تسلیم و رضا نِگر که آن دُختِ بَتُول
در مقتلِ کُشتِگان چو فرمود نزُول
شُکَرانِه سرود کای خُداوَندِ جَلیل
قربانِی ما به پیشگاهِ تو قبُول
سَرحَلقِهء آن زَنان که بودند اَسیر
بود آن علوِیّه اشجع از شیرِ دلیر
اندیشه به دل نداشت زِآن کُوهِ سپاه
زیرا که به چشمِ او جهان بود حَقِیر
آن اخترِ آسمانِ عِرفان و کَمال
از بُرجِ حرم دمید با فرّ و جلال
تابندِه چو ماه شد به میدانِ سپاه
خورشید زنی که مات او عقلِ رجال
آن مهر سپهر حلم و گردونِ وقار
میریخت زِ دیده اشگ چون ابرِ بهار
چون حرکت آسمان روان شد به زمین
بی صبر و قرار، لیک با صبر و قرار
از جلوهء کُشتِه پُشتِهها روشن دید
هر بیشه زِ روی کُشتهها گُلشَن دید
بس نخله بدید روشن از نارِ جمال
بیمن شد و نورِ وادی ایمن دید
از پیشِ نظر چو محو شد موهومش
در صحو فؤاد دیده شد معلومش
افکند نظر به جسم خورشید وجود
ذرّات جهان زِ دیده شد معدومش
ناگه نظرش فتاد آن طلعت پاک
بر پیکر انوری که افتاده به خاک
در بحرِ عَجَب فتاد و گفتا عجب است
گنجایش آسمان در این تیرهمُغاک
دریافت تنی به خون چو خورشید سپهر
از فرط ضیا محیط بر چهرهء مهر
بیسر تن انور برادر بشناخت
نتوان چو شناخت کشته را بی سر و چهر
#فؤاد_کرمانی
@AltafOlAshaar
در مقتلِ کُشتِگان چو فرمود نزُول
شُکَرانِه سرود کای خُداوَندِ جَلیل
قربانِی ما به پیشگاهِ تو قبُول
سَرحَلقِهء آن زَنان که بودند اَسیر
بود آن علوِیّه اشجع از شیرِ دلیر
اندیشه به دل نداشت زِآن کُوهِ سپاه
زیرا که به چشمِ او جهان بود حَقِیر
آن اخترِ آسمانِ عِرفان و کَمال
از بُرجِ حرم دمید با فرّ و جلال
تابندِه چو ماه شد به میدانِ سپاه
خورشید زنی که مات او عقلِ رجال
آن مهر سپهر حلم و گردونِ وقار
میریخت زِ دیده اشگ چون ابرِ بهار
چون حرکت آسمان روان شد به زمین
بی صبر و قرار، لیک با صبر و قرار
از جلوهء کُشتِه پُشتِهها روشن دید
هر بیشه زِ روی کُشتهها گُلشَن دید
بس نخله بدید روشن از نارِ جمال
بیمن شد و نورِ وادی ایمن دید
از پیشِ نظر چو محو شد موهومش
در صحو فؤاد دیده شد معلومش
افکند نظر به جسم خورشید وجود
ذرّات جهان زِ دیده شد معدومش
ناگه نظرش فتاد آن طلعت پاک
بر پیکر انوری که افتاده به خاک
در بحرِ عَجَب فتاد و گفتا عجب است
گنجایش آسمان در این تیرهمُغاک
دریافت تنی به خون چو خورشید سپهر
از فرط ضیا محیط بر چهرهء مهر
بیسر تن انور برادر بشناخت
نتوان چو شناخت کشته را بی سر و چهر
#فؤاد_کرمانی
@AltafOlAshaar