ناتوانی دانش در اقتصاد
نوشتهی پر بیلوند
| منتشر شده در Mises Wire
این روزها بین اقتصاددانان رایج شده که از دانش بهعنوان یک توضیح کلی و همهجانبه برای انواع پدیدهها و فرایندهای اقتصادی استفاده کنند. در حالی که هایک (و پیروان او) با «مسئله دانش» شناخته میشود، اقتصاددانان جریان اصلی نیز از درکی مبهم از دانش—و بهویژه، کمبود آن—برای توضیح بسیاری از فرایندهای اقتصادی استفاده میکنند. برای مثال، نظریههای رشد درونزا و برونزا ادعا میکنند که «دانش» عامل اصلی رشد اقتصادی و در نتیجه رفاه جامعه است.
بدون شک، دانش در بسیاری از زمینهها مهم است. نداشتن دانش همان جهل است—و جهل به خودی خود نمیتواند ابزار مفیدی برای هیچ هدفی باشد. اما مفهوم دانش دو مشکل اساسی دارد: اول اینکه بسیار گسترده و نامشخص تعریف شده و دوم اینکه از نظر اقتصادی، اهمیت چندانی ندارد.
آیا دانش عامل اصلی رشد اقتصادی است؟
شکی نیست که داشتن دانش، مثلاً دانش فنی و فناوری، به تولید کالاها کمک میکند. شناخت روشهای تولید کارآمد با توسعهی تقسیم کار افزایش مییابد. همچنین، دانش در خودکارسازی فرایندهای تولید و کاهش نیاز به نیروی انسانی از طریق توسعهی ابزارها و ماشینآلات نقش دارد.
دانش علمی نیز که زیربنای فناوریهای تولیدی است، به ما نشان میدهد که چه چیزهایی ممکن است و چه راهحلهایی میتوانیم بهعنوان تولیدکننده اجرا کنیم.
میزس در کتاب کنش انسانی به هر دو نوع دانش علمی و فنی اشاره کرده است. این نوع دانشها بدون شک برای اقتصاد و جامعه اهمیت دارند. اگر به گذشته نگاه کنیم، به نظر میرسد که هرچه جوامع دانش بیشتری انباشته کردهاند، سطح رفاه آنها هم بالاتر رفته است، مخصوصاً وقتی این دانش در سرمایهگذاریهای تولیدی بهکار گرفته شده است. اما همانطور که بارها گفته شده، صرفاً وجود یک همبستگی به این معنی نیست که یکی باعث دیگری شده است. اقتصاددانان باید اولین کسانی باشند که متوجه این نکته میشوند.
تمدن و جامعه از دانش بهره میبرند، اما وابسته به آن نیستند. بله، امروزه دانش بیشتری در جهان وجود دارد و ما نسبت به گذشته متمدنتر هستیم، اما این فقط یک همبستگی است. آنچه واقعاً یک جامعه را مرفه و متمدن میکند، همانطور که میزس اشاره میکند، توانایی تولید تحت نظام تقسیم کار است.
تقسیم کار زمانی گسترش مییابد که کارآفرینان راههای جدیدی برای تولید کالاها و ارائهی محصولات جدید به مصرفکنندگان پیدا کنند. در اینجا، دانش فناوری میتواند مفید باشد زیرا به کارآفرینان نشان میدهد که چه چیزی ممکن است. اما دانش، خودش یک هدف نیست—بلکه فقط یک ابزار است. آنچه موتور محرک اقتصاد محسوب میشود، کاهش هزینهها نیست، بلکه ایجاد ارزش است.
چرا دانش بهتنهایی کافی نیست؟
میزس در این مورد میگوید:
«فناوری و اطلاعات مرتبط با آن برای یک فرد عملی زمانی مفید خواهد بود که بتواند قیمتهای پولی کالاها و خدمات را نیز در تصمیمات خود در نظر بگیرد. اگر چنین امکانی نباشد، ایدهها و پروژههای مهندسان فقط در حد تئوری باقی خواهند ماند. یک نظریهپرداز ممکن است در آزمایشگاه خود مشغول مطالعهی روابط علّی بین عناصر مختلف جهان باشد، اما یک فرد عملی که میخواهد شرایط زندگی مردم را بهبود دهد، باید بداند که آیا آنچه برنامهریزی کرده است واقعاً بهترین روش برای کاهش مشکلات و بهبود رفاه است یا خیر. او باید بتواند شرایط فعلی را با گزینههای دیگر مقایسه کند تا تصمیم بگیرد که آیا پروژهی مورد نظرش ارزشمندتر از سایر گزینههای ممکن است. چنین مقایسههایی فقط از طریق قیمتهای پولی امکانپذیر است.»
@austrianschool