💥به مناسبت سالروز اعدام پرنده خیس!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅اولین بار پس از فارغ التحصیلی در رشته کتابداری در ۱۳۷۲ش. در کتابخانه های قم مشغول کار شدم اگر چه هنوز وارد فلسفه و یا تاریخ نشده بودم اما عطشِ جستجوگری از دوران کودکی با من بود و خوانده بودم که خسرو گلسرخی متولد رشت بوده اما در پنج سالگی پس از مرگ پدرش، به همراه خانواده به قم نزد پدربزرگش(حاج شیخ محمد وحید) که از یاران میرزاکوچک خان بوده آمده و بزرگ شده قم بوده و سپس به تهران رفته و ازدواج با عاطفه گرگین و تولد پسرش دامون و اعدام در ۱۳۵۲ش..
♦️گفتم بروم خانه و محله گلسرخی را پیدا کنم و ببینم آیا خاطره ای از او دارند؟!
خیلی گشتم، عاقبت محل زندگی شان را پیدا کردم، چند تا پیرمرد و یک جوانی ۲۵ ساله(همسن خودم آن زمان) پیدا کردم که از دامون پسر دهساله گلسرخی می گفت که پس از اعدام پدرش، با مادرش به قم برگشته بودند.
می گفت که «در همین کوچه ما ساکن بودند و این پسرش که همسن ما بود مستقیم می رفت و می آمد و با هیچکدام از ما بچه ها صحبت نمی کرد، و وارد بازیهای کودکانه ما نمی شد...
پیرمردان محله، این پسر گلسرخی را نشان داده می گفتند این پسرِ همان شخصی بود که در تلویزیون دیدیم و اعدامش کردند و دیگر سکوت بود...»
♦️چون گلسرخی در دبیرستان حکیم نظامی قم درس خوانده بود با تلاش یکی از دوستان پژوهشگرم (آقای باقریان)، این دبیرستان را پیدا کرده و از مدارک و عکس گلسرخی کپی گرفته برای اولین بار در زیر این نوشته می آورم.
جالبه که نام کوچک گلسرخی در دبیرستان، ابوالحسن ذکر شده نه خسرو.
♦️گلسرخی ، زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت و اعدام شده در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ در تهران بوده، شاعر، ژورنالیست و نویسنده مارکسیستی که در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود و در اوج اختناق رژیم که می رفت اندکی بعد، سیاست تک حزبی رستاخیز را اعلام کند، گلسرخی به همراه گروهی در ۱۳۵۱ش به اتهامی مسخره و کذایی یعنی طرح گروگان گیری ولیعهد ۱۳ ساله بازداشت شد، گروهی که فعالیت سیاسی خاصی نداشتند و هنوز هیچ اقدامی عملی از آنها سر نزده بود دستگیر و بشدت شکنجه شده که به گفته خودش، خون ادرار می کرده و سپس در دادگاهی آنهم نظامی! که به صورت زنده از تلویزیون پخش می شد محاکمه شدند!
این سناریوی ابلهانه را پرویز ثابتی نوشته بود با این هدف که خطر مخالفان را بزرگ جلوه داده و با تبلیغات خود علیه جنبش چریکی به یک موفقیت روانی دست یابد که چنین خطر بزرگی را کشف و خنثی کرده!.
اما گلسرخی از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود شجاعانه دفاع کرده و به همراه دانشیان در سپیدهدم ۲۹ بهمنماه ۱۳۵۲ در میدان تیر چیتگر اعدام شد.
دفاع جانانه گلسرخی و اعدامش، او را به به یکی از مشهورترین اسطوره های سیاسی ایران بدل کرد.
♦️امروزه وقتی به دادگاه او و سخنانی که در دادگاه گفته نظری می افکنیم به حیرت می افتیم در عین شجاعت اخلاقی اما از این همه شور و غلیان و سوسیالیسم و پیوند آن با اسلام و شعار و...
اما او تنها ۳۰سال داشت و آن هم در زمانه ای می زیست که شور و هیجان انقلابی بر هر گونه عقلانیت و خرد انتقادی سیطره و هژمونی داشت و از طرفی، در سیستمی می زیست که هرگز یارای شنیدن سخنان مخالفان خود را نداشت و فقط در پی تواب سازی بود و اظهار ندامت تا ببخشد...
گلسرخی قبل از محاکمه کاملا ناشناخته بود اما بلافاصله به یکی از مشهورترین شخص دوران تبدیل شد، چون جامعه چنین می خواست!
شوربخت جامعه ای که به روشنگری نیاز داشت اما عاشق شهیدسازی و اسطوره سازی بود و شهید را بر روشنگر ترجیح می داد!
♦️در آن سالها و مخصوصا زمان انقلاب، مردم بارها و بارها فیلم محاکمه او را دیده اند، اما من به جمله ای از فیلم اشاره می کنم که از زبان گلسرخی گفته شد، جمله ای دردناک که هرگز در آن سال و سالهای بعد شنیده نشد! او می گوید:
«...چنانکه در کیفرخواست آمده به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب هم نخوانده است دستگیر می شوم...»
بلی، کمتر مارکسیست ایرانی پیدا می شود که در آن سالها، حتی یک کتاب از مارکس را خوانده باشند و سیستم حاکم نیز اجازه نمی داد، آن زمان ماده پنجمی در آیین دادرسی ارتش بود که مربوط به خواندن کتابهای مضره(!) بود و بین ۶ ماه تا ۳ سال زندان داشت.
پس در آن فضا، از یک شاعر جوانِ سی ساله که عدالت علی را با مارکس پیوند می داد نمی توان انتظار داشت که مانند یک فیلسوف سخن بگوید!
♦️او یک انقلابی پرشوری بود که تا مرگ رفت و توبه نکرد. در شعر «پرنده خیس» شاه را خطاب قرار داده بود که «پرندگان خیس» را اعدام میکرد:
می دانی
پرنده را بی دلیل اعدام می کنی
در ژرف تو
اینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد...
پرندگان همه خیس اند
و گفتگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس اند...
⏹️لینک پیوستن به کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️مدارک گلسرخی در دوران دبیرستان.
✍️علی مرادی مراغه ای
✅اولین بار پس از فارغ التحصیلی در رشته کتابداری در ۱۳۷۲ش. در کتابخانه های قم مشغول کار شدم اگر چه هنوز وارد فلسفه و یا تاریخ نشده بودم اما عطشِ جستجوگری از دوران کودکی با من بود و خوانده بودم که خسرو گلسرخی متولد رشت بوده اما در پنج سالگی پس از مرگ پدرش، به همراه خانواده به قم نزد پدربزرگش(حاج شیخ محمد وحید) که از یاران میرزاکوچک خان بوده آمده و بزرگ شده قم بوده و سپس به تهران رفته و ازدواج با عاطفه گرگین و تولد پسرش دامون و اعدام در ۱۳۵۲ش..
♦️گفتم بروم خانه و محله گلسرخی را پیدا کنم و ببینم آیا خاطره ای از او دارند؟!
خیلی گشتم، عاقبت محل زندگی شان را پیدا کردم، چند تا پیرمرد و یک جوانی ۲۵ ساله(همسن خودم آن زمان) پیدا کردم که از دامون پسر دهساله گلسرخی می گفت که پس از اعدام پدرش، با مادرش به قم برگشته بودند.
می گفت که «در همین کوچه ما ساکن بودند و این پسرش که همسن ما بود مستقیم می رفت و می آمد و با هیچکدام از ما بچه ها صحبت نمی کرد، و وارد بازیهای کودکانه ما نمی شد...
پیرمردان محله، این پسر گلسرخی را نشان داده می گفتند این پسرِ همان شخصی بود که در تلویزیون دیدیم و اعدامش کردند و دیگر سکوت بود...»
♦️چون گلسرخی در دبیرستان حکیم نظامی قم درس خوانده بود با تلاش یکی از دوستان پژوهشگرم (آقای باقریان)، این دبیرستان را پیدا کرده و از مدارک و عکس گلسرخی کپی گرفته برای اولین بار در زیر این نوشته می آورم.
جالبه که نام کوچک گلسرخی در دبیرستان، ابوالحسن ذکر شده نه خسرو.
♦️گلسرخی ، زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت و اعدام شده در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ در تهران بوده، شاعر، ژورنالیست و نویسنده مارکسیستی که در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود و در اوج اختناق رژیم که می رفت اندکی بعد، سیاست تک حزبی رستاخیز را اعلام کند، گلسرخی به همراه گروهی در ۱۳۵۱ش به اتهامی مسخره و کذایی یعنی طرح گروگان گیری ولیعهد ۱۳ ساله بازداشت شد، گروهی که فعالیت سیاسی خاصی نداشتند و هنوز هیچ اقدامی عملی از آنها سر نزده بود دستگیر و بشدت شکنجه شده که به گفته خودش، خون ادرار می کرده و سپس در دادگاهی آنهم نظامی! که به صورت زنده از تلویزیون پخش می شد محاکمه شدند!
این سناریوی ابلهانه را پرویز ثابتی نوشته بود با این هدف که خطر مخالفان را بزرگ جلوه داده و با تبلیغات خود علیه جنبش چریکی به یک موفقیت روانی دست یابد که چنین خطر بزرگی را کشف و خنثی کرده!.
اما گلسرخی از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود شجاعانه دفاع کرده و به همراه دانشیان در سپیدهدم ۲۹ بهمنماه ۱۳۵۲ در میدان تیر چیتگر اعدام شد.
دفاع جانانه گلسرخی و اعدامش، او را به به یکی از مشهورترین اسطوره های سیاسی ایران بدل کرد.
♦️امروزه وقتی به دادگاه او و سخنانی که در دادگاه گفته نظری می افکنیم به حیرت می افتیم در عین شجاعت اخلاقی اما از این همه شور و غلیان و سوسیالیسم و پیوند آن با اسلام و شعار و...
اما او تنها ۳۰سال داشت و آن هم در زمانه ای می زیست که شور و هیجان انقلابی بر هر گونه عقلانیت و خرد انتقادی سیطره و هژمونی داشت و از طرفی، در سیستمی می زیست که هرگز یارای شنیدن سخنان مخالفان خود را نداشت و فقط در پی تواب سازی بود و اظهار ندامت تا ببخشد...
گلسرخی قبل از محاکمه کاملا ناشناخته بود اما بلافاصله به یکی از مشهورترین شخص دوران تبدیل شد، چون جامعه چنین می خواست!
شوربخت جامعه ای که به روشنگری نیاز داشت اما عاشق شهیدسازی و اسطوره سازی بود و شهید را بر روشنگر ترجیح می داد!
♦️در آن سالها و مخصوصا زمان انقلاب، مردم بارها و بارها فیلم محاکمه او را دیده اند، اما من به جمله ای از فیلم اشاره می کنم که از زبان گلسرخی گفته شد، جمله ای دردناک که هرگز در آن سال و سالهای بعد شنیده نشد! او می گوید:
«...چنانکه در کیفرخواست آمده به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب هم نخوانده است دستگیر می شوم...»
بلی، کمتر مارکسیست ایرانی پیدا می شود که در آن سالها، حتی یک کتاب از مارکس را خوانده باشند و سیستم حاکم نیز اجازه نمی داد، آن زمان ماده پنجمی در آیین دادرسی ارتش بود که مربوط به خواندن کتابهای مضره(!) بود و بین ۶ ماه تا ۳ سال زندان داشت.
پس در آن فضا، از یک شاعر جوانِ سی ساله که عدالت علی را با مارکس پیوند می داد نمی توان انتظار داشت که مانند یک فیلسوف سخن بگوید!
♦️او یک انقلابی پرشوری بود که تا مرگ رفت و توبه نکرد. در شعر «پرنده خیس» شاه را خطاب قرار داده بود که «پرندگان خیس» را اعدام میکرد:
می دانی
پرنده را بی دلیل اعدام می کنی
در ژرف تو
اینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد...
پرندگان همه خیس اند
و گفتگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس اند...
⏹️لینک پیوستن به کانال: @Ali_Moradi_maragheie
◀️مدارک گلسرخی در دوران دبیرستان.