سهند ایرانمهر dan repost
✔️به یاد عارف
✍️سهند ایرانمهر
🔸"سعید نفیسی" در کتاب خاطرات ادبی و سیاسی مینویسد:
"اگر مجلس از اغیار تهی بود به بانگ بلند زاری میکرد و خدا میداند که من چند بار این هایهای گریستن وی را دیدهام. یک قوطی از چوب رگه دار و گره دار کار کردستان داشت . آن را میگشود. یک ورق کاغذ سیگار را از بسته ای که در آن بود جدا میکرد. با دو انگشت قدری توتون از قوطی بیرون میآورد و درون کاغذ میغلطاند و کاغذ را به شکل مخروط منظمی دور آن میپیچید. لبه بیرون کاغذ را با آب دهن تر میکرد و به هم میچسباند و سیگار خود را آتش میزد. در این حال پی در پی سیگار میکشید. ناخن ها و سرانگشتان دوم و سوم دست راست وی همیشه دود زده بود و رنگ قهوهای داشت... هر تصنیفی که می ساخت، در محضر دوستان با صدای گرم، بسیار موثر و خوش آهنگ تغنی میکرد. روی زمین مینشست. زانوی راست خود را بلند میکرد. قوطی کبریت را روی کنده زانو میگذاشت و با ناخنهای دست راست بر روی آن قوطی کبریت، ضرب میگرفت و تصنیف خود را میخواند...
🔸عارف همواره دغدغه های اجتماعی داشت و در مورد مسایل مهم اجتماعی و سیاسی در شعرهایش اظهار نظر میکرد از شعر «از خون جوانان وطن لاله دمیده » تا شعری که پس از اولتیماتوم روسیه برای اخراج مورگان شوستر سرود وقتی دید که شوستر با سیاست های درست و مشاوره های علمی چه نقشی در اصلاحات مالی و اقتصادی دارد:
گر رود «شوستر» از ایران رود ایران بر باد
ای جوانان مگذارید که ایران برود
با همه این توصیف ها او فردی تنها و درونگرا و منزوی بود.
🔸"دکتر سید شرف الـــدین خراســـانی" در جایی (خاطرات عارف قــزوینی، ص 492 و 493)مينویسد:" روزی بارانی بود. من و پدرم و عارف... نزدیکِ دکان قصابی که رسیدیم، دو سه سگِ باران خورده آنجا بودند. من ناگهان دیدم که «عارف» دست کرد در جیبش و رفت به دکان قصابی، چند لحظه بعد بیرون آمد. مقداری گوشت و چربی خریده بود و گویا فراموش کرده بود که همراهانی هم دارد. نشست و سگ ها را دور خود جمع کرد و گوشت و چربی را یکی یکی در دهان سگ ها می گذاشت و آنها می خوردند و همچنان اشک از گونه های عارف جاری بود".
در نامه به میرزا ابراهیم خان ناهید، مدیر روزنامه ناهید(برگرفته از کتاب نامه های عارف قزوینی به کوشش مهدی به خیال)نوشت:
🔸اغلب بستری افتاده، در تمام این پنج شش ماه سه مرتبه آن هم برای رفتن به حمام و رفع کثافت بیرون رفتم...یک مرتبه هنوز داخل حمام نشده دچار لرز و نوبه شده و با نهایت سختی و بدبختی خود را به پایه کرسی رساندم و چنان افتادم که توان برخاستن نبود. خدا تمام کند. زندگی تمامم کرد!..."
🔸بدیع الحکماء ماه هاست روزانه از جیب خود یک چارک گوشت می خرد و به منزل من می فرستد. کلفتم جیران آن را بار می کند، آبش را من و او ترید می کنیم و می خوریم و گوشت و استخوانش را به سگ ها می دهیم!..."
وقتی جمالزاده به اتفاق همسر اروپایی اش به دیدار عارف به همدان می آید اما او بخاطر چهره تکیده عارف او را به جا نمی آورد و وقتی عارف خود را معرفی میکند جمالزاده های های گریه می کند):گفتم، آقا جان خود من هم انتظار این که خودم را به این روز ببینم، نداشتم. ولی روزگار از این شیرین کاری ها زیاد دارد..آن وقت فهمیدم که در این ده پانزده سال چه قدر باید فرق کرده باشم..."
گفت: مادر ایران قرن ها مانند من پسری به وجود نخواهد آورد. زیرا طبیعت چهار پنج چیز تنها به من داده. خیلی به ندرت واقع می شود که یک نفر هم استاد موسیقی باشد، هم خواننده بی نظیر، هم اول آهنگساز یعنی مبتکر در آهنگ، هم شعر ساز و هم گذشته از این ها به قدری علاقمند به وطنش باشد که جان خود را این طور در راه آن تمام کند...!"
🔸بدیع الحکماء (پزشک و دوست عارف در همدان) در نامه به محمد رضا هزار، دوست عارف مینویسد:
"در معالجه اش دریغ و غفلتی نشد...اما درمان دردهای او غیر ممکن بود...بیماری، ضعف، ناتوانی، افکار پریشان و آزردگی های مادی و معنوی دست به دست هم داده او را از پای درآورد...پس از دفن او اثاثیه اش را که متعلق به دوستان بود کسی پس نگرفت. همه را فروختیم. صد تومانی شد به جیران کلفت او دادیم... "
🔸امروز سالگرد درگذشت عارف قزوینی است.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
🔸"سعید نفیسی" در کتاب خاطرات ادبی و سیاسی مینویسد:
"اگر مجلس از اغیار تهی بود به بانگ بلند زاری میکرد و خدا میداند که من چند بار این هایهای گریستن وی را دیدهام. یک قوطی از چوب رگه دار و گره دار کار کردستان داشت . آن را میگشود. یک ورق کاغذ سیگار را از بسته ای که در آن بود جدا میکرد. با دو انگشت قدری توتون از قوطی بیرون میآورد و درون کاغذ میغلطاند و کاغذ را به شکل مخروط منظمی دور آن میپیچید. لبه بیرون کاغذ را با آب دهن تر میکرد و به هم میچسباند و سیگار خود را آتش میزد. در این حال پی در پی سیگار میکشید. ناخن ها و سرانگشتان دوم و سوم دست راست وی همیشه دود زده بود و رنگ قهوهای داشت... هر تصنیفی که می ساخت، در محضر دوستان با صدای گرم، بسیار موثر و خوش آهنگ تغنی میکرد. روی زمین مینشست. زانوی راست خود را بلند میکرد. قوطی کبریت را روی کنده زانو میگذاشت و با ناخنهای دست راست بر روی آن قوطی کبریت، ضرب میگرفت و تصنیف خود را میخواند...
🔸عارف همواره دغدغه های اجتماعی داشت و در مورد مسایل مهم اجتماعی و سیاسی در شعرهایش اظهار نظر میکرد از شعر «از خون جوانان وطن لاله دمیده » تا شعری که پس از اولتیماتوم روسیه برای اخراج مورگان شوستر سرود وقتی دید که شوستر با سیاست های درست و مشاوره های علمی چه نقشی در اصلاحات مالی و اقتصادی دارد:
گر رود «شوستر» از ایران رود ایران بر باد
ای جوانان مگذارید که ایران برود
با همه این توصیف ها او فردی تنها و درونگرا و منزوی بود.
🔸"دکتر سید شرف الـــدین خراســـانی" در جایی (خاطرات عارف قــزوینی، ص 492 و 493)مينویسد:" روزی بارانی بود. من و پدرم و عارف... نزدیکِ دکان قصابی که رسیدیم، دو سه سگِ باران خورده آنجا بودند. من ناگهان دیدم که «عارف» دست کرد در جیبش و رفت به دکان قصابی، چند لحظه بعد بیرون آمد. مقداری گوشت و چربی خریده بود و گویا فراموش کرده بود که همراهانی هم دارد. نشست و سگ ها را دور خود جمع کرد و گوشت و چربی را یکی یکی در دهان سگ ها می گذاشت و آنها می خوردند و همچنان اشک از گونه های عارف جاری بود".
در نامه به میرزا ابراهیم خان ناهید، مدیر روزنامه ناهید(برگرفته از کتاب نامه های عارف قزوینی به کوشش مهدی به خیال)نوشت:
🔸اغلب بستری افتاده، در تمام این پنج شش ماه سه مرتبه آن هم برای رفتن به حمام و رفع کثافت بیرون رفتم...یک مرتبه هنوز داخل حمام نشده دچار لرز و نوبه شده و با نهایت سختی و بدبختی خود را به پایه کرسی رساندم و چنان افتادم که توان برخاستن نبود. خدا تمام کند. زندگی تمامم کرد!..."
🔸بدیع الحکماء ماه هاست روزانه از جیب خود یک چارک گوشت می خرد و به منزل من می فرستد. کلفتم جیران آن را بار می کند، آبش را من و او ترید می کنیم و می خوریم و گوشت و استخوانش را به سگ ها می دهیم!..."
وقتی جمالزاده به اتفاق همسر اروپایی اش به دیدار عارف به همدان می آید اما او بخاطر چهره تکیده عارف او را به جا نمی آورد و وقتی عارف خود را معرفی میکند جمالزاده های های گریه می کند):گفتم، آقا جان خود من هم انتظار این که خودم را به این روز ببینم، نداشتم. ولی روزگار از این شیرین کاری ها زیاد دارد..آن وقت فهمیدم که در این ده پانزده سال چه قدر باید فرق کرده باشم..."
گفت: مادر ایران قرن ها مانند من پسری به وجود نخواهد آورد. زیرا طبیعت چهار پنج چیز تنها به من داده. خیلی به ندرت واقع می شود که یک نفر هم استاد موسیقی باشد، هم خواننده بی نظیر، هم اول آهنگساز یعنی مبتکر در آهنگ، هم شعر ساز و هم گذشته از این ها به قدری علاقمند به وطنش باشد که جان خود را این طور در راه آن تمام کند...!"
🔸بدیع الحکماء (پزشک و دوست عارف در همدان) در نامه به محمد رضا هزار، دوست عارف مینویسد:
"در معالجه اش دریغ و غفلتی نشد...اما درمان دردهای او غیر ممکن بود...بیماری، ضعف، ناتوانی، افکار پریشان و آزردگی های مادی و معنوی دست به دست هم داده او را از پای درآورد...پس از دفن او اثاثیه اش را که متعلق به دوستان بود کسی پس نگرفت. همه را فروختیم. صد تومانی شد به جیران کلفت او دادیم... "
🔸امروز سالگرد درگذشت عارف قزوینی است.
@sahandiranmehr