شعر و شعور


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


گزیده ای از ناب ترین اشعار ادبیات ایران و جهان

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم، کدام بار کشم ...؟

@Poem_sense
#سعدی


می تراود مهتاب،
می درخشد شبتاب.
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک،
غم این خفته ی چند،
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر،
صبح می خواهد از من،
کز مبارک دم او، آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر،
در جگر لیکن خاری،
از ره این سفرم می شکند.

نازک آرای تن ساق گلی،
که به جانش کِشتم،
و به جان دادمش آب،
ای دریغا ! به برم می شکند.
دست ها می سایم،
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم،
که به درکس آید،
در و دیوار بهم ریخته شان،
برسرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب.
مانده پای آبله از راه دراز،
بر دَمِ دهکده مردی تنها،
کوله بارش بردوش،
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته ی چند،
خواب در چشم ترم می شکند.

#نیما_یوشیج
@Poem_sense


🌱🌺🌱🌺🌱🌺
🌺 @Poem_sense
🌱

همه مي پرسند:

چيست در زمزمه مبهم آب؟
چيست در همهمه دلکش برگ؟
چيست در بازي آن ابر سپيد،
روي اين آبي آرام بلند
که ترا مي برد اين گونه به ژرفاي خيال؟

چيست در خلوت خاموش کبوترها؟
چيست در کوشش بي حاصل موج؟
چيست در خنده جام
که تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مي نگري؟

نه به ابر،
نه به آب،
نه به برگ،
نه به اين آبي آرام بلند،
نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام،
نه به اين خلوت خاموش کبوترها،
من به اين جمله نمي انديشم.

من مناجات درختان را هنگام سحر،
رقص عطر گل يخ را با باد،
نفس پاک شقايق را در سينه کوه،
صحبت چلچله ها را با صبح،
نبض پاينده هستي را در گندم زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل،
همه را مي شنوم؛
مي بينم.

من به اين جمله نمي انديشم.


به تو مي انديشم.
اي سرپا همه خوبي!
تک و تنها به تو مي انديشم.
همه وقت، همه جا،
من به هر حال که باشم به تو مي انديشم.
تو بدان اين را، تنها تو بدان.

تو بيا؛

تو بمان با من، تنها تو بمان.



جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب.
من فداي تو، به جاي همه گلها تو بخند.
اينک اين من که به پاي تو در افتادم باز؛
ريسماني کن از آن موي دراز؛

تو بگير؛
تو ببند؛
تو بخواه.

پاسخ چلچله ها را تو بگو.
قصه ابر هوا را تو بخوان.
تو بمان با من، تنها تو بمان.



در دل ساغر هستي تو بجوش.
من همين يک نفس از جرعه جانم باقيست؛


آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش.


@Poem_sense
#فریدون_مشیری


برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود

دست هـای خـویش و دامان تـواَم آمـد بیـاد


#سهیل_محمودی


╭─┅═ঈ🔹ঈ═┅─╮
@Poem_sense                             
╰─┅═ঈ🔸ঈ═┅─╯

من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم
چه کنم نمی‌توانم که نظر نگاه دارم

ستم از کسی‌ست بر من که ضرورت است بردن
نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم

نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم

نه اگر همی‌نشینم نظری کند به رحمت
نه اگر همی‌گریزم دگری پناه دارم

بسم از قبول عامی و صلاح نیک‌نامی
چو به ترک سر بگفتم چه غم از کلاه دارم

تن من فدای جانت سر بنده وآستانت
چه مرا به از گدایی چو تو پادشاه دارم

چو تو را بدین شگرفی قدم صلاح باشد
نه مروت است اگر من نظر تباه دارم

چه شب است یا رب امشب که ستاره‌ای برآمد
که دگر نه عشق خورشید و نه مهر ماه دارم

مکنید دردمندان گله از شب جدایی
که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم

که نه روی خوب دیدن گنه است پیش سعدی
تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم

#سعدی




‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❃ ⃟░⃟‎‌‌‌‌‎‌ ❃⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎
  ⊰⃟𖠇 @poem_sense
   ❃

شبم به نیمه رسید و صدای او نرسید
حریف‌صحبتم امشب،به‌گفت‌وگو نرسید


نسیم و سیم، عقیم اند،از امید و نوید
که‌آن‌صدای‌خوش‌امشب‌زهیچ‌سونرسید


ندای زنگ نمی خواندم به گفت و شنود
چه شد که دیگرم آن پیک مژده گو نرسید؟


به نیمه راه شکفتن ، دریغ از آن غنچه
که‌گل‌نگشته‌خزان شد،به‌رنگ‌و بونرسید


به موج پر زدنش می تپد دلم ، کز اوج ،
پرنده وار ِ من امشب ، چرا، فرو نرسید؟


درخت وسوسه ، بارآوری نکرد مگر ؟
که دست‌های‌من‌امشب‌به‌سیب اونرسید


صدای جاری غمخواری اش که روح مرا
به آب زمزمه می داد، شست و شو نرسید


دوباره می کشدم دل به دوزخ آشامی 
که آن فرشته صدای ِ بهشت خو نرسید


بسا شبا که به دیدار دور رفت ، دلم
هنوز نوبت دیدار روبرو نرسید ؟


چنان‌به‌خیره‌سری،بست بغض ،راه نفس
که گریه های من از سینه تا گلو نرسید


دلم به سنگ هزار یکم شکست آخر
هزار بارم اگر سنگ بر سبو نرسید


به روز معجزه گل داد،نی ،ولی افسوس،
شب شکفتنت ای باغ آرزو نرسید ؟


#حسین_منزوی


╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯

قلب‌هایتان را از حقارتِ کینه تُهی کنید و با عظمتِ عشق پُر کنید
زیرا که عشق، چون عقاب است.

بالا میپَرَد و دور؛ بی‌اعتنا به حقیرانِ در روح.
کینه چون لاشخور و کرکس است. کوتاه می‌پَرَد و سنگین. جُز مُردار، به هیچ چیز نمی‌اندیشد.

برای عشق، ناب‌ترین، شور است و زندگی و نشاط.
برای لاشخور، خوب‌ترین، جسدی‌ست متلاشی...


✍ #نادر_ابراهیمی
📚 #مردی_در_تبعید_ابدی


دشوار زندگی
هرگز برای ما

بی رزم مشترک
آسان نمی‌شود

تنها نمان به درد
همراه شو عزیز

#برزین_آذرمهر
@Poem_sense


╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯

برای حذف آدم‌های سمی از زندگيتان هيچگاه احساس گناه و خجالت و پشيمانی نكنيد. فرقی نمی‌كند از بستگانتان باشد يا عشقتان يا يك آشنای تازه. مجبور نيستيد برای كسی كه باعث رنج و احساس حقارت در شما می‌شود جایی باز كنيد.

جدایی‌ها تلخند و آزار دهنده! امّا از دست دادن كسی كه قدر شما را نمی‌داند و به شما احترام نمی‌گذارد در حقيقت منفعت است نه خسارت. هرگز سعی نكنيد كسی را متوجه ارزشتان كنيد.

📖 آدم های سمّی
✍لیلیان گلاس


پریشان‌حالیِ شب‌های خود
با او نمی گویم

که می‌ترسم ببیند ناگهان
خواب پریشانی ...

@Poem_sense
#اهلی_شيرازى


╭─┅═ঈ🥀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🥀ঈ═┅─╯
مرا بگذار
به خویشتن بگذار
من و تلاطم دریا
تو و صلابت سنگ
من و شکوه تو
ای پرشکوه خشم آهنگ
من و سکوت و صبوری؟
من و تحمل و دوری ؟

مگر چه بود محبت
که سنگ سنگش را به سر زدم با شوق ؟

من از هجوم هجاهای عشق می ترسم

امید بی ثمری خانه در دلم کرده ست
به دشت و باغ و بیابان
به برگ بر گ درختان
و روح سبز گیاهان
گر از کمند تو دل رست
دوباره آورم ایمان
که عشق بیهوده ست
مرا به خود بگذار
مرابه خاک سپار

#حمید_مصدق


به ناز خفته چه داند که دردمند فراق

به شب چه می‌گذراند علی‌الخصوص غریب ؟

@Poem_sense
#سعدی


╭─┅═ঈ🌹ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌹ঈ═┅─╯

بسیار گل که از کف من برده است باد 
اما من غمین 
گل های یاد کس را پرپر نمی کنم 
من مرگ هیچ عزیزی را 
باور نمی‌کنم

می ریزد عاقبت 
یک روز برگ من 
یک روز چشم من هم در خواب میشود 
زین خواب چشم ،
هیچ‌کسی را گریز نیست 
اما درون باغ 
همواره عطر باور من در هوا پر است...

#سیاوش_کسرایی


این دل من چه پُرغم است

وان دل تو چه فارغ است ...

@Poem_sense
#مولانا


💫💫⚜⚜💫💫
@Poem_sense
💫
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم

آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه‌ام روی ز آهن چه کنم

برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر می‌کند این من چه کنم

#حافظ


قیمتی تر می شوی
همچون‌ عقیقِ سرخ رو

هرچه باشی ای دل عاشق
به خون غلتیده تر ...

@Poem_sense
#سعید_بیابانکی


╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
هلیا!
من هرگز نخواستم که از عشق افسانه‌یی بیافرینم:
باورکن!
من می‌خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم
من از دوست داشتن، فقط لحظه ها را می‌خواستم.
آن لحظه هایی که تو را به نام می‌نامیدم.

#نادر_ابراهیمی
📖 بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم


از بس گذشت بی‌تو به ما تیره روزگار

روشن نشد که روز و شب ما کدام بود.

@Poem_sense
#حزین_لاهیجی


╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
‏من همیشه می‌کوشم
مجلس تاریک دیگران را روشن کنم ...

جنگل را روشن کنم،
اگرچه بعضی از جانوران مسخره‌ام می‌کنند و می‌گویند :
"با یک گل بهار نمی‌شود، تو بیهوده می‌کوشی با نور ناچیزت جنگل تاریک را روشن کنی."

خرگوش گفت: این حرف مال قدیمی‌هاست.

ما هم می‌گوییم "هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است."

📖 اولدوز و عروسک سخنگو
#صمد_بهرنگی

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.