#توضیحات
-گوهرفروش: جواهرفروش
-هشتم: روزِ هشتم، بارِ هشتم
-یکسر: کاملاً، سراسر
-ترکش: تیردان
-کیی: شاهانه
-دو زاغِ کمان را بهزه برنهاد: زاغ، خانه، یا شَست، حلقه یا برآمدگیای در سرِ کمان بوده که زهِ کمان را در آن میانداختهاند یا به آن میبستهاند.
چوبِ کمان و نیز زهِ آن ـــکه از جنسِ روده بودهـــ اگر همیشه در حالتِ کشیده میماندهاند حالتِ ارتجاعیِ خود را از دست میدادهاند، پس برای حفظِ اینحالتِ ارتجاعی، زه را از یک سو، یا از هردو سو، باز و رها نگه میداشتهاند و فقط وقتِ نبرد حلقهی سرِ زه را در خانهی کمان میانداختهاند یا بر آن گره میزدهاند تا کمان بهزه شود ـــمعادلِ امروزهی درآوردنِ تفنگ از حالتِ ضامن، و مسلح کردنِ آن، و کنایه از واقعاً آمادهی جنگ شدن.
-ز یزدان یاد کردن: خدا را یاد کردن، بهخدا توکل کردن
-پیروزگر: پیروزگرداننده یا پیروز
-گُشنی: جفتگیری
-بهاران و گوران شده جفتجوی / ز گُشنی بهروی اندرآورده روی // همی پوست کند این از آن، آن از این / ز خونشان شده لعل روی زمین: بهار (بود) و گورها دنبالِ جفتگیری. بهخاطرِ جفتگیری با هم رودررو شده بودند (و برای تصاحبِ گورهای ماده میجنگیدند) و پوستِ یکدیگر را میکندند. زمین از خونِ آنها (سرخ چون) لعل شده بود.
لعل سنگِ قیمتیِ سرخرنگ است که اینجا مایهی تشبیه شده برای سرخیِ خون.
-همیبود بهرام تا گورِ نر / بهمستی جدا شد یکی از دگر // چو پیروز شد نرّهگورِ دلیر / یکی ماده را اندرآورد زیر: بهرام صبر کرد تا یک گورِ نر با سرمستی و پیروزی از ستیزه از بقیه جدا شد و اینگورِ تنومند مادهگوری را بهزیر کشید.
-کمان بهزه داشتن: مسلح و درکمین و آمادهی شکار بودن
-جنگی: جنگاور، دلاور
-گذر کرد بر گور پیکان و پر: پیکان (بخشِ تیزِ فلزیِ سرِ تیر) و پر (بخشِ انتهاییِ تیر) از گور عبور کرد؛ تیر کاملاً از گور عبور کرد.
-دلِ لشکر از زخمِ او برفروخت: دلِ لشگریان از ضربِشست او روشن و گرم شد؛ لشگریان از آنتیراندازی دلگرم و شادمان شدند.
-آفرین گستریدن: آفرین خواندن؛ تحسین کردن
-فَر: شُکوه
-روزگاران: روزگار، روزها، عمر
-سور: جشن، خوشی
-بهمردی تو اندرزمانه نوی / که هم شاه و هم خسرو و هم گَوی: تو در مردانگی در زمانه طُرفه و تازهای زیرا هم شاه هستی و هم خسرو (شاهِ بزرگ) و هم پهلوان.
-برانگیختن: اسب را تازاندن
-شبرنگ: بهرنگِ شب؛ سیاه. صفت و نامِ اسبانِ سیاهرنگ
-پیش اندرآمدن: پیدا شدن
-ژیان: خروشان، خشمگین
-اندرکشیدن: کشیدنِ (کمان و زدنِ تیر)
-چاک: اسمِصوت برای حرکتِ تیرِ پردار و رهوار
-بزد تیر بر سینهی شیر چاک /
گذر کرد با پرّ و پیکان به خاک: تیری بر سینهی شیر زد، رهوار. پر و پیکان (همهی طولِ تیر از تنِ شیر خارج شد و) به خاک رسید.
-گِردران: جای گِردِ ران؛ سرین، کفل
-برِ ماده شد، تیز بگشاد شست / برِ شیر با گردرانش ببست!: (بهرام) سمتِ (گورِ) ماده رفت و فوراً تیری انداخت و سینهی شیر را به کفلش دوخت!
-کَر: ظاهراً یعنی کُند یا اسمِصوت برای حرکتِ تیرِ بیپر و ناخوب
-این تیر بیپرّ بود / نبُد تیز پیکانِ او، کرّ بود: اینتیر پر نداشت و پیکانش تیز نبود و (تیر) ناراهوار بود.
-آفرین خواندن: تحسین کردن
-نامور: نامدار، بزرگ
-گاه: تخت
-چو با تیرِ بیپرّ شیر افگنی / پیِ کوهِ خارا ز بن برکنی: تو (که) با تیری بدونِ پر (ناخوب) شیر شکار میکنی کوهِ خارا را پاک از جا خواهی کند!
-بدانمرغزاراندرون راند: به میانِ آندشت رفت/تاخت.
-نیکخواه: پاکنیت، خوب
@ShahnamehBekhanim