🇮🇷 الطف الاشعار | لطیف ترین اشعار 🇵🇸


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: San’at


▪︎به گزینش العبد الاحقر، علی‌رضا صدرایی‌▪︎
جهت برقراری مونو/دیالوگ:
@OneHundredraee
از حقیر:
@CinemaLogism
@Main_Barjam

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


کسی کز رشک من محروم از آن پیمان شکن گرید
اگر در بزم او بیند مرا، بر حال من گرید

به بزم عیش بی دردان به جانم ، کو غم آبادی
که سوزد یک طرف مجنون و یک سو کوهکن گرید

چه می‌پرسی حدیث درد پروردی که احوالش
کسی هرگز نفهمد بسکه هنگام سخن گرید

نشینم من هم از اندوه و دور از کوی او گریم
غریب و دردمندی هر کجا دور از وطن گرید

برو ای پندگو بگذار وحشی را که این مسکین
دمی بنشیند و بر روزگار خویشتن گرید

#وحشی_بافقی

@AltafOlAshaar


نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد؟ که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی

غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی

عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی

تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی

مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی

بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون
اگر این قمر ببینی دگر آن سَمَر نخوانی

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی

#سعدی

@AltafOlAshaar


تسلیم و رضا نِگر که آن دُختِ بَتُول
در مقتلِ کُشتِگان چو فرمود نزُول
شُکَرانِه سرود کای خُداوَندِ جَلیل
قربانِی ما به پیشگاهِ تو قبُول

سَرحَلقِهء آن زَنان که بودند اَسیر
بود آن علوِیّه اشجع از شیرِ دلیر
اندیشه به دل نداشت زِآن کُوهِ سپاه
زیرا که به چشمِ او جهان بود حَقِیر

آن اخترِ آسمانِ عِرفان و کَمال
از بُرجِ حرم دمید با فرّ و جلال
تابندِه چو ماه شد به میدانِ سپاه
خورشید زنی که مات او عقلِ رجال

آن مهر سپهر حلم و گردونِ وقار
می‌ریخت زِ دیده اشگ چون ابرِ بهار
چون حرکت آسمان روان شد به زمین
بی صبر و قرار، لیک با صبر و قرار

از جلوهء کُشتِه پُشتِه‌ها روشن دید
هر بیشه زِ روی کُشته‌ها گُلشَن دید
بس نخله بدید روشن از نارِ جمال
بی‌من شد و نورِ وادی ایمن دید

از پیشِ نظر چو محو شد موهومش
در صحو فؤاد دیده شد معلومش
افکند نظر به جسم خورشید وجود
ذرّات جهان زِ دیده شد معدومش

ناگه نظرش فتاد آن طلعت پاک
بر پیکر انوری که افتاده به خاک
در بحرِ عَجَب فتاد و گفتا عجب است
گنجایش آسمان در این تیره‌مُغاک

دریافت تنی به خون چو خورشید سپهر
از فرط ضیا محیط بر چهرهء مهر
بی‌سر تن انور برادر بشناخت
نتوان چو شناخت کشته را بی سر و چهر

#فؤاد_کرمانی

@AltafOlAshaar


برای کینه آه نه، برای عشق من بمان
برای دوست داشتن، برای خواستن بمان

هر آنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت
امید آخرین اگر تویی، برای من بمان

به سبزه و نسیم و گل، تو درس زیستن بده
بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان

تمامت و کمال را به نام ما رقم زدند
کمال عشق اگر منم، تو هم تمام زن بمان

برای آنکه تیشه را به فرق خویش نشکند
امید زیستن شو و برای کوهکن بمان

مزن به نقش خود گمان، ز سرگذشت این و آن
برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان

#حسین_منزوی

@AltafOlAshaar


السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا إِمَامَ الْمُتَّقِینَ‏ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا قَائِدَ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ الْأَتْقِيَاءِ

چو وهم هر دو جهان در نیافت جای علی را
خیال، رنگ نبندد مگر ثنای علی را

بهارِ سرمه چشم دو عالم است غبارت
اگر چو جاده دهی بوسه جای پای علی را

نَفَس به یاد دمی می زنم که مرگ درآید
مگر به گوشِ گران بشنوم صدای علی را

مگر به روی خیال علی دو دیده ببندم
که سر به سجده نِهَم یک زمان خدای علی را

به نقد هر دو جهان کیمیای خود نفروشم
خریده‌ام به بهای دلم، بلای علی را

برید عالم و آدم ز من ولی نبریدم
ازین شکسته دلِ بی نوا، نوای علی را

تو یوسف ار چه به چاهی، همین بس‌ات که شنیدی
به شب صدای جگرسوز گریه های علی را

هجوم آینه چیدی به جز غبار ندیدی
فروختی و خریدی دل و وَلای علی را

زند به جان سلامت شرر ز ننگ ملامت
هر آن که همچو تو دارد به سر هوای علی را

#یوسفعلی_میرشکاک

@AltafOlAshaar


بنال بلبل اگر با مَنَت سرِ یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کارِ ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرِّهٔ دوست
چه جایِ دم زدنِ نافه‌های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست

خیالِ زلفِ تو پختن نه کارِ هر خامیست
که زیرِ سلسله رفتن طریقِ عیّاریست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لبِ لعل و خطِ زنگاریست

جمالِ شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست

قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند
قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلکِ سروری به دشواریست

سحر کرشمهٔ چشمت به خواب می‌دیدم
زهی مراتب خوابی که بِه ز بیداریست


دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاریِ جاوید در کم آزاریست

#حافظ

@AltafOlAshaar


طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری

بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
به عذر نیم‌شبی کوش و گریهٔ سحری؟

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین‌کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری؟

هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری

ز من به حضرت آصف که می‌برد پیغام
که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری؟

بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی مِی خوری و غم نخوری

کلاه سروریت کج مباد بر سر حُسن
که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری

به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند
صبا به غالیه سایی و گل به جلوه‌گری

چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی
که جام جم نکند سود وقت بی‌بصری

دعای گوشه‌نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشهٔ چشمی به ما نمی‌نگری؟

بیا و سلطنت از ما بخر به مایهٔ حسن
و از این معامله غافل مشو که حیف خوری

طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری

به یمن همت حافظ امید هست که باز
اری اسامر لیلای لیلة القمر

#حافظ

@AltafOlAshaar


سزای چون تو گلی گرچه نیست خانه ما
بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما

تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟
ز ناله سحر و گریه شبانه ما

چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه
جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما

نوای گرم نی از فیض آتشین‌نفسی است
ز سوز سینه بود گرمی ترانه ما

چنان ز خاطر اهل جهان فراموشیم
که سیل نیز نگیرد سراغ خانه ما

به خنده‌رویی دشمن مخور فریب رهی
که برق خنده‌زنان سوخت آشیانه ما

#رهی_معیری

@AltafOlAshaar


هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی‌قرار من باشی


چراغِ دیدهٔ شبِ زنده‌دار من گردی
انیسِ خاطر امّیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه، خداوندگار من باشی

از آن عقیق که خونین‌دلم ز عشوهٔ او
اگر کنم گله‌ای غم‌گسار من باشی

در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی

شبی به کلبهٔ احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوگوار من باشی

شود غزالهٔ خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی

سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفهٔ من
اگر ادا نکنی قرض‌دار من باشی

من این مراد ببینم به خود که نیم‌شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی

من ار چه حافظ شهرم جویی نمی‌ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی

#حافظ

@AltafOlAshaar


صدای چاوشان مردن آیو
بگوش آوازهٔ جان کندن آیو

رفیقان میروند نوبت به نوبت
وای آن ساعت که نوبت وامن آیو

#باباطاهر

@AltafOlAshaar


لبریزم از تجاهل و پر از تغافلم
سالی دو روز بلبلم و مابقی گلم

لب تر نمی کنم به عیان، در خفا چرا
یزدم ز روی کار و پس کار آملم

#معنی_زنجانی

@AltafOlAshaar


چو دل ز دردم، چو جان ز داغم، فگار کردی چرا ز یاری
به درد و داغم، دوا و مرهم، نمی‌فرستی، نمی‌گذاری!

هزار بارم، ز خشم گفتی که: ریزمت خون، نگفتمت : نه!
هزار بارت، به عجز گفتم که: بوسمت لب؟! نگفتی آری!

بسی وفایت، به خلق گفتم، کنون ز جورت، اگر زنم دم؛
میان مردم، نمی‌توانم، برآورم سر، ز شرمساری!

من آن شکارم، که از کمند تو، چون گریزم، کشد به خونم؛
غم شکاری، که چون گریزد، دو گامش از پی، رود شکاری!

امیدگاها، امیدوارم، که بگذرد چون، ز کار کارم؛
چو جان شیرین، تو را سپارم، به خاک کویت، مرا سپاری!

هزار دلبر، اگرچه دیدم، به دلربایی، تو را گُزیدم؛
هزار زخم، رسید بر دل، ولی از آن‌ها، یکی است کاری

به ناله آذر، مرا چه حاجت؟ خموشی اولی، که در محبت
ضرر نبردم ز صبر و طاقت، اثر ندیدم ز آه و زاری!

#آذر_بیگدلی

@AltafOlAshaar


گر کسی سرو شنیده‌ست که رفته‌ست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است

نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته‌بین است

خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
عاشقی کار سری نیست که بر بالین است

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است


خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است
من از این بازنگردم که مرا این دین است

وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است

چمن امروز بهشت است و تو در می‌بایی
تا خلایق همه گویند که حورالعین است

هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او
همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است

آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با سعدی کرد
با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است

من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است

#سعدی

@AltafOlAshaar


گریه در لحظه ی دیدار؟!همینم مانده ست
با تو در کوچه و بازار؟همینم مانده ست

هر که از عشق تو پرسید به او گفتم:شکر...
پیش مردم گله از یار؟همینم مانده ست...

#سعید_صاحب_علم

@AltafOlAshaar


کنج غم هست اگر بزم طرب جایم نیست
هست خون دل اگر باده به مینایم نیست

به سراپای تو ای سرو سهی قامت من
کز تو فارغ سر مویی به سراپایم نیست

تو تماشاگه خلقی و من از بادهٔ شوق
مستم آن‌گونه که یارای تماشایم نیست

چه نصیبی‌ست کز آن چشمهٔ نوشینم هست؟
چه بلایی‌ست کز آن قامت و بالایم نیست

گوهری نیست به بازار ادب ور نه رهی
دامن دریا چون طبع گهرزایم نیست

#رهی_معیری

@AltafOlAshaar


دل ز دل بردار اگر بایست دلبر داشتن
دل به دلبر کی رسد جز دل ز دل برداشتن

دلبر و دل داشتن نبود طریق عاشقان
یا دم از دل داشتن زن یا ز دلبر داشتن

عشق‌ را شهوت چو رهبر گشت عشقی کافر است
با مسلمانی نشاید عشق کافر داشتن

بندهٔ نفسی مرو زی عشق کت ناید درست
سوی دریا رفتن و طبع سمندر داشتن

عقر کن خنگ هوس را تا توانی زیر گام
سطح این چرخ محدب را مقعر داشتن

شو که از راه مجاز آری حقیقت را به‌ دست
نی مزاج خویش را هر دم فروتر داشتن

ای زده دست طلب در دامن نفس پلید
بایدت آن دست را پیوسته بر سر داشتن

نفس را بگذار تا ز آفاق و انفس بگذری
سنگ را درهم شکن خواهی اگر زر داشتن

بشکن این آیینهٔ زنگار سود نفس را
تا توانی چهره پیش مهر انور داشتن

شو مجرد تا در اقلیم غنا گیری قرار
کاین‌چنین کشور به کف ناید ز لشگر داشتن

گر توانگر بود خواهی بایدت در هر طریق
ناتوانگر بودن و طبع توانگر داشتن

در تکاپوی طلب واپس‌تر است از گرد راه
آنکه بنشیند به امید تکاور داشتن

ای برادر هرچه هستی هیچ شو در راه دوست
تا توانی جمله اشیا را برابر داشتن

ای پسر باید پی تسخیر شهرستان دل
دل ز جان بگرفتن و جان دلاور داشتن

ترک‌ خود کن ای‌ پسر تا هر چه‌ خواهی آن کنی
اینت ملک و اینت جاه و اینت کشور داشتن

با سپاه جهد کن تسخیر ملک معرفت
تا توانی جمله گیتی‌ را مسخر داشتن

پیش شاهنشاه کل ننگ است در شاهنشهی
خان خاقان یافتن یا قصر قیصر داشتن

بلکه باید ملک معنی را گرفتن وانگهی
قیروان تا قیروان دریای لشکر داشتن

چشم صورت‌بین ببند ای دل که نبود جز گزاف
طرهٔ تاریک و رخسار منور داشتن

نیز ناید در نظر جز ریشخند کودکان
سبلت افشانده و ریش مدور داشتن

مانوی کیش‌ است در کیش حقیقت آنکه خواست
دیدهٔ حق‌‌بین به دیوان مصوّر داشتن

چیست نمرودی خلیل‌الله را هشتن ز دست
وانگه از کوری نظر بر صنع آزر داشتن

رو به کنج عافیت بنشین که از دریوزگی است
کنج دارا جستن و ملک سکندر داشتن

چیست دون‌طبعی هوای خسروی کردن به‌دهر
با نشان خدمت از فرزند حیدر داشتن

بوالحسن خورشید آل مصطفی کاید درست
با ولایش تاجی از خورشید بر سر داشتن

حجه هشتم رضا، شاهی که بتوان با رضاش
هفت چرخ نیلگون را زیر چنبر داشتن

هرکه امروز از صفا محشور شد در حضرتش
بایدش آسایش از فردای محشر داشتن

نعمت دنیا و عقبی بر سرکوی رضاست
با رضای او توان نعمای اوفر داشتن

ای طلب ناکرده و نادیده احسان امام
شایدت دل را بدین معنی مکدر داشتن

رو طلب کن با دل بیدار و چشم اشکبار
تا ببینی آنچه نتوانیش باور داشتن

چون‌ توئی کاهل‌، چه‌ می‌خواهی که‌ از بی‌ دولتیست
بینوای کاهل امید از توانگر داشتن

پادشاهی نیست آن کز روی غفلت چند روز
بر سر از دود دل درویش افسر داشتن

منصب شاهنشهی چبود؟ مقام بندگی
بر در نوباوهٔ موسی بن جعفر داشتن

ای به غفلت در پی اکسیر دنیا کنده جان
بایدت در بوته ابن یک بیت چون زر داشتن

«‌این ولی‌الله این اکسیر اعظم این امام
خاک شو تا زر شوی‌، این کشتن این برداشتن‌»

#بهار

@AltafOlAshaar


آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری

هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن
هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری

صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری

ز ابروی زنگارین کمان گر پرده برداری عیان
تا قوس باشد در جهان دیگر نبیند مشتری

بالای سرو بوستان رویی ندارد دلستان
خورشید با رویی چنان مویی ندارد عنبری

تا نقش می‌بندد فلک کس را نبوده‌ست این نمک
ماهی ندانم یا ملک فرزند آدم یا پری

تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام
چون در نماز استاده‌ام گویی به محرابم دری

دیگر نمی‌دانم طریق از دست رفتم چون غریق
آنک دهانت چون عقیق از بس که خونم می‌خوری

گر رفته باشم زین جهان بازآیدم رفته روان
گر همچنین دامن کشان بالای خاکم بگذری

از نعلش آتش می‌جهد نعلم در آتش می‌نهد
گر دیگری جان می‌دهد سعدی تو جان می‌پروری

هر کس که دعوی می‌کند کاو با تو انسی می‌کند
در عهد موسی می‌کند آواز گاو سامری

#سعدی

@AltafOlAshaar


یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست

دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست

در عهد لیلی این همه مجنون نبوده‌اند
وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست

صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار
الا که عاشق گل و مجروح خار اوست

دانی کدام خاک بر او رشک می‌برم
آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست

باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت‌نگار اوست

گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست

اینم قبول بس که بمیرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست

بر جور و بی‌مرادی و درویشی و هلاک
آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست

سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رای خداوندگار اوست

#سعدی

@AltafOlAshaar


🇮🇷 الطف الاشعار | لطیف ترین اشعار 🇵🇸 dan repost
خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند

عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند

ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند

این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند

بیتاب از تو گفتنم و آخ که قرنهاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند

گفتم که با خیال تو دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند

بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند

#محمدعلی_بهمنی

@AltafOlAshaar


روشن ز داغ های نهان ساز سینه را
از پشت، رو شناس کن این آبگینه را

یک دم بود گرفتگی ماه و آفتاب
روشن گهر به دل ندهد جای کینه را

دارد ترا همیشه معذب فشار قبر
از گرد کینه تا نکنی پاک سینه را

بی آه سرد دل به مقامی نمی رسد
موج خطر بود پر و بال این سفینه را

با جسم، روحی من چو مسیحا کند عروج
شهباز من به جا نگذارد نشینه را

دل می کنم به خط خوش ازان زلف مشکبار
ته جرعه ای بس است خمار شبینه را

از حرف وصوت خرده جان می رود به باد
از باد دست حفظ نما این خزینه را

در سینه بود مهر رخش تا خطش دمید
آخر به خط یار رساندم سفینه را

صائب به آرزوی دل خود نمی رسی
تا پاک از آرزو نکنی لوح سینه را


#صائب_تبریزی

@AltafOlAshaar

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.