دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


همیشه از ما می پرسند چرا زخمهای بسته شده را دوباره باز میکنید؟
میگوییم چون آن زخمها، بد بسته شده اند. اول باید عفونت را معالجه کرد و بعد زخم را بست و گرنه، زخمها خودشان دوباره سرباز می کنند...

ارتباط با من:
@amoradym

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


💥در پناه سر زلف تو بهارستانی است...
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۱۴ مهر مصادف است با سالروز یکی از فرخنده ترین روزهای تاریخ ایران. یعنی اولین جلسه مجلس شورا در کاخ گلستان که با نطق مظفرالدین شاه آغاز شد.

🌾مردم به ستوه آمده از استبداد داخلی و دخالتهای روس و انگلیس، هزاران امید به آن مجلس بسته بودند و به آن عنوان «مقدس» دادند و بهار سرود:
در پناه سر زلف تو بهارستانی است
که در او هیئت دل مجلس شوری دارند
رازداران تو در انجمن سری دل
لطفی از رمز دهان تو تمنا دارند
مجلس اول ابتدا مشکلات عدیده داشت درگیر با محمدعلی شاه و مشروعه خواهان بود و مکانش، کوچک و نصف اتاق بود، نمایندگان بصورت مسجدی، دو پشته و سه پشته نشسته، در بقیه اتاق هم تماشاگران بودند، گاهی تماشاچیان شلوغ میکردند فکر میکردند در قهوه خانه نشسته، یک مرتبه به وسطِ صحبتِ نمایندگان پریده، احسنت میگفتند، یا وقتی نماینده ای وارد مجلس میشد چاق سلامتیها باعث اختلال نظم میشد، البته بساط چایی و قلیان نیز حاضر بود، گاهی بانگ الاغ و شیهه اسبِ نمایندگان که در آن نزدیکی بسته بودند اختلال ایجاد کرده و بوی پهن شان فضا را پر میکرد، گاهی تماشاچیان، قاطی صف نمایندگان میشدند! عاقبت طنابی از وسط مجلس کشیدند تا وکلا از مردم جدا شوند، اما این طناب در مجالس بعدی چنان کلفت تر شد که نمایندگان از مردم حسابی جدا شدند!

🌾بلی! آن مجلس اول همه چیزش ساده بود حتی حقوق هم نمیگرفتند، اما از جنس مستشارالدوله ها، تقی زاده ها، مدرس ها و مصدق ها بودند، از شنیدن خبر فروش دختران قوچان توسط آصف الدوله حاکم، چنان احساساتشان جریحه دار شده که به گریه افتادند و برخی نمایندگان تبریز در دفاع از حقوق مردم در مقابل مشروعه خواهان، چنان مقاومت کردند که تکفیر شدند و شبها از ترس جانشان در مجلس می خوابیدند!
مجلس اول با تمام گرفتاریهایش، چنان خوش درخشید و قوانین مترقی تصویب کرد که سفیر انگلستان در تلگرافی نوشت:
«این مجلس ایرانیان چنان پر تلاش است که حتی از مجلس خود ما هم پیشرفته تر است...!»
اما آن مجلس مقدس، که امید ستمدیدگان ایرانی بود، به توپ بسته شد و آرزوها برباد رفت، مجالس بعدی که تشکیل شدند مصداق این سخنِ عین السلطنه بود که نوشت:
چنان ریدند احزاب سیاسی
‌به اصل و فصل قانون اساسی
كه دیگر هیچ نتوان پاك كردن‌
مگر با صد زبان دیپلوماسی
(روزنامه خاطرات... ج۵، ص۳۷۲۲)

🌾به دوره رضاشاه که رسیدیم باز مضحکتر شد و تهی از ذاتِ خود.
تیمورتاش لیست نمایندگان را تهیه میکرد و از نظر رضاشاه میگذراند! البته رای گیری هم میشد اما برخی شهرها حتی تعداد رای ها از کل اهالی شهر بیشتر میشد! وهاب‌زاده از اردبیل سی‌هزار نفریِ واجدِ رای ۳۶۶۳۶رأی آورد! ثقه‌الاسلام بروجردی از بروجردِ سی‌هزار نفری، ۳۵۳۵۹ رأی و عمادی از ساری ده‌هزاری نفری،۳۳۷۴۲ رأی آورد!
وقتی متفقین آمدند مجالس در فضای اشغال شده بهتر شدند و این شوربختی مردمی است که وقتی کشورشان اشغال میگردد، مجالس اش بهتر میگردد!
اما با کودتای ۲۸ مرداد مجلس چنان به قهقرا رفت که در دیکتاتوری پسر، رئیس مجلس مهندس ریاضی میگفت:
بزرگترین افتخار ما اینست که منویات اعلیحضرت را در قالب قانون می ریزیم...!

🌾و پس از گذشت نزدیک به ۱۲۰سال، اکنون رسیده ایم به مجالسِ فعلی که پس از الک کردن و نظارت استصوابی مصداق این ضرب المثل ترکی میگردند:
«ایندی دوشدون قوش حدینه»
یعنی حالا شدی یک مرغ حسابی!
ضرب المثل اش برمیگردد به داستان مردی روستایی که در صحرا می رفت، لک لکی دید که بر روی سنگی نشسته، مدتی در وی خیره شد و از جثه کوچک و در مقابل، پاهای بسیار درازش تعجب کرد آن وقت، چوب دستی اش را پرتاب کرد و هر دو پای لک لک را شکست. خنده اش گرفت و با خود گفت:
برای دو پسرم یک جفت فلوت بدست آوردم و تو هم شدی مرغ حسابی...!

✅در این کشور بجای آدمها، ساختمانها مدرن می شوند، امروزه ساختمان آن مجلس باشکوهتر شده، نمایندگان یا تماشاگرانش بجایِ نشستنِ روی حصیر و فرش، در صندلی های سبز می نشینند و بجای قلیان دارای میکروفن، لب تاپ و بجای اسب و گاری، پاترول و دناپلاس...
اما آنچه مهم است اینکه: شرف المکان بالمکین...


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
✅استوری اینستاگرام اینجانب در مورخه ۱۲ مهر ۱۴۰۳.
✍️
علی مرادی مراغه ای
در سکانسی از فیلم سقوط(Downfall)به کارگردانی الیور هیرشبیگل یک ژنرال نظامی از کمبود امکانات و نبود تجهیزات در ادامه جنگ می گوید و گوبلز (وزیر تبلیغات نازی) چنین پاسخ می دهد...!

لینک اینستاگرام من:
https://www.instagram.com/ali_morady_maragheie/

1.6k 0 67 15 28

کامنت های زیر نوشته ها که دوستان نثار همدیگر می کنند نشان می دهد که امروزه در جامعه ما مهرواژه ها به کلی غایب هستند اما خشونت کلامی بیداد می کند و چون در خشونت کلامی خونی ریخته نمی شود در نتیجه نمی دانند که:

آنقدری که کلمات آدم کُشته‌اند، تفنگ‌ها نکُشته‌اند!
و در اینجا بقول حضرت حافظ:
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت...!


و ایضا این مقاله

5.4k 0 97 290 187

💥كلمۀ قبيحۀ آزادى...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

ماريانا! آدمي چيست بی آزادی
به من بگو، اگر آزاد نباشم چه سان توانم دوستت داشته باشم؟
چگونه قلب خويش را ـ اگر از آن من نباشد ـ به تو هديه كنم؟
لوركا


✅اولین بار «كلمۀ قبيحۀ آزادى» را ملاعلی کنی، متمولترین و متنفذترین روحانی زمان ناصرالدین شاه بکار برد...

♦️با مرگ امیرکبیر، ۲۰ سال پرونده تجددخواهی بسته شد تا صدارت حسین خان سپهسالار.
اصلاحات و قانونگرایی صدراعظم سپهسالار با مخالفت گروههای مختلف روبرو شد، اولین گروه شاهزادگان و حاکمان ولایات بودند چون قانونگرایی باعثِ معین شدن میزان مالیات هر ولایت و كاهش سایر وجوهاتی كه از مردم گرفته میشد می گردید پس، خشم حکام خون آشامِ ولایات و ایالات را برانگیخت!.
مخالفان بعدی کثیری از علما بودند و مهمترین اش حاج ملاعلی کنی که آزادی را مترادف با بی بندوباری می دانست و مغایر با شریعت.
او در نامه به ناصرالدین شاه نوشت:
«كلمۀ قبيحۀ آزادى... به ظاهر خيلى خوش نماست و خوب، و در باطن سراپا نقص است و عيوب. اين مسأله برخلاف جميع احكام رسل و اوصياء است...آزادی یعنی هركس هرچه بخواهد بگويد و از طريق تقلب و فساد، نهب اموال نمايد...»
( خان ملك ساسانى، رجب ۱۲۹۰)

♦️این مخالفتها و رویارویی ملاعلی کنی با اصلاحات سپهسالار بر سر امتیاز رویتر و مخصوصا كشیدن راه آهن به اوج خود رسید هر قدر كه سپهسالار برای احداث راه آهن تلاش می نمود، روحانیون مخالف وی، سعی میكردند تا جلوی این كار را بگیرند. کنی در مخالفت با کشیدن راه آهن می نویسد:
«ساختن راه آهن موجب میشود كه جماعات اروپایی به ایران سرازیر شوند با هجوم عموم فرنگیان در بلاد ایران، كدام عالمی در ایران خواهد ماند و اگر بماند جانی و نفسی داشته باشد كه یکدفعه وادینا و واملتا بگوید...»
(آدمیت، اندیشه ترقی...ص۱۶۱)
مخالفت روحانیون با سپهسالار محدود به احداث راه آهن و یا امتیاز رویتر نبود، آنان شایع كردند كه سپهسالار میخواهد ایران را مسیحی كند و گفتند اگر ناصرالدین شاه سپهسالار را عزل نکند «نه تنها از پایتخت، بلکه از ایران مهاجرت خواهند كرد»
(همان..ص۱۷۹)

♦️بدین ترتیب، آن پرونده اصلاحات که با عباس میرزا در دارالسلطنه تبریز باز شده بود بار دیگر با کنار گذاشتن سپهسالار بسته شد.
سپهسالار، شاه را تشویق میکرد به مسافرت اروپا تا تحولات دنیای غرب را از نزدیک ببیند و این، خوش آیندِ سنتی ها و متقدمین نبود پس به زمان بازگشت از سفر اروپا، به منجیل که رسیدند، نامه های تندی از حاج ملاعلی کنی و سیدصالح عرب رسید که تیر خلاص را بر صدراعظم متجدد زد.
حاج ملاعلی کنی به شاه، خبر داد اگر پایِ صدراعظم به تهران رسد تاج از سرِ تو برداشته خواهد شد! و سید صالح نیز صدراعظم را واجب القتل دانست!
(اندیشه ترقی، آدمیت...ص۲۶۷).
با این تهدیدها، شاه مجبور شد صدراعظم را عزل و به تهران نیاورد و به رشت بازگرداند!.

♦️کسانی چون سید جعفر کشفی، میرزای قمی، ملا احمد نراقی از علمای دوره قاجار با اتکاء به نظریه "سلطان مأذون" با "ظل الله" خواندن پادشاهان، بر مشروعیت سلاطین قاجاری مهر تائید زده و مردم را به اطاعت از آنها فرا میخواندند در این دیدگاه اگرچه در مقام نظر، سلطان، مأذون از فقیه است و اِعمال قدرت آن به اعتبار شریعت مشروعیت می یابد؛ ولی در عمل انقیاد و اطاعت حکام و سلاطین واجب است.
برای پی بردن به پیوند عمیق و درهم تنیدگی قدرت مذهبی و قدرت سیاسی در دوره صفویه یا قاجاریه همین یک نمونه نقل قول از سیدجعفر کشفی کفایت میکند که میگوید:
اطاعت از سلطان ستمکار و جور پیشه چهل سال بهتر است از رعیتی که مهمل و سرخود باشند در یک ساعت از روز...!
(فصلنامه علوم سیاسی، ۱۳۷۴ ، ش۱۲، ص۱۶۶).
در مناسبات فردی نیز، علمایی که روابط خوبی با سلاطین قاجاری داشتند به نظرشان«فاِنَّ سُلطانُ الاِسلام، اَصلُ الاِسلام وَ مُجتَمِعُ اَرکانَهُ»
(قمی ۱۳۷۱، ص۳۷۰)

♦️وقتی در زمان مظفرالدين شاه، امين الدوله خواست مذهب را از سياست جدا كند علما نه تنها بر ضد وی حتى «شاه را بعنوان فساد عقيده و پيروى از طريقۀ شيخى، تهديد نمودند...»
( حيات يحيى... ج ۱، ص ۲۰۷)
به دوران مشروطیت شیخ فضل الله سرسخت ترین دشمن آزادى عقيده، قلم و مدارس جدید بود، مى‌گفت ممكن نيست آثار پارلمنت پاريس و انگليس مترتب گردد:
«ما اهالى ايران شاه لازم داريم، عين الدوله لازم داريم، چوب و فلكه و ميرغضب لازم داريم»
(تاریخ بیداری..ج ۱، ص ۲۵۷)
استواری شیخ بر آرمانش چنان بود که حاضر بر دار شد اما حاضر بر پناهندگی در هیچ سفارتخانه ای نشد!
به زمان رضاخان وقتی او در پی جمهوریت برآمد علما در مقابلش ایستادند اما در قم به او پیشنهاد شاهی کردند چون مسند شاه از اعماق سنت و پیوند دیرینه شاه و شیخ برمی‌آمد اما جمهوریت از غرب و بیگانه...!



http://www.upsara.com/images/b329071_.jpg

9.9k 0 241 253 116

✅ژست رضاخان در کنار رولزرویس مصادره شده نصرت الدوله!
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️رضاخان پس از بالا رفتن از نردبان قدرت، کسانی که او را در رساندن بقدرت کمک کرده بودند کُشت چون تاریخ مصرف شان تمام گشته بود مخصوصا آن سه نفر(تیمورتاش، داور و نصرت الدوله)
این در ایران همیشه مسبوق به سابقه بوده چون قدرت مشروعیت مردمی نداشته پس برای نگهداشتن آن همیشه شمشیری عریان لازم بوده برای زدن سرِ مدعیان احتمالی قدرت...!
اول نصرت الدوله قربانی شد!

♦️وقتی نصرت الدوله
در ۱۳۰۸ش بازداشت شد حسن مستوفی نخست وزیر سابق که محترم بود و رضاشاه او را «آقا» صدایش می کرد خواست شفاعت کند اما رضاشاه خطاب به مستوفی گفت:

«آقا! آیا هیچ وقت خانم بازی کرده اید؟!
مستوفی که آدم محترمی بود از شرم سرش را پایین انداخت و سبیلهای بلندش هم آویزان شد و سکوت کرد. رضاشاه ادامه داد:
اگر شما نکرده اید، من کرده ام. وقتی شب خانم را نزد خود نگاه داشتم، صبح حق الزحمه او را داده و روانه اش کردم و دیگر با او کاری نداشتم. حکایت اینها(نصرت الدوله و دیگران) هم از این قرار است و دیگر با او کاری ندارم، سیاست عاطفه بردار نیست..»

(مجله خواندنیها، ۲۹اردیبهشت۱۳۲۴ در
اینجا)

10.3k 0 293 359 133

💥به مناسبت درگذشت طنزنویس توده ای در غربت
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅فریدون تنکابنی در ۷مهر در ۸۷سالگی در آسایشگاه سالمندان شهر کُلنِ آلمان درگذشت.
دوستانش
در ذکر سجایا و طنزنویسی او چندین مقاله نوشته اند اما دریغ از یک سطر نوشته در نقد او و اشاره به نوشته های افراطی او در سالهای اوایل انقلاب...!
ما ایرانی ها خیلی احساسی هستیم و اشک مان همیشه دم مشک مان! لذا وقتی کسی می میرد او را به عرش می رسانیم مخصوصا اگر رفیق حزبی مان باشد!
ما ترکها مثلی داریم که:
«آدام اولنده گُتونه بال سورتر گئدر...؟!»

♦️اگر من در نوشته ها به نقد می پردازم بخاطر اینست که تاریخ غیبت پشت سر مردگان نیست بلکه ما به نقد گذشتگانمان نیاز داریم تا نقاط قوت و اشتباهاتشان چراغ راهمان باشد، چون در اینصورت به بلوغ نزدیک می شویم.
تفاوت ما آدميان با شامپانزه ها اینست که ما با تاریخ و نقد گذشتگانمان، از میراث گرانبهایی برخوردار میگردیم تا مانند شامپانزه ها از صفر شروع نکنیم!
و گر نه، دعا می کنیم که خداوند این توده ای درگذشته را با حوریان بهشتی محشور فرماید...!

♦️در سالهای بعد که تب انقلابی و آرمانگرایی افراطی این نسل فرو نشسته بود در طنزی بنام «کودک استثنایی» چنین نوشته:
«همین که نوزاد به دنیا آمد، پزشک ضربه‌ای به پشتش زد که مانند همۀ نوزادان نفس بکشد و به گریه بیفتد، نوزاد نفس کشید، اما بر خلاف نوزادان دیگر به گریه نیفتاد، بلکه گفت:
«منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می‌رود...
پزشک با شگفتی ضربۀ دیگری به پشت نوزاد زد، این بار گفت:
«از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.»
پزشک با خود گفت: «این کودک استثنایی و مغز نابغه‌ها را دارد، مسلماً در این جامعۀ هشل هف عقب مانده دچار دردسر خواهد شد، بهتر است نیمی از مغزش را در آورم.»
نیمی از مغزش را بیرون آورد و بعد ضربه‌ای به پشتش زد، نوزاد این بار گفت:
«در زندگی زخم‌هایی هست که روح را در انزوا مثل خوره می‌خورد و می‌تراشد»!
پزشک ضربۀ دیگری به پشت نوزاد زد و این بار با حیرت و ناباوری شنید:
«من مسلمانم، قبله‌ام یک گل سرخ، جانمازم چشمه، مُهرم نور...»!
پزشک با خود گفت:
«خیر، درست شدنی نیست! بهتر است بقیه مغزش را هم بیرون بیاورم، اصلاً مغز به چه دردش می‌خورد. بی‌مغز راحت‌تر زندگی خواهد کرد».
پزشک بقیۀ مغز نوزاد را هم بیرون آورد و باز ضربه‌ای به پشت او زد. نوزاد این بار فریاد برآورد:
«مرگ بر بی‌حجاب! مرگ بر لیبرال! مرگ بر سکولار! مرگ بر روشنفکر!...»

♦️اما نباید از یاد برد که در اوایل انقلاب، فریدون تنکابنی و رفقای توده ای او مصداق بارز این "کودک استثنایی" بودند که آن پزشک مغزش را برداشته بود چرا که پس از انقلاب با کوشش حزب توده، واژه «لیبرالیسم» به یک انگ بدل شد که به دشمنان حزب پرتاپ میشد کیانوری افتخار میکرد که این واژه«اول بار توسط ما در فرهنگ سیاسی ایران وارد شده»!
( نامه مردم، شماره۳۹۲، ۲۰آذر ۱۳۵۹)
می بینیم که لیبرالیسم که از یادگارهای درخشان عصرِ روشنگری است و بر حقوق افراد و برابری فرصت ها، تأکید میکند در قاموس حزب توده به فحش بدل گشته و بارها در طنز فریدون تنکابنی کوبیده می شود...!

♦️حزب توده در عمر ۲۸۷ روزه دولت بازرگان به آن بعنوان نماد نیروی لیبرال حمله کرد چون به نظرش، دولت بازرگان انتقامجو نبود، چون نقش ترمز کننده داشت، چون مخالف خشونت انقلابی بود...!
وقتی پس از اشغال سفارت آمریکا، بازرگان استعفا داد، حزب توده با تمام وجود از آن استقبال و آنرا یک تحول نامید!
(مجله دنیا، مورخه۵۸، آبان، ش۸۲)
و فریدون تنکابنی، دولت بازرگان را به «فولکس فراعنه عهد بوق» تشبیه کرد که نمیتوانست حرکت کند و «سیل خروشان انقلاب او را شست و برد»!
(همان...ص۸۴)
اما وقتی «فولکس فراعنه»ی بازرگان از کار افتاد، برعکس انتظار حزب توده، بولدزر جمهوری اسلامی به حرکت در آمد و خود حزب توده را نیز روبید و از بین برد! و حزب توده که طبق نظریه «راه رشد غیرسرمایه داری» اولیانوفسکی،
خواب کسب قدرت را می دید و دولت بازرگان را مانع می دانست اما بجای کسب بقدرت، راهی زندانها شد! مثل اینکه بقول مولوی:
از قضا سرگنجيين صفرا فزود روغن بادام خشکی می‌نمود!

♦️و در این زمان آقای فریدون تنکابنی طنزپرداز نیز که قبل از انقلاب طنز خوبِ "یادداشتهای شهر شلوغ" و پس از انقلاب تشبیه "فولکس فراعنه" از او به یادگار مانده، کوشید بگریزد و در سال ۶۲ دست به دامن قاچاقچی ها شد تا از راه کوههای کردستان به ترکیه و از آنجا به یک کشورِ پلیدِ سرمایه داری پناهنده شود...!
به نظرم این سخن سهراب، دستِ کم در زمان او صادق بوده که گفته بود:
این سرزمین، مادرانی خوب داشته با روشنفکرانی بد...!

https://s8.uupload.ir/files/1_o6o9.jpg

11.6k 1 324 131 177

◀️ دانلود کامل فایل صوتی کنفرانس
(به همراه پاسخ به پرسش ها
)

🔸 با حضور: علی مرادی مراغه ای

♦️این کنفرانس به مناسبت سالروز تشکیل حزب توده ایران(با تاکید بر نقش و عملکرد نورالدین کیانوری) در  ۷ مهر ماه ۱۴۰۳ در گروه آکادمی فلسفه مارزوک برگزار گردیده است.

4.3k 0 107 102 28

🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹 موضوع:
به مناسبت هفتم مهر سالروز تشکیل حزب توده ایران
(با تاکید بر نقش و عملکرد نورالدین کیانوری...)

🔸 با حضور:  علی مرادی مراغه ای
   نویسنده و پژوهشگر تاریخ

🕒 زمان: شنبه ۷ مهر ماه، ۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

🔗  لینک حضور:

https://t.me/+kNTrH-rWkmk0MzA0


❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...

6.8k 0 41 60 59

💥معیار گزینش افراد برای مشاغل در ایران
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅در تاریخ ایران، معیار گزینش افراد برای مشاغل همواره یک زخم ناسوری را ماند که البته نتایج آن چون دودی همیشه بر چشمان کشور و مردم ایران رفته است.
در زیر تنها به یک نمونه تاریخی اشاره می کنم که ببینید این زخم همچنان تازه است...!

♦️مورگان شوستر اقتصاددان، حقوقدان، وکیل و کارشناس مالی آمریکایی که در ۱۹۱۱م برای اصلاح مالیه به عنوان خزانه‌دار کل به استخدام دولت ایران درآمد خاطرات جالبی از ایرانیان و انقلاب مشروطه و دسیسه های دو قدرت روس و انگلیس بر علیه مردم ایران و نقش آنها در ناکامی انقلاب مشروطیت ایران دارد.
او به عنوان انسانی متعهد به انجام وظایفش پرداخت اما بزودی خشم روسیه و بریتانیا و خودِ مقامات فاسد ایرانی را برانگیخت که با اولتیماتوم روسیه مبنی بر اخراجش، ناچار شد مأموریتش را نیمه‌تمام رها کرده و در ۱۹۱۲م (بهمن ۱۲۹۰) ایران را ترک کند...

♦️جالب اینجاست که وقتی مورگان شوستر به همراه هیئتی پا به ایران می گذارد با هرمزخان فرستاده ممتازالدوله(وزیر دارایی ایران) ملاقات کرده و شوستر پس از معرفی همکاران خود، از هرمزخان می پرسد:
«حالا ما کجا می رویم؟!»
هرمزخان بلافاصله پاسخ می دهد:
«از این به بعد شما به جهنم می روید»!
شوستر با تعجب دوباره سوالش را تکرار می کند و هرمزخان دوباره پاسخ می دهد:
«شما به جهنم واقعی و سرزمینی که بدتر از جهنم است وارد شده اید»!
(اختناق ایران...ص۱۱)

♦️علت این پاسخ عجیب و غریب هرمزخان این بوده که چون خود وزیر دارایی مخالف ورود آمریکایی به ایران و اصلاح مالیه ایران بوده چون اصلاح مالیه ایران، نان بسیاری را که از طریق فساد مالی بدست می آمد آجر می کرد!
البته بزودی شوستر فهمید که وارد جهنم واقعی شده اما نه بدان دلیل که هرمزخان گفته بود بلکه بدان دلیل که مشروطیت ایران به گل نشسته، ایران بازیچه دو قدرت استعماری گردیده بود و در نتیجه، بزودی مخالفتها با شوستر هم از سوی مقامات فاسد ایرانی و هم از سوی دو قدرت استعماری آغاز شد و باعث اخراجش از ایران گردید!
در تاریخ معاصر ایران، من ندیده ام که کسی وجود داشته باشد که بخواهد با فساد مبارزه کند اما زمین نخورده باشد و سرانجامی شوم و تلخ نداشته باشید از امیرکبیر بگیرید بیایید تا مورگان شوستر تا مصدق و تا زمان ما...!

♦️اما برگردم به عنوان این نوشته و آن زخم ناسور:
وقتی مورگان شوستر در ۱۹۱۱م با شانزده نفر از همراهانش وارد ایران شد به جز دو نفر از بهائیان که انگلیسی بلد بودند هیچکس از او استقبال نکرد این سبب شد که او برخی از بهائیان را استخدام کند، اما سفارتخانه های روس و انگلیس که مخالف حضور شوستر و اصلاحات مالی اش بودند به دروغ شهرت دادند که مورگان شوستر برای تبلیغ بهائی به ایران آمده!
و این البته در ایران طوق لعنت بوده و برای زمین زدن کسی بسیار بُرّا...!

♦️وزیر مالیه ایران به شوستر گفت:
«بهتر است شما نوکرهای موجوده خودتان را تبدیل نمائید زیرا که همه ی ایشان متهم به بهائیت می باشند»
(تاریخ روابط ایران و...رضازاده ملک...ص۲۶۰)
شوستر شگفت زده شده می نویسد که من خیلی تعجب کردم «چرا که آن خبر برای ما بسیار تازگی و غرابت داشت و هیچوقت به این خیال ملتفت نشده بودم که باید نوکرهای خود را، امتحان عقیده بکنم، خصوصا که این حرکت برخلاف اصول و مسلک مستخدمین کشوری و ارباب قلم آمریکاست»!
تعجب شوستر نشان می دهد که معیار کشور ایران برای گزینش افراد در مشاغل نه توانایی ها و شایستگی های آنها در آن شغل، بلکه عقیده افراد مهمترین معیار بوده...!
البته خود شوستر را هم متهم به بهائی کردند و او در واکنش به این می نویسد:
«آمریکائی ها بابی نیستند ولی من خوش ندارم که دولت و ملت ایران، در عقاید مذهبی نوکران و رنگ دستمال گردن ما تصرف و مداخله کنند و اگر دولت ایران اقدامات مهمتری برای اصلاحات مملکتی فکر نکرده، بهتر است فکر بکند»
(شوستر...ص۷۷)

⏹و اینجا به سخن ژرف افلاطون می رسیم که بیش از دو هزار سال قبل، عدالت را به معنای نشستن هر کس در جایگاه خود تعبیر می کرد:
"تنها وقتی می توان از کارها نتیجه ای نیکو گرفت که هرکس وظیفه ای مطابق ذوق و استعداد خود داشته باشد...و تنها مایه برتری، قابلیت انسانی باشد..."


لینک ورود به کانال در (اینجا)

10.9k 0 175 48 168

💥آمریکاستیزی و روسیه ستیزی در آثار روشنفکران ایرانی
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅غرب ستیزی و آمریکاستیزی پس از کودتای 28مرداد در میان روشنفکران ما موج می زند نگاهی به داستان نویسی دهه سی، چهل و پنجاه به روشنی گواه است و در آثار هدایت، بزرگ علوی، جلال آل احمد، غلامحسین ساعدی و... دیده می شود...

♦️هدایت در داستان کوتاه «فردا» رفتار وحشیانۀ یك سرباز آمریکایی را به تصویر کشیده:
«ما اگر یك روز کار نکنیم، باید سر بی شام زمین بگذاریم. اون ها(آمریکاییها) اگر یك شب تفریح نکنند، دنیا را به هم می زنند! اون شب، اون سرباز آمریکایی که سیاه مست بود و از صورت پرخونش عرق می چکید، سر اون زنی رو که لباس سورمه ای تنش بود چه جور به دیوار می زد!»
(«فردا»...ص۳)
در آثار بزرگ علوی نیز غرب ستیزی به کرات هست مخصوصا در رمان چشمهایش.
در آثار غلامحسین ساعدی نیز مانند «عزاداران بیل» و «دندیل» تمرکز او بر آمریکاستیزی است، ساعدی در «آرامش در حضور دیگران» به ستیز با فرهنگ غرب رفته.

♦️اما در آثار آل احمد، تقبیح غرب و تقدیس شرق موج می زند به عنوان مثال در «نفرین زمین» و «شوهر آمریکایی» و «سرگذشت کندوها» غرب ستیزی و آمریکاستیزی بی داد می کند.
موضوع سرگذشت کندوها اینست که در کوهی بلایی ناگهانی آمده زندگی زنبوران را که در طاق نمای کوهی لانه دارند نابود کرده و آنها از گرسنگی و سرما ناگزیر به کندویی پناه می برند که متعلق به دهقانی به نام کمند علی بک است که کاسه ای شیره برای گرفتن زنبوران سرگردان در کنار خانۀ خود گذاشته.
کمند علی بک محصول تلاش زنبورها را برمی دارد و از برداشت عسل زنبورها به نام و نان می رسد امّا در آخرین بار طمع بیش از حدش سبب می شود که «سهم عسل خود آن ها را نیز بر دارد و به جای آن، شیره بگذارد و این کار باعث می شود که زنبورها برای گریز از شرِّ این بلا، چاره را در گریز از کندو و بازگشت به کوه، محل زندگی اجدادی، می یابند...»
می بینید که روشنفکر ما در ضدیت با غرب و شهرنشینی و دنیای جدید و مفاهیم نو، راه حلی که ارائه می دهد بازگشت به اعماق تاریخ است و این زنبوران(مردم ایران) با عسل شان(نفت) باید از دنیای جدید فاصله بگیرند و شهر را ترک کنند!
«دردِ دل ها که تمام شد نتیجه گرفتند که هیچ کدام دست به شیره نزنند و طرفش هم نروند و... بعد هم قرار شد دور و بر گودال شیره را دیوار بکشند و روش را هم بپوشانند که بوش به دماغ مورچه ها(بخوانید امریکائیان بیگانه) نرسد»
(سرگذشت کندوها، ص۲۱»
قبل از این در کنفرانسی بنام «بررسی عوامل غرب ستیزی روشنفکران ایرانی» به این موضوع پرداخته ام(جهت دانلود
اینجا)

♦️اینکه امریکا با کودتا و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، ضربه ی اساسی بر ایران و مخصوصا بر پروژه نوسازی سیاسی مردم ایران زد شکی وجود ندارد اما در مقایسه با کارنامه سیاه روسیه باید گفت که هیچ کشوری به اندازه روسیه به ایران ضربه نزده، اما در آثار نویسندگان و روشنفکران دوران جنگ سرد، این غرب است که اهریمن بوده نه روسیه...!

♦️اما در اینجا یک استثنا وجود دارد و اینکه، تنها در آثار غلامحسین ساعدی علاوه بر آمریکاستیزی، روسیه ستیزی نیز وجود دارد منظورم داستان «غریبه در شهر» ساعدی است که برای اولین بار در میان آثار داستانی، رد پای قشون روسی و جنایتهای آنها به چشم می خورد...!
آیا این بخاطر این نبوده که غلامحسین ساعدی ترک و زاده آذربایجان بوده و تاریخ آذربایجان مشحون از زخمها، داغ ها و دارهای روسها بوده و ناخوداگاهانه در قلم ساعدی جاری شده؟!
هر چند در فضای چپ زده ی آن سالها به روسیه تزاری حمله کرده نه به شوروی کعبه آمال حزب توده!
اما خود همین نیز غنیمت بوده که جنایات روسها در حوادث تلخ ۱۲۸۸ش را بازآفرینی کرده و مظلومیت ثقه الاسلام تبریزی را در سیمای شیخ دوزدوزانی و یا در قتل حیدر بدست روسها را به تصویر کشیده:
«نجف پابرهنه و نعره کشان از در مدرسه وارد شد و درحالی که به سر و صورت خود می زد شروع کرد به داد و فریاد: "آقا رو گرفتن، آقا رو گرفتن، آقا رو گرفتن...»
(غریبه در شهر...ص۱۷)
گر چه در رمان، حملات ساعدی بر روسیه تزاری بوده نه اتحاد جماهیر شوروی که از ترس هژمونی حزب توده بر محافل روشنفکری آن زمان، کسی را یارای حمله به آن نبوده! اما با این حال، این خود غنیمیتی بوده که ساعدی به عنوان یك روشنفکر، رسالت خود را فراموش نکرده و سابقۀ تلخ تاریخی اشغال و تجاوز یك کشور بیگانه را در قالب رمانی بازگو کرده...

♦️آنچه عجیب است اینکه امروزه برخی از همشهریان ناآشنا به تاریخ، در پرداختن به ناکامی مشروطه و نقش و جنایات روسها در آذربایجان و اعدام آزادیخواهان تبریز، بیشتر یقه غرب و فراماسونها و حتی ستارخان ها و باقرخان ها را می گیرند نه قشون جنایتکار روسی یا لیاخوف قزاق را...!
شاید بخاطر این بوده که محمدعلی شاه مستبد، دست پرورده شاپشال روسی، پناهنده به روسها و رفیق گرمابه و گلستان روسها بوده...!


💥یکی از تلخ ترین تصاویر تاریخ ایران...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅فیلم کوتاه و کمیاب زیر را از منابع روسی برداشته ام که مربوط است به بزرگترین شکست ایران یعنی فتح قلعه ایروان از سوی روسها که امروز ۴ مهر سالروز آن است...

♦️قلعه ایروان در ۱۵۰۴م بدستور شاه اسماعیل صفوی و بدست وزیر او روانقلی خان در ساحل رودخانه «زنگی»ساخته شده و مقاومترین قلعه ایرانیان بود، که بیش از ۲۳ سال، استوار در مقابل حملات روسی مقاومت کرده اما سرانجام، در آخرین حمله روسها به فرماندهی ژنرال پاسکویچ و البته با خیانت ارامنه داخل قلعه به زانو در آمد.
پس از سقوط این قلعه بوده که روسها از ارس گذشته تا اشغال تبریز پیش آمدند و شاه قاجار مجبورا به قرارداد ترکمنچای تن داد.

♦️این فیلم که دارای نریشنِ زبان روسی و با زیرنویس ترکی است با نقاشی معروف «سقوط قلعه ایروان» اثر هنرمند روسی«فرانس آلکسیویچ روبو» شروع می شود و فیلم با همین نقاشی بغایت تلخ نیز پایان می یابد.
به نظرم ،این نقاشی یکی از تراژیکترین صحنه های تاریخ ایران را نشان می دهد که در آن، قشون ایرانی پس از شکست، تسلیم شده و تفنگهای خود را به زمین گذاشته و روسها اسرای ایرانی را به زندان تفلیس منتقل می کنند...
البته، در کنار این تصویر تلخ، از تماشای هیبت و عظمت این قلعه که با امکانات پانصد سال پیش، بدستور شاه صفوی ساخته شده، حسی از غرور و افتخار به هر ایرانی دست می دهد...!
این قلعه از خاک رس و سنگ ساخته شده و در اطراف قلعه، چاله‌ های عمیق و پهن کَنده شده بود که چاله ها از آب پر می شدند. قلعه از سه طرف توسط حصارهای دو لایه محصور و دارای هفده برج بود.

♦️ژنرال پاسكويچ با قواى خود در اواسط اكتبر ۱۸۲۷م عازم فتح اين قلعه شد، قلعه به محاصره روسها در آمده و در زیر شلیک بی امانِ توپهای روسی، روزها مقاومت کرد که به نوشته منابع خارجى، ۶ روز و به نوشته منابع ایرانی ۱۲ روز مقاومت کرد اما سرانجام، در نتيجه اصابت گلوله های توپ، چند نقطه اطراف ديوار و برج و باروى قلعه تَرَك برداشت و شب هنگام يك ارمنى بنام قاراپت با چند نفر ديگر، پشت دروازه قلعه آمده، دروازه را بر روى قوای روسی گشودند!
ارامنه ساكن قلعه حتی برخی از قوای ایرانی مانند سارى اصلان و یارانش را که هنوز مقاومت می کردند دستگير کرده و به ژنرال پاسکویچ تحويل دادند!.
خاچاطور آبوویان در کتاب خود بنام«زخم‌های ارمنستان» بی آنکه به خیانت ارامنه داخل قلعه اشاره کند در باره غرش توپهای روسی می نویسد:
«قلعه ایروان در دود گم شد پنج روز و پنج شب توپها بی امان می ‌غریدند. مثل اینکه آتش الهی بوده که بر شهرهای سدوم و گمورا از بالا ‌می بارید قلعه ایروان گاهی مثل چراغ نورانی می شد و سپس خاموش می گردید آنقدر گلوله های توپ به سر و قلبش خورده بود که جانش به لبش رسیده بود...»

♦️سرانجام قلعه معروف ایرانیِ ایروان به تصرف روسها در می آید و پادگان آن که ۴۰۰۰ سرباز ایرانی می شد تسلیم گردیده فرمانده قلعه، حسن خان و ۲۰۵ مقام بلند پایه اسیر شده را دست بسته به زندان پترزبورگ فرستادند.
حدود ۱۰۰ توپ و مقادیر زیادی تفنگ و غنایم جنگی دیگر که در تصویر آمده به تصرف روسها در می آید.
پاسكويچ بخاطر اين پيروزى بزرگ از تزار، لقب ايروانسكى و نشان سن جورج دريافت كرد.
سقوط ايروان، روحيه جنگى سربازان ايرانى را به كل تخريب نموده دسته دسته فرار از خدمت بالا گرفت، بطورىكه پس از اشغال ايروان توسط روسها، فقط ۳۰۰۰ نفر سرباز براى عباس ميرزا باقى مانده بود و از ۶۰ هزار سربازى كه فتحعلی شاه در اختيار داشت حدود ۵۰ هزار نفرشان فرار كرده بودند و روسها از ارس گذشته تا اشغال تبریز پیش آمدند.
(سالهای زخمی...صص۳۱۱الی۳۱۵)

♦️سقوط قلعه ایروان برای ایران تکان دهنده بود و همچنین برای روسها چنان مهم بود که در روسیه مدال مخصوص فتح قلعه ایروان درست گردیده و به سربازان روسی اهدا می شد!.
در آرشیوهای روسی شاید دهها اثر، نوشته و فیلم در مورد این قلعه و تسخیر آن وجود دارد اما در ایران مثل بسیاری از حوادث تاریخی، دریغ از یک تصویر یا فیلمی یک ثانیه ای...!

♦️این قلعه عظیم پس از تصرف روسها همچنان موجود بود تا اینکه در زلزله سال ۱۸۵۳م. دیوارهای قلعه به شدت آسیب دید اما نمادهای ایرانی همچنان موجود بود که متاسفانه در دهه ۱۸۸۰م. بخشی از دیوار شمالی قلعه تخریب گردیده و کارخانه تولید کنیاک درست کردند و سپس تمام آثار و معماری مربوط به ایرانی و اسلامی را تخریب کردند...
ایرانیان، دیگر پس از این شکست سهمناک و تبعات قرارداد ترکمنچای، هرگز کمر راست نکردند و با این شکست و قرارداد ترکمنچای پای به معادلات دنیای جدید گذاشتند...

✅در این فیلم شش دقیقه ای، قلعه عظیم و شکوهمندی که بیش از پانصد سال قبل توسط ایرانیان ساخته شد دیده میشود.
اما شوربخت ملتهایی که بجای اکنونشان، به گذشته شان حسرت می خورند و افتخار می کنند...!

21.2k 0 593 172 140

💥دفتر آدمیت را خالی دیدم...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅عکس حاج سیاح به مناسبت سالروز درگذشت او.
آن زمان که فروش امتیازات به روس و انگلیس امری عادی شده بود حاج سیاح مینویسد:
«روزی حاجی میرزا ابوطالب زنجانی در محفلی، نخست وزیر علی اصغرخان اتابک را به باد تمسخر گرفته گفت:
علی اصغرخان! ایرانیان را خیلی ارزان فروختی، من حساب کردم هر فرد ایرانی بدولت خارجه به پانزده قران فروخته شده!
و اتابک جواب داد:
«خیلی گران فروخته ام چون ایرانیان نفری دو قران بیشتر نمی ارزند!»
(خاطرات حاج سیاح...ص۵۱۱)
«همه‌جا مردم در فشار جهل و ظلم هستند؛ ابدا ملتفت نيستند كه انسان هستند و انسان حقوقى دارد»
(ص۱۷۳)

♦️تصویر پایین: حاج سیاح و میرزا رضا کرمانی در زندان قزوین.
ناصر پورپیرار این عکس را جعلی دانسته مینویسد:
«زیرا پنجه و انگشتان پای در کند میرزا رضا رو به آسمان و پنجه و انگشتان پای بسته در کند حاج سیاح رو به زمین دارد»
(کتاب چهارم، برآمدن...۳۱)
اما پورپیرار نمیداند که پاهای سیاح رو به آسمان نیست بلکه براساس منابع«مچ پاهایش زخم شده و به توصیه حسین قلی بیک پارچه ای را میان پا و کند قرار داده» مانند این
عکس.
دانلود سفرنامه سیاح
اینجا.

7.3k 0 91 28 95

💥انقلابیون ۵۷ این کتابها را می خواندند...!
✍️
علی مرادی مراغه ای
✅این کتابها به روشنی دغدغه و شاکله فکری آن نسل را بر ملا می کند یعنی سیطره اندیشه چپ و غرب ستیزی. من کتابی در مورد دمکراسی یا آزادی های فردی ندیدم که بیشتر خوانده شود...!
عجیب اینجاست که خواندن بسیاری از این کتاب ها ماهها و سالها زندان در پی داشت!
در زمان محمدرضاشاه ماده پنجمی در دادرسی ارتش بود که مربوط به کتاب خواندن بود و بین شش ماه تا سه سال زندان داشت...

♦️اما کتابهای بیشتر خوانده شده:
بشردوستان ژنده پوش ، رابرت ترسال
چگونه فولاد آبدیده شد؟، نیکلای آستروفسکی
مارکسیسم و مسائل زبان شناسی، یوسیف استالین
مقالات احسان طبری
جامعه شناسی، احمد قاسمی
مادر، ماکسیم گورگی
اصول مقدماتی فلسفه، ژرژ پوليتسر
آثار صمد بهرنگی مخصوصا کتاب ماهی سیاه کوچولو
کتابهای علی شریعتی
غربزدگی نوشته جلال آل احمد
آثار ولادیمیر لنین
میراث خوار استعمار نوشته دکتر مهدی بهار
آنها که زنده اند نوشته ژان لافیت
برمی گردیم گل نسرین بچینیم نوشته ژان لافیت
و کتابهای جلد سفید که با آغاز انقلاب پیاده روها را پر کردند...

البته کتابهای دینی مانند فیلسوف نماها و ...را نیاورده ام...

9.5k 0 168 414 147

💥تمامی تمدن را ما خیالباف ها بوجود آورده ایم...!
✍️
علی مرادی مراغه ای
✅امروز دیدم زادروز كريستُف كُلُمب دريانورد و کاشف قاره آمریکاست.
از زندگی او فیلمی بنام فتح بهشت به کارگردانی ریدلی اسکات
ساخته شده که البته تفاوت آشکاری بین تاریخ واقعی و این فیلم هالیوودی وجود دارد مثلا رفتار وحشتناک، بی رحمی و برده‌سازی بومیان آمریکا توسط کریستف كُلُمب در این فیلم وجود ندارد!
زمانیکه پای کلمب و ملوانانش به باهاما رسید مردمان بومی به آنها غذا داده و از آنها استقبال کردند، كريستُف
کلمب در سفرنامه اش می‌نویسد:
«آن‌ها … برای ما طوطی و کلاف‌های کتان و نیزه و خیلی چیزهای دیگر آوردند آن‌ها با کمال میل هر چه داشتند با ما مبادله کردند… آن‌ها با خودشان اسلحه نداشتند و نمی‌دانستند اسلحه چیست، چون وقتی به آنها شمشیری نشان دادم لبه‌اش را گرفتند و به خاطر ناآشنایی دستشان را بریدند. آن‌ها آهن نداشتند... می‌شود برده‌های خوبی از آن‌ها ساخت … با پنجاه مرد می‌توانیم همه را تحت تسلط درآوریم»!
براستی کدامیک از اینها متمدن بودند؟! بومیانی که به تازه واردان غذا داده و از آنها استقبال کردند یا تازه واردانِ کاشف که در فکر این بودند که چگونه می توان آنها را برده ساخت...؟!

♦️اما در این فیلم سکانسی ماندگار هست که بارها آنرا دیده ام در پایان فیلم و پایان عمر كريستُف كُلُمب که با حکومت اسپانیا اختلاف پیدا کرده و از سوی حکومت طرد میشود و حکومت می کوشد تا نام او در تاریخ اسپانیا حذف و فراموش گردد و حتی کشف دنیای جدید به شخصی دیگر یعنی آمریگو وسپوچی نسبت داده میشود!
در این سکانس ماندگار، سانچز (مشاور ملکه اسپانیا) با طعنه و تمسخر به كريستُف كُلُمب می گوید:
تو یک خیالپردازی!
و كريستُف كُلُمب با اشاره به بیرون از پنجره از او می پرسد که در آن بیرون چه می بینی؟
سانچز(مشاور ملکه) میگوید: پشت بام ها را می بینم، کاخ ها و برج ها را می بینم، گلدسته ها را می بینم، دورنمایی از تمدن را می بینم...!
و كريستُف كُلُمب می گوید: همه آن تمدن، توسط افراد خیالبافی مثل من ساخته شده اند...و در تاریخ نام من خواهد ماند...

♦️علیرغم کوشش برای تحریف تاریخ از سوی اهالی قدرت، در پایان فیلم، سانچز(مشاور ملکه) با ناراحتی و با تحسر به این واقعیت اشاره می کند که اگر قرار است در تاریخ، نامی از او یا ملکه بماند فقط به خاطر و به طفیلی نام كريستُف كُلُمب خواهد بود
...!
و امروزه در تاریخ یا در همین فیلم اگر ما نامی از ملکه اسپانیا یا اهالی قدرت می شنویم بخاطر نام کاشفان، هنرمندان یا شاعران آن دوره بوده است...!

◀️این سکانس را در اینجا و یا در زیر ببینید.

13.2k 0 155 47 107

✍️علی مرادی مراغه ای
❤️تابستانها یک ماهی میروم روستا در مراغه و کوه، دشت و خانه دوران بچگی و حضورِ گرم ننه ام...
جای شما خالی! ریکاوری شدم و دیروز برگشتم....
اگر پدر یا مادرتان زنده اند غنیمت شمرده، حتما سیر ببینید و لذت ببرید حضور و نفس شان لذتبخشه، چون زمانی میرسد که حسرت خواهیم خورد...
اقبال لاهوری ۶۰ ساله بود مادرش مُرده بود و خیلی بی تابی میکرد.
گفتند مرد حسابی! تو دیگه ۶۰ سال داری...!
گفته بود برای این گریه میکنم که دیگر، کسی در نیمه های شب برای من دعا نخواهد کرد...!

❤️در نوجوانی وقتی کتابی بدست میگرفتم خدابیامرز مادربزرگم میگفت کتاب نخوان! چون یا کور میشوی یا بی دین!
انگار زیاد بیراه نمی گفت، چون الان سه تا عینک دارم و...!
در روستا اکثرا به کوه، دشت و جاهایی میروم که ۴۰ سال پیش در آنجاها گوسفند می چراندم.
یک روز طبق معمول در صحرا خسته شده کنار دره روی سنگی نشسته بودم. یک مرتبه چوپان روستا با گوسفندهایش رسید تا مرا دید سلام و علیکی و با تعجب پرسید اینجا تنها نشسته اید؟!
بعدا در روستا گفته بود این علی آقا که می گویند کتاب هم نوشته مثل اینکه دیوانه شده! تنهایی نشسته بود کنار درّه...!

11.3k 0 137 177 366

💥كبريت هاى صاعقه شب را نابود
می کند...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅شفیعی کدکنی شعری دارد در ستایش چریکها و آنها را به کبریتهایی تشبیه کرده که خودشان آتش گرفته می سوزند و شبِ سیاه دیکتاتوری را روشن می کنند...!
من در کتاب (جان های شیفته) مفصل به نقدِ جنبش چریکی پرداخته ام و البته فحش های زیادی هم شنیده ام و البته با هر نوشته ای از گروههای مختلف اعم از راست یا چپ فحش شنیده و می شنوم هر کدام از این گروهها نیز فحش های مخصوص خودشان را دارند که نثار آدم می کنند اما اشکالی ندارد چون باید این تاریخ معاصر برای نسل جوان شناخته شود تا دوباره مرتکب اشتباه نگردند...
دوستان می توانند کتاب جان های شیفته نوشته اینجانب را از
اینجا دانلود کنند.

♦️من فکر می کنم یکی از بهترین منبعی که فضای ملتهب و رادیکالیزم و خشونت انقلابی دهه چهل و پنجاه را منعکس می کند فایلهای صوتی گفتگوهای بین دو گروه یعنی حمید اشرف رهبر چریکهای فدایی خلق و تقی شهرام رهبر مجاهدین مارکسیست شده می باشد که خوشبختانه به کتاب نیز تبدیل شده و از
اینجا می توانید بخوانید...
هر دو نفر، تصفیه های خونینی در گروه چریکی خودشان انجام داده اند یعنی چهار مورد تصفیه خونین در درون چریکهای فدایی خلق توسط حمید اشرف انجام شده و در مقابل، محمدتقی شهرام نیز در گروه مجاهدین خلق پس از مارکسیست شدنش دست به تصفیه زده و مجيد شريف واقفى را ترور کرده و سپس، جسد او را در آتش سوزانده و حالا پس از مارکسیست شدن، آمده با حمید اشرف گفتگو می کنند تا باهم ائتلاف کرده و تشکیل یک جبهه ضد امپریالیستی بدهند...!

♦️برای یک لحظه یک خانه تیمی مخفی را در یک جایی از تهران تصور کنید که چهار جوان یعنی دو نفر از چریکهای فدایی خلق(حميد اشرف و بهروز ارمغانى) و دو نفر از مجاهدین خلق مارکسیست شده(تقى شهرام و جواد قائدى) در یک خانه تیمی و مخفی که در 1353 ضربات سختی نیز از ساواک خورده و بسیاری از اعضای خودشان را از دست داده اند در پشت پرده نشسته اند و همدیگر را نمی بینند و دارند صحبت می کنند و می خواهند باهم ائتلاف کرده تشکیل جبهه بدهند!
اما یکی از آنها یعنی حمید اشرف می گوید که شما کم هستید بجای تشکیل جبهه باید به ما بپیوندید و در ما حل شوید و البته در مورد کل دنیا و چین و اتحاد جماهیر شوروی و امپریالیسم جهانی و نابودی سگ زنجیری آن یعنی رژیم شاه نیز صحبت می کنند و می خواهند تصمیم بگیرند و آن بیرون هم ساواک در به در بدنبال شان است!
اعتماد به نفس نجومی و شگفت انگیز آن نسل را ببینید!

♦️شفیعی کدکنی در ستایش از جنبش چریکی آن روزها در «كوچه باغ هاى نيشابور» شعری دارد و چریکها را به كبريت هاى صاعقه تعبير كرده كه مدام كشته می شوند در حالى كه جامعه هنوز در خواب است:
كبريت هاى صاعقه
پى در پى خاموش می شوند...
اما در نهايت با فدا شدن آنها اين شعر به اینجا می رسد که:
كبريت هاى صاعقه شب را
بی رنگ می کند...
کبریت های صاعقه
شب را نابود
می کند...
فضا را می توانید مجسم کنید که حتی یک شاعر و ادیب فرهیخته ای چون شفیعی کدکنی نیز می تواند اسیر آن فضا گردد و تحت تاثیر آن اتمسفر تب آلود و رایکالیزم، در ستایش از خشونت و سیانور و سلاح بسراید و بجای اینکه با چراغ دانش و فرهنگ و خرد به جنگ سیاهی شب رود با صاعقه های پی در پی سلاح چریکی می رود...!

اما در آن فضای لعنتیِ چپ زده، مگر کسی جرات می کرد از کار فرهنگی نیز سخن بگوید...؟!

◀️کاریکاتور زیر را از یکی از مجلات چپی برداشته ام مربوط به اوایل انقلاب است...

12.1k 0 214 153 167

💥گاهی سوزن کاری کند که هزاران نیزه نتواند!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅امروز ۱۵ سپتامبر برابر با ۲۵ شهریور مصادف است با كشف «پنی سيلين» توسط دكتر الكساندر فلمينگ، ميكرب شناس اسکاتلندی در ۱۹۲۸م.

♦️روزى بود كه ميليونها انسان در نتيجۀ ابتلا به بيماريهاى واگيردار به ديار عدم رهسپار مى شدند و البته آن زمانها اين بيماريها را خشم طبيعت يا بلاى آسمانى مى گفتند و همین باعث تسلیم انسانها می شد...
اما همیشه مغزهایی وجود دارد که تسلیم وضع موجود نمی گردند، چون و چرا می کنند و تمامی پیشرفتهای بشری محصول چون و چراهای همین تیپ آدمها در حوزه های مختلف است و همین مغزها سبب شد كه «واكسن» و «سرم» بيماريها شناخته شود.

♦️تا پيش از اكتشافات پاستور، عمر انسان از ۴۱ سال كمتر بود، چنانكه در قرن ۱۶ عمر متوسط ۲۱ سال در قرن ۱۷ عمر متوسط ۲۵ سال و در قرن هيجده ۲۷ سال بوده.
كشفيات پاستور یک مرتبه عمر متوسط انسان را به ۴۱ سال رسانيد.
قبل از اين كشفيات، در نتيجۀ مرگ‌ومير اطفال و شيوع بيماريهاى همه‌گير گروه كثيرى به سن كمال نمى‌رسيدند، كشف سولفاميدها عمر متوسط را به ۵۳ سال ارتقا داد، ولى اكنون با كشف و ساير آنتى بيوتيكهاى بسيار مؤثر در كشورهاى متمدن عمر متوسط انسان از ۶۳ گذشته است...

♦️مثالی از وبا در جامعه خودمان می زنم که وقتی می آمد بیشترین کشتارها را می کرد و تا رسیدن زمستان همچنان کشتار می کرد!
در وبای ۱۳۱۰ش که از هندوستان وارد شد دو سوم مردم خرم آباد مردند، اداره صحیه در شهر خرم آباد پستهای قرنطینه جهت مهار آن برقرار کرد اما بیماری از راههای دیگر مثل آب رودخانه وارد شده و از کشته ها پشته ساخت و تسمه از گرده همه کشید بطوریکه مجال دفن مردگان را نیز نداشتند!
رييس صحيّه خرم‌آباد مرحوم دكتر عباس خواجوى با تمام توان و فداکاری کوشید شهر را از ميكروب وبا پاك كند اما کار از کار گذشته بود!
او مجبور شد مبتلایان را که ۹۰ درصدشان می مردند ول کند و به واکسینه کردن افراد سالم بپردازد، عجیب اینکه، برخی افراد به واکسن زدن راضی نبودند و سربازان و پاسبانهای رضاشاهی آنها را به زور گرفته برای تلقیح به اداره صحیه می آوردند...!
(والی‌زاده معجزی، تاریخ لرستان: روزگار پهلوی...ص۲۵۹)

♦️نجم‌ الدین ابوالرجا قمی‌ در ‌ذیل نفثة المصدور زمانی که هنوز از واکسن و سوزن خبری نبود نوشته بود:
«بسيار كار به سوزن شايد كردن كه به نيزه نتوان كردن...»

(نفثة المصدور، موزه و مرکز اسناد، ص ۳۳)
هیچ وقت روابط و جهان ما انسانها به بهشت و یوتوپیا مبدل نخواهد شد اما بدون شک، تنها با دوری از توهمات و خشک اندیشی و در پیش گرفتن خرد و عقل است که می توان بسیاری از دردها و آلام انسانی را کاهش داد...


💥سالروز اعدامِ قطب زاده، یکی از سه بیق!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅۲۴ شهریور ماه سالروز اعدام صادق قطب زاده است در ۱۳۶۱ش.
همچنین در مورد قطب زاده بنگرید به این
پست و به این پست.

♦️قطب زاده بسیار ساده و زودباور و در عین حال مثل کثیری از جوانان دهه چهل و پنجاه افراطی بود، هم او بود که باور داشت و اصرار داشت که محمدرضاشاه را مانند آیشمن در قفس کرده و در سالن امجدیه تهران به نمایش بگذارند...!

♦️قطب زاده با حزب توده دشمنی شدیدی داشت و همان سادگی و زودباوری اش باعث شد که در تله ی حزب توده بیفتد و دیگر زنده بیرون نیامد...
آن زمان حزب توده چون تلاش می کرد قدرت را در ایران به زیر نفوذ سوسیال امپریالیسم شوروی بکشد و ناگزیز از تبعیّت از امام خمینی و پذیرفتن حکومت مذهبی بود و از گروههای مخالف نظام خبر جمع می کرد و به اطلاع مقامات حکومت می رساند.
رهبران حزب توده چنین می پنداشتند که این حکومت مذهبی بیش از شش ماه دوام نخواهد یافت و بعد، نوبت به خود آنها خواهد رسید!
پس از دستگیری قطب زاده که با تلاش حزب توده صورت گرفته بود «در حوزه حزبی رفیقی گفت: جانمی جان، زور ما به قطب زاده چربید، دیگر چیزی نمانده! یک کم دیگر جای پایمان را سفت کنیم، بعد یک کودتائی، چیزی،...بعدش هم شوروی را می گوئیم بیاید مثل افغانستان....به به!».
(با گامهای فاجعه، شیوا فرهمندراد...)
پرتوی در خاطراتش می گوید ارتش شوروی به تازگی افغانستان را اشغال کرده بود سرهنگ عطاریان در دیدارش با کیانوری گفت:
«رفیق کیانوری ما چیزی از رفقای افغان مان کم نداریم!».
(اندیشه پویا، شماره ۳۸، مورخه مهر و آبان ۱۳۹۵)

♦️قطب زاده که در تور حزب توده افتاد و قربانی شد هرگز نفهمید که ضربه را از حزب توده خورده است و مدام در اعترافات تلویزیونی اش از دو افسر صحبت می کرد که همان کبیری و عطاریان افسران وابسته به حزب توده بودند!
اما قطب زاده فکر می کرد که آنها ارتشی های سلطنت طلب هستند و می خواست با همکاری آنها کودتا کند! در اعترافات خود می گوید:
«آنها یک عده ای سلطنت طلب و عناصر نابابی بودند»!
و می گوید که من اشتباه بزرگی مرتکب شدم که با این اشخاص سلطنت طلب سروکار داشتم!
(بنگرید به: فیلم اعترافات تلویزیونی قطب زاده ، اردیبهشت ۶۱)

♦️البته در زندان قبل از اعدامش نیز توده ای ها ولش نکردند، در بیرون از زندان، ﮐﻤﻴﺘﻪ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺣﺰب توده در اﻃﻼﻋﻴﻪ ای از ﻗﻄﺐزاده شکایت کرده اعلام جرم می نمود ! و در درون زندان نیز وقتی لاجوردی، قطب زاده را به روی سن آورد تا سخن بگوید، توده ای های زندانی به همراه گروههای دیگر شعار می دادند که:
«ﺟﻤﺎران ﮔﻞ ﺟﻤﺎران، ﻗﻄﺐ زادﻩ ﺗﻴﺮﺑﺎران...».

♦️قطب زاده در ۲۴ شهریور ۱۳۶۱ش اعدام شد. قبل از آغاز کودتا و دستگیری گفته بود «انقلاب از مسیرش خارج شده، انقلاب را ما کردیم و من از حلقوم اینها می کشم بیرون.»
پس از اینکه قطب زاده با دسیسه های حزب توده به تور افتاد، کیانوری در نشریه پرسش و پاسخ می گوید:
«...قطب زاده افشا شد، ولی قطب زاده های را دیگر پیدا کنید! واقعیت اینست که قطب زاده یک پدیده اجتماعی در میهن ماست. فقط نمونه ای است از یک پدیده. برای اینکه اگر ما به برخی اسامی نگاه کنیم، می بینیم که قطب زاده یکی نیست. امیرانتظام، بنی ضدر، متین دفتری، نزیه، مقدم مراغه ای...این صورت را می شود همینطور ادامه داد و دهها نمونه دیگر هم پیدا کرد، ابوالفضل قاسمی را می شود پیدا کرد. گردانندگان جبهه ملی را می شود پیدا کرد. گردانندگان گروهک ها...».
(نشریه پرسش و پاسخ، شماره ۲، مورخه ۲۴فروردین ۱۳۶۱)

♦️اولین بار مجله چپی آهنگر وابسته به حزب توده از حرف اول نام سه نفر یعنی بنی صدر، یزدی و قطب زاده که از مسافرین پاریس بودند استفاده کرده و «مثلث بیق» را بکار برد، نشریات چپی، به این خاطر آن سه نفر را «بیق» می نامیدند که معتقد بودند آنها، وابسته به امپریالیسم سرمایه داری هستند!
(. بنگرید به: نشریه آهنگر، شماره ۴ مورخه۱۸اردیبهشت ۱۳۵۸)
و اکنون حزب توده خوشحال بود که یکی از بیق های وابسته به امپریالیسم سرمایه داری از سر راه برداشته شده! و حزب توده در بولتن داخلی خود نوشت:
«این عامل سیا و عنصر نفوذی در بالاترین رده های حکومتی پس از پیروزی انقلاب به سزای خیانتهای سنگین خود رسید...» .

(بولتن داخلی حزب توده ایران، مورخه ۲۸شهریور۱۳۶۱)
گفته شده که نورالدین کیانوری دوبار از ته دل و بلند خندیده بوده و یکی از آنها وقتی بوده که شنید قطب زاده را اعدام کردند!


💥تغییر یا تحول...؟!
✍️
علی مرادی مراغه ای

✅در مورد تحلیل واقعه انقلاب ۵۷ مطالب زیادی نوشته شده اما برای من همیشه این سوال بوده که از ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ در عرض یکسال چه تغییر یا تحولی در مردم ایران صورت گرفت که منجر به رخداد انقلاب ۵۷ شد؟!
بگذارید اول چند تا مثال بزنم تا اعمال مردم را ببینید...

♦️وقتی در شامگاه‌ ۱۹ بهمن‌ ۱۳۴۹ش چریکهای فدائی تصميم‌ به حمله‌ به‌ پاسگاه ‌ژاندامري‌ سياهكل‌ گرفتند خودِ دهقانان سیاهکل قبل از رسیدن ژاندارمها، چریکها را کتک زده و طناب پیچ کرده تحویل ژاندارمها دادند، اما همان مردم در ۱۳۵۷ش وقتی درِ زندانها باز شد باقیمانده چریکها را سوار بر دوش خود نموده شادیها کردند...!

♦️مثال دیگری می زنم:
اخیر خاطرات آقای مخملباف را میخواندم(خاطرات او را از
اینجا بخوانید) مخملباف در ۱۷ سالگی به همراه دو نفر دیگر در ۱۳۵۳ میخواستند پاسبانی را خلع سلاح کنند مخملباف تیر خورده زخمی می شود و مردم او را دستگیر و سوار تاکسی کرده می برند به کلانتری تحویل می دهند!
اما چهار سال بعد وقتی در ۱۳۵۷ زندانها گشوده میشود و او از زندان آزاد میگردد این بار، همان مردمی که ۴ سال پیش او را دستگیر کرده بود او را با شادی روى شانه هایشان حمل میکنند!
در اینجا چه اتفاقی افتاده...؟!
خود مخملباف می نویسد که هم «مردم تغییر کرده بودند من هم تغيير كرده بودم»
(خاطرات...ص۴۰۵)
اما اگر منظور وی از تغییر، تحول باشد، به نظر من، نه مردم تحول یافته بودند و نه مخملباف در آن زمان!
اگر مخملباف بقول خودش تحول یافته بود پس چرا حتی ۱۰ سال بعد، پس از دیدن فیلم اجاره‌نشین‌ها ساخته داریوش مهرجویی در ۱۳۶۶ در نامه‌ای به محمد بهشتی(رئیس وقت فارابی) آنرا فیلم ضدانقلابی خوانده و میخواهد نارنجک به خود ببندد تا مهرجویی را بغل کند و ضامن را بکشد! اما چون استخاره قرآن خوب نیامده پس، از منفجر کردن نارنجک منصرف میگردد..!
مردم نیز هیچ تحولی نیافته بودند البته بنیانگذار انقلاب نیز همان بوده که سالها پیش کتاب ولایت فقیه را نوشته و رخداد ۱۵خرداد ۱۳۴۲ را رهبری کرده بود...

♦️اما خود آن سیستم و محمدرضاشاه نیز هیچ تغییری نکرده بود، همان بود که در بهترین زمان، بجای دست زدن به اصلاحات، دستها در جیبِ جلیقه اش کرده در ۱۲ اسفند ۱۳۵۳حزب رستاخیز را اعلام کرده و گفته بود جای مخالفین یا زندان است یا ترک کشور...!
(تصویر روزنامه اطلاعات
اینجا)
حتی آن زمان که فرح و رضا قطبی آن نوشته را نوشتند و وادارش کردند بخواند، باز تغییری نکرده بود، هنگامی که با صدای لرزان و تپق های فراوان آن متن را می خواند و صدایش همزمان زنده از رادیوی زندان پخش می شد هر جمله که می خواند، زندانی ها پاسخ می دادند: دیگه دیر شده!
وقتی می خواند: من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم...
زندانی ها یکصدا می گفتند: دیگه دیر شده...!

♦️و همیشه دیر می شود! و آنقدر دیر می شود که وقتی هایزر بدون اجازه و اطلاعِ او به تهران می آید و با امرای ارتش جلسه می گذارد، شاه مملکت خودش را به آب و آتش می زد تا هایزر را ملاقات کند تا بداند در جلسه چه گذشته؟!
(پاسخ به تاریخ... ص۴۱۸)
آنقدر دیر می شود که خود محمدرضاشاه در کتابش به نقل از تیمسار ربیعی(فرمانده نیروی هوایی اش) نوشته که هایزر آمد مثل موش او را از ایران بیرون انداخت!
(پاسخ به تاریخ... ص۴۲۵)

♦️پس شاه نیز تغییری و تحولی نیافته بود، هیچکس تغییری اساسی نیافته بود نه شاه، نه مردم، نه چریکها و نه مخملباف...!
تنها یک چیز اتفاق افتاده بود و آن اینکه، آن سیستمِ مجهز به ساواک، شکاف و ترک برداشته بود و مردم ایران نیز که همیشه احساس و عواطف شان بر عقلانیت شان می چربد براساس همان احساساتشان به حرکت درآمده بودند...
آنان در واقع مصداق این شعر بادكوبه‌ای بودند که ستم‌ را نشانه‌ گرفته‌ بودند: ‌
«اما
همه‌ تيرها از كمان‌ دانش‌ پرتاب‌ نشد
اي‌ كاش‌
نخست‌ جهل‌ را نشانه‌ گرفته‌ بوديم...‌»

15.7k 0 400 145 254

Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
💥جالب است...!
✍️
علی مرادی مراغه ای
در این ویدئو یک استاد تاریخ در دانشگاه هند به دانشجویان خود نشان می دهد که چگونه وقایع تاریخی به مرور زمان تغییر می یابد و تحریف و خرافات می شوند...

♦️پس به نظرم برای ممانعت از تحریف تاریخ و یا دست کم تحریف کمتر تاریخ، همیشه باید به سراغ منابع دست اول رفت و آن منابع دست اول را با همدیگر و در پرتو همدیگر خواند و نقد کرد و از آنجا آمد به امروز...
اما نباید از این غافل شد که حقیقت هرگز تمامی وجوه خود را مکشوف نمی سازد بقول سهراب، کار ما
پی آواز حقیقت دویدن است...
!
و بالاتر از همگی اینها اینکه، کمی سعه صدر داشته باشیم و برداشتِ خود را حقیقت مطلق ندانیم همیشه دری و روزنه ای برای شک و نقدِ دیگران باز بگذاریم...

14.3k 0 310 57 138
20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.