دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


من طبعا به مخاطبان معینی می اندیشم. به کسانی که در جستجو هستند، بی آنکه یقین داشته باشند آنچه را که می جویند یافته اند... پل والری

ارتباط با من:
@amoradym

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


💥برای روز مادر
✍️علی مرادی مراغه ای


✅در تاریخ مذکر ما، زنان و مادران متاسفانه کمتر روز خوش دیده اند و می توان گفت که مدام تحقیر گردیده اند از سوی اکثریت قاطع فقها، شاعران، نویسندگان و مورخان...
در تمام این آثار یا زن غایب بوده یا اگر بوده و ذکری از آن شده به خاطر و به طفیلی مردان بوده مثلا در تاریخ بیهقی اگر از مادری سخن رفته تنها مادر حسنک بوده که چون در مرگ فرزندش«البته جزعی نکرد چنان که زنان می کنند»!
غیبت زن در منابع تاریخی بخاطر غیبت آنان در عرصه اجتماع و تاریخ درازدامن مذکر ما بوده است.
فیلسوفی چون ملاصدرا، زنان را حیواناتی می داند که خداوند بخاطر ازدواج مردان، آنها را آفریده است!
نمی دانم وقتی ملاصدرا این جملات را می نوشته است به صورت مادر خود چگونه نگاه می کرده است؟!

♦️قدر مادرتان را بدانید! چون وقتی از پیش تان رفت دیگر برنمی گردد.
برخی چیزها مثل اشک می مانند، اشک ریخته دیگر به چشم ها باز نمی گردند!

♦️خاطره تلخی را ذکر می کنم که تا ببینید مادر بودن یعنی چه؟!
در زمان جنگ ایران و عراق در منطقه محروم شهر(...) مادری را می شناختیم که تنها پسرش در جبهه بود. او عهد کرده بود که اگر پسرش سالم از جبهه برگردد به هفت خانه همسایه سرزده مثل سگ پارس کند!
پسرش سالم برگشت و آن مادر عهدش را عملی کرد!
اما آن مادر پایان بسیار تلخی پیدا کرد تلخ تر از آنکه تصور شود! و نمی خواهم با بیان ان، اوقات دوستان را تلخ کنم....

عمق تفاوت را ببینید که فیلسوفی، مادر و زن را حیوان می نامد اما مادری خود را حیوان می کند تا پسرش زنده بماند!

♦️آقای نادر الهی شاعر گرانمایه آذربایجانی نیز عهد مادر را به نظم کشیده، اما او نیز برای اینکه ماجرا را تلطیف کند پایان مادر و ماجرا را جوری دیگر حکایت کرده که تکه ای از آن را می آورم و البته شعرش را ترجمه نمی کنم چون می ترسم به لطافت شعرش لطمه بخورد:
ديواردان آسيلان شكيله باخدی
حسرت اوره‌ييندن ديلينه آخدي:
-«او گلسه ايت اولوب هوره‌جه‌يم من
سو دا ايچه‌جه‌يم ايت بينه‌سيندن
گؤره‌سن او گونو گوره‌جه‌يم من؟»
دئدی، ديسگيندي بير آياق سسيندن!

آنا نه دينجلدی، آنا نه ياتدی،
نگران گؤزلری يوللاری يوردو
بو گوندن صاباحا مين كؤرپو آتدی،
باسيلدی دوشمنه آنجاق بير اردو

اوغلو يوخ، اوغلونون پلاكی گلدي
توز-تورپاق بوروموش بير ساكی گلدی
آنا آختارديغی گونو گؤرمه‌دی،
او داها ديسگينمير آياق سسيندن
آنا ايت اولمادی، آنا هورمه‌دی
آنا سو ايچمه‌دی ايت بينه‌سيندن
.

1.7k 0 41 19 43

Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
✍️علی مرادی مراغه ای

⏹️به كسانى كه دوست‌شان داريد
بالى براى پرواز بدهید
و روزنه ای برای شک کردن در افکار جزمی
که این، گامی نخست برای پرواز است
!

یلدای تان مبارک❤️

4.5k 0 126 378 179

💥زادروز استالين، کشف میکروب طاعون و...
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز زادروز ژوزف استالين ديكتاتور سفاك شوروی است و همچنین سالروز كشف ميكروب طاعون توسط دانشمندان فرانسوی...
نمی توان گفت که آیا دیکتاتورها بیشتر آدم کشته اند یا مهلک ترین بیماریها مانند طاعون یا وبا...؟!
اما در این شکی نیست که بشر توانسته با توسل بر علم، از پس بسیاری از بیماریهای مهلک برآید و درمان کند اما هنوز نتوانسته از پس دیکتاتورها برآید و موفق به درمان آنها گردد.
دردهای حاصل از آنها نیز متفاوت هستند هنگامی که سرطانی شما را از درون می خورد دردش تفاوت اساسی دارد با توهین و تحقیری که شما بصورت سیستماتیک مثلا در یک اردوگاه اجباری متحمل میشوید!

♦️جنایات استالین تنها با جنایات هیتلر و نازی ها قابل قیاس است اما در اینجا نیز یک تفاوت اساسی وجود دارد چرا که هیتلر به عنوان یک نیروی توسعه طلب متوجه بیرون از کشور بود و جنایاتش به بیرون هدایت میشد و هدفش تسلط بر کل اروپا بود اما جنایات و خشونت رژیم استالینی نه به بیرون که به درون هدایت شده و دامن خود مردم روسیه را گرفت!
استالین در گوری(گرجستان) از پدری کفاش و پینه دوز به دنیا آمد این فقر و فلاکت یعنی زمینه آماده برای گرویدن به مارکسیسزم و لنینسم بوده.
استالین بزرگترین خدمتها را به حزب کرد یعنی از طریق دزدی از بانکها و آدم ربایی و اخاذی برای حزب پول جمع آوری کرده و بارها دستگیر و به سیبری تبعید شد و بارها فرار کرد!
در ۱۹۱۳ استالین برای آخرین بار به سیبری تبعید شد و تا انقلاب فوریه ۱۹۱۷ که منجر به سرنگونی امپراتوری روسیه شد در تبعید بود و این سیبری و اردوگاههای اجباری اش بعدها در زمان قدرت او، چندین برابر رشد خواهد کرد نسبت به زمانیکه خود او در آن زندانی بود!

♦️استالین از طریق سرقت توأم با خشونت، آدم‌ربایی و باج‌گیری، برای جناح بلشویکِ حزب که توسط لنین رهبری می‌شد، سرمایه جمع‌ می‌کرد. پس از کسب قدرت، که هنوز جنایات و سفاکی های او به بیرون درز نکرده بود در دهه ۱۹۴۰م بسیاری در جهان و در ایران او را الگو و قهرمان خود قرار داده بودند، یکی از اینها خسرو روزبه بود!
اوانسیان می نویسد در حوالی سال‌های ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ش خسرو روزبه، بارها به او مراجعه کرده و از او می‌خواسته که «به او اجازه بدهیم برای حزب پولی از جائی بلند کند، بارها تقاضا کرد که به ما اجازه بدهید نخست‌وزیر قوام‌السلطنه و یا دیگران را ترور کنند... »!
(خاطرات آوانسیان...ص۲۶۰)
روزبه نیز ماننده استالین سه بار از زندان گریخت و هنوز بقدرت نرسیده و در مرحله مبارزه چندین قتل مرتکب شد و اگر بقدرت می رسید شاید چیزی شبیه استالین می شد! اما نابغه ریاضی-نظامی ایرانی، بوسیله سیستم دیکتاتوری کودتا که با آن می جنگید کشته شد. پس، بجای زنده ماندن و استالینِ جنایتکار شدن، مُرد و شهید شد!
مرز باریک شهید و جنایتکار را ببینید!

♦️دیکتاتورها از طاعون بدترند چون آنها شبیه اژدهای هفت سر می مانند و وقتی سرنگون و قطع می گردد دوباره سری از نو می روید!
در واقع، مبارزه با هیولاها چندان سخت نیست اما به مراتب سخت تر از آن، سرنوشتِ تراژیک خودِ مبارزان است که چه بسا به مرور شبیه هیولا می گردند! برخی از آنان در طول مبارزه شبیه هیولا می گردند و برخی بعد از مبارزه و کسب قدرت! درست آن زمان که مردم سرنگونی هیولای کهنه را جشن گرفته اند و زمانی که مردم رقص و پایکوبی می کنند و هشدارِ معدود عاقله مردانی چون «کاساندرا» را از درونِ اسب چوبی نادیده می گیرند در همان زمانِ رقص و پایکوبی، سری دیگر از هیولا آرام آرام در حال جوانه زدن می گردد!
نیچه سخنی به غایت ژرف و در عین حال گزنده و کهنه نشدنی دارد:
«آنکه مدتی طولانی به مغاک خیره می شود، مغاک نیز به او خیره می شود، آنکه مدت طولانی با هیولا می جنگد، خود خوی هیولا را می گیرد و شبیه هیولا می گردد...!»

♦️سکانسی ژرف در سریال مختار وجود دارد که در آن، میثم در زندان چشم در چشم مختار می دوزد و همان سخن نیچه را خطاب به او چنین می گوید: مواظب چاهِ زیر پایت باش!
البته برخلاف آن سریال که کارگردانش مختار را تا آخر مختار نگه می دارد، اما تاریخ نشان داد که مختار نیز مثل کثیری از مبارزان، آن سخنِ نیچه وارِ میثم را نشنید و پسر مرجانه را کشت اما پس از بقدرت رسیدن، بر جای نشسته و شبیه او گردید!
کشنده ترین طاعون اینجاست که به نظر می رسد هنوز حداقل در بخشی از این کره خاکی درمان ناپذیر بوده است! که میکروب طاعون کشف و درمان شده اما استالین در سرزمین خودش هنوز زنده است...!


◀️سکانس دیالوگِ میثم و مختار:

7.6k 0 183 216 115

Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
💥کل سلسله های حکومتی ایران در 40 ثانیه.
✍️
علی مرادی مراغه ای

9.9k 0 620 762 88

💥در کشاکش کلاه و عمامه...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۲۵ آذر روزی که رضاشاه بر تخت مرمر نشست در ۱۳۰۴ش.
قبلا در این مورد نوشته ام
این مقاله.
در این پست به یکی از موضوعات تجدد آمرانه او یعنی کلاه پهلوی برای مردان میپردازم.

♦️بخاطر عامل جغرافیایی و همسایگی ترکیه با اروپا، ترکها در اکثر زمینه ها در جذب الگوهای غربی، جلوتر از ایرانیان بودند. این در مورد کلاه نیز صدق می کند.
البته مخالفتها با آن به عنوان لباس کافران در هر دو کشور از سوی سنتی ها وجود داشته، حتی در ترکیه منجر به شورش ۱۸۰۷م و خلع سلطان سلیم سوم گردید.
در ایران مخالفت علما با رواج پوتین از سوی عباس میرزا بخاطر این بود که مَس پا را در هنگام وضو، دشوار می ساخت. بنابر سنت مسلمانان که عمامه رواج داشت جان لاک فیلسوف انگلیسی، مسلمانان را«ملل عمامه به سر» می نامد!
در افغانستان حتی همین تغییرات و اصلاحات سریع، موجب سرنگونی امان الله خان در ۱۳۰۸ش گردید.

♦️برهنگی سرِ مرد، نشانه بی‌ادبی و بی وقاری بود حتی در خوابیدن نیز سرشان برهنه نبود عرقچین داشتند، حتما چیزی باید در سر میداشتند دستار، عمامه، کلاه نمدی....
اهمیت کلاه چنان بود که بر آن قسم میخوردند!
به همین خاطر، دست زدن برای تغییر آن مهم بود.
در کشاکش بین کلاه و عمامه که اوج آن در هر دو کشور ایران و ترکیه در بین دو جنگ جهانی صورت گرفت ان زمان در جامعه سنتی، عمامه حایل بین ایمان و بی ایمانی بود!
چون ترکها تغییر کلاه را زودتر از ایرانیان شروع کرده بودند جالب است که وقتی رابطه دو کشور بر سر شورشیان کُرد در ۱۳۰۶ متشنج شد برخی مطبوعات حکومتی مانند شفق سرخِ در تهران در حمله به ترکیه، به تمسخر کلاه جدید در ترکیه پرداخته و نوشت که ما از تجاوز این ترکها تعجب نمیکنیم که:
«تغییر از خلافت به جمهوری، از فِس به کلاه، از اسلام به مسیحیت، ذهنیت ترکهای جوان را تغییر نداده، این پسران راستین پدران عمامه به سرشان، آنچه را در اروپا داشتند از دست داده اند و اینک می کوشند با ایران دعوا راه بیندازند»!
(شفق سرخ، مورخ ۷مرداد، ۱۳۰۶)

♦️عجیب اینجاست شفق سرخ که تغییر فِس به کلاه را در ترکیه، تغییر از اسلام به مسیحیت دانسته بود نمیدانست که ۸ روز بعد، خود رضاشاه از بالا دستور به رسمی کردن کلاه کِپی فرانسوی به عنوان کلاه پهلوی خواهد کرد!
کلاه پهلوی لبه داشت و مخالفتها با آن بخاطر اینکه مانع تماس پیشانی با خاک در هنگام سجده میشد بالا گرفت. اما رضاشاه با توسل بر امتیاز و سرکوب پیروز شد.
در جنگ بین کلاه و عمامه، این تنها طبقه روحانیت نبودند که معترض بودند بلکه اقوامی ایرانی مخصوصا کردها و عربها نیز معترض بودند، حتی در بین مقامات نیز اعتراض بود، مخبرالسلطنه مینویسد:
«روزى شاه در هيئت دولت يقۀ مرا گرفت، فرمودند بدهم برايت يك‌دست كت و شلوار بدوزند؟ عرض كردم حال كه ميل مبارك است خودم تدارك ميكنم براى جلسۀ ديگر حاضر كردم.»
(خاطرات و خطرات، ص۳۸۳)

♦️در خرداد ۱۳۱۳ش وقتی رضاشاه به ترکیه رفت رضاشاه و آتاتورک با قطار مسافرت میکردند، حسن ارفع که حضور داشت می نویسد وقتی در میان استقبال کنندگان در سکوی ایستگاه، چشم آتاترک به یک روحانی عمامه به سر افتاد، به رضاشاه آموخت که چطور برخورد کند! او با عصبانیت دستور داد آن مرد را به عنوان«دشمن خلق» دستگیر کنند اما آن روحانی بسرعت در میان جمعیت ناپدید شد!
Under Five Shahs ...Arfa, General Hassan...P.250
اما اختلافی مهمتر از کشاکش عمامه با کلاه در حوزه کشف حجاب زنان صورت گرفت که اولین بار جرقه آن سالها قبل از آن، در حرم حضرت معصومه در قم زده شد وقتی زنان و دختران رضاشاه در ۱۳۰۷ش خواستند نوروز را در حرم مطهر برگزار کنند چون از چادر بدن نما استفاده کرده بودند مورد اعتراض برخی روحانیون قرار گرفته و رضاشاه به محض اطلاع، راهی قم شده با چکمه وارد حرم گردیده و با عصا به جان روحانی معترض شیخ بافقی افتاد!
سالها پس از این واقعه، در جریان واقعه خرداد ۱۳۴۲ش. محمدرضاشاه خطاب به امام خمینی گفته بود کاری نکن که چکمه های پدرم را بپوشم که منظورش همان کتک زدن آن روحانی توسط رضاشاه بود.
اما امام خمینی هم در پاسخ گفته بود چکمه های پدرت بر پاهای تو خیلی گشاد است!
که البته راست گفته بود، رضاشاه دستِ بزن قوی داشت اما پسرش، مرغ دلی بود که گاهی ادای شیر را درمی آورد!

◀️با اقدام حکومت برای پوشیدن کلاه، مطبوعات طرفدار این تغییر با اعلانها و آگهی های مختلف به تبلیغ کلاه پرداختند. در زیر یک نمونه از نشریه«آشفته» که در این زمان در مشهد چاپ میشد می آورم:
«مغازه کلاه دوزی بهار ، انواع و اقسام کلاه برای سر آقایان ساخته تا تمام نشده بشتابید!»
(هفته نامه آشفته ، سال اول ، ش ،۲۱، مورخه ۸ اردیبهشت۱۳۰۹)
و این هم تصویر تبلیغ انواع کلاهها در زیر:

9.3k 0 214 526 111

Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
💥از عبرتهای تاریخی!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅دیروز مصادف بود با پیشنهاد نخست وزیری از سوی محمدرضاشاه به دکتر سنجابی(رهبر جبهه ملی). که او نپذیرفت و دکتر صدیقی نیز شروطی قائل شد و سرانجام شاپور بختیار پذیرفت.

♦️وقتی این دو تکه فیلم محمدرضاشاه را در کنار هم بگذاریم از عبرتهای بزرگِ تاریخ میگردد!
یکی اعلام حزب رستاخیز در اسفند ۱۳۵۳ و دیگری آبان ۵۷ که میگوید من صدای انقلاب شما را شنیدم.
در عرض حدود این ۳ سال، خوب به تفاوتهای سخنانش، ژست اش، طرز نشستن اش و تُنِ صدایش دقت کنید! در اولی دستور میدهد اما در دومی، صدایش از ته چاه بیرون می آید!


♦️هزاران صفحه میتوان در خصوص این شیفتِ رفتاری نوشت اما چون اعمال دیکتاتورها بیشتر با طنز پهلو می زند پس، یاد داستان طنز مانندی افتادم:
در مراغه در محله فقیرنشین یک دیوانه آسمان جُلی بود بنام «عظیم». که در جوانی عاشق دختری شده اما دختر را به او نداده و سر به بیابان گذاشته بود.
بعدها که روزگار بر او خیلی فشار آورده بود «عظیم» را دیده بودند که(...) درآورده و در دست گرفته و پی در پی آنرا به دیوار می کوبید و با عصبانیت می گفت:
«پدرسوخته! هم خودتو بدبخت کردی، هم ما را بدبخت کردی...!
»

10.9k 0 342 326 194

Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
💥دوستداران کانال، صبح آدینه تان بخیر.
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅این هم رقص و هنرنمایی«یاغمور» کوچولویِ دو ساله ی ما.
بقول تاریخ سيستان:
«اندکی شادی باید...»

7.8k 0 124 348 345

💥چرا گروههایِ داعشی در خاومیانه از بین نمی روند؟
✍️علی مرادی مراغه ای

✅این مطلب را شش سال پیش نوشته ام و دوباره میگذارم.
انگار تازه است و در آن از اوضاع سوریه هم سخن رفته...

♦️وقتی طالبان در افغانستان به قدرت رسید و در بامیان به تخریب مجسمه‌ های بودا پرداخته یا قوانینی مانند پوشاندن شورت به الاغها یا ممنوعیتِ نگهداری خروس در خانه هایی که در آن زن بیوه باشد صادر میکردند، ما با تعجب گفتیم آیا از اینها هم ارتجاعی تر امکان دارد؟ اما وقتی داعش ظهور کرد، دیدیم انصافا این طالبان چقدر مدرن بودند! فهمیدیم در خاورمیانه همیشه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست!
سوال اینست:
چرا گروههای داعشی در خاومیانه از بین نمیروند و چون اژدها، وقتی سری از آن قطع میگردد سری قویتر از قبل میروید؟

♦️وقتی میلیونها انسان در خاورمیانه طعم تبعیض و بی عدالتی اقتصادی و سیاسی را می چشند، همیشه ماده خام مهیاست برای ظهور طالبان، القاعده، الشباب و داعش.
چون در این کشورها، گروههایی که قدرت را در دست دارند، هرگز حرمت و حقی بر گروههای قومی یا مذهبی دیگر قائل نمیگردند. چون هیچ کدام دارای حاکمیت مدرن و دمکراتیک نیستند:
در عربستان که حکومتش سنی است، حقوق ۱۵درصد شیعیان رعایت نمیگردد؛
در ترکیه و ایران اوضاع برای گروههای قومی و مذهبی ایده آل نیست؛
در بحرین، شیعیانش ۷۵%جمعیت هستند در روستاهای فقیر اطراف منامه زندگی ‌میکنند و چنان قربانی تبعیض اند که حتی حق سکونت در برخی مناطق را هم ندارند،
همین طور در یمن ۴۵درصد جمعیت شیعیان در مقابل ۵۵درصد سنی ها قرار دارند،
در سوریه علویان کمتر از ۱۵ درصد جمعیت هستند، به مدت نیم قرن قدرت را در دست دارند،
عراق اکثریتش شیعه و ۳۳ درصد آن سنی بوده، اما به مدت سه دهه در دوره صدام، اقلیت سنی حاکمیت عراق را داشتند پس از سقوط صدام این تبعیض برعکس شد، مخصوصا در دولت نوری المالکی، سنی ها حذف شده و تمام افسران و ژنرالهای سنی از ارتش کنار گذاشته شدند در واقع، آنها به طرف القاعده رانده شدند تا از خاکستر القاعده، تخم شومِ داعش پدید آید!

♦️در واقع قبل از اینکه بن لادن توسط آمریکا شکار گردد در خود بازداشتگاههای آمریکایی، افسران صدام که قربانی تبعیض دولت المالکی بودند با عوامل القاعده مشغول جوش خوردن بودند تا از پیوند نامبارکشان، نوزاد شوم داعش متولد گردد آنها در یک چیز مشترک بودند برکشیدن شمشیر انتقام برعلیه وضع تبعیض آمیز موجود. قبل از اینکه یک سرِ اژدها یعنی بن لادن قطع گردد در ۱۳۹۰ش یکی دیگر از سرهای اژدها در زندان در حال رویش بود: ابوبکر البغدادی. کمی فوتبال بلد بود با لیسانس علوم اسلامی و صدای خوبی برای قران خواندن. دیگر هیچ برجستگی خاصی نداشت!
اما اصلا برای البغدادی شدن، مگر نیاز به برجستگی خاص داشته؟!
چون در آن باتلاق فساد حکومتی و تبعیض، هزاران البغدادی منتظر ظهور بودند! به محض ظهور، در بیانیه‌ای ضمن ستایش از بن لادن، تهدید کرد که انتقام مرگ او را از کافران خواهد گرفت!

♦️برای علل ظهور داعش، نباید جای دوری رفت، نباید آنها را به کشورهای خارجی نسبت داد یا در کنج تاریخ در افکارِ مثلا ابن تیمیه جستجو کرد انگار ابن تیمیه را شش قرن در آب نمک خوابانده بودند تا در قرن بیست و یکم، داعش از آن متولد گردد!
این گروهها، محصول شرایط نامیمون خود هستند آنها تنها برای تئوریزه کردن و پیدا کردن واژه ها برای شعارهایشان، به اعماق تاریخ سرک میکشند و این واژها نیز به آسانی در همه جا به وفور یافت میشود!
خداوند خودش شیعه یا سنی نبوده پیامبرش هم همینطور. اما برای تشحیذ شمشیر انتقام، همواره هفتاد و دو ملت و فرقه وجود دارد!

♦️داعش ساخته خارج نیست آنها تنها سوارش میگردند، داعش محصولِ فساد قدرت و ناعدالتی است درمانش، کمی دمکراسی، عدالت و تربیت است.
حکایت شهر حمص است گویند:
«حاکمش بر خلیفه نوشت دیوار شهر خراب شده باید برای امنیت، آباد شود خلیفه در جواب گفت شهر حمص را از عدل و داد دیوار کن تا برای امنیت آن، به گِل و خشت و گچ و بنّایی نیازی نباشد!»
اکنون هیچ نور رستگاری در آفاق خاورمیانه دیده نمیشود همین سوریه را بنگرید که اکنون، هیچ کشوری در سوریه برای عدالت و دمکراسی نمی جنگد اگر ایران و روسیه برای نگهداشتن دیکتاتوری علوی تلاش میکنند در مقابل، عربستان، ترکیه و دیگر کشورهای سنی عربی نیز تلاش میکنند یک دیکتاتور سنی بجای آن بیاورند!

♦️هشت سال پیش وقتی باراک اوباما در شامگاه ۱۳۹۰خبر کشته شدن اسامه بن‌لادن را داد مردم آمریکا به شادی پرداخته و محبوبیت اوباما بالا رفت.
هفته پیش نیز ترامپ به همان سبک و سیاق و تبختر گفت که البغدادی را کُشتیم. هنوز نظرسنجی تازه صورت نگرفته که ببینیم چند درصد محبوبیت او بالا رفت!
به نظر می رسد که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، چندین دهه است که خاورمیانه به محمل و ملعبه ای برای بالا یا پایین شدن محبوبیت پرزیدنتهایِ کدخدا بدل شده...

19k 0 359 157 213

💥معرفی یک کانال خوب در مورد فرقه دمکرات آذربایجان
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅در حوزه تلگرام در بین کانالهایی و گروههایی که در مورد فرقه دمکرات آذربایجان می نویسند فکر می کنم این گروه دکتر یونس لیثی، جدی و غنی می باشد. نوشته های او در این زمینه غالبا متکی بر منابع مستند و دست اول می باشد.
هر چند روایت صحیح و مستندِ تاریخ شکست خوردگان، کار آسانی نیست...!

دوستانی که علاقه مند به این برهه از رخداد تاریخی کشورمان هستند می توانند از لینک زیر به این گروه وارد گردند:

https://t.me/ADFtarix

7k 0 78 218 80

💥پس از سقوط فرقه، یک نفر در تبریز میخواست سر فرزندش را در پای شاه ببُرد...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅در ۲۱ آذر هستیم روز ظهور و سقوط فرقه دمکرات آذربایجان.
من به مناسبت فرقه، چهار کتاب نوشته ام و دهها مقاله و کنفرانس که در کانال هستند و هر چهار کتاب را از بخش آرشیو کانال
اینجا میتوانید دانلود کنید. اما در اینجا به موضوع سفر شاه به تبریز پس از سقوط فرقه و حواشی آن می پردازم.

♦️سفر شاه در خرداد ۱۳۲۶ یعنی چند ماه پس از سقوط فرقه بود روزنامه ها در پایتخت از استقبال پرشور مردم آذربایجان از شاه نوشتند اما در این سفر، اتفاقی زشتی نیز رخ داد که برخی نشریات تندرو مانند «مرد امروز» به سردبیری محمد مسعود و «آتش» به سردبیری میر اشرافی به آن اشاره کرده اند.
در تبریز در میان استقبال کنندگان، ناگهان یک نفر میخواست سر فرزند خودش را در پای شاه ببُرد اما فورا سروان قرباغی که بعدا ارتشبد شد به همراه یکی از افسران دیگر دویدند و چاقو را از دست آن مردک گرفتند!
من در زمان نوشتن کتاب(از زندان رضاخان تا...) در مورد این حادثه بررسی کردم و از شاهدان عینی که هنوز زنده بودند شنیدم که آن مرد به «اكبر چولی» معروف بود او فردی لات منش بود كه در محله گازران ماشين شویی داشت. او در جلوی باغ گلستان، پسرش را براي قربانی بر زمين زد! نگذاشتند آن مردک سر فرزندش را ببرد اما همان زمان آن سیستم، سرِ فریدون ابراهیمی را در آستانه سفر شاه بر دار کرد!
صادق هدایت نیز در نامه ای با طنز تلخی به دوستش چنين نوشته:
«به مناسبت حركت شاه به آذربايجان، فريدون ابراهيمي را دار زدند و عكس‌اش هم در روزنامه آتش بود مردم غيور آن سرزمين روزی یکی دو نفرشان بچه خود را جلوی خاكپای همايونی قربانی ميکنند. سرزمين عجايب است...»
(نامه صادق هدايت به شهيد نورائي، نامه ۲۸، مورخه ۱۴خرداد۱۳۲۶).

♦️هفته نامه «مرد امروز» به سردبیر محمد مسعود ضمن اشاره به استقبال پرشور مردم از شاه نوشت که «مردم شاه پرست هستند و به پای شاه می افتند».
و در مورد مردی که میخواست سر پسرش را در پای شاه ببرد نوشت که بجای بریدن سر فرزندت، همین چاقو را«میخواستی به شکم غلام یحیی فرو کنی!»
(مرد امروز، شماره ۱۱۰، مورخه۱۵ خرداد۱۳۲۶، صص۱ و ۲)
اما در کنار این تملقات و چاپلوسی های مهوع، نشریه«مرد امروز» در همین شماره یک سطری نیز نوشته بود که به نظر من، آذربایجان واقعی آن روز، همان یک سطر بود اما در آن روز شادی و فتح و تملق، آن یک سطر هرگز دیده نشد و آن سطر این بود:
«در تبریز، ده هزار شکایت از دست ماموران و ژاندارمها تحویل شاه دادند»!
و البته نشریه «آتش» نیز ضمن اشاره به این نامه های شکایت، از اوضاع اسف انگیز آذربایجانِ در پس از سقوط فرقه نوشته که:
ديگر براي مردم افسرده آذربایجان، روحی باقي نمانده و «...هيچكس به عرايض آن‌ها رسيدگي نمی كند...و مأمورين، شب‌ها وارد خانه مردم شده غرضشان گرفتن رشوه و طمع در ناموس مردم است»!
(آتش، يكشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۲۶، ش ۳۸۲)

♦️اما مردم ایران اکثرا بر قاعده«الحق لمن غلب» عمل می کنند، یعنی، حق با کسی است که چیره و غالب است و همین باعث میشود اهالی قدرت به آسانی اشتباه کرده و فریب بخورند، آنها کرنش ها و زمین بوسی ها را واقعی و مخلصانه پنداشته و همان ظاهر را ببینند اما از اعماق زیرین جامعه غافل گردند!
اعماق زیرینِ آن روزِ تبریز، آن هزاران نامه های شکایت بود، آنها زبانحال هزاران کشته شده، تبعید گشته و به زندان افتاده بود که دیده نشد، در نتیجه، به خشم و کینه ای مبدل گردید و پرورده شد و شکافی ابدی بین آذربایجان و پهلوی انداخت.
هیچ خشمی، کینه و جنایتی از بین نمی رود و سرانجام با اولین تَرَک و شکافی که پهلوی برداشت خود را نشان داد!
فرزندان ابراهیمی های بردار شده و هزاران داغدیده و تبعید و تحقیر شده در زمان سقوط فرقه، در ۲۹بهمن ۱۳۵۶ش یعنی هنوز یکسال مانده به پیروزی انقلاب، هرگز معلوم نگردید چون سیلی از کجا بیرون آمدند و در مسیر خودشان بانکها، سینماها، هتل، کاخ جوانان، حزب رستاخیز و ماشینهای دولتی را آتش زدند و حتی کنترل تبریز از دست حکومت بدر شد و حکومت چنان غافلگیر گردید که آموزگار (نخست وزیر) گفت:
«قیام کنندگان آذربایجانی نبودند و از آنسوی مرزها آمده بودند...!»

♦️اما چگونه است که آن مردکی که ۳۰سال پیش، فرزند خود را در جلوی شاه میخواست قربانی کند تبریزی بود اما اکنون، این سیل جمعیت چهار کیلومتری که از دانشگاه تبریز تا ایستگاه راه آهن را پوشانده بودند از آن ور مرزها آمده بودند؟!
در آن زمان در میان تبریزیان که استعداد شگرفی در طنز دارند شعری توسط ذوالفقار کمالی سروده شد و دهان به دهان گشت:
جام سیندیران غلامعلی
اوروجعلی لن پنجعلی
هاردان اولدو خارجه‌ لی؟
تبریزلی اؤزی دیر اؤزی
بهمنین ایرمی دوققوزی.


ترجمه
شیشه شکننده غلامعلی
با اورجعلی و پنجعلی
از کجا شد خارجه ای؟!
«تبریزی» خودِ خودش بود
در روز بیست نهم بهمن

14.7k 1 269 526 201

💥چگونه یک «چشم پزشک خجالتی» دیکتاتور شد؟!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅هیچ علمی و پژوهشی برای بشر مهمتر از این نیست که تبیین کند چگونه بچه یِ معصومِ آدمی ضحاک می گردد. کاری فوق العاده سخت است چون مثل پزشکِ رمان رابرت لویی استیونسن نیست که در آن «دکتر جکیل» بتواند به آسانی دارویی، قرصی یا شربتی بسازد تا بلکه امیدوار باشد که بدان وسیله، آقای «هاید» را از «هاید» شدن یا دیکتاتور شدن باز دارد!
در درون اسدِ چشم پزشک و در درون همه ما، هم دکتر جکیل خوب و هم هایدِ جنایتکار در کشمکش دائمی هستند سوال اساسی اینست که چگونه میتوان با اتخاذ مکانیزمهای مدرن و نهادهای مدنی، انسانهای معمولی را از دیکتاتور شدن ممانعت کرد.
دیکتاتور شدنِ اسد کمی کار برد چون هم استعداد زیادی نداشت و هم از ابتدا برای این کار در نظر گرفته نشده بود و همچنین در راه رسیدن به اوج و کسب قدرت، هیچ مبارزه ای نکرده بود.

♦️او اصلا قرار نبود سیاستمدار گردد چه برسد دیکتاتور. دومین پسر حافظ اسد بود فرستاده بودند در لندن چشم پزشکی بخواند، فوق العاده خجالتی بود وقتی با شما گفتگو میکرد از خجالتی«به چشمان شما نگاه نمی کرد وقتی صحبت میکرد دهانش را با دستانش می پوشاند و صحبت میکرد البته با صدایی آهسته. قوز میکرد تا قد بلند خود را کمتر نمایان کند، او یک شهروند کاملاً منظم و با لباس شیک و تمیز بود، شما نمی توانستید حدس بزنید که او پسر رئیس جمهور است مگر اینکه شخصاً او را بشناسید».
اینها را ایمن عبدالنور، یکی از دوستان دانشگاهیش میگوید.
او به زبانهای انگلیسی و فرانسوی صحبت میکرد همسر پر زرق و برقش اسما نیز از پدر و مادر سوری در بریتانیا به دنیا آمده و در محیطی کاملا دمکراسی غربی رشد کرده بود.
حتی بعدها نیز این مرد تمیز و شیک پوش وقتی با رسانه ها مصاحبه میکرد همیشه یک لپ تاپ اپل روی میزش بود.
اما لازم نیست که قیافه دیکتاتورها همیشه مانند قذافی اکبیری باشد، میتواند یک چشم پزشک خجالتی و تمیز باشد. دیکتاتورها که یک شبه دیکتاتور نمی گردند بیچاره ضحاک نیز از اول ضحاک نبود این اوضاع و احوال و خودش و اطرافیان او بودند که با تملق و بوسیدن شانه هایش، او را کم کم ضحاک کرده و باعث روئیدن مارهایش شدند!

♦️اما یک اتفاق باعث شد سرنوشت «چشم پزشک خجالتی» دگرگون گردد همیشه در زندگی ما یک اتفاق بزرگ تعیین کننده میگردد در اگزیستانسیالیسم به آن می گویند وضعیت مرزی!
آن اتفاق این بود:
وقتی باسل برادر بزرگتر و قدرتمندِ بشار که درجات نظامی را طی کرده و برای جانشینی پدر پرورده شده بود در سال ۱۹۹۴ در یک سانحه رانندگی کشته شد، بزودی «چشم پزشک خجالتی» را از لندن به سوریه آوردند و مجلس هم به سرعت حداقل سن نامزدها را از ۴۰ به ۳۴ سال، یعنی سن بشار اسد در آن زمان، کاهش داد و پدرش او را "امید" جدید مردم سوریه نامید!
اما چون برای این کار در نظر گرفته نشده بود پس، زمان زیادی برد و هفت سال او را پروراندند و پس از مرگ پدرش، قدرت را بدست گرفت. او بدون مخالفت انتخاب شد. رژیم ادعا کرد که او ۹۷ درصد رای آورده...

♦️در ابتدای کار از اصلاحات و آزادی دم میزد از دیکتاتوری پدرش انتقاد کرده، زندانیان سیاسی پدرش را آزاد کرد، به مطبوعات و احزاب اجازه فعالیت داد، در سخنرانی ژوئیه ۲۰۰۰ خواستار «دموکراسی»، «شفافیت» و «نقد سازنده» شد، امیدها در دلها شکفت و دوره «بهار دمشق» پدید آمد...
اما این فضای آزاد بزودی محو شد زمانیکه برخی زمزمه ها آغاز شد که او را نمی خواهند، آنوقت، بهار دمشق پایان یافت و چشم پزشک شمشیر از رو بست!
همیشه ذات و گوهر آدمها و حکومتها را در وضعیت عادی قضاوت نکنید بلکه در زمانیکه به خطر می افتند و به چالش کشیده میشوند، ذات واقعی شان هویدا میگردد.
اینجاست که آن چشم پزشک خجالتی به دژخیم بدل شد! ابتدا ده تن از مخالفانش را به زندان فرستاد و هیولا شدن آدمی از همین موارد کوچک شروع می گردد!
گروههای جامعه مدنی را که منتقد دولت بودند ابتدا دشمنان کشور، ابزار دست بیگانگان و سپس تروریستهای خارجی نامید.
دیگر از اینجا به بعد، بازگشت ممکن نبود و تا آخر طی کرد و سرانجام بجایی رسید که حتی از بکار بردن سلاح شیمیایی بر علیه مردمش نیز دریغ نورزید!

♦️او موضوع خوبی برای پژوهشگران علوم سیاسی، جامعه شناسان و روانشناسان است که چگونه یک انسان نرمخو و خجالتی به مرور دیکتاتور میگردد!
میگویند فرزندان دیکتاتورها غالبا شبیه پدرشان میگردند اما به نظر من او در ابتدا اصلا فرزند پدرش نبود! به نظر من، سرنوشت او بیشتر شبیه اتلّو بود سربازی دلیر و بی گناه که سرانجام فریبِ لاگو را میخورد و خنجر بر قلبِ دزدمونای زیبا و معصوم فرو کرده و می کشد اما پس از پِی‌بردن به نیرنگ لاگو، از پشیمانی، خود را می کشد!
و اکنون، آن چشم پزشک خجالتی آواره در گوشه ای از جهان شاید پشیمان است از اینکه چرا نیرنگِ لاگویِ قدرت را خورد و خنجرها بر قلب مردم خویش فرو کوفت...
؟!

25.9k 1 718 244 290

Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
💥اسد اکنون سقوط نمی کند...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅باز کشوری از چاله به چاه می افتد دو سال پیش افغانستان شد و اکنون سوریه به غرقاب فلاکت و تحجر، تجزیه میرود.
اینها که دارند بر سوریه مسلط میشوند متحجرینی هستند که از اعماق تاریخ برآمده اند و بزودی دمار از روزگار مردم درخواهند آورد و آنوقت، مردم شروع خواهند کرد به غبط خوردن به دوران اسد!
اما مردمِ تاریخ نخوان که همیشه اکنون را می بینند فراموش خواهند کرد که خودِ اسد در بوجود آوردن آنها نقش بزرگی داشته!

♦️چون اسد فرصت داشت بموقع قدرت را به مردم واگذار کند، گروههای مخالف ولی نرمال را در حکومت مشارکت دهد، اما چنین نکرد و اکنون تاریخ توالی فاجعه میگردد!

اما اسد اکنون سقوط نمی کند و الان نمی میرد، اسد آن زمان مُرد که آن کودکِ سه ساله سوری در زمان جان دادن، رو به دوربین کرد و گفت همه چیز را به خدا خواهم گفت..!
اسد و تمام کسانیکه آن زمان در قدرت بودند و می توانستند کاری بکنند و نکردند و آن نهیب خدایی را که از آن حلقوم کوچک می آمد نشنیدند، پس همگی آن زمان مُردند!

♦️سوریه بعد از این نیز دیگر صلح و ثبات را نخواهد دید.
پس هنوز آن کودک همه چیز را به خدا نگفته است...!

32.3k 0 850 357 416

💥در مورد هدایای مقامات کشورها به همدیگر
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅در خبرها آمده که نوه رئیس جمهور سابق، توپ هدیه شده رییس فیفا را برای کمک به کودکان غزه به فروش گذاشته. من حقوقدان نیستم و نمیدانم که آیا طبق قوانین ایران درست بوده یا نه؟!
اما یاد خاطره ای از کشور ترکیه افتادم که جالب است...

♦️دقت کنید که این خاطره را یک ترکِ طرفدارِ ترکیه نمی گوید بلکه ناصر امینی از دیپلماتهای ارشد زمان شاه می گوید که مدتی نیز کنسول ایران در استانبول و از دوستداران دو پهلوی بوده. همین خاطره او از فسادناپذیری مقامات ترکی را مقایسه کنید با دولتمردان ایرانی، در این ۲۰۰سال معاصرمان که دود از کله هر ایرانی بلند می گردد!
او می گوید: روزی مهندس ریاضی رئیس مجلس ایران به همراه خانمش به دعوت رئیس مجلس ترکیه به استانبول آمدند و به مدت یک هفته از آنان پذیرایی شایانی شد در زمان بازگشت به ایران، رئیس مجلس ایران از من خواستند یک فرش نفیسی را که به عنوان هدیه به رئیس مجلس ترکیه آورده اند آنرا تحویل ایشان دهم... به همراه راننده سفارت، فرش را به خانه ایشان بردیم رئیس مجلس ترکیه در طبقه دوم یک آپارتمانی می نشست. خانم ایشان، پس از تعارف چایی گفت همسرش یک ربع دیگر می آید. در این مدت قالیچه را درآورده وسط سالن پهن کردیم خانم رئیس مجلس ترکیه، چراغها را روشن کرد و آنقدر شیفته قالی شده بود که نمیتوانست لحظه ای از آن چشم بردارد و مرتب میگفت چوخ گوزل(خیلی زیبا)...نیم ساعت دیگر رئیس مجلس ترکیه رسید و او نیز خیلی خوشش آمد و بخاطر این هدیه سپاسگزاری کرد. من قلبا شاد بودم که توانسته ام خانوده ای را چنین خوشحال کنم. یک مرتبه خانمِ رئیس مجلس گفت: من فقط امشب را دارم که تا صبح نخوابم و به نقش و نگارهای زیبای این قالی نگاه کنم، چون فردا صبح همسرم باید آنرا ببرد و تحویل مجلس دهد.
در جوابش گفتم: این هدیه شخصی مهندس ریاضی برای خانه شماست اگر به مجلس تعلق داشت آنرا به مجلس می بردم.
خانم گفت: این هدیه را بخاطر شغل شوهرم به او داده اید...
ناصر امینی می نویسد که من هرچه اصرار کردم نتوانستم آنها را قانع کنم و رئیس مجلس گفت ما در کشوری زندگی می کنیم که همه چیز حساب و کتاب دارد...

♦️اما داستان در اینجا ختم نمیشود بلکه رئیس مجلس ترکیه داستانِ جلال بایار رئیس جمهور اسبق ترکیه را برای ناصر امینی کنسول ایران نقل میکند و می گوید:
جلال بایار رئیس جمهور ترکیه پس از پایان ریاست جمهوری، بازنشسته و خانه نشین شده بود در یک آپارتمانی زندگی میکرد و وضع مالی چندان خوبی نداشت. تصمیم میگیرد سگ خود را به باغ وحش آنکارا بفروشد و مبلغ ناچیزی بگیرد...
اما چندی بعد، جلال بایار را که هشتاد سال داشت به دادگاه احضار میکنند و اتهام او این بود که چرا سگی را که پادشاه افغانستان در مقام ریاست جمهوری ترکیه به او هدیه کرده فروخته است؟ و او حق فروش آن را نداشته است و سرانجام، دادگاه با رعایت سن اش، او را به پرداخت جریمه نقدی محکوم میکند.
(بنگرید به: خاطرات ناصر امینی با عنوان: روزها در پی سالها...صص۹۳_۹۴)

♦️و این جلال بایار، برجسته ترین خدمات را به ترکیه کرده و بالاترین مقامها را در آن کشور داشته اما سرانجام، به جرم فروش یک سگ و آنهم بخاطر فشار مالی، قوه قضائیه کشور او را به محاکمه فرا میخواند و محکومش می کند!
مصداق داستانِ آهن گداخته که علی بر دست برادرش عقیل نزدیک کرد!
اینجا
جالبه که سالهای نخست وزیری جلال بایار در ترکیه، مصادف با ۱۹۳۷الی۱۹۳۹ دوران رضاشاه در ایران بوده و برای یک لحظه نظری به آن زمانِ ایران و میزانِ چاپلوسی هایِ تهوع آور مقامات و نمایندگان مجلس ایران از رضاشاه در یکی از مراسم عید نوروز بیندازیم، البته باز هم از خاطرات آقای ناصر امینی از دوستداران دو پهلوی:
...تعطیلات عید نوروز است اما به اجبار، تمامی نمایندگان مجلس را برای یک جلسه فوق العاده در مجلس جمع کرده اند. موضوع جلسه، خواندن تلگرافات و تبریکات عید نوروزی سلاطین عالم به رضاشاه است! با خواندن هر کدام از تلگرافات، نمایندگان مجلس به به و احسنت میگویند و سپس، پشت تریبون رفته تملق میگویند و کف زدنها شروع میگردد... اما در خاتمه، وکیل پیرمردی گوی سبقت را در چاپلوسی از همگان می رباید میگوید:
«افلاطون گفته است وجود نوابغ منشا قدرت در روی زمین است و اطاعت او به حکم عقل و منطق برو برگرد
ندارد ما هم به شهادت دوست و دشمن زیر سایه یکی از بزرگترین نوابغ عالم(رضاشاه کبیر) هستیم پس چه زحمتی است که هیئت دولت و نمایندگان مجلس برای تهیه قوانین متحمل زحمات شوند، همان بهتر است که الهامات نابغه را ابلاغ نمایند و دولت و ملت هم عمل کنند، من قول میدهم خارجی ها هم از آن استفاده میکنند...»
(همان...ص۲۲۴)

⏹️آن هدیه ها را به اشخاص نمیدهند به مقامات یک کشور می دهند و آن مقامها به همراه آن هدیه ها بخشی از تاریخ و امانت هستند که نسل به نسل باید حفظ گردند...

20.5k 2 345 380 235

💥برگی از کتاب پروکروستس ایرانی
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅در حوالی انقلاب۵۷ کتابهای چپی به چشم می خورد به قلم حیدر مهرگان. این حیدر مهرگان نام مستعار رحمان هاتفی عضو حزب توده و همه کاره کیهان بود. این از عجایب بوده که رژیم شاه در حوزه روزنامه و کتاب آنهمه حساس بوده اما در آن، یک عضو حزب توده همه کاره پرتیراژترین روزنامه باشد!
گفته شده خودِ مصباح‌زاده بنیان‌گذار مؤسسه کیهان او را ضمانت کرده بوده چون رحمان حرفه ای و کاربلد بود و نقش امیر طاهری سردبیر کیهان کمرنگ بود.

♦️معلوم نیست آن تیترِ بزرگِ«شاه رفت» که در ۲۶دی ۱۳۵۷ بر صفحه اول کیهان نشست ابداع رحمان باشد اما در این شکی نیست که آن جمله از امام خمینی که گفته«مارکسیستها در ابراز عقیده خود آزادند» و عمدا در زیر آن تیتر بزرگ گنجانده شده کار رحمانِ هاتفی بوده، البته بخشی از سخن گوینده یعنی«در صورت عدم توطئه» را عمدا کوچولو کرده و نمی دانسته که سرنوشت او و حزبش را سرانجام، همین بخش کوچولو شده تعیین خواهد کرد! هر چند خواننده معمولی بیشتر ذهنش متوجه آن تیتر مهمِ "شاه رفت" میگردد و آن بقیه را نمیخواند!
رحمان در اردیبهشت ۱۳۶۲ دستگیر و در زندان با آفتاب و باد وداع می کند.

10.6k 0 119 215 104

💥ای کاش خدا هم سایه نداشت!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅اواخر بهمن۱۳۰۲ش که تب جمهوری خواهی رضاخان برای زدنِ سلسله قاجاریه بالا گرفته بود، میخواست به عنوان اولین رئیس جمهور گردد، بقول مخبرالسلطنه«نقشه اين است كه روز اول حمل ۱۳۰۴ توپ نوروز به تبريك جمهورى غرش كند...»
(خاطرات و خطرات ...ص۳۶۳)

♦️این زمان، مطبوعاتِ رضاخانی هجوم آوردند بر ضد احمدشاه و قاجاریان و تخریب و تمسخر او.
برخی از آنان مانند ناهید(ش۳۷ _۲، ۲۲بهمن۱۳۰۲) و شفق سرخ علی دشتی(شماره۲۲۵ مورخه ۲۶اسفند۱۳۰۲) تندروی را بجایی رساندند که نوشتند بخاطر انتقام از جنایات شاهان قاجاریه، فرزندان محمدعلی شاه را اعدام کنید!

◀️تصویر معنی دار صفحه اول روزنامه ناهید را آورده ام، شاه که به عنوان سایه خدا بود این روزنامه برای زدنِ احمدشاه نوشته:

از کلمات بزرگان:
حکیمی گفت: نبی اکرم...را سایه نبود. دانشمندی این بشنید و بگفت:
ای کاش خدا هم سایه نمیداشت.

♦️اما مگر امکان داشته مردم نابالغ بدون سایه خدا باشند؟!
پس، بزودی آن سایه کمرنگ که روزنامه ها کاریکاتورش را می کشیدند رفت و سایه ای پر رنگ و سنگین چون رضاخان آمد که تمام آن روزنامه ها و روزنامه نگاران را روبید و جارو کرد.

10.5k 0 94 562 126

💥موهبتی بنامِ درکِ بموقعِ نبضِ زمانه...
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️کلاس اول راهنمایی بودم در خانه روستایی، پشت پنجره نشسته بودیم و تگرگهای درشت و باد شدید بیرون را نگاه میکردیم وقتی پس از مدتی، طوفان و تگرگ ایستاد به حیاط آمدیم. درختهای تنومند و چندین ساله مان شکسته به زمین افتاده و شاخ و برگهایشان کل حیاط را پوشانده بود...
اما یک منظره عجیبی دیدیم در گوشه حیاط، یک نهال ظریف و کوچکی که چند ماه پیش کاشته بودیم همچنان سالم و سُر و مُر و گنده ایستاده بود!
از پدرم پرسیدم چرا آن درختان تنومند شکسته اما این نهال ضعیف سالم مانده؟
پدرم در جواب، سرِ نهال کوچک را گرفته خم کرد و خم کرد و تا نزدیکی زمین آورد سپس ول کرد و نهال دوباره رفت، سرجای اولش...
آنوقت پدرم جواب داد: بخاطر همین سالم مانده است! چون کله شق نبود و قدرت انطباق و انعطاف پذیری در مقابل طوفان را داشت.
و این، اولين درس زندگیم بود...

♦️بتدریج در کلاسهای بالاتر، رسیدم به موجودات عظیم الاجثه دایناسورها که چرا منقرض شدند؟
۶۶ میلیون سال قبل، شهاب سنگی(چیکسولوب) با قطر تقریبی ۱۲ کیلومتر به جزیره یوکاتان مکزیک اصابت کرد، شدت برخورد چنان بود که به ۴۵ كیلومتر پوسته زمین نفوذ کرده و دهانه۱۶۰كیلومتری را ایجاد كرد، میزان سولفور و گرد و غبار برخاسته از اصابت آن، ابری ضخیم بدور زمین کشید که برای سالها مانع عبور نور خورشید شده  و در نتیجه، تاریکی، یخبندان و سرمای شدید کل زمین را فرا گرفت. دمای هوای سطح زمین تا ۲۶ درجه‌ سلسیوس(۴۷درجه‌ فارنهایت) پائین آمده در اثر سرما و انجماد، سه چهارم گونه‌های حیوانی و حتی گیاهی(بخاطر اختلال در عمل فتوسنتز) از بین رفتند در میان نابود شدگان، حیواناتِ عظیم الجثه دایناسورها نیز بودند که بیش از صد میلیون سال زندگی داشتند. اما حیواناتی چون موش یا مارمولک که مانند آن نهالِ خانه روستای ما کوچک و ظریف بودند به داخل سوراخی خزیده جان سالم به در بردند یا مانند لاک پشت به خواب رفته و ماهها بدون خوردن و نوشیدن صبر پیشه کردند یعنی به اقتضای محیطی، صبوری کردند تا اوضاع روبراه شد ابر سیاه و پرده غلیظ گرد و غبار کنار رفت و دوباره خورشید زندگی بر زمین تابید...

♦️آن مثال اولی نباتات و مثال دومی در مورد جانوران بود مثال آخری را از دنیای آدمها و جوامع بشری می آورم:
امپراطوری عثمانی تنها بدین خاطر فروپاشید چون با خشک مغزی و انجماد فکری، نتوانست نبض زمانه را درک کنید.
اختراع ماشین چاپ که در سال ۱۴۵۲م توسط گوتنبرگ آلمانی صورت گرفت مهمترین تحول فرهنگی بود که سرنوشت بشر را تغییر داد، اما این اختراع، ۳۰۰ سال طول کشید تا توسط امپراطوری عثمانی قبول گردد!
یعنی در نقشه ببینید که آلمان، همسایه و چسبیده به عثمانی بوده اما عثمانی ۳۰۰ سال مقاومت میکند! در حالیکه همان ماشین چاپ، تنها ۱۰ سال بعد به ایتالیا، فرانسه، اسپانیا و کل اروپای شرقی رسیده و تنها در ونیز ۱۰۰ چاپخانه دایر میگردد و ۲ میلیون جلد كتاب تنها در ونیز چاپ میگردد این یعنی چندین برابر کل کتابها در کل کشورهای اسلامی از اول ظهور اسلام تا آن زمان تنها در شهر ونیز...!

♦️عثمانی وقتی از ماشین چاپ آگاه شد حتی به تحریم آن پرداخت، سلطان بایزید در ۱۴۸۵م با صدور فرمانی از مردم خواست از خواندن کتاب‌های چاپی که غیرقانونی وارد میشد پرهیز کنند! سلطان سلیم اول نیز در۱۵۱۵م حکم پدر را تمدید کرد و کسانی که به تاسیس چاپخانه دست زدند، مجازات اعدام برایشان در نظر گرفت!
عثمانی، سه قرن مقاومت کرد! آن زمان که صنعت چاپ در اروپا یک ودیعه الهی شمرده میشد، فقهای اهل سنت، شیخ‌الاسلام و مفتی اعظم، چاپ به زبانهای ترکی، عربی و فارسی را حرام دانسته و میترسیدند که اغلاط چاپی در متون دینی راه یابد و به آنها بی‌احترامی شود!
حتی وقتی برخی کشیشان ارامنه دو قرن بعد از اختراع گوتنبرگ، چاپخانه‌ای در استانبول بر پا کردند در ۱۶۹۸م تجهیزات چاپخانه‌شان به امر سلطان عثمانی و به‌دست ینی‌چریها تخریب شد!
۲۳۳ سال بعد کم کم فهمیدند صنعت چاپ مفید است و فشار را شل کردند! سلطان عثمانی اجازه چاپ داد و فتوای مفتی اعظم نیز تغییر کرد و صنعت چاپ بنام «باسمه» و «باسمه‌خانه» در قلمرو عثمانی متولد شد.
اما پس از ۳۰۰ سال نیز تنها به چاپ قرآن رضایت دادند، مدتها گذشت تا بقول جودت‌ پاشا«ارباب تعصبه» متقاعد شدند که چاپ متون دینی اشکال ندارد و فقها با استناد به اصل فقهی«الامور تعتبر بمقاصدها» اجازه چاپ را دادند.

♦️این تازه، اولین کشور مسلمان بود و گر نه، ایرانِ ما همچنان در خواب قرون ماند تا زمان شکستهایش در جنگ با روسیه و توسط عباس میرزا در ۱۸۱۷م یعنی در حدود ۴ قرن بعد، ماشین گوتنبرگ بالاخره به ایران رسید...!

این یعنی نشنیدن به موقع نبض زمانه و تعطیلی تولید فکر در تمام حوزه ها و یعنی آغاز دوره زوال و فروپاشی بخاطر ندیدن بموقع هیولایی که از چهار قرن پیش در دمِ دروازه ایستاده بود!

24.7k 0 522 566 243

✅دانلود کتاب دو جلدی «سی چهره» نوشته دکتر میلانی
✍️
علی مرادی مراغه ای

قبلا در مورد این دو جلد کتاب جالب که اول به زبان انگلیسی نوشته شده در این
پست صحبت کرده بودم و اکنون متن فارسی این کتاب دو جلدی (سی چهره نوشته دکتر عباس میلانی) که به تازگی بدستم رسیده در بخش آرشیو و اسناد کانال جهت دانلود دوستان می گذارم:

⏹️جلد اول را از اینجا دانلود کنید.
⏹️جلد دوم را از
اینجا دانلود کنید.

9.3k 1 168 11 66

Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
💥ماشین حمل جنازه فیدل کاسترو!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز سالروز مرگ فیدل کاسترو در نوامبر۲۰۱۶م میباشد، بسیاری از رهبران جهان و سلبریتی ها در مراسم تشییع جنازه اش شرکت کرده و پیام فرستادند و او را الهام‌بخش مردم جهان نامیدند. آن زمان حسن روحانی از ایران نیز در پیامی او را مبارز خستگی ناپذیر نامید که یک عمر برای اهتزاز پرچم عدالت و آزادیخواهی کوشیده!
اما اگر او برای عدالت و آزادی جنگید چرا آن بهشتی که ساخت به قفسی از فقر، استیصال و عقب ماندگی...بدل گردید که میلیونها نفر در پی فرار از آنجا و پناهنده شدن به امپریالیزم آمریکا بودند!

♦️در مراسم تشییع اش اتفاقی رخ داد که تمامی آن شعارها را کنار زد و چهره واقعی کوبا را نشان داد!
جسدش را سوزانده، تابوت حامل خاکسترش در امتداد مسیری ۹۰۰کیلومتری به سانتیاگو حمل شد همان مسیری که با رفقای شورشی اش در ژانویه ۱۹۵۹ طی کرده و بنام "کاروان آزادی" قدرت را به دست گرفته بودند، اما یک مرتبه آن ماشین حامل تابوتش خراب شده و سربازان مجبور به هل دادن آن میگردند و پلیس مخفی هم ۹۷ نفر از کسانیکه خندیده بودند زندانی کرد!.
این ماشین حامل تابوتش آیینه تمام نمایی از سیستم او بود...!

19.8k 0 356 566 244

💥گفتگوی عبرت انگیز دکتر صدیقی با محمدرضاشاه!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅به نظر من در بین جبهه ملی، دکتر صدیقی متشبه ترین شخص به دکتر مصدق بوده و گفتگوهای او با محمدرضاشاه در سه ماهه پایانی پهلوی جزو عبرت انگیزترین صحنه های تاریخ است و این روزها مصادف هستیم با سالگرد این گفتگوها. قبلا در این
مقاله به مقایسه صدیقی با شریعتی پرداخته ام.
تکه هایی از آن گفتگوها را می آورم تا ببینید چرا عبرت انگیز...!

♦️در آذر ۱۳۵۷ یعنی سه ماه مانده به پیروزی انقلاب، امینی از شاه خواست برای آرام کردن كشور، از دکتر صدیقی(جامعه شناس، حقوقدان و وزیر کشور دکتر مصدق) کمک بگیرد. دیکتاتور ابتدا با عصبانیت گفت:
«حالا کار من به جایی رسیده که از این میرزای جامعه شناس کمک بخواهم!»
اما وقتی امینی وضعیت بحرانی کشور را یادآوری کرد آن وقت شاه که کنترل کشور از دستش بدر رفته بود تسلیم شد و این گفتگوها پنج جلسه بوده با حضور شاهدی چون عبدالله انتظام.

♦️دکتر صدیقی علیرغم مخالفت شدیدِ همکاران حزبی اش مخصوصا سنجابی و فروهر...بخاطر نجات کشور، آماده گفتگو با شاه می گردد. صدیقی از یاران نزدیک مصدق که بارها طعم زندان را چشیده بود وقتی محمدرضا شاه از او می پرسد:
«در این مدت آقای دکتر ظاهراً در دانشگاه مشغول بودید؟»
دکتر صدیقی پاسخ داد:
«به لطف اعلیحضرت، گاه در زندان قزل قلعه و قصر بودم، گاه زیر نظر ساواک شما....»!
محمدرضا شاه: گلایه ها را کنار بگذاریم، باید وطن را نجات داد.
دکتر صدیقی: برای نجات وطن نمی شود گذشته را کنار گذاشت.

♦️برای لحظه ای در نظر آورید آخرین روزهای پدرش رضاشاه را که تمام مردان استخواندار کشور را یا کشته یا به زندان کرده بود و یا خانه نشین! و در زمان آمدن متفقین، دست به دامن محمدعلی فروغی گردید که او را هم از سالها پیش خانه نشین کرده بود!
در میان گفتگوها، صدیقی جمله ای به شاه می گوید که دقیقا عمق تشابه پدر و پسر و تمامی دیکتاتورها را در اواخر کارشان نشان میدهد! صدیقی میگوید:
«اعلیحضرت، شما هر چه رجل آزاده و وطنپرست بود به زندان انداختید. شما و دستگاه شما ایران را از هر چه مَرد بود خالی کرد»!
می بینید چقدر اواخر پدر و پسر به هم شبیه بودند و تاریخ و حوادث آن نه بقول مارکس کاریکاتورش، بلکه بقول هگل، عینا تکرار می گردد؟!

♦️صدیقی از شاه میخواهد کشور را ترک نکند وقتی شاه می گوید ولی «کارتر با خروج او از ایران موافق است»
صدیقی حرف شاه را قطع کرده، می گوید:
«برازندۀ شاه ایران نیست در چنین مسئله‌ای، نگرانِ نظر یا حمایت آمریکا باشد».
فردای همان روز که شاه با سالیوان سفیر آمریکا دیدار کرده به او میگوید:
«صدیقی مرد یک دنده و سرسختی است تنها حُسنِ او ایمانش به قانون است»
وقتی خبر این گفتگو پخش میگردد امام خمینی در گفتگو با رادیو لوکزامبورک میگوید:
«این‌ها از طرف ملت نیستند که با شاه مصالحه کنند و شاه پایگاهی در میان ملت ندارد...»

♦️در درون جبهه ملی نیز که اینک به اردوی انقلاب پیوسته و با امام بیعت کرده بودند ابتدا سعی کردند صدیقی را برحذر دارند و بر نابودی سلطنت تاکید کنند و وقتی نتیجه نگرفتند، آنوقت، صدیقی را از جبهه ملی طرد کردند:
«... آقای دکتر صدیقی از نیمۀ سال ۱۳۴۲ با هیچ یک از سازمان های جبهۀ ملی ایران کوچکترین همکاری نداشته و اکنون هم در هیچ یک از ارگانهای این جبهه سمتی ندارد...»

♦️اما صدیقی ضمن تاکید بر بقای ایران، شروط همکاری با شاه را بیان می کند:
«اجرای کامل قانون اساسی، تفکیک قوای سه گانه، لغو محاکم اختصاصی و ماندن شاه در ایران بود....».
صدیقی برای تشکیل دولت، اول به دوستان خود رجوع میکند اما یدالله سحابی، مهدی بازرگان، رحیم عابدی و شمس الدین امیرعلائی اولین کسانی بودند که دعوت او را رد میکنند.
با اینهمه، صدیقی کابینه اش را در ۷ دی ۱۳۵۷ آماده و به اطلاع شاه میرساند، اما شاه از بین شروط او، ماندن در ایران را قبول نکرده و همچنین، چون پارسونز سفیر انگلستان در ملاقات با شاه با صدارت صدیقی مخالفت کرده و گفته بود که او بدون موافقت رهبران مذهبی و بازاری موفق نخواهد شد
،
بدین ترتیب، صدیقی کنار گذاشته میشود هم از طرف شاه و هم از طرف هم حزبی هایش...!

♦️اما آن مردان جبهه ملی که آنروز وزرات کابینه صدیقی را نپذیرفتند و بجای آن، وزیر اولین دولت انقلاب گشتند پایان خوشی نداشتند مخصوصا آن دو نفر که بیشترین مخالفتها را با صدیقی کرده بودند یعنی داریوش فروهر و دکتر سنجابی.
داریوش فروهر حتی گریه کرده بود بلکه صدیقی را از همکاری با شاه منصرف کند بعدها در خانه اش سلاخی شد و سنجابی نیز پس از مخالفت با لایحه قصاص، از سوی امام، مرتد اعلام شده و پس از ۱۴ ماه اختفا، سرانجام در ۸۰ سالگی توسط کردها از طریق قاطر و کوههای آرارات خود را به ترکیه رساند و از آنجا به پاریس...

به نقل از:
سرگذشت پروکروستس ایرانی: بررسی کارنامه نورالدین کیانوری با تاکید بر پس از انقلاب...ص۲۳۳

25.7k 1 535 452 190

💥تنها ثروت بابا یک قوطی بود!
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️«رضا گنجه‌ای» متعلق به خاندانی از شهر گنجه بوده که خانواده اش پس از شکست ایران از روسیه و پیوستنِ شهر گنجه و برخی شهرهای دیگر به روسیه، تابعیت روسیه را نپذیرفته، به تبریز آمدند.
او در١٢٩٠ش در محله ششگلان تبریز متولد شد. در ۱۳۰۵ش به تهران و سپس آلمان رفت و در رشته مهندسی پلی‌تکنیک زوریخ تحصیل کرده پس از بازگشت، در دانشکده فنی دانشگاه تهران، استاد و سپس ریاست دانشکده فنی شد و در سال ۱۳۳۴ در کابینه حسین علا وزیر صنایع و معادن شد...
اما آن چه سبب شهرت او شد مدیریت نشریه «باباشمل» بود که اولین هفته نامه فکاهی ایران بوده. با وجود شغلهای مهمی چون ریاست، وزارت... از دارِ دنیا عزیزترین چیزِ بابا در زمان مردن، یک قوطی کوچک بود! به این قوطی در آخر نوشته باز خواهم گشت...

♦️بیشتر از هر مقامی به نقد و شوخی با مجلس و نمایندگان می پرداخت. مثلا از زبان نمایندگان مجلس چنین می سرود:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم لذت شغل وکالت نرود از یادم
جزصحیح است نگفتم سخنی در مجلس چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم

♦️یا در ستونی دیگر در گزارش از سخنان نمایندگان مجلس نقل قول میکرد و خودش چنین پاسخ میداد:
آقای دکتر شفق نماینده مجلس: مطابق اصول پارلمانی دنیا...
باباشمل: جانِ بابا، تو کی از این مقایسه ما با دنیا دست بر میداری؟ چه چیز پارلمان شما با پارلمانهای دنیا قابل قیاس است که اصولش باشد.
آقای ثقه الاسلامی: خیلی خوشوقتم که دوره چهاردهم انتخابات آزاد است...
باباشمل: تو را به روح ثقه الاسلام مرحوم. بگو ببینم، خودت حرف خودت را باور داری؟.
آقای فولادوند: مردم را از حق قانونی شان که داشتن نماینده است در مجلس نباید محروم کرد.
باباشمل: ای کاش بجای محرومیتهای غیرقانونی فقط این حق قانونی را از ما میگرفتند.
(مجله باباشمل،۱۸خرداد۱۳۲۳،ش۵۷.ص۷)
آقای شریعت زاده نماینده مجلس: تبریز مهد پرورش آزادی و موجد اساس مشروطیت ایران بوده است.
باباشمل: جانم، مشروطیت حال، سی و هشت سالش است دیگر مهد ندارد بلکه تختخواب لالایی میکند.
(مجله باباشمل،۱۵تیر۱۳۲۳،شماره۶۱،ص۷)
یک ستونی بنام نیش و نوش داشت در باره موضوعات مختلف. به عنوان نمونه:
صلاح مُلک کجا؟ کله ی خراب من کجا؟! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
یکی زمجلسیان نکته ای حسابی گفت: که این جماعت رهزن کجا، حساب کجا؟!
وزیر فکر خود و ما صلاح از او خواهیم ببین که ما کجائیم و آن جناب کجا؟!
(باباشمل،شماره۴۹، ۱۷فروردین۱۳۲۳)

♦️در سر مقاله ای با عنوان «شیربرنج» مینویسد:
«یکی به کورمادرزاد گفت: هیچ تا به‌ حال شیربرنج خورده‌ای؟ جواب داد: نه، اصلاً من نمیدونم شیربرنج چه شکلیه. گفت: یه چیز سفیده. کورمادرزاد جواب داد: سفید چیه؟ گفت: سفید، رنگ غازه. جواب داد: غاز چه شکلیه؟ یارو انگشت‌هاش رو راست کرد و نوکاش رو به‌ هم چسبوند و مچ دستش رو کج کرد، دستش رو شکل غاز نمود و دست کوره را گرفت و مالید به دست خودش. گفت: غاز یه همچو شکلی داره. کوره همین که دستش به دست گُنده و زِبر یارو خورد، خودش رو عقب کشید و گفت: نه جانم! من شیربرنج به این کلفتی نخورده‌ام...
حالا به جون همه‌ تون، اونایی هم که خواستن به ما کور و کچل‌ها، مشروطه و حکومت ملی رو حالی کنن، همین کار و کردن و درست همون قدر ما از مشروطه و آزادی سر در آوردیم که اون کوره از شیربرنج...»!

♦️پس از انقلاب، بابا شمل نیز راهی غربت شد و البته علیرغم وزارت و ریاستش که در طول عمرش داشت اما در سویس در نهایت فقر بود، فقط تعدادی کتاب، مجله و آن قوطی معروفش را با خود داشت. حتی در آخر عمرش به کمک دیگران زندگی میکرد و تنهای تنها...
زمانی همه را میخنداند اما خودش مدت زیادی با خنده بیگانه شده بود! وقتی هم در ١٥ شهریور ١٣٧٤ در ژنو درگذشت سه روز جنازه اش بر زمین مانده بود!
اما تنها ثروتش که برایش از هر چیزی گرانبهاتر و عزیزتر بود یک قوطی بود که وقت رفتن از ایران، آنرا نیز با خودش برده و در غربت همیشه در کنار رختخوابش و کنار داروهایش میگذاشت. کسی نمیدانست داخل آن چیست، بارها کسانی از محتویات قوطی پرسیدند پاسخ نداده بود اما در یکی از سفرها به دکتر هوشنگ طالع که خواهرزاده اش بود باباشمل گفت:
- اون قوطی را می بینی؟ همان که بالای گنجه است.
- بله...بله دیدم.
- آن را بردار.
- دکتر طالع آن را برداشت، درش را باز میکرد که فریاد باباشمل بلند شد.
- چه می کنی؟ مواظب باش نریزد!
- با دقت جعبه را به سوی او دراز کرد. بابا در حالی که هم دستش و هم صدایش از شدت هیجان می لرزید گفت:
- می دانی این تو چیست؟ داخل این جعبه، خاک وطن است یادت باشد وقتی من مُردم آن را در تابوت من بریزی...!»

و این خاک را در طول تاریخ امثال باباها حفظ کرده اند...

✅کاریکاتوری از طرز رفتار متفاوت نمایندگان مجلس در قبل و پس از انتخابات از باباشمل آورده ام در
اینجا...!

14.8k 0 192 61 178
20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.