ادامهی پست قبلی: روانپزشک که متوجه اختلال تعادل در مراجعش میشود، نگران NPH یا (هیدروسفالی مغز با فشار نرمال) میشود. از پسر میپرسد:
مادرتون بیاختیاری ادرار هم داره؟
- نه، تا حالا نداشته.
-خب مادر جون اون سه کلمه که به شما گفتم رو یادتونه؟
- بله.
- خب بفرمایید چی بودن؟
- درخت، ......چی بود بقیهش؟ درخت.... یادم نمیاد.
- اشکالی نداره. مهم نیست.
-مادرتون به احتمال زیاد آلزایمر داره. ولی لازمه من یک MRI بنویسم که مطمئن بشم.
هفته بعد در مطب روانپزشک:
-بفرمایید. این هم نتیجهی MRI
روانپزشک مانند بیشتر پزشکان ابتدا نیم نگاهی به ریپورت رادیولوژیست میاندازد بعد کلیشهی MRI را جلوی صورتش میگیرد و آنرا متفکرانه نگاه میکند.
- تشخیصم درسته. مغز مادرتون کوچیک شده. آلزایمر دارن. براشون دارو مینویسم.
سه ماه بعد در یک مهمانی خانوادگی:
- کتی جون: من امشب اومدم رقص خاله شوکت رو ببینم. از بچگی عاشق رقص خاله شوکت بودم. مخصوصن وقتی با کلاه شاپو رقص داش مشدی باباکرمی میکردید.
- ای بابا کتی جون! فکر کردی من هنوز جوونم؟! مال جوونیام بود.
- شما که خیلی جوونید.
خانمی که کنار کتی جون نشسته آهسته به او میگوید: بهشون اصرار نکن. تعادلشون رو از دست دادن. نمیتونن برقصن.
کتی جون به فکر میرود و چشمانش پر از اشک میشود. دوست داشت خاله شوکت را مثل گذشتهها ببیند.
سر میز شام به پسر خاله شوکت میگه مادرتون رو دکتر بردید؟
- بله، تحت نظر روانپزشکه. آلزایمر دارن.
- به نظر من پیش یه دکتر دیگه هم ببریدشون. من یک نورولوژیست میشناسم. تشخیصهاش حرف نداره. با منشیش دوستم. میتونم براشون وقت بگیرم.
هفتهی بعد در مطب نورولوژیست:
- خب مادرجون بفرمایید مشکلتون چیه؟
-سه تا کلمه رو بلدم: درخت، بینوایان، سمنان
نورولوژیست با تعجب نگاه میکند.
پسر او میگوید دکتر قبلی از مادرم این سه کلمه رو پرسید، فراموش کرده بود. بعد از من پرسید و سعی کرد یادش بمونه.
مادرجون بشینید لب تخت معاینهتون کنم.
دکتر معاینهی عصبی را شروع میکند. متوجه میشود رفلکسها هایپراکتیو هستند.
- بخوابید معاینهتون کنم.
در حالت خوابیده متوجه میشود رفلکس بابنسکی پای هر دو طرف مثبت است.
با خودش میگوید عجیبه. علایم ضایعهی نورون فوقانی UMNL داره.
-مادرجون با این دستگاه میخوام ته چشمتون رو معاینه کنم....متوجه میشود که ته چشم هر دوطرف نرمال است و علایم افزایش فشار داخل جمجمه ندارد. تست رومبرگ را انجام میدهد و متوجه میشود مثبت است. (همان تستی که روانپزشک هم انجام داده بود و بیمار موقع بستن چشمهایش تعادلش را از دست میداد.)
لطفن MRI رو بدید ببینم.
با دقت MRI بیمارش را میبیند. هیچ ضایعهی فضاگیر در مغز مشاهده نمیکند. حجم مغز مختصری کوچک شده که متناسب با سن است.
برای نورولوژیست یافتههای معاینه عجیب است. پیش خودش میگوید چه دلیلی دارد علایم ضایعهی نورون فوقانی داشته باشد؟ مغز که مشکلی ندارد! ناگهان چیزی در ذهنش جرقه میزند و به پسر بیمار میگوید تشخیص من اینه که مشکل مادرتون کمبود ویتامین باشه. این آزمایش رو بگیرید و برای من بیارید.
روز بعد:
- درست حدس زده بودم. مادر شما کمبود ویتامین B12 دارن. پیش خودش میگوید پس دلیل هایپراکتیو شدن رفلکسها، بابنسکی مثبت و رومبرگ مثبت، تخریب مسیرهای عصبی یا subacute combined degeneration به دلیل کاهش ویتامین B12 بود. برای بیمار ویتامین B12 تجویز میکند و پس از چند ماه به تدریج هم تعادل بیمار بهتر میشود، هم حافظهاش برمیگردد.
پسر بیمار به کتیجون زنگ میزند و از او برای معرفی دکتر تشکر میکند.
- تشکر زبانی که فایده نداره عزیزم. خاله شوکت باید یه بار دیگه مهمونی بگیره و با کلاه شاپو رقص باباکرم بکنه.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده. اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم از آنجا که هیچکدام از مراجعانم را معاینهی فیزیکی نمیکنم متوجه تغییرات رفلکسی بیمارم نمیشدم و حتا یک درصد ذهنم به سمت کمبود ویتامین B12 نمیرفت و به خاطر بیسوادیام شرمندهی مراجعم و پسرش میشدم. حافظ باجغلی، روانپزشک
@hafezbajoghli
ادامهی پست قبلی: روانپزشک که متوجه اختلال تعادل در مراجعش میشود، نگران NPH یا (هیدروسفالی مغز با فشار نرمال) میشود. از پسر میپرسد:
مادرتون بیاختیاری ادرار هم داره؟
- نه، تا حالا نداشته.
-خب مادر جون اون سه کلمه که به شما گفتم رو یادتونه؟
- بله.
- خب بفرمایید چی بودن؟
- درخت، ......چی بود بقیهش؟ درخت.... یادم نمیاد.
- اشکالی نداره. مهم نیست.
-مادرتون به احتمال زیاد آلزایمر داره. ولی لازمه من یک MRI بنویسم که مطمئن بشم.
هفته بعد در مطب روانپزشک:
-بفرمایید. این هم نتیجهی MRI
روانپزشک مانند بیشتر پزشکان ابتدا نیم نگاهی به ریپورت رادیولوژیست میاندازد بعد کلیشهی MRI را جلوی صورتش میگیرد و آنرا متفکرانه نگاه میکند.
- تشخیصم درسته. مغز مادرتون کوچیک شده. آلزایمر دارن. براشون دارو مینویسم.
سه ماه بعد در یک مهمانی خانوادگی:
- کتی جون: من امشب اومدم رقص خاله شوکت رو ببینم. از بچگی عاشق رقص خاله شوکت بودم. مخصوصن وقتی با کلاه شاپو رقص داش مشدی باباکرمی میکردید.
- ای بابا کتی جون! فکر کردی من هنوز جوونم؟! مال جوونیام بود.
- شما که خیلی جوونید.
خانمی که کنار کتی جون نشسته آهسته به او میگوید: بهشون اصرار نکن. تعادلشون رو از دست دادن. نمیتونن برقصن.
کتی جون به فکر میرود و چشمانش پر از اشک میشود. دوست داشت خاله شوکت را مثل گذشتهها ببیند.
سر میز شام به پسر خاله شوکت میگه مادرتون رو دکتر بردید؟
- بله، تحت نظر روانپزشکه. آلزایمر دارن.
- به نظر من پیش یه دکتر دیگه هم ببریدشون. من یک نورولوژیست میشناسم. تشخیصهاش حرف نداره. با منشیش دوستم. میتونم براشون وقت بگیرم.
هفتهی بعد در مطب نورولوژیست:
- خب مادرجون بفرمایید مشکلتون چیه؟
-سه تا کلمه رو بلدم: درخت، بینوایان، سمنان
نورولوژیست با تعجب نگاه میکند.
پسر او میگوید دکتر قبلی از مادرم این سه کلمه رو پرسید، فراموش کرده بود. بعد از من پرسید و سعی کرد یادش بمونه.
مادرجون بشینید لب تخت معاینهتون کنم.
دکتر معاینهی عصبی را شروع میکند. متوجه میشود رفلکسها هایپراکتیو هستند.
- بخوابید معاینهتون کنم.
در حالت خوابیده متوجه میشود رفلکس بابنسکی پای هر دو طرف مثبت است.
با خودش میگوید عجیبه. علایم ضایعهی نورون فوقانی UMNL داره.
-مادرجون با این دستگاه میخوام ته چشمتون رو معاینه کنم....متوجه میشود که ته چشم هر دوطرف نرمال است و علایم افزایش فشار داخل جمجمه ندارد. تست رومبرگ را انجام میدهد و متوجه میشود مثبت است. (همان تستی که روانپزشک هم انجام داده بود و بیمار موقع بستن چشمهایش تعادلش را از دست میداد.)
لطفن MRI رو بدید ببینم.
با دقت MRI بیمارش را میبیند. هیچ ضایعهی فضاگیر در مغز مشاهده نمیکند. حجم مغز مختصری کوچک شده که متناسب با سن است.
برای نورولوژیست یافتههای معاینه عجیب است. پیش خودش میگوید چه دلیلی دارد علایم ضایعهی نورون فوقانی داشته باشد؟ مغز که مشکلی ندارد! ناگهان چیزی در ذهنش جرقه میزند و به پسر بیمار میگوید تشخیص من اینه که مشکل مادرتون کمبود ویتامین باشه. این آزمایش رو بگیرید و برای من بیارید.
روز بعد:
- درست حدس زده بودم. مادر شما کمبود ویتامین B12 دارن. پیش خودش میگوید پس دلیل هایپراکتیو شدن رفلکسها، بابنسکی مثبت و رومبرگ مثبت، تخریب مسیرهای عصبی یا subacute combined degeneration به دلیل کاهش ویتامین B12 بود. برای بیمار ویتامین B12 تجویز میکند و پس از چند ماه به تدریج هم تعادل بیمار بهتر میشود، هم حافظهاش برمیگردد.
پسر بیمار به کتیجون زنگ میزند و از او برای معرفی دکتر تشکر میکند.
- تشکر زبانی که فایده نداره عزیزم. خاله شوکت باید یه بار دیگه مهمونی بگیره و با کلاه شاپو رقص باباکرم بکنه.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده. اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم از آنجا که هیچکدام از مراجعانم را معاینهی فیزیکی نمیکنم متوجه تغییرات رفلکسی بیمارم نمیشدم و حتا یک درصد ذهنم به سمت کمبود ویتامین B12 نمیرفت و به خاطر بیسوادیام شرمندهی مراجعم و پسرش میشدم. حافظ باجغلی، روانپزشک
@hafezbajoghli