نظریهٔ ساختاری در روابط بینالملل
بیشتر با عنوان «نئورئالیسم» یا «رئالیسم ساختاری» شناخته میشود. این نظریه تلاشی است برای توضیح رفتار دولتها در عرصهٔ جهانی بر اساس ساختار نظام بینالملل، نه صرفاً ویژگیها یا انگیزههای درونی آنها.
پیشفرضها و مبانی اصلی
۱. آنارشی بینالمللی
در نظریهٔ، نظام بینالملل ذاتاً آنارشیک است؛ به این معنا که قدرت متمرکزی جهت حاکمیت یا قانونگذاری جهانی وجود ندارد و دولتها باید برای حفظ بقا و منافع خود، اتکا به خود داشته باشند.
۲. بقا
مهمترین هدف هر دولت در محیط آنارشیک بینالملل، حفظ موجودیت و تضمین بقای خویش است. این اولویت سبب میشود دولتها برای امنیت بیشتر، به رقابت با یکدیگر بپردازند.
۳. ساختار نظام بینالملل
نظریه تأکید میکند که ساختار نظام بینالملل از توزیع قدرت یا تواناییهای نسبی میان واحدهای اصلی (دولتها) شکل میگیرد. این توزیع یا قطبیت (مثلاً دوقطبی، چندقطبی، تکقطبی) بر رفتار و تعامل دولتها تأثیر مستقیم دارد.
۴. واحدهای همگون
در نظریهٔ ساختاری، همهٔ دولتها علیرغم تفاوتهای سیاسی، ایدئولوژیک یا اقتصادی، بهعنوان واحدهای همگون در نظر گرفته میشوند. دلیل این نگرش، تمرکز بر اثرات «ساختار» است نه ویژگیهای درونی دولتها. نظریه معتقد است که مهمترین تفاوت دولتها در میزان قدرت و جایگاهشان در نظام بینالمللی خلاصه میشود.
۵. امنیت نسبی
در فضایی که منابع و قدرت محدود است و اعتماد متقابل دشوار، دولتها بهشدت دغدغهٔ امنیت نسبی دارند. این یعنی ارتقای قدرت یا امنیت یک دولت میتواند تهدیدی برای سایر دولتها تلقی شود.
تأثیر ساختار بر رفتار دولتها
- در یک نظام دوقطبی (مثلاً دوران جنگ سرد)، عمدهٔ قدرت در دستان دو ابرقدرت است. این وضعیت معمولاً منجر به ثبات نسبی میشود؛ زیرا هر قطب سعی در مدیریت رقابت و حفظ توازن دارد.
- در یک نظام چندقطبی (مانند قرن نوزدهم اروپا یا وضعیت کنونی بهصورت نسبی)، قدرت میان چند بازیگر بزرگ پخش میشود. به باور نئورئالیستها، این وضعیت پیچیدهتر و ناپایدارتر است؛ زیرا اتحادها و ائتلافها ممکن است سریعتر تغییر کنند.
- در یک نظام تکقطبی (وضعیتی که برخی معتقدند پس از فروپاشی شوروی و تکابرقدرت شدن آمریکا شکل گرفته)، تسلط یا هژمونی یک قدرت میتواند به جنگهای غیرمتقارن، افزایش رقابت منطقهای و شکلگیری ائتلافهای ضدهژمونیک منجر شود.
@Human_rights_for_world
بیشتر با عنوان «نئورئالیسم» یا «رئالیسم ساختاری» شناخته میشود. این نظریه تلاشی است برای توضیح رفتار دولتها در عرصهٔ جهانی بر اساس ساختار نظام بینالملل، نه صرفاً ویژگیها یا انگیزههای درونی آنها.
پیشفرضها و مبانی اصلی
۱. آنارشی بینالمللی
در نظریهٔ، نظام بینالملل ذاتاً آنارشیک است؛ به این معنا که قدرت متمرکزی جهت حاکمیت یا قانونگذاری جهانی وجود ندارد و دولتها باید برای حفظ بقا و منافع خود، اتکا به خود داشته باشند.
۲. بقا
مهمترین هدف هر دولت در محیط آنارشیک بینالملل، حفظ موجودیت و تضمین بقای خویش است. این اولویت سبب میشود دولتها برای امنیت بیشتر، به رقابت با یکدیگر بپردازند.
۳. ساختار نظام بینالملل
نظریه تأکید میکند که ساختار نظام بینالملل از توزیع قدرت یا تواناییهای نسبی میان واحدهای اصلی (دولتها) شکل میگیرد. این توزیع یا قطبیت (مثلاً دوقطبی، چندقطبی، تکقطبی) بر رفتار و تعامل دولتها تأثیر مستقیم دارد.
۴. واحدهای همگون
در نظریهٔ ساختاری، همهٔ دولتها علیرغم تفاوتهای سیاسی، ایدئولوژیک یا اقتصادی، بهعنوان واحدهای همگون در نظر گرفته میشوند. دلیل این نگرش، تمرکز بر اثرات «ساختار» است نه ویژگیهای درونی دولتها. نظریه معتقد است که مهمترین تفاوت دولتها در میزان قدرت و جایگاهشان در نظام بینالمللی خلاصه میشود.
۵. امنیت نسبی
در فضایی که منابع و قدرت محدود است و اعتماد متقابل دشوار، دولتها بهشدت دغدغهٔ امنیت نسبی دارند. این یعنی ارتقای قدرت یا امنیت یک دولت میتواند تهدیدی برای سایر دولتها تلقی شود.
تأثیر ساختار بر رفتار دولتها
- در یک نظام دوقطبی (مثلاً دوران جنگ سرد)، عمدهٔ قدرت در دستان دو ابرقدرت است. این وضعیت معمولاً منجر به ثبات نسبی میشود؛ زیرا هر قطب سعی در مدیریت رقابت و حفظ توازن دارد.
- در یک نظام چندقطبی (مانند قرن نوزدهم اروپا یا وضعیت کنونی بهصورت نسبی)، قدرت میان چند بازیگر بزرگ پخش میشود. به باور نئورئالیستها، این وضعیت پیچیدهتر و ناپایدارتر است؛ زیرا اتحادها و ائتلافها ممکن است سریعتر تغییر کنند.
- در یک نظام تکقطبی (وضعیتی که برخی معتقدند پس از فروپاشی شوروی و تکابرقدرت شدن آمریکا شکل گرفته)، تسلط یا هژمونی یک قدرت میتواند به جنگهای غیرمتقارن، افزایش رقابت منطقهای و شکلگیری ائتلافهای ضدهژمونیک منجر شود.
@Human_rights_for_world