با هر قدم که پیش میرفتیم اندوه من بیشتر میشد. شاید تا حدی به علت صدای امواج که هر دم شدت مییافت. از میان درختها که بیرون آمدیم و من آسمان را در بالای خط ساحلی دیدم فهمیدم که اندوه اجتناب ناپذیر است. این غمی بود که من همیشه در حضور زیبایی احساس میکنم یا دست کم در حضور نوع خاصی از زیبایی. آیا دیگر مردمان هم همین احساس را دارند یا این فقط نشانهی دیگری از سرشت اندوهبار من است؟
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: واقعن میشه کسی جلوی دریا باشه و غمگین نشه؟! یا میشه کسی بزنه به دل کوهستان و عظمت طبیعت اونجا تحت تاثیر قرارش نده و غمهای عمیقش رو بالا نیاره؟! زیباییهای عمیق حتمن اندوهبار هستن. الان میفهمم چرا خیلیها کنار دریا که میرن به جای گوش سپردن به امواج دریا یه اسپیکر با خودشون میبرن و با بلندترین صدا ترانههای قری گوش میدن. یا توی کوهستان با گوشیشون سر و صدا راه میندازن یا توی جنگل در ماشینو باز میکنن و با آهنگ بندری میرقصن. اینها تحمل مواجهه با زیبایی ناشی از عظمت رو ندارن. در واقع دارن از عظمت و زیبایی اندوهبار فرار میکنن.
@hafezbajoghli
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: واقعن میشه کسی جلوی دریا باشه و غمگین نشه؟! یا میشه کسی بزنه به دل کوهستان و عظمت طبیعت اونجا تحت تاثیر قرارش نده و غمهای عمیقش رو بالا نیاره؟! زیباییهای عمیق حتمن اندوهبار هستن. الان میفهمم چرا خیلیها کنار دریا که میرن به جای گوش سپردن به امواج دریا یه اسپیکر با خودشون میبرن و با بلندترین صدا ترانههای قری گوش میدن. یا توی کوهستان با گوشیشون سر و صدا راه میندازن یا توی جنگل در ماشینو باز میکنن و با آهنگ بندری میرقصن. اینها تحمل مواجهه با زیبایی ناشی از عظمت رو ندارن. در واقع دارن از عظمت و زیبایی اندوهبار فرار میکنن.
@hafezbajoghli