ساناز، خانم ۲۴ سالهای است که از یک سال پیش با تشخیص پنیک و فیبرومیالژی تحت درمان روانپزشک است.
- چطورید؟
- خوب نیستم. دردهای منتشرم بیشتر شده. سینهم درد میگیره. کلن وضع خوبی ندارم.
- این دردها همیشگیه یا با اضطرابت رابطه داره؟
- قطعن با اضطرابم رابطه داره. شوهرم هم از کارش اومد بیرون. مشکلات اقتصادی هم اضافه شده.
- چرا شوهرت از کارش اومد بیرون؟
- شرکتشون داره ورشکسته میشه. دارن تعدیل نیرو میکنن. تو این هیری ویری یه خانمی به من زنگ زد گفت شوهرتو جمعش کن. شوهرم میگه الکی بوده. ولی فکر آدم درگیر میشه.
- بعد از این ماجراها علایمت بدتر شد؟
- دقیقن. دیگه حوصلهی این که از تخت خواب بیام بیرون ندارم. همهش خوابم.
- یعنی اگه موقعیت تفریح ایجاد بشه، نمیری؟
- مثلن با دوستام برم بیرون؟
- بله.
- نه، اصلن حوصلهی هیچ کسی رو ندارم. صورتم رو هم که میبینید جوش زده، اعتماد به نفسم رو کم کرده. دکتر پوست رفتم پماد نوشته.
- میفهمم. بعضی وقتها عوامل مختلف دست به دست هم میدن و مسائل روانی عود میکنن.
- بله متاسفانه. واقعن درست میگن که هرچی سنگه مال پای لنگه.
- نه، نگران نباشید. من خوشبینم با ادامهی درمان دارویی و بهتر شدن شرایط زندگیتون به تدریج بهتر میشید.
از مطب بیرون میآید و بیهدف در خیابان قدم میزند. موسیقی یک کافه و فضای دنج آن توجهش را جلب میکند و وارد آن میشود و یک کاپوچینو سفارش میدهد.
یک خانم جوان خوش بر و رو وارد کافه میشود و با کافهدار خوش و بش میکند. معلوم است که مشتری دائمی آنجاست.
- خوبه همون سلکشن موزیکی که من به شما دادم رو دارید پخش میکنید. چی بود اون قبلی؟! آدم فکر میکرد میخواهید اغچعصاب مشتریهاتون رو خرد کنید که نتونن زیاد بشینن (با خنده)
- خیلی ممنونم کتی خانم. همه خیلی ازش تعریف میکنن. الان قهوهتون رو درست میکنم. بوی قهوه در فضا میپیچد.
کتی خانم در میز کناری ساناز مینشیند و به او لبخند میزند و مشغول کار کردن با گوشیاش میشود. ساناز تصمیم میگیرد با او معاشرت کند.
- چقدر شما پوستتون خوبه! کرم خاصی میزنید؟
- شما لطف داری عزیزم. نه من همیشه نچرالم.
- چون خودم صورتم جوش زده ازتون پرسیدم گفتم شاید راهی بلد باشید.
- دکتر رفتی؟
- آره دکتر پوست رفتم. پماد هم داده ولی فایده نداشته.
- پیش دکتر دیگهای نرفتی؟
- چرا پیش روانپزشک هم میرم.
- چرا روانپزشک؟
-پنیک دارم. غیر از اون فیبرومیالژی هم دارم. هر بار یه جاییم درد میگیره.
- آخی، چقدر وقته؟
- الان یک سال شده.
- چرا بهتر نشدی؟ ببین من یه دکتر داخلی خیلی خوب میشناسم. تشخیصهاش حرف نداره. با منشیش دوستم. اصلن بیا همین الان قهوهمون رو که خوردیم با هم بریم پیشش. پیاده میتونیم بریم. من امروز مرخصی گرفتم که برای خودم وقت بذارم. ولی اشکالی نداره. ازت خوشم اومده. خودم هم دوست دارم به این بهانه دکترم رو دوباره ببینم. صبحها سرش خلوتتره. منشی بین مریض ما رو راه میده.
(با هم به مطب دکتر داخلی میروند.)
ادامه در پست بعدی
@hafezbajoghli
ساناز، خانم ۲۴ سالهای است که از یک سال پیش با تشخیص پنیک و فیبرومیالژی تحت درمان روانپزشک است.
- چطورید؟
- خوب نیستم. دردهای منتشرم بیشتر شده. سینهم درد میگیره. کلن وضع خوبی ندارم.
- این دردها همیشگیه یا با اضطرابت رابطه داره؟
- قطعن با اضطرابم رابطه داره. شوهرم هم از کارش اومد بیرون. مشکلات اقتصادی هم اضافه شده.
- چرا شوهرت از کارش اومد بیرون؟
- شرکتشون داره ورشکسته میشه. دارن تعدیل نیرو میکنن. تو این هیری ویری یه خانمی به من زنگ زد گفت شوهرتو جمعش کن. شوهرم میگه الکی بوده. ولی فکر آدم درگیر میشه.
- بعد از این ماجراها علایمت بدتر شد؟
- دقیقن. دیگه حوصلهی این که از تخت خواب بیام بیرون ندارم. همهش خوابم.
- یعنی اگه موقعیت تفریح ایجاد بشه، نمیری؟
- مثلن با دوستام برم بیرون؟
- بله.
- نه، اصلن حوصلهی هیچ کسی رو ندارم. صورتم رو هم که میبینید جوش زده، اعتماد به نفسم رو کم کرده. دکتر پوست رفتم پماد نوشته.
- میفهمم. بعضی وقتها عوامل مختلف دست به دست هم میدن و مسائل روانی عود میکنن.
- بله متاسفانه. واقعن درست میگن که هرچی سنگه مال پای لنگه.
- نه، نگران نباشید. من خوشبینم با ادامهی درمان دارویی و بهتر شدن شرایط زندگیتون به تدریج بهتر میشید.
از مطب بیرون میآید و بیهدف در خیابان قدم میزند. موسیقی یک کافه و فضای دنج آن توجهش را جلب میکند و وارد آن میشود و یک کاپوچینو سفارش میدهد.
یک خانم جوان خوش بر و رو وارد کافه میشود و با کافهدار خوش و بش میکند. معلوم است که مشتری دائمی آنجاست.
- خوبه همون سلکشن موزیکی که من به شما دادم رو دارید پخش میکنید. چی بود اون قبلی؟! آدم فکر میکرد میخواهید اغچعصاب مشتریهاتون رو خرد کنید که نتونن زیاد بشینن (با خنده)
- خیلی ممنونم کتی خانم. همه خیلی ازش تعریف میکنن. الان قهوهتون رو درست میکنم. بوی قهوه در فضا میپیچد.
کتی خانم در میز کناری ساناز مینشیند و به او لبخند میزند و مشغول کار کردن با گوشیاش میشود. ساناز تصمیم میگیرد با او معاشرت کند.
- چقدر شما پوستتون خوبه! کرم خاصی میزنید؟
- شما لطف داری عزیزم. نه من همیشه نچرالم.
- چون خودم صورتم جوش زده ازتون پرسیدم گفتم شاید راهی بلد باشید.
- دکتر رفتی؟
- آره دکتر پوست رفتم. پماد هم داده ولی فایده نداشته.
- پیش دکتر دیگهای نرفتی؟
- چرا پیش روانپزشک هم میرم.
- چرا روانپزشک؟
-پنیک دارم. غیر از اون فیبرومیالژی هم دارم. هر بار یه جاییم درد میگیره.
- آخی، چقدر وقته؟
- الان یک سال شده.
- چرا بهتر نشدی؟ ببین من یه دکتر داخلی خیلی خوب میشناسم. تشخیصهاش حرف نداره. با منشیش دوستم. اصلن بیا همین الان قهوهمون رو که خوردیم با هم بریم پیشش. پیاده میتونیم بریم. من امروز مرخصی گرفتم که برای خودم وقت بذارم. ولی اشکالی نداره. ازت خوشم اومده. خودم هم دوست دارم به این بهانه دکترم رو دوباره ببینم. صبحها سرش خلوتتره. منشی بین مریض ما رو راه میده.
(با هم به مطب دکتر داخلی میروند.)
ادامه در پست بعدی
@hafezbajoghli