❃ ⃟░⃟ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═
⊰⃟𖠇 @poem_sense
❃
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد
و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همه شب ذکر تو میرفت و مکرّر میشد
چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من
گفتی اندر بُنِ مویم سرِ نشتر میشد
آن نه مِیبود که دور از نظرت میخوردم
خونِ دل بود که از دیده به ساغر میشد
از خیال تو به هر سو که نظر میکردم
پیش چشمم در و دیوار مصوّر میشد
چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی
مدّعی بود اگرش خواب میسر میشد!
هوش میآمد و میرفت و نه دیدار تو را
میبدیدم نه خیالم ز برابر میشد
گاه چون عود بر آتش دل تنگم میسوخت
گاه چون مجمرهام دود به سر بر میشد
گویی آن صبح کجا رفت که شبهای دگر
نفسی میزد و آفاق منور میشد
سعدیا عقد ثریّا مگر امشب بگسیخت
ور نه هر شب به گریبان افق بر میشد
#سعدی
⊰⃟𖠇 @poem_sense
❃
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد
و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همه شب ذکر تو میرفت و مکرّر میشد
چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من
گفتی اندر بُنِ مویم سرِ نشتر میشد
آن نه مِیبود که دور از نظرت میخوردم
خونِ دل بود که از دیده به ساغر میشد
از خیال تو به هر سو که نظر میکردم
پیش چشمم در و دیوار مصوّر میشد
چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی
مدّعی بود اگرش خواب میسر میشد!
هوش میآمد و میرفت و نه دیدار تو را
میبدیدم نه خیالم ز برابر میشد
گاه چون عود بر آتش دل تنگم میسوخت
گاه چون مجمرهام دود به سر بر میشد
گویی آن صبح کجا رفت که شبهای دگر
نفسی میزد و آفاق منور میشد
سعدیا عقد ثریّا مگر امشب بگسیخت
ور نه هر شب به گریبان افق بر میشد
#سعدی