرواری جواهر دارد، طلا و نقره و زیورآلات.

-سرِ جعدِ زلفش شکن‌برشکن: طره‌ی گیسوانش پیچ‌وتاب‌ِ بسیار خورده

-نبید: شراب

-نخواهد جز از دستِ دختر نبید / کسی مردُمِ پیر ازاین‌سان ندید: (پیرمرد) جز از دستِ دخترش از کسی شراب نمی‌گیرد. این‌گونه‌پیرسالی (با این‌گونه رفتار با دخترش و/یا با این‌همه‌مال‌ومنال) را کسی ندیده.

-اگر‌ نیستی دادِ بهرام‌شاه / مر او را کجا ماندی دستگاه؟!: اگر عدل و مهربانیِ شاه‌بهرام نبود او (جواهرفروش) چگونه این‌ثروت و توانگری را داشت؟!

-شهنشاهِ گیتی نگوید به‌ زر / همان موبدش نیست بیدادگر // نگویی مرا کاین‌ددان را که کُشت؟ / که او را خدای جهان باد پشت: شاهنشاه حرفی از طلا(ی جواهرفروش) نمی‌زند و به آن بهایی نمی‌دهد (یا شاهنشاه اصلاً اهلِ زر و مال‌ومنال نیست) و وزیرش نیز ستمکار نیست (که ثروتِ جواهرفروش را از او بگیرند). (راستی) به من نمی‌گویی که چه‌کسی این‌جانورانِ درنده را کُشت؟ خدای جهان یارِ او باشد.

@ShahnamehBekhanim


#توضیحات

-گوهرفروش: جواهرفروش

-هشتم: روزِ هشتم، بارِ هشتم

-یکسر: کاملاً، سراسر

-ترکش: تیردان

-کیی: شاهانه

-دو زاغِ کمان را به‌زه برنهاد: زاغ، خانه، یا شَست، حلقه‌ یا برآمدگی‌ای در سرِ کمان بوده که زهِ کمان را در آن می‌انداخته‌اند یا به آن می‌بسته‌اند.
چوبِ کمان و نیز زهِ آن ـــ‌که از جنسِ روده بوده‌ـــ اگر همیشه در حالتِ کشیده می‌مانده‌اند حالتِ ارتجاعیِ خود را از دست می‌داده‌اند، پس برای حفظِ این‌حالتِ ارتجاعی، زه را از یک سو، یا از هردو سو، باز و رها نگه می‌داشته‌اند و فقط وقتِ نبرد حلقه‌ی سرِ زه را در خانه‌ی کمان می‌انداخته‌اند یا بر آن گره می‌زده‌اند تا کمان به‌زه شود ـــ‌معادلِ امروزه‌ی درآوردنِ تفنگ از حالتِ ضامن، و مسلح کردنِ آن، و کنایه از واقعاً آماده‌ی جنگ شدن.

-ز یزدان یاد کردن: خدا را یاد کردن، به‌خدا توکل کردن

-پیروزگر: پیروزگرداننده یا پیروز

-گُشنی: جفت‌گیری
-بهاران و گوران شده جفت‌جوی / ز گُشنی به‌روی اندرآورده روی // همی پوست کند این از آن، آن از این / ز خون‌شان شده لعل روی زمین: بهار (بود) و گورها دنبالِ جفت‌گیری. به‌خاطرِ جفت‌گیری با هم رودررو شده بودند (و برای تصاحبِ گورهای ماده می‌جنگیدند) و پوستِ یکدیگر را می‌کندند. زمین از خونِ آن‌ها (سرخ چون) لعل شده بود.
لعل سنگِ قیمتیِ سرخ‌رنگ است که این‌جا مایه‌ی تشبیه شده برای سرخیِ خون.

-همی‌بود بهرام تا گورِ نر / به‌مستی جدا شد یکی از دگر // چو‌ پیروز شد نرّه‌گورِ دلیر / یکی ماده را اندرآورد زیر: بهرام صبر کرد تا یک گورِ نر با سرمستی و پیروزی از ستیزه از بقیه جدا شد و این‌گورِ تنومند ماده‌گوری را به‌زیر کشید.

-کمان به‌زه داشتن: مسلح و درکمین و آماده‌ی شکار بودن

-جنگی: جنگاور، دلاور

-گذر کرد بر گور پیکان و پر: پیکان (بخشِ تیزِ فلزیِ سرِ تیر) و پر (بخشِ انتهاییِ تیر) از گور عبور کرد؛ تیر کاملاً از گور عبور کرد.

-دلِ لشکر از زخمِ او برفروخت: دلِ لشگریان از ضرب‌ِشست او روشن و گرم شد؛ لشگریان از آن‌تیراندازی دل‌گرم و شادمان شدند.

-آفرین گستریدن: آفرین خواندن؛ تحسین کردن

-فَر: شُکوه

-روزگاران: روزگار، روزها، عمر

-سور: جشن، خوشی

-به‌مردی تو اندرزمانه نوی / که هم شاه و هم خسرو و هم گَوی: تو در مردانگی در زمانه طُرفه و تازه‌ای زیرا هم شاه هستی و هم خسرو (شاهِ بزرگ) و هم پهلوان.

-برانگیختن: اسب را تازاندن

-شبرنگ: به‌رنگِ شب؛ سیاه. صفت و نامِ اسبانِ سیاه‌رنگ

-پیش اندرآمدن: پیدا شدن

-ژیان: خروشان، خشمگین

-اندرکشیدن: کشیدنِ (کمان و زدنِ تیر)

-چاک: اسم‌ِصوت برای حرکتِ تیرِ پردار و رهوار
-بزد تیر بر سینه‌ی شیر چاک /
گذر کرد با پرّ و پیکان به خاک: تیری بر سینه‌ی شیر زد، رهوار. پر و پیکان (همه‌ی طولِ تیر از تنِ شیر خارج شد و) به خاک رسید.

-گِردران: جای گِردِ ران؛ سرین، کفل
-برِ ماده شد، تیز بگشاد شست / برِ شیر با گردرانش ببست!: (بهرام) سمتِ (گورِ) ماده رفت و فوراً تیری انداخت و سینه‌ی شیر را به کفلش دوخت!

-کَر: ظاهراً یعنی کُند یا اسمِ‌صوت برای حرکتِ تیرِ بی‌پر و ناخوب
-این تیر بی‌پرّ بود / نبُد تیز پیکانِ او، کرّ بود: این‌تیر پر نداشت و پیکانش تیز نبود و (تیر) ناراهوار بود.

-آفرین خواندن: تحسین کردن

-نامور: نامدار، بزرگ

-گاه: تخت

-چو با تیرِ بی‌پرّ شیر افگنی / پیِ کوهِ خارا ز بن برکنی: تو (که) با تیری بدونِ پر (ناخوب) شیر شکار می‌کنی کوهِ خارا را پاک از جا خواهی کند!

-بدان‌مرغزاراندرون راند: به‌ میانِ آن‌دشت رفت/تاخت.

-نیک‌خواه: پاک‌نیت، خوب

@ShahnamehBekhanim


#ساسانیان #بهرام_گور (بخش ۳۳)

گفتار اندر داستانِ بهرامِ‌ گور با ماهیارِ گوهرفروش

@ShahnamehBekhanim


#توضیحات


-چامه: قصیده، شعر و خصوصاً شعری حماسی در توصیفِ شاهان و پهلوانان و مدحِ آنان، که با ساز خوانده می‌شود.

-گران‌سنگ: سنگین، بزرگ

-سرد و گرم از گیتی چشیده: باتجربه

-گو: بزرگ، دلیر

-سر: بزرگ

-انجمن: جمع

-افسر به کیوان برافراختن: کنایه از نهایتِ افتخار

-میگسار: می‌نوشنده یا می‌ریزنده و ساقی

-یارستن: جرئت کردن
-که یارست پنداشت این در نهان؟! / که را بُد چنین‌زَهره خود از مهان؟!: چه‌کسی در دلِ خود چنین‌خیالی توانست کند؟! چه‌کسی از بزرگان اصلاً چنین‌جرئتی داشت؟!

-به‌سانِ: مانندِ

-رهی: بنده

-پرستیدن: خدمت کردن، بنده بودن

-همان: به‌همین‌ترتیب، همچنین

-پرستنده: پرستار، بنده

-فر: اورند، شُکوه

-برپای: درخدمت

-اندر پذیرفتن: پذیرفتن

-به‌بالای ساجند و همرنگِ عاج: به‌بلندی و‌ موزونیِ (درختِ) ساج هستند و همرنگِ عاج (سفید).

-زیبا: زیبنده

-نهان: پنهان

-بدونیک: کنایه از همه‌چیز

-پوشیدنی: لباس، جامه

-گستردنی: پهن‌کردنی؛ قالی یا گلیم

-افگندنی: پهن‌کردنی؛ قالی یا گلیم یا رخت‌خواب

-پراگندنی: پاشیدنی، افشاندنی؛ چیزهای خوش‌بو

-همانا شتروار باشد دویست / بدایوانِ من بنده گر بیش نیست: (از این‌چیزها) به خانه‌ی منِ بنده قطعاً به‌اندازه‌ی دویست بارِ شتر هست، اگر بیش‌تر نباشد.

-یاره: دستبند

-طوق: گردن‌بند

-بمان تا بماند همان‌جا به‌جای: بگذار همان‌جا بماند.

-رامش: خوشی

-گراییدن: میل کردن، رفتن

-به‌راه: به‌آیین، طبقِ آیین و دین

-رای: تدبیر، خِرد

-مهین: کوچک‌ترین

-بانوزن: زنِ بزرگ و گرانمایه

-گزیدن: انتخاب کردن

-مهد: کجاوه

-نامدار: بزرگ، مقام و‌ مسئول

-عماری: مهد، کجاوه

-خادم: خدمتکار، پرستار

-آفرین خواندن: ستودن، تحسین کردن

-مشکوی: اندرونی، حرم‌سرا

-برگشتن: این‌جا شدن

-تازانه: تازیانه

-آراستن: زینت دادن

-درگاه: بارگاه

-سپه را ز سالارِ گردنکشان / جز آن‌تازیانه نبودی نشان: سپاه از سالارِ جنگیان (شاه) جز آن‌تازیانه چیزی نمی‌شناخت. معمولاً شاه رخ به کسی نشان نمی‌داده و جز افرادِ بسیار نزدیک کسی او را به‌چهره نمی‌شناخته. مردم و سپاهیان به نشانه‌ای از چیزهای او، این‌جا تازیانه‌ی شاه، او را می‌شناخته‌اند.

-شیب: رشته‌ی تازیانه و گاهی مجاز از خودِ تازیانه
-شاخ: دسته‌ی تازیانه و این‌جا مجاز از خودِ تازیانه
-چو‌ دیدی کسی شیبِ شاخِ دراز / دوان پیش رفتی و بردی نماز: وقتی کسی تازیانه‌ی بلند/بلندرشته‌ی (شاه) را می‌دید به‌سرعت می‌رفت و بر خاک می‌افتاد به‌احترام.

-خرّم: این‌جا مست

-عنبرآگین: آغشته به بوی عنبر؛ خوش‌بو

-بودن: ماندن

@ShahnamehBekhanim


#ساسانیان #بهرام_گور (بخش ۳۲)

@ShahnamehBekhanim


#توضیحات

-پدید آمدن: پیدا شدن

-پیِ میزبان بر تو فرخنده باد: قدمِ میزبان برایت خجسته باشد؛ میزبان خوش‌قدم و‌ خوش‌یمن باشد برایت.

-تاجدار: شاه

-چن آرامِ دل یافتی کام‌ خواه: حالا که مایه‌ی آرامشِ دلت (طغرل) را پیدا کردی کام و آرزو (عیش و خوشی) طلب کن.

-فرود آمدن: پیاده شدن، اردو زدن

-برگشتن: گشتن، شدن

-هم‌آنگاه: درهمان‌زمان، همان‌وقت

-دستور: وزیر

-همان: همچنین

-خیل‌دار: فرمانده، سردسته

-گنجور: خزانه‌دار

-نام بردن: به‌یاد و سلامتیِ کسی شراب خوردن

-جهاندار: شاه

-ستدن: ستاندن، گرفتن

-نبید: شراب

-وُ ز اندازه‌ی خط برتر کشید: خط درجه‌بندی‌های روی جامِ شراب بوده که هرکس متناسب با ظرفیتِ شراب‌خواری و مستیِ خود چند خط می‌خورده. این‌جا شاه از حدّ خط‌ها فراتر می‌رود. ظرفیتِ بالای شراب‌خواری از مردی و دلاوری و بزرگی شمرده می‌شده و شاهان و پهلوانان در شاهنامه همه دارای این‌ظرفیتِ بالای شراب‌خواری‌اند.

-خمب: خُم/ظرفِ شراب

-پرهنر: هنرمند، ماهر

-کهتر: کوچک‌تر؛ بنده

-نه گردنکشی زان‌سپاه آمده ست: نه که جنگجویی از آن‌سپاه آمده باشد.

-هلا چامه پیش آور ای چامه‌گوی!: آهای آوازخوان! آواز سر کن.

-گوهر: جواهر

-کلاه: افسر، تاج

-پای‌کوب: پای‌کوبنده؛ رقصنده

-بربط‌شکن: بربط‌نواز

-مبیناد بی تو کسی روزگار: بی تو کسی عمر نکند و زنده نباشد. همه زنده به تو باشند.

-پای کوبد شکن‌برشکن: با ضرب‌آهنگ می‌رقصد.

-کمی: نقصان، نیاز

-درم: سکه‌ی نقره

-دینار: سکه‌ی طلا

-زمی: زمین

-به‌کردارِ خرّم‌بهار: مانندِ بهارِ خوش

-بپرداز دل، چامه‌ی شاه گوی: قصیده‌ی شاه را بخوان و دلِ (ما) را از غم خالی کن. یا دلِ (خود) را از هرچیز آسوده کن و قصیده‌ی شاه را بخوان.

-بتان: زیبارویان

-برساختن: مهیا کردن؛ نواختن و سر دادن

-یکایک: درجا

-نخستین: اول، در آغاز

-ماندن: شبیه بودن

-فلک: آسمان

-شایستن: شایسته بودن

-خسروی: شاهانه

-گاه: تخت

-به‌دیدارِ ماه و به‌بالای ساج: به‌چهره‌‌ چون ماه (هستی) و در بلندی و‌ موزونی چون درختِ ساج.

-خنک: خوشا

-شبگیر: سحرگاه

-بوی: عطر

-میان: کمر

-ستبر: کلفت، تنومند

-فرّ تاجت برآید بدابر: کنایه از نهایتِ شُکوه و افتخار

-گلنار: گلِ انار؛ کنایه از سرخی و طراوات

-دلت همچو دریا و رایت چن ابر: دلت (گشاده و بزرگ) چون دریاست و تدبیر و خِردت چون ابر (عظیم و فراگیر).

-هزبر: شیر

-کافیدن: شکافتن، سوراخ کردن
-همی موی کافی به پیکانِ تیر: (چنان دقیق و ماهرانه تیراندازی می‌کنی که) با پیکانِ تیرت مو را می‌توانی بشکافی!

-همی آب گردد ز دادِ تو شیر: از عدل و انصافِ تو آب چون شیر (شیرین) می‌شود!

-همان: همچنین، یا به‌همین‌ترتیب

-دریدن: این‌جا دریده شدن

-جنگاور: جنگنده

-وگر چند باشد سپاهی گران: حتی اگر سپاهی بزرگ و توانمند باشد.

@ShahnamehBekhanim


#ساسانیان #بهرام_گور (بخش ۳۱)

@ShahnamehBekhanim


#توضیحات

-نخچیرجوی: شکارچی

-روی نهادن به سویی: عازمِ آن‌جا شدن

-جهاندار: مالک یا نگهبانِ جهان؛ شاه

-به‌فرخنده‌فال: به‌فالِ نیکو، به‌خوشی

-شدن: رفتن

-شکیبا: صبور، بادِرنگ

-کلنگ: پرنده‌ای چون لک‌لک و درنا
-زبون بود چنگالِ او را کلنگ / شکاری چو نخچیر بود، او پلنگ: کلنگ در چنگِ او بی‌توان و ضعیف بود. (کلنگ) چون شکار بود و او (طغرل چون) پلنگ.

-به‌چنگ آمدن: گیر آمدن

-بردمیدن: بلند شدن یا خروشیدن یا شتابیدن و‌ حمله‌ور شدن

-برسانِ: مانندِ، چون

-بازدار: مسئولِ بازها و پرندگانِ شکاری

-دمان: شتابان

-همی‌تاخت ازپس برآوای زنگ: دنبالِ (طغرل) با صدای زنگوله‌ی او تاخت. بر پا یا گردنِ مرغانِ شکاری زنگوله‌ای می‌بسته‌اند.

-تازنان: تازان

-تنی‌ چند: چند نفر

-بودن: ماندن

-نخچیرگاه: شکارگاه

-پیش آمدن: پیدا/دیده شدن

-فراخ: بزرگ

-برآورده: ساخته

-اندرآمدن: درآمدن، آمدن، وارد شدن

-راغ: دامنه‌ی کوه
-یکی‌ جای دید ازپسش تنگ‌راغ: جایی دید که پشتش دامنه‌ی کوهی بود باریک.

-زمینش به دیبا بیاراسته: زمینش با پارچه‌های ابریشم زینت یافته. یا زمینش از رنگ‌رنگی چون ابریشم بود.

-بنده: خدمتکار

-خواسته: مال‌ومنال

-بر: نزدیک

-چو‌ عاج: (سفید) چون عاجِ فیل

-به‌رخ چون بهار و به بالا بلند / بدابرو کمان و به گیسو کمند: چهره‌(شان) چون بهار/شکوفه (تروتازه و باطراوت) بود و اندام‌شان بلند. ابروهاشان کمان بود و گیسوشان کمند.

-بازار: کار، ماجرا، رفتار
-ز دیدارشان چشمِ او خیره گشت / ز بازارِ طغرل دلش تیره گشت: از دیدن‌شان شگفت‌زده شد (اما درلحظه) به‌خاطرِ ماجرای (گم شدنِ) طغرل غمگین شد.

-پرمایه: بزرگ

-رخِ او شد از بیم چون شنبلید: از ترس صورتش (زرد) چون شنبلید شد.

-ناشادکام: ناشاد، نگران

-چو‌ باد: (سریع) چون باد

-خاک را بوسه دادن: به‌خاک افتادن به‌نشانِ احترام

-خورشیدچهر: دارای چهره‌ای درخشان چون خورشید

-به کام‌ِ تو گرداد گردان‌سپهر: آسمانِ گردنده به‌کامِ تو بچرخد؛ دنیا به‌کامت باشد.

-نیارمت گفتن که ایدر بایست / بدین‌مرزِ من با سواری دویست // سر و نامِ برزین برآید به ماه / اگر شاد گردد بدین‌باغ شاه: جرئت نمی‌کنم بگویم که با این‌دویست سپاهی‌ات این‌جا در زمین و خانه‌ی من بمان (اما) اگر شاه در این‌باغ (بماند و) شاد گردد (منِ) برزین بسیار مفتخر خواهد (خواهم) شد.

-نهان شدن: پنهان شدن، گم شدن

-گیرنده: شکارگیرنده، شکاری

-نخچیر: شکار

-پاسخ آوردن: پاسخ دادن

-همچو قیر: سیاه

-زریر: گیاهی زردرنگ

-گوزبُن: درختِ گردو

-به‌دست آمدن: گرفتار/گرفته شدن

-به‌بختِ تو: از اقبال و بلندیِ تو

-سراسر: کاملاً، به‌دقت

-برآویخته: آویخته؛ نشسته


@ShahnamehBekhanim


#ساسانیان #بهرام_گور (بخش ۳۰)


@ShahnamehBekhanim


#توضیحات

-به‌زن کردن: زن کردن، زن گرفتن

-سه‌دیگر: سوم؛ روزِ سوم، بارِ سوم

-ابا: شکلِ قدیمیِ با

-سازِ نخچیرگاه: بساط و تشکیلاتِ شکار

-زبهرِ: به‌خاطرِ، برای

-درگاه: دربار

-پرستنده: خدمتکار

-ایوان: کاخ

-دیبا: ابریشم

-رکیب: ممالِ رکاب. در کلماتِ ممال «الف» (مصوتِ «آ») تبدیل به «ی» (مصوتِ «ای») می‌شود ـــ‌معمولاً به‌ضرورتِ شعری. ممال‌های دیگری که فردوسی در شاهنامه استفاده کرده: فدی به‌جای فدا، جهیز به‌جای جهاز، دویت به‌جای دوات، غلیف به‌جای غلاف، وریب به‌جای وراب، مکیس به‌جای مکاس، سلیح به‌جای سلاح و مزیح به‌جای مزاح.

-پالان: زین

-دُر: مروارید

-ده استر نشستنگهِ شاه را / به‌دیبابیاراسته‌گاه را: ده چارپا برای (بردنِ) تختِ شاه ـــ‌تختِ آراسته به ابریشم.

-ساخته: آماده، بارشده، آراسته

-پیروزه: شکلِ دیگرِ فیروزه

-نیل: ماده‌ای معدنی به‌رنگِ کبود/فیروزه‌ای

-تیغ‌زن: شمشیرزن؛ جنگجو

-ستام: افسار یا زین‌ویراقِ اسب

-استر: چارپا

-رامشگر: نوازنده و خواننده

-افسر: تاج

-گران‌: سنگین؛ قیمتی

-بازدار: نگه‌دارنده و‌ مسئولِ بازهای شکاری

-چرغ: مرغی شکاری

-گردن‌فراز: گردن‌کش، جنگی

-گرامی‌تر آن بود بر چشم شاه: آن(مرغ) از بقیه عزیزتر بود در چشمِ شاه.

-لاژورد: لاجورد؛ سنگی قیمتی‌. این‌جا مایه‌ی تشبیه برای سیاهی

-دو چشمش به رنگِ پر از خون دو‌ جام: چشمانش (سرخ بود) چون دو جامِ پر از خون.

-خاقان: نامِ شاهانِ چین

-بیجاده: کهربا؛ سنگی قیمتی

-طوق: گردن‌بند

-زبرجدنگار: آراسته به سنگِ زبرجد

-یاره: دستبند، بازوبند

-گوشوار: گوشواره

-شتروار: به‌اندازه‌ی بارِ یک شتر

-طرایف: طُرفه‌ها، چیزهای عالی

-یاقوتْ سیسد نگین: سیسد نگین از یاقوت

-یوز: یوزپلنگ

-گیتی‌فروز: مایه‌ی روشنیِ دنیا

-طوق: قلاده

-گهر: جواهر

-اندرافگنده: افکنده، انداخته

-ازاین‌سان: این‌گونه، به‌این‌ترتیب

-همی تاجش از مشتری برگذشت: کنایه از نهایتِ افتخار و بزرگی؛ ستاره‌ی مشتری بسیار خوش‌یمن و سعادت شمرده می‌شده.


@ShahnamehBekhanim


#ساسانیان #بهرام_گور (بخش ۲۹)

گفتار اندر به‌زن‌ کردنِ بهرامِ‌ گور دخترانِ بُرزین را

@ShahnamehBekhanim


#توضیحات

-هرکاره: دیگـی همه‌کاره معمولاً ازجنسِ سنگ

-شیربا: نوعی غذا با شیر؛ آشِ شیر

-پردخته شدن: پرداخته شدن، فارغ شدن

-نزدیک: نزد

-پاک‌رای: پاک‌خیال، پاک‌دل

-خوان: سفره‌ یا سینیِ غذا

-کدخدای: شوهر

-زیربا: نوعی غذا با زیره
-چه نیکو بُدی گر بُدی زیربای!: چه خوب بود اگر زیربا هم بود!

-لختی: کمی

-پایمرد: مصمم، استوار

-درگاه: بارگاه، دربار

-نگه کردن: نگاه کردن و انتخاب کردن

-نَرد: تنه‌ی درخت

-نباید که از باد یابد گزند: نباید باد آسیبی به آن بزند (آن را از شاخه بیندازد).

-خداوند: صاحب

-نَوّیدن: خروشیدن، ناله کردن

-شیب: رشته‌ی تازیانه و گاهی مجاز از خودِ تازیانه

-شاخ: دسته‌ی تازیانه و این‌جا مجاز از خودِ تازیانه

-زمانی‌: مدتی

-بی‌مر: بی‌شمار

-آفرین گستردن: آفرین گفتن؛ ستودن

-یک‌یک: تک‌به‌تک، همگی

-نماز بردن: به‌خاک افتادن به‌نشانِ احترام

-ازدرِ گاه: شایسته‌ی تخت و شاهی

-دوان: به‌تندی

-نوان: نالان (این‌جا از شرم)

-رد: بزرگ

-بخرد: خردمند

-جهاندار: مالک یا نگهبانِ جهان؛ شاه

-بر موبدان موبد: موبدِ موبدان؛ بزرگِ بزرگان

-درویش: بینوا، بی‌چیز، فقیر

-پالیزبان: باغبان، دهقان

-بدین‌بندگی نیز کوشش نبود: با همین‌اوضاعِ بندگیِ (فقیرانه) نیز نهایتِ سعی‌مان را نکردیم (در میزبانی).

-مان: خانه
-هم از شاه نیز ما را پژوهش نبود // که چون او بدین‌جای مهمان رسد / بدین‌بینوامیهن و مان رسد: همچنین ما را از شاه خبر نبود که شاید کسی چون او به این‌جا مهمان بیاید، به‌این‌ناحیه و خانه‌ی بی‌چیز.

-روزبه: بهروز

-مرز: بوم، سرزمین، منطقه

-بر این باش: این‌(کار) را بکن. این را پیشه کن.

-پالیزبانی: باغبانی، کشاورزی

-شدن: رفتن

-باره: اسب

-بادپای: چابک چون باد؛ تیزپا

@ShahnamehBekhanim

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.