برای کسی که عمری را در عادتِ واپس کشیدن خود از محبت سپری کرده، یک محبت ماهرانه و از دل برآمده می تواند نقابِ قلب را فرو بریزد و سوگی را آزاد کند. سوگی که از سالهای سپری شده بدون «دیده شدن» بر می آید. این غمی است اما که نشان از بهبودی می دهد زیرا وجوهی از روح را می گشاید که برای مدتی بسیار طولانی دست رد بر سینه عشق زده بودند. بن بستی را در قلب می گشاید که به خاطر رنجِ بیش از حد ایجاد شده بود. وقتی موقعیتی در زندگی بیش از اندازه دردناک می شود، ممکن است سعی کنیم با شوخ طبعی ظاهری اثر آن را حداقلی جلوه دهیم و مثلا بگوییم «اوه این که چیز جدیدی نیست» ولی در گذر زمان، این مکانیزم دفاعی روان می تواند منجر به احساس یخ زدگی شود. خروج از این بی حسی و بازیابی احساس زنده بودن می تواند ابتدا به ساکن بسیار دردناک و زخم زننده باشد ولی این گز گز روحی نشان بازگشتِ زندگی است. این اشکهای بی امان به قول گیبنز «رنجِ عوطفت بیش از حد» است. و من میگویم این رنجی است که خاکِ روح و روان آدمی را دوباره حاصلخیز می کند.
@Spirit_and_life
@Spirit_and_life