#ژن_برتر
#پارت_489
سایه به اطرافیانش طوری نگاه کرد که تمامشان ماست هایشان را کیسه کردند و بدون هیچ تذکری رفتند... اهورا که صدای نفس های عصبی سایه را می شنید و از کم شدن همهمه ها فهمیده بود که دورشان خلوت شده، دستش را دور کمرش انداخت و او را نزدیک تر آورد... کمی خم شد و توی گوشش زمزمه کرد:
« تو هم می شنیدی همه حرفا رو؟ برای همین عصبی شدی؟ »
سایه با غم بی نهایتی لب زد:
« آره می شنیدم... یه جو شعور ندارن... جوونی من به شماها چه که اینجوری حرص می خورید... آخه دلسوزیشونم با تحقیره... چرا؟ چرا باید حتی تو دلسوزیاشون یکیو بکوبن؟ اصلا بگذریم از اینکه ترحم خودش مزخرف ترین حسه... »
اهورا نفس عمیقی کشید و کمی فاصله گرفت... خودش هم پر بود از احساسات بد... پر بود از تنفر... از آن حالی که هیچ جوره نمی خواست کمی بهتر شود... تا کی باید از شهر و مردمش فراری می شد برای چیزی که دست خودش نبود؟ برای نشنیدنِ حرف هایی که دل می سوزاند و خاکستر می کرد... نمی شد... از خودش هم که می گذشت، گذشتن از سایه محال بود... باید نیازهایش را به بهترین شکلی که در توانش بود، تامین می کرد...
با این حال، کمی با خودش کلنجار رفت و با درماندگی گفت:
« می خوای برای من آژانس بگیر برمی گردم خونه... خودت خرید کن عزیزم... هوم؟ »
سایه با حرص جلو رفت و با عصبانیت غرید:
« چرا؟ چرا واقعا؟ به همین زودی میخوای جا بزنی؟ »
اهورا لبخند کلافه ای زد:
« عزیزم... عشقم... جونم... چرا انقدر عصبانی؟ صبر داشته باش... من برای اینکه تو اذیت نشی میگم... وگرنه اینجا جهنمم که باشه، دلم کنار تو بودن رو می خواد... »
سایه کمی آرام گرفت و نفس های عمیق کشید... هنوز هم بودند نگاه هایی که سنگین بودند... هنوز هم گاهی زمزمه ها ادامه داشت... با این حال، دست اهورا را در دست گرفت و لب زد:
« من اگه ناراحت و عصبانی میشم، فقط و فقط بخاطر توئه... چون می دونم بیشتر از من حرفا رو می شنوی... بیشتر از من حسا رو می گیری... بیشتر از من نگاه ها رو متوجه میشی... فقط دلم نمی خواد تو اذیت شی... »
مکث کرد و انگشتش را میان اخم های اهورا کشید و آن ها را از هم باز کرد:
« وگرنه به من باشه، دلم می خواد همین الان بریم و اون لباسو بپوشم... دوست دارم تو نظر بدی... دوست دارم تو انتخاب کنی... »
اهورا دستش را گرفت و گرم و صمیمی فشرد:
« هرچی تو بخوای عزیزم... نمی خوام اذیت شی فقط... »
سایه به سمت ورودی مغازه راهنماییاش کرد و لب زد:
« تو خوب باشی، آرومم... اذیت نمیشم... »
✍️
این پارت های تقدیم به شهلای عزیزم که تولدشه😍❤️
داریم می رسیم به بخش اجتماعی... همون سختیایی که اهورا ازشون گفته بود..
نقد:
https://t.me/joinchat/AbkLdEiKHnu2LD1vHeqpHQ