یادداشت‌های یک روانپزشک


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


من روانپزشک هستم. قسمت‌هایی از كتاب‌هایی كه می‌خوانم را همرسان می‌کنم و براي‌شان پی‌نوشت می‌نويسم. تلفن منشی برای گرفتن نوبت آنلاین
09120743890
https://t.me/Hafezbajoghli/9569

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


[توریست خارجی]: پافشاری بی‌جای بنده را عفو بفرمایید،
ولی این طور برداشت کردم که شما به خدا هم اعتقادی ندارید؟ به ظاهر هم از ترس چشم دراند و افزود قسم می‌خورم به کسی چیزی نگویم.
-نه ما به خدا اعتقادی نداریم. بیرلی ئوز [سردبیر] بود که پاسخ داد و از وحشت توریست خارجی لبخندی هم بر لب آورد.
ولی می‌توانیم کاملن هم آزادانه درباره‌اش صحبت کنیم. در این‌جا خارجی به پشتی نیمکت تکیه داد. کنجکاوی، رعشه‌ی مختصری به وجودش انداخته بود. پرسید پس شما... به اصطلاح بی‌خدا هستید؟
بیرلی‌ئوز لبخند زنان جواب داد: بله ما بی‌خداییم.
بی‌خانمان [شاعر] که داشت جوش می‌آورد با خودش فکر کرد چه گیری هم داده! اجنبی احمق!
-اوه, فوق‌العاده‌ است.
خارجی عجیب و غریب جیغی کشید و شروع کرد سرش را از این ور به آن‌ور گرداندن و هربار به یکی از دو نویسنده خیره می‌شد.
-البته خیلی وقت است تو مملکت ما بی‌خدایی اسباب تعجب کسی نمی‌شود. بیرلی ئوز با ادب سیاستمدارانه ای ادامه داد: بخش اعظم مردم ما مدت‌هاست که آگاهانه از اعتقاد به این افسانه‌ی خدا دست برداشته‌اند.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: انتخاب بخش‌هایی از کتاب به معنای قبول یا رد آن‌ها نیست. صرفن یک خوانش بدون سوگیری کتاب است.
@hafezbajoghli


یک نمونه‌ی دیگر از خطاها این که ایوان عزیز تو خیلی از تولد مسیح گفته‌ای و چند جا آورده‌ای مسیح پسر خدا. البته خیلی هم خوب و پر از طنز و کنایه گفته‌ای ولی لب کلام این است که قبل از مسیح هم کلی از این پسران خدا داشته‌ایم، مثلن آدونیس فنیقی‌ها و آتیس فروگیایی و میترای پارس‌ها. سرت را درد نیاورم. این‌ها یکی‌شان هم به دنیا نیامده و هرگز وجود خارجی نداشته. مسیح هم مثل این‌ها. پس نکته چیست؟ باید به جای شرح تولدش یا به فرض داستان آمدن آن مجوسان از شرق به اورشلیم برای دیدن مسیح بپردازی به شایعه‌ی عجیب و غریب آمدن آن‌ها. اگر نه، آن وقت از روایت تو این طوری بر می‌آید که مسیح واقعن متولد شده بوده.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: انتخاب بخش‌هایی از کتاب به معنای قبول یا رد آن‌ها نیست. صرفن یک خوانش بدون سوگیری کتاب است.
@hafezbajoghli


خارجی نگاهش را دواند روی ساختمان‌های بلندی که از چهار طرف برکه را قاب گرفته بود. با همین کار هم لو داد که اولین بار است آن‌جا را می‌بیند و خیلی هم برایش جالب است. نگاهش روی طبقات بالایی نشست.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: کشف جالبی بود. توصیه‌ی من به جوانان این است که اگه وارد یک فضای جدید مثلن یک شهرک جدید شدید و نخواستید مخصوصن به نگهبان نشون بدید که بار اولتون هست اون‌جا میایید به بالا نگاه نکنید. فقط به رو به رو نگاه کنید و با اعتماد به نفس برید جلو. پیشاپیش از بذل توجه شما مزید امتنان دارم.
@hafezbajoghli


شما خوب که بگردی حتی یک دین شرقی هم پیدا نمی‌کنی که یک باکره‌ی پاکدامن الهی براشان نزاییده باشد. اصلن قانونش همین است. مسیحی‌ها هم هنری نکردند و دقیقن با همین الگو مسیحی را ساختند که در واقع اصلن وجود خارجی نداشته. تأکید جنابعالی هم باید روی همین نکته باشد.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)

پ.ن: انتخاب بخش‌هایی از کتاب به معنای قبول یا رد آن‌ها نیست. صرفن یک خوانش بدون سوگیری کتاب است.
@hafezbajoghli


حالا بیرلی‌ئوز می‌خواست به شاعر ثابت کند که مسأله این نیست که مسیح چه طور انسانی بوده. خوب و بدش مهم نیست، بلکه اصل قضیه این است که مسیح وجود خارجی نداشته و هرچه هم درباره‌اش نقل کرده‌اند ساختگی است و یک مشت افسانه و اتفاقن طرف از آن استوره‌های آبکی هم هست. بایستی مدنظر داشت که سردبیر آدمی بود کتاب خوانده و در جریان گفت و گو هم خیلی ماهرانه به تاریخ‌دانان باستان ارجاع می‌داد، مثلن فیلون اسکندرانی معروف و یوسف فلاوی نابغه که هیچ کدام حتا یک کلمه هم به وجود مسیح اشاره نکرده‌اند. خلاصه که میخاییل آلکساندراویچ بیرلی ئوز گستره‌ی اطلاعات و فضل انکار نشدنی‌اش را رو کرد و در حرف‌هایش این نکته را هم به شاعر خاطرنشان کرد که آن بخش خاص از فصل چهل و چهارم کتاب پانزدهم سالنامه‌ی معروف تاسیت هم که در آن به ماجرای کشته شدن مسیح اشاره می‌کند چیزی نیست جز تحریف متن و جعلی که بعدها انجام شده است.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش‌برآب)
پ.ن: انتخاب بخش‌هایی از کتاب به معنای قبول یا رد آن‌ها نیست. صرفن یک خوانش بدون سوگیری کتاب است.
@hafezbajoghli



توضیح در مورد رمان مرشد و مارگاریتا:

بخش‌هایی از این کتاب در به چالش کشیدن دین است و جاهایی از آن مصداق عبور از خط‌قرمزهای مقدسات مسیحیت است. انتخاب بخش‌هایی از کتاب به معنای تایید یا تکذیب صحبت‌های مطرح‌شده در دیالوگ نیست. بیایید خواندن بدون قضاوت و سوگیری را تجربه کنیم.
@hafezbajoghli



بیایید این کتاب را با هم بخوانیم و درباره‌اش صحبت کنیم.
میخائیل بولگاکف (Mikhail Bulgakov) نویسنده‌ی روسی- نگارش کتاب مرشد و مارگاریتا را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و پس از دو سال به دلیل شرایط سیاسی خاص آن دوران، دست نوشته‌هایش را به آتش کشید. او بعد از نابودی نوشته‌هایش، در سال ۱۹۳۱ با کمک گرفتن از حافظه‌اش تلاش کرد تا دوباره این داستان را بنویسد و ماحصل آن در سال ۱۹۳۵ به پایان رسید.
به دلیل بیماری بولگاکف، نسخه‌ی نهایی کتاب به کمک همسرش در سال ۱۹۴۱ کامل شد. با این حال رمان مرشد و مارگاریتا به دلیل خفقان سیاسی و فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی در زمان استالین اجازه‌ی انتشار پیدا نکرد. بعد از گذشت ۲۷ سال با اعمال سانسور و حذف ۲۵ صفحه، در نهایت این کتاب به چاپ رسید. پس از انتشار، این رمان با استقبال فراوان مردم مواجه شد به شکلی که تمامی نسخه‌های آن در یک شب به فروش رفت. به باور بسیاری این اثر در شمار بزرگ‌ترین آثار ادبیات روسیه (شوروی) در سده‌ی بیستم است.


تنها یک نفر بود که تابلوهای مرا می‌فهمید. ضمنن فقط این تابلوها می‌توانند شواهد بیشتری برای تشخیص پزشکان فراهم کنند.

(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: کتاب تونل به پایان رسید. بد نبود. البته خیلی معمولی بود. همینش خوب بود که سرم گرم شد و نفهمیدم زمان چطوری گذشت. همین خودش خیلی خوبه. بزرگ‌ترین مصیبت انسان شب کردن روزه. این کتاب شب کردن روز را یه مقداری برای من راحت‌تر کرد. حواسمو پرت کرد و نفهمیدم چجوری شب شد. انتظارم از کتاب خوندن در همین حد پایین اومده. همچنان معتقدم آدم نرمال و عاقل وقتش رو صرف کتاب خوندن نمی‌کنه. واقعن اگه به جای کتاب خوندن روزی ۲ ساعت ورزش می‌کردم بهتر بود. البته نه این‌که بگم کتاب خوندن کار بدیه. خیلی هم خوبه. من قدردانش هستم. شب به‌خیر.
@hafezbajoghli


خاطرات خوشی با اسکایپ داشتیم! حیف شد....

انگار آدم این قابلیت رو داره که به اپلیکیشن‌ها هم حس پیدا کنه. جا داره یادی کنیم از وایبر و یاهومسنجر. ای روزگار......
@hafezbajoghli


به نظر شما خاستگاه عشق چیست؟
So‘rovnoma
  •   ۱- من زن هستم: میل جنسی
  •   ۲- من مرد هستم: میل جنسی
  •   ۳- من زن هستم: حس تنهایی
  •   ۴- من مرد هستم: حس تنهایی
  •   ۵- من زن هستم: عشق یک حس اولیه است. خاستگاه ندارد.
  •   ۶- من مرد هستم: عشق یک حس اولیه است. خاستگاه ندارد.
  •   ۷- من زن هستم: نظری ندارم.
  •   ۸- من مرد هستم: نظری ندارم.
487 ta ovoz


نظر یکی از مخاطبان متخصص اطفال پیرو پست قبلی:


در افسردگی، سر تا پارو با شیر بشویید.

سرتا پارو = سرترالین، پاروکستین
شیر= در شیر دهی
@hafezbajoghli


بهترین داروها برای درمان افسردگی مادری که شیر می‌ده سرترالین و پاروکستین است. این دو دارو کمترین ترشح در شیر را دارند.
راه حفظ کردن: بچه‌ای که شیر می‌خوره سرش رو می‌ذاره روی پستان مادر
سر یعنی سرترالین
پستان یعنی پاروکستین
پ.ن: من ۹۸ درصد مطالب پزشکی رو این‌جوری حفظ کردم. ۹۴ درصدشون رو نمی‌شه گفت، ۴ درصدشون رو می‌شه گفت😊
@hafezbajoghli


صدای مسحور کننده‌ی ماریا در ذهنم می‌چرخیدند. دچار نوعی افسون گشته بودم. غروب آفتاب داشت کوره‌ی آتشین غول آسایی را در پشت ابرهای مغرب می‌افروخت. من می‌دانستم که این لحظه‌ی سحر آمیز دیگر هرگز تکرار نخواهد شد......کلمات پراکنده‌ای از جمله‌ها را می‌شنیدم: «خدای من... چه چیزهای اعجاب آوری هست در این ابدیتی که ما با هم در آن زندگی می‌کنیم. چیزهای دهشتناک. کاش ما فقط این نقطه‌ی زیبا بودیم، ولی نه ما از گوشت و خون ساخته شده‌ایم، پست و حقير ...»
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: عشق تا یک جایی از سکس تغذیه می‌کنه، در واقع خاستگاهش سکسه، ولی از یک جایی به بعد راهش جدا می‌شه. این اشتباهه که فکر کنیم چون خاستگاه عشق همون سکسه پس عشق همون سکسه. عشق از یک جایی به بعد مسیر متفاوت رو در پیش می‌گیره. این مسیر متفاوت "تنانه" نیست. به گفته‌ی شاملو آن‌جا "فراسوی مرزهای تن" است. کسانی که نسبت به معشوق خیال‌پردازی‌های عاشقانه دارن، معشوق را غیرجسمانی می‌بینن. مثل یک نقطه‌ در ابدیت. در فراسوی مرزهای تن چراغ سکس خاموش می‌شه. من گاهی برای این‌که تصویر روشن‌تری از احساس مراجعم به معشوقش داشته باشم ازش می‌پرسم تا حالا با خیال این معشوق که ازش حرف می‌زنی جق زدی؟ در بیشتر موارد پاسخی که می‌شنوم "اصلن و ابدن"است. دو نفر که عاشق هم هستند باید برای سکس بتونن از سرزمین فراسوی مرزهای تن به مرزهای زمینی تن مهاجرت معکوس کنن. یه دوری بزنن و بعد اگه دل‌شون خواست و دعواشون نشد و دستشویی طبقه بالایی نشتی نداشت و از این حرف‌ها برگردن به سرزمین موعود فراسوی مرزهای تن ببینن چه خبره. ولی متاسفانه این بار دیگه فایده نداره. سرزمین فراسوی مرزهای تن به کسی حال می‌ده که با تنانگی معشوق مواجه نشده باشه. به گفته‌ی خیام: هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو/ چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من
@hafezbajoghli


با هر قدم که پیش می‌رفتیم اندوه من بیشتر می‌شد. شاید تا حدی به علت صدای امواج که هر دم شدت می‌یافت. از میان درخت‌ها که بیرون آمدیم و من آسمان را در بالای خط ساحلی دیدم فهمیدم که اندوه اجتناب ناپذیر است. این غمی بود که من همیشه در حضور زیبایی احساس می‌کنم یا دست کم در حضور نوع خاصی از زیبایی. آیا دیگر مردمان هم همین احساس را دارند یا این فقط نشانه‌ی دیگری از سرشت اندوهبار من است؟
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: واقعن می‌شه کسی جلوی دریا باشه و غمگین نشه؟! یا می‌شه کسی بزنه به دل کوهستان و عظمت طبیعت اون‌جا تحت تاثیر قرارش نده و غم‌های عمیقش رو بالا نیاره؟! زیبایی‌های عمیق حتمن اندوهبار هستن. الان می‌فهمم چرا خیلی‌ها کنار دریا که می‌رن به جای گوش سپردن به امواج دریا یه اسپیکر با خودشون می‌برن و با بلندترین صدا ترانه‌های قری گوش می‌دن. یا توی کوهستان با گوشی‌شون سر و صدا راه می‌ندازن یا توی جنگل در ماشینو باز می‌کنن و با آهنگ بندری می‌رقصن. این‌ها تحمل مواجهه با زیبایی ناشی از عظمت رو ندارن. در واقع دارن از عظمت و زیبایی اندوهبار فرار می‌کنن.
@hafezbajoghli


چرا بعضی‌ها قهوه که می‌خورن خواب‌شون می‌گیره؟!

دیدید بعضی‌ها می‌گن اگه ما قهوه بخوریم خوابمون می‌بره؟ این‌ها به احتمال زیاد ADHD یا بیش‌فعالی دارن. در ADHD پدیده‌ای داریم به اسم
Paradoxical reaction
یعنی خیلی از داروها در این افراد اثر عکس دارن. مثلن قهوه که باید بی‌خوابی بده، ممکنه اثر خواب‌آوری داشته باشه یا داروهای بنزودیازپین (آرام‌بخش) که باید آرامش بدن، برعکس بی‌قراری می‌دن. یکی از چالش‌های این افراد اینه که ممکنه نسبت به داروهای بیهوشی هم اثر متناقض نشون بدن. کلن سیستم‌شون قاطی شده.
منبع: : Paradoxical Reaction in ADHD
Dtsch Arztebl Int 2011; 108(31-32)

@hafezbajoghli


من یه کشفی کردم!



اون‌هایی که وقتی می‌خوان بخوابن، طاقباز می‌خوابن و آرنج‌شون رو خم می‌کنن و می‌ذارن رو چشم‌هاشون، چهل سالگی رو رد کردن.
@hafezbajoghli


من یه کشفی کردم!


اگه یکمی فکرشو بکنید می‌بینید دوغ چه چیز آشغالیه ما با غذا می‌خوریم. یه مایع شور و ترش! آخه کدوم آدم عاقلی چنین کاری می‌کنه؟! یه مایع شور و ترش با غذا می‌خوریم و حال می‌کنیم! یعنی شرطی‌شدن می‌تونه آدمو به این فلاکت برسونه؟!
@hafezbajoghli


بی‌مقدمه و بدون خداحافظی او را ترک کرده بودم. بیش از هر وقت احساس کردم که هیچ گاه به طور کامل از آن من نخواهد بود و من باید خودم را به لحظات گذرای یگانگی راضی کنم. لحظاتی همان اندازه اندوه‌بار و بی‌اعتبار که خاطره‌ی بعضی رؤیاها یا شادی ناشی از بعضی از قطعه‌های موسیقی.
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)

پ.ن: واقعیت تاریک عشق اینه که اون‌قدری که ما طلب می‌کنیم، از این چشمه سیراب نمی‌شیم. همیشه درجاتی از فاصله وجود داره. چه بسا این فاصله‌ها اکسیر عشق باشن. چه بسا عشق اصلن تاب نزدیکی رو نداشته باشه و اگر در این بازار سودی است، نصیب قناعت‌پیشگان بشه. قناعت در عشق را به ما یاد ندادن. هیچ‌جا ازش حرفی زده نمی‌شه. برعکس تمامیت‌خواهی در عشق تحسین می‌شه. همه براتون کف و سوت می‌زنن که آفرین که این‌قدر احساساتی هستی، آفرین که تمامیت معشوق را می‌خواهی تصاحب کنی و در عشق ورزیدن سنگ تمام بذاری و از او هم انتظار سنگ تمام گذاشتن داشته باشی. آفرین به درک عمیقت از عشق! آفرین که سینه چاک عشقی! آفرین که عاشق‌پیشه‌ای و مهمترین معنای زندگیت همیشه بودن با معشوقه. آفرین که بدون معشوق افسرده می‌شی و کاسه‌ی چه‌کنم چه‌کنم دستت می‌گیری. آفرین! صد آفرین! هزار و سیصد آفرین!
@hafezbajoghli



حال که من فرصت دارم احساساتم را در محیطی آرام تحلیل کنم، فکر می‌کنم چیزی از این نوع رابطه‌ی من با ماریا وجود داشت و به نحوی احساس می‌کنم که دارم تاوانی را می‌پردازم. تاوان قانع نبودن به آن بخش از ماریا که مرا (موقتن) از تنهایی نجات می‌داد. فوران، غرور، شور و شوق افزون شونده به این‌که او فقط مال من باشد. باید به من هشدار می‌داد که راه خطایی در پیش گرفته‌ام. راهی که سمت و مسیر آن را خودپسندی و نخوت تعیین می‌کرد.
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: اگه آدم پختگی "قناعت" در رابطه‌ی احساسی رو در خودش پرورش بده و دست از "تمامیت‌خواهی" برداره، زندگی عاطفی غنی‌تری پیدا می‌کنه. اون چیزی که می‌زنه همه چیو داغون می‌کنه تمامیت‌خواهیه.
@hafezbajoghli



سپس افزود: من به سهم خودم از تابلوهای بیش از حد بزرگ بدم می‌آید. باکی ندارم به شما بگویم و رو به هانتر کرد و ادامه داد که هنرمندان بزرگی مثل میکل‌آنژ و ال گرکو برای من کسالت آورند. عظمت تجاوزکارانه است، نمایشی است. شما فکر نمی‌کنید که این روش نادرستی است؟ به عقیده‌ی من یک هنرمند هیچ‌گاه نباید توجه جامعه را به خود جلب کند. همه چیز به کنار، ادعای این‌که فردی اصیل است در واقع مثل این است که همه‌ی افراد دیگر را معمولی و پیش پا افتاده بدانیم - و این به نظر من سلیقه‌ای ناخوشایند است. من مطمئنم که اگر نقاشی

می‌کردم یا نویسنده می‌شدم هنرم هیچ وقت توجه کسی را جلب نمی‌کرد.
هانتر با لحنی بدخواهانه و مغرضانه گفت در این صورت من شکی ندارم که شما اصلن نمی‌خواهید مثلن کتابی مثل برادران کارامازوف بنویسید.
میمی با لحنی حاکی از شگفتی گفت: چه مصیبتی!
بعد چشمانش را رو به آسمان کرد و جمله‌اش را چنین پایان داد: به نظر من از حیث فرهنگی تازه به دوران رسیده‌‌اند. شما اصلن می‌توانید رمان‌های روسی را تحمل کنید؟
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: مشکل اینه که در ذات هنر نمایشگری وجود داره. هیچ هنرمند خواننده‌ای نمی‌تونه ادعا کنه که من دارم چه‌چه می‌زنم و اصلن برام مهم نیست دیگران آوازم رو بشنون یا نشنون. در ذات هنر فروتنی نیست. هنرمندی که بخواد فروتنانه دلبری کنه تناقض داره. بله، داستایوسکی هم موقع نوشتن برادران کارامازوف به جلوه‌گری اثرش آگاه بوده و برای خودش دست و سوت می‌زده. هنرمندان مغرور و نمایشگر صداقت بیشتری دارن. هنرمندی که سرش رو زیر می‌ندازه و ادعای فروتنی می‌کنه شارلاتانه‌. شما نمی‌تونی برقصی و بگی کسی نگاه نکنه یا برام مهم نیست نگاه می‌کنید یا نمی‌کنید. داری دروغ می‌گی عزیزم. راست و حسینی بگو من هنرمندم و از طریق جلب نظر انسان‌ها ارتزاق می‌کنم. لطفن به من مسکین توجه کنید. خدا عوضتون بده. خدا صد در دنیا و هزار در آخرت به شما ببخشه. لطفن بیشتر توجه کنید.
@hafezbajoghli

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.