TGStat
TGStat
Qidiruv uchun matnni kiriting
Ilg‘or kanal qidiruvi
  • flag Uzbek
    Sayt tili
    flag Russian flag English flag Uzbek
  • Saytga kirish
  • Katalog
    Kanal va guruhlar katalogi Kanallar qidiruvi
    Kanal/guruh qo‘shish
  • Reytinglar
    Kanallar reytingi Guruhlar reytingi Postlar reytingi
    Brendlar va shaxslar reytingi
  • Analitika
  • Postlarda qidiruv
  • Telegram'ni kuzatish
آقای سنگ

3 Feb, 01:12

Telegram'da ochish Ulashish Shikoyat qilish

یک زمانی بعضی ‏صبح‌های جمعه، می‌رفتم نجاری. وظیفه‌م این بود شلختگی‌هایی که در طول هفته جمع شده را تمیز و مرتب کنم. خاک‌اره‌ها و تخته‌ها را که جابجا می‌کردم بوی خوبی توی کارگاه می‌پیچید. گاهی کف کارگاه را می‌شستم و عطر آب و خاک‌اره‌ها قاطی می‌شد. خرده‌های درشت یا خراب چوب‌ها را در حیاط کارگاه توی یک حلبی آتش می‌زدم و روی شعله‌ها، کتری و قوری چای بار می‌گذاشتم. جمعه‌ها هیچکس غیر از من آنجا نمی‌آمد. از قبل بهم گفته بودند باید چه کار کنم. تخته‌چوب‌های خام را روغن می‌زدم تا خشک و شکنده نباشند و موقع اره کردن، نشکنند. وقتی داشتم روی تخته‌چوب‌ها با قلم‌مو روغن می‌زدم، به خیالم نقاش بزرگی بودم. «کلود مونه» یا «ادوراد هاپر». خلاصه حسابی می‌رفتم توی حس. ‏از صاحب نجاری خواسته بودم، اجازه دهد یک‌ چیزهایی برای خودم بسازم. قبول کرده بود اما می‌گفت پول چوب را ازم می‌گیرد. از این بابت دست و دلم به کار ساختن نمی‌رفت. اما بلاخره یک روزی مکعب چوبی‌ای گذاشتم جلوم و شروع کردم به تراشیدن. کل تکه چوب اندازه ساعد تا نوک انگشتانم بود. پول چوب را کامل داشتم و خیالم راحت بود. تا آخر شب توی کارگاه درگیرش شدم. سر آخر به‌نظرم زیباترین چیزی از آب درآمد که در زندگیم ساختم. شمایل کوچک و ساده‌ی زنی بود که البته چهره نداشت. صاف بودن صورتش هم بخاطر نداشتن ابزار ریزه‌کاری بود. یادم هست فرداش رفتم با ته‌مانده‌ی پس‌اندازم ابزار ریزه کاری و صیقل خریدم تا هفته‌ی بعد بروم کارگاه و مجسمه‌ی چوبی زن را کامل کنم. جمعه‌ی بعد که رفتم مجسمه را پیدا نکردم. یادم هست حتی زنگ زدم و از صاحب نجاری پرسیدم. خبر نداشت مجسمه‌ی زن کجاست. همان روز موقعی که خرده چوب‌ها را جمع می‌کردم تا توی حلبی بریزم دیدم، پیکر زن‌چوبی در ته حلبی خوابیده. نصفش توی تل خاکستر بود و نیمه‌ی دیگرش به شکل ذغال بیرون مانده بود. دست کردم توی حلبی و آوردمش بیرون. پایین تنه‌ش شبیه یک نیزه شده بود. حتماً سعی کرده بود دوام بیاورد تا خداحافظی کنیم. خاطرم هست که آخر ساعت کاری گذاشتمش توی یه کیسه و با خودم به خانه بردمش‌. چند روز بعد که دوباره سراغ کیسه رفتم و مجسمه‌ی ذغالی زن را بیرون آوردم اما انگار دیگر اصلاً شبیه خودش نبود. فقط یک تکه ذغال بزرگ و بلند بود. هر چقدر توی دستم چرخاندمش و از هر زاویه‌ای نگاهش کردم دیگر پیداش نمی‌کردم. از قبل شنیده بودم ذغال برای خاک گلدان خوب است. خردش کردم و هر تکه‌اش را در گلدان‌های خانه ریختم. خاطرم نیست چه تاثیری در رشد گیاه‌های آپارتمانی‌م داشت اما خوب یادم است که دیگر هیچگاه به آن نجاری برنگشتم.

#آقای_سنگ
@of_stone

530 0 1 47
Katalog
Kanal va guruhlar katalogi Kanallar to‘plamlari Kanallar qidiruvi Kanal/guruh qo‘shish
Reytinglar
Telegram-kanallar reytingi Telegram-guruhlar reytingi Postlar reytingi Brendlar va shaxslar reytingi
API
Statistika API'si Postlar qidiruvi API'si API Callback
Kanallarimiz
@TGStat @TGStat_Chat @telepulse @TGStatAPI
O‘qish
Blogimiz Telegram tadqiqoti 2019 Telegram tadqiqoti 2021 Telegram tadqiqoti 2023
Kontaktlar
Справочный центр Qo‘llab-quvvatlash Email Vakansiyalar
Har xil narsalar
Foydalanuvchi shartnomasi Maxfiylik siyosati Ommaviy oferta
Botlarimiz
@TGStat_Bot @SearcheeBot @TGAlertsBot @tg_analytics_bot @TGStatChatBot