@AxNegarBot dan repost
#پارتی_در_آینده💯
#فولهیجانی♨️
درب #بزرگ با سر و صدا باز شد بعد از هفت سال تونستم بیرون از د#یوار های بلند #زندان رو ببینم بالاخره #آزاد شده بودم!
#هیچکس پشت در #منتظرم نبود! توقعی هم نداشتم! همه ی اطرافیانم حتی #خانواده ام همون سال اول #قیدمو زدن و منو به #امان خدا ول کردن! انگار نه انگار دختری داشتن! البرز هم ازش بی خبر بودم! مردی که حتی حاضر به پذیرفتن فرزند خودش نشد
بهم #تهمت #هرزگی زد و من دست تنها و با کمک #زنانی که شاید مثل من به #اشتباه و یا به عمد زندانی بودن فرزندی که از دوران نامزدی و #رابطه کوتاهم با #البرز شکل گرفته بود رو بدنیا آوردم!
با صدای شیرین به سمتش برگشتم هم #سلولی با #معرفتم زنی که حتی بدتر از من #قضاوت شده بود!
_آلاله بازم که #غرق شدی! چقدر بهت بگم فکر و #خیال نکن
نفس #عمیقی کشیدم حق با اون بود تمامی #خاطرات چندسال گذشته رو فرستادم به #اعماق ذهنم و با یادآوری فرزندم، فرزندی که از #بطن خودم بود لبخندی همراه با #بغض روی لبم شکل گرفت. طفل #معصوم رو همون روزی که بدنیا اومد بدون اینکه اجازه بدن از #شیره ی جانم به او بدم ازم گرفتن و به پرورشگاه سپردن و حالا میتونستم در آغوشش بکشم #فارغ از هر #بند و #قانونی!
شیرین ماشین گرفت و به سمت پرورشگاه #زندان راه افتادیم! تقریبا فاصله درب تا ورودی رو #پرواز کردم تا #جنینی که 9ماه تمام تو وجودم پرورش دادم رو ببینم!
به محض ورودم #سینه به سینه ی خانوم عباسی شدم #سرپرست #پرورشگاه که تقریبا هرماه میومد و از وضعیت #طفلکم بهم #اطلاع میداد.
وقتی من رو دید لحظه ای #خشکش زد و بعد با رنگی #پریده تته پته کنان آزادی ام رو بهم #تبریک گفت :_توقع نداشتم به این زودی #آزاد بشید آلاله خانوم
_دوسال #عفو خوردم #بچه ام کجاست خانم عباسی میخوام ببینمش
چشمهای عباسی با #نگرانی بین من و شيرين در گردش بود تا اینکه بزور #لب باز کرد :_ر... راستش خانوم بچه شما دیگه اینجا نیست.
_چه #غلطی کردی عباسی؟ حرف بزن #زنیکه!!!
_آقای نوری #مالک پرورشگاه روزی که من حضور نداشتم بچه شما رو به خانواده ای سپردن و قبل از اینکه بتونم مانع بشم براش #شناسنامه گرفتن به اسم خودشون م... من متاسفم نمیدونم چی بگم
دیگه نشنیدم چی میگه تمام حس های بدی که تا اون لحظه #درونم جمع شده بود فوران کرد از شدت ناراحتی #قلبم تیر کشید از بین #لب های #خشک شدم فرزندم رو از خدا #طلب کردم و در سیاهی #غرق شدم
#رمانی_جنجالی_ازدستش_ندین❌
#زندان_پایانازدواجعجولانهیدختریجوان💢
https://t.me/joinchat/AAAAAEm3OuEPtApYqN40HQ
#فولهیجانی♨️
درب #بزرگ با سر و صدا باز شد بعد از هفت سال تونستم بیرون از د#یوار های بلند #زندان رو ببینم بالاخره #آزاد شده بودم!
#هیچکس پشت در #منتظرم نبود! توقعی هم نداشتم! همه ی اطرافیانم حتی #خانواده ام همون سال اول #قیدمو زدن و منو به #امان خدا ول کردن! انگار نه انگار دختری داشتن! البرز هم ازش بی خبر بودم! مردی که حتی حاضر به پذیرفتن فرزند خودش نشد
بهم #تهمت #هرزگی زد و من دست تنها و با کمک #زنانی که شاید مثل من به #اشتباه و یا به عمد زندانی بودن فرزندی که از دوران نامزدی و #رابطه کوتاهم با #البرز شکل گرفته بود رو بدنیا آوردم!
با صدای شیرین به سمتش برگشتم هم #سلولی با #معرفتم زنی که حتی بدتر از من #قضاوت شده بود!
_آلاله بازم که #غرق شدی! چقدر بهت بگم فکر و #خیال نکن
نفس #عمیقی کشیدم حق با اون بود تمامی #خاطرات چندسال گذشته رو فرستادم به #اعماق ذهنم و با یادآوری فرزندم، فرزندی که از #بطن خودم بود لبخندی همراه با #بغض روی لبم شکل گرفت. طفل #معصوم رو همون روزی که بدنیا اومد بدون اینکه اجازه بدن از #شیره ی جانم به او بدم ازم گرفتن و به پرورشگاه سپردن و حالا میتونستم در آغوشش بکشم #فارغ از هر #بند و #قانونی!
شیرین ماشین گرفت و به سمت پرورشگاه #زندان راه افتادیم! تقریبا فاصله درب تا ورودی رو #پرواز کردم تا #جنینی که 9ماه تمام تو وجودم پرورش دادم رو ببینم!
به محض ورودم #سینه به سینه ی خانوم عباسی شدم #سرپرست #پرورشگاه که تقریبا هرماه میومد و از وضعیت #طفلکم بهم #اطلاع میداد.
وقتی من رو دید لحظه ای #خشکش زد و بعد با رنگی #پریده تته پته کنان آزادی ام رو بهم #تبریک گفت :_توقع نداشتم به این زودی #آزاد بشید آلاله خانوم
_دوسال #عفو خوردم #بچه ام کجاست خانم عباسی میخوام ببینمش
چشمهای عباسی با #نگرانی بین من و شيرين در گردش بود تا اینکه بزور #لب باز کرد :_ر... راستش خانوم بچه شما دیگه اینجا نیست.
_چه #غلطی کردی عباسی؟ حرف بزن #زنیکه!!!
_آقای نوری #مالک پرورشگاه روزی که من حضور نداشتم بچه شما رو به خانواده ای سپردن و قبل از اینکه بتونم مانع بشم براش #شناسنامه گرفتن به اسم خودشون م... من متاسفم نمیدونم چی بگم
دیگه نشنیدم چی میگه تمام حس های بدی که تا اون لحظه #درونم جمع شده بود فوران کرد از شدت ناراحتی #قلبم تیر کشید از بین #لب های #خشک شدم فرزندم رو از خدا #طلب کردم و در سیاهی #غرق شدم
#رمانی_جنجالی_ازدستش_ندین❌
#زندان_پایانازدواجعجولانهیدختریجوان💢
https://t.me/joinchat/AAAAAEm3OuEPtApYqN40HQ