#توضیحات
-گویان: صحبتکنان
-ایوان: کاخ
-چو خورشید بر چرخ گم کرد راه: وقتی خورشید راهش را در آسمان گم کرد؛ کنایه از رفتنِ خورشید و رسیدنِ شب
-پرستنده یک تن زبهرِ ستور: یک خدمتکار برای رسیدگی به اسب
-شدن: رفتن
-خان: خانه
-آواز: صدا
-همیتاخت گلگون بر آوازِ چنگ / سوی خانِ بازارگان بیدرنگ: درجا اسبِ سرخ را پیِ صدای چنگ سوی خانهی بازارگان تازاند.
-بزد حلقه را بر در و بار خواست: حلقهی در را بر در زد و اجازهی ورود خواست.
-پرستنده: خدمتکار
-مهربان: خوشرو یا مهربانانه
-زدن: حلقه بر در زدن؛ در زدن
-ازبهرِ: برای
-شبگیر: سحرگاه
-نخچیرگاه: شکارگاه
-لنگیدن: لنگ زدن، لغزیدن
-بارگی: اسب
-از او بازگشتم بهبیچارگی: بیچاره یا با بدبختی از او (شاه) برگشتم (جا ماندم).
-چنیناسپ و زرینستامی به کوی / بدزدد کسی من شَوَم چارهجوی: اگر اسبی چنین با زینویراقی طلایی را کسی از کوچه بدزدد من باید چارهی (پیدا کردنِ دزد یا گزارشِ دزدی) کنم.
-دهقان: زمیندار
-نهفت: خانه، سرپناه
-ایدر: اینجا
-کارْ خام شدن: تباه و خراب شدنِ کار
-بگشای در! / تو مهمان ندیدهستی ایدر مگر؟!: در را باز کن. انگار تو اینجا مهمان ندیدهای!؛ ما که همیشه در اینخانه مهمان داریم چرا در را برای اینمهمان باز نکردی و آمدی از من اجازه گرفتی؟!
-اندرآمدن: آمدن، داخل شدن
-هرجا: همهجا
-برپای: درخدمت
-دادگر یکخدای: خدای واحدِ عادل
-آیین: رسموراه
-مباد آز و گردنکشی دینِ من: آیینِ من حرص و فزونخواهی و جنگ/طغیان نباشد.
-همه کار و کردارِ من داد باد: دادگری سراسر پیشهی من بادا.
-زیردستان: مقامات یا مردُم
-گر افزون بوَد دانش و رایِ من / پس از مرگ روشن بود جای من: اگر دانایی و تدبیرِ من بسیار باشد پس از مردنم جایی روشن (عاقبتی نیکو) در انتظارم خواهد بود یا پس از مردنم جای من در دنیا روشن خواهد ماند.
-ایوان: خانه، کاخ
-خَم: طاقِ ایوان؛ اتاقِ دارای طاقی، یا خانهی تابستانی یا زمستانی، و یا راهرو یا جای پیچدارِ خانه
-خم آورد بالای راست: اندامِ کشیدهاش را خم کرد بهاحترام؛ تعظیم کرد.
-فرخنده: خجسته، خوش
-درست آمدی!: خوش آمدی!
-نهالی: بستر، تشک
-مسند: بالش
-گرانمایه: بزرگ، مفصّل
-خوان: سفره و بساطِ غذا، غذا
-ازآنسان که بود: بهترتیبی که بود.
-مهترپرست: خدمتکار
-پرستنده: خدمتکار، غلام
-خوان ساختن: غذا آماده کردن
-یکی جای دیگر بپرداختند: جایی دیگر (برای خدمتکار) خالی و مهیا کردند.
-همان: بههمانترتیب
-زیرگاه: صندلیای در زیرِ تختِ شاه
-بهپوزش آراستن: پوزش خواستن
-گَو: پهلوان یا بزرگ
-مرزبان: پاسبان، سپاهی
-توی میزبان اندر اینکاخِ من / بیامرز بر رایِ گستاخ من: در اینخانهی من میزبان و صاحبخانه تویی (خانه خانهی خودت است). صمیمی و نزدیک شدنِ مرا (و احساسِ صاحبخانگیِ مرا) ببخش.
-تیره: تاریک
-تازهرخ: شاداب، خوشرو
-بُدن: بودن
-آرام گرفتن: بهخوشی و آرامش گذراندن
@ShahnamehBekhanim
-گویان: صحبتکنان
-ایوان: کاخ
-چو خورشید بر چرخ گم کرد راه: وقتی خورشید راهش را در آسمان گم کرد؛ کنایه از رفتنِ خورشید و رسیدنِ شب
-پرستنده یک تن زبهرِ ستور: یک خدمتکار برای رسیدگی به اسب
-شدن: رفتن
-خان: خانه
-آواز: صدا
-همیتاخت گلگون بر آوازِ چنگ / سوی خانِ بازارگان بیدرنگ: درجا اسبِ سرخ را پیِ صدای چنگ سوی خانهی بازارگان تازاند.
-بزد حلقه را بر در و بار خواست: حلقهی در را بر در زد و اجازهی ورود خواست.
-پرستنده: خدمتکار
-مهربان: خوشرو یا مهربانانه
-زدن: حلقه بر در زدن؛ در زدن
-ازبهرِ: برای
-شبگیر: سحرگاه
-نخچیرگاه: شکارگاه
-لنگیدن: لنگ زدن، لغزیدن
-بارگی: اسب
-از او بازگشتم بهبیچارگی: بیچاره یا با بدبختی از او (شاه) برگشتم (جا ماندم).
-چنیناسپ و زرینستامی به کوی / بدزدد کسی من شَوَم چارهجوی: اگر اسبی چنین با زینویراقی طلایی را کسی از کوچه بدزدد من باید چارهی (پیدا کردنِ دزد یا گزارشِ دزدی) کنم.
-دهقان: زمیندار
-نهفت: خانه، سرپناه
-ایدر: اینجا
-کارْ خام شدن: تباه و خراب شدنِ کار
-بگشای در! / تو مهمان ندیدهستی ایدر مگر؟!: در را باز کن. انگار تو اینجا مهمان ندیدهای!؛ ما که همیشه در اینخانه مهمان داریم چرا در را برای اینمهمان باز نکردی و آمدی از من اجازه گرفتی؟!
-اندرآمدن: آمدن، داخل شدن
-هرجا: همهجا
-برپای: درخدمت
-دادگر یکخدای: خدای واحدِ عادل
-آیین: رسموراه
-مباد آز و گردنکشی دینِ من: آیینِ من حرص و فزونخواهی و جنگ/طغیان نباشد.
-همه کار و کردارِ من داد باد: دادگری سراسر پیشهی من بادا.
-زیردستان: مقامات یا مردُم
-گر افزون بوَد دانش و رایِ من / پس از مرگ روشن بود جای من: اگر دانایی و تدبیرِ من بسیار باشد پس از مردنم جایی روشن (عاقبتی نیکو) در انتظارم خواهد بود یا پس از مردنم جای من در دنیا روشن خواهد ماند.
-ایوان: خانه، کاخ
-خَم: طاقِ ایوان؛ اتاقِ دارای طاقی، یا خانهی تابستانی یا زمستانی، و یا راهرو یا جای پیچدارِ خانه
-خم آورد بالای راست: اندامِ کشیدهاش را خم کرد بهاحترام؛ تعظیم کرد.
-فرخنده: خجسته، خوش
-درست آمدی!: خوش آمدی!
-نهالی: بستر، تشک
-مسند: بالش
-گرانمایه: بزرگ، مفصّل
-خوان: سفره و بساطِ غذا، غذا
-ازآنسان که بود: بهترتیبی که بود.
-مهترپرست: خدمتکار
-پرستنده: خدمتکار، غلام
-خوان ساختن: غذا آماده کردن
-یکی جای دیگر بپرداختند: جایی دیگر (برای خدمتکار) خالی و مهیا کردند.
-همان: بههمانترتیب
-زیرگاه: صندلیای در زیرِ تختِ شاه
-بهپوزش آراستن: پوزش خواستن
-گَو: پهلوان یا بزرگ
-مرزبان: پاسبان، سپاهی
-توی میزبان اندر اینکاخِ من / بیامرز بر رایِ گستاخ من: در اینخانهی من میزبان و صاحبخانه تویی (خانه خانهی خودت است). صمیمی و نزدیک شدنِ مرا (و احساسِ صاحبخانگیِ مرا) ببخش.
-تیره: تاریک
-تازهرخ: شاداب، خوشرو
-بُدن: بودن
-آرام گرفتن: بهخوشی و آرامش گذراندن
@ShahnamehBekhanim