با یک نظر گشودی و بستی کتاب را
گفتی:مبارک است ! بیاور شراب را
گفتم: تو نیز مثل من از خویش خسته ای؟
پلکی بهم زدی و گرفتم جواب را
بگذار با محاسبه ی حال و روز خویش
آسان کنیم زحمت روز حساب را
آوخ که ترس و واهمهٔ روز واپسین
از چشم مردمان نگرفته ست خواب را
آیینه را ببخش که با راست گویی اش
آزرده کرد خاطر عالی جناب را
از بس که خلق پشت نقاب ایستاده اند
باور نمی کنند من بی نقاب را
خفاش های قلعهٔ تاریک ذهن شهر
بهتر که آرزو نکنند آفتاب را
روزی یکی از این همه مظلوم در زمین
می افکند به گردن ظالم طناب را
#فاضل_نظری
@AltafOlAshaar
گفتی:مبارک است ! بیاور شراب را
گفتم: تو نیز مثل من از خویش خسته ای؟
پلکی بهم زدی و گرفتم جواب را
بگذار با محاسبه ی حال و روز خویش
آسان کنیم زحمت روز حساب را
آوخ که ترس و واهمهٔ روز واپسین
از چشم مردمان نگرفته ست خواب را
آیینه را ببخش که با راست گویی اش
آزرده کرد خاطر عالی جناب را
از بس که خلق پشت نقاب ایستاده اند
باور نمی کنند من بی نقاب را
خفاش های قلعهٔ تاریک ذهن شهر
بهتر که آرزو نکنند آفتاب را
روزی یکی از این همه مظلوم در زمین
می افکند به گردن ظالم طناب را
#فاضل_نظری
@AltafOlAshaar