رمانسرای ایرانی


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


آیدی ادمین : @Soniya_graphy
🔊نظر ،پیشنهاد،انتقاد،درخواست 👇
https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx
کانال لینک رمان های آنلاین
@online_romans

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri




🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵 dan repost
_ امیدوار دخترت باکره باشه

پره های بینی حمید منقبض شد‌ند

_ حرف دهنت و بفهم

لب های زهیر کش آمدند

_ آروم باش کامل بودن دخترت یه پوئن مثبت
به حساب میاد‌ شاید بتونه از بقیه پیشی بگیره ...
غیر از اون دوشیزه بودنش برای گروه الویت
پس سعی نکن باکره نبودن دخترت و مخفی ‌کنی یا هر کار دیگه ای برای فریب دادن ما ، چون قراره آزمایشات زیادی رو دخترت انجام بشه
پس اگه مشکلی هست بهتر از قبل اطلاع بدی


_ به نظرت اگه آتاناز مشکلی داشت انتخاب می شد؟

زهیر بی تفاوت گفت

_ اشتباه نکن ، تو نزدیک ده سال از دخترت غافل بودی بعید نیست مشکلی داشته باشه و تو ندونی اگه جنازه شو برات پس فرستادن تعجب نکن

نگاه حمید جدی تر شد

_ حد تو بدون ! پیشکشی من هرچی که هست باهاش موافقت شده

شمرده و با تحکم ادامه داد

_چه دوشیزه باشه چه دست خورده
چه سالم باشه چه نه...! مهم نظر مالکِ و بس

زهیر خشن نگاهش کرد

_ دختر تو اول از همه من باید تایید کنم

حمید از لحن مرد ترسید اما گفت

_ یعنی میگی تایید تو مهم تر از تایید مالک؟
من و اون با هم به توافق رسیدیم
پس هیچ دلیلی نمی بینم نظر مثبت تو رو به دست بیارم
اگه از پیشکشی من راضی نیستی میتونی گور تو گم کنی
همون طور که مثل یه دزد پاتو گذاشتی توش!

زهیر بی حوصله دکمه کتش را گشود.
بی ربط در جواب او با صدای زمختی گفت:

_ قرار داد آماده است! فقط باید امضاش کنی!

حمید دندان به سایید

زهیر روبه بادیگارد دستور داد

_ کیف بذار رو میز

مرد کیف را روی میزِ گذاشت

_همه چیز طبق خواسته ی تو ذکر شده ، هر بند قرارداد به جز یک مورد! 

حمید دمی از هوا گرفت

_ منظورت چیه؟ من فقط بیست درصد سهام شرکت قطر میخواستم!

زهیر کیف را باز کرد

_ اطلاعی ندارم
میتونی همه رو مطالعه کنی
علاوه بر قرار داد یه تعهدنامه رو هم باید امضا کنی
بعد از اون دیگه هیچ حقی در قبال دخترت نداری! سهام شرکت قطر هم دیروز توسط مالک به نامت زده شد

قرداد را سمت پارسا گرفت

_بخونش

پارسا با اخم قرار داد را گرفته چند دقیقه بعد گفت

_ همون طوری که می خواستین ، هیچ مشکلی نداره همچی به نفع شماست
طبق گفته زهیر خان

زهیر پوزخند زد

_ خب
اینم رضایت جانشینت از قرار داد
می مونه امضای تو

منتظر به حمید نگاه کرد که چهره اش رنگ پریده به نظر می‌رسید

_ اگه اجازه بدین یه بار دیگه خودشون متن قرار داد و بخونن

با حرف پارسا خشم زیر پوست زهیر دوید

_ یک ساعت دیگه به کیش پرواز داریم
دو دقیقه بهت زمان میدم تا اون قرار داد تعهد نامه رو امضا کنی

فک حمید چفت شد
زهیر جدی ادامه داد

_بجنب حمید
اگه خانواده تو دوست داری عجله کن

هشدارش کافی بود تا حمید دست به کار شود

امضا ها که تمام شد خش دار گفت

_ بگیر شون

زهیر با رضایت لبخند زد

_ عالیه! دیر شد اما خوشحالم که به خودت اومدی

حمید با شانه های افتاده زهرخندی زد

_فکر کنم آتاناز تو نشیمن منتظر من باشه
اگه میخوای ببریش میتونی اونجا پیداش کنی پارسا آقا رو راهنمایی کن

پارسا قدم اول را برنداشته بود که ناگهان صدای جیغ دختری در کل ویلا پیچیده غافلگیرشان کرد

_ ولم کن کثافت

در شیشه ای تراس به هم کوبیده شد
یکی از نگهبان ها درحالی که بازوی دختری را گرفته بود داخل شد

دخترک روی صورت مرد چنگ انداخت
با قلبی که در دهانش می کوبید فریاد کشید

_ بهت میگم ولم کن بی همه چیز

حمید حیرت زده نالید

_آتاناز

نجوای ریزش به گوش زهیر رسیده نیشخند زد
موشکافانه به سر تا پاهای دختر حمید را برانداز کرد

قد بلند و اندام کشیده اش را
پیراهن بلند سفیدش را
پاهای برهنه اش را‌
و در آخر موهای بلند و مشکی رنگش را که کل کمر باریکش را پوشانده بود

_ ولش کن بشیر

با غرش بلندش مرد هل شده دخترک را رها کرد

آتاناز نتوانست تعادلش را حفظ کند وروی زانو فرود آمد

_ آخ

زهیر با لذت خندید

_ هی دختر...؟ ترسیدی که!

ترس؟رسما داشت قالب تهی می کرد

_سرتو بالا بگیر

با صدای خشک مرد دخترک ترسیده در خودش جمع شد
لرزش کاملا واضح بود

نمی‌خواست سر  بلند کند اما به ثانیه نکشید دستی مردانه، وحشیانه موهایش را چنگ زد

_ چه غلطی میکنی؟

_ عقب وایسا !

لحن هشدار آمیزش پاهای حمید را میخ زمین کرد

سر جلو برد
نگاه سبزش با ریزبینی تمام صورت دخترک را کاوید

_ خوبه! میشه روت حساب کرد

مردمک های دخترک که تکان خورد نیشخندی زد

_ فکر کنم دخترت حرف هامون و شنیده باشه

حمید مستاصل گفت

_ تمومش کن

زهیر سر تکان داد
زیر نگاه سرخ و دو دو زن دخترک دستمالی از جیب کتش خارج کرد

سر دخترک را جلو تر کشید
قبل از آنکه دستمال حاوی مواد بی هوشی را روی لب های آتاناز قرار دهد ؛ با تفریح پچ زد

_ امیدوارم از دستم ناراحت نشی بیبی ...تا دبی خیلی راهه ...با خیال راحت بخواب

https://t.me/+vEtkbD62gAZjOTY0
https://t.me/+vEtkbD62gAZjOTY0
https://t.me/+vEtkbD62gAZjOTY0


🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵 dan repost
-مرام هر وقت گفتم ببعی من کیه بگو من خب..!؟

مرام عضلات گردنش را زیر دست فشار داد و نگاه گوشه چشمی به دلبرکش انداخت..

دوازده ساعت سر کار بود و آنقدر خسته بود که دیگر حوصله بچه بازی های او را نداشت.

از این رو اخم هایش را درهم کشید و خیره به چشمان زمردی نیهان توپید:

- برو بابا مگه من گوسفندتم که بگم ببعی ام.
نیهان نازک دل بغض کرد:- مرام...!
-بعععع..!
https://t.me/+hCb8UYF-nCEzYTdk
فکر کن یه محله ازت بترسن اون وقت یه دختر نیم وجبی، بیاد به پسره بد نامِ محله، بگه تو ببعی منی!😍😂
فقط جوری که مرام هر دفعه جلوش کوتاه میاد..!🤤


🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵 dan repost
بدنمو به دیوار چسبوند..🔞💦

گردنمو تو مشتش فشرد و در حالی که لای گردنم فرو می‌رفت از لای دندون غرید :

_این چند ماه کدوم گوری بودی؟!


با ترس بهش چشم دوخته بودم ..
شوهری که بعد از زایمان بخاطر تهمتایی که بهم زده بود ولش کردم و از بیمارستان فرار کردم ..


به سختی با بغض جواب دادم :
_ من که خراب بودم چرا دنبالم گشتی !!


من پاک ترین دختری بودم که میتونست تو زندگیش داشته باشه و تیکه ی تهمتایی که بهم زده بودو داشتم بهش مینداختم .

دستاشو از دور گردنم آزاد کرد و سمت لباس زیرم برد :

_تو دختر معصوم من بودی و من گول اون دامون عوضیو خوردم ..


لیسی به خط سینه م که بیرون افتاده بود زد و گفت :

_دلم لک زده واسه چشیدن بدنت خانوم کوچولوم 🤤


هلش دادم عقب که تو یه حرکت لباسامو تو تنم جر داد و چنگی به م🍒مه‌هام زد و شروع به مکیدنشون کرد.

دستشو سمت سوراخ #هلوم برد و با یه حرکت انگشت مردونشو...😱🔞💦

https://t.me/+xUL0rNcSq11iNDE0
https://t.me/+xUL0rNcSq11iNDE0
https://t.me/+xUL0rNcSq11iNDE0


سلام دوستان

روزهای زمستانیتون بخیر باشه❤️


کسی دندانپزشک یا جراح دهان خوب تو رامسر یا لاهیجان میشناسه؟




❄️ #رمان_زندگی_به_شرط_شیطنت❄️
📝 به قلم: زهرا سرابی
📖 تعداد صفحات : 2209
🎭 ژانـــر : #طنز #پلیسی #عاشقانه


خلاصه :
چرخ گردونِ روزگار ساحل مدت‌هاست بر خط هموارِ غم و خوشی‌ها می‌چرخد اما… این میان انگار یک انفجار مهیب، یک اجبار و یک سوگ، زندگی تک تک حاضرین و غایبین را به لرزه می‌اندازد. بلوایی به پا می‌شود، قهقهه‌ای هولناک به گوش می‌رسد، دردی در قلبی می‌پیچد و خونابه‌ی چرکین فساد به راه می‌افتد! و در نهایت کشت و کشتارها، تنها عشق است که جاودان می‌ماند!

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




🍃بدترین دشمن برای هر آدمی، خودشه!

اونجا که باید رها کنی، اما نمی کنی،

باید پای خواستت بایستی، اما نمی ایستی،

نباید مدام خودت رو سرزنش کنی، اما می‌کنی؛

گاهی وقتا آدما دشمنی‌شون رو می‌کنن و میرن،
ولی ما به جاشون،
دشمنی رو با خودمون ادامه میدیم،
رنج اینجاست...🍃

پ.ن: لاهیجان

─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani


بنرای امروز dan repost
یکهو از پشت بغلم‌می‌کند. تنم می‌لرزد. دستانش را دور شکمم‌حلقه می‌کند. موقعیتم را به یاد می‌آورم. من یا او در خانه‌ی پدر بزرگش هستم. آهسته کنار گوشم نجوا می‌کند:
-این کارها رو عمدی انجام می‌دی یا اینکه نه! واقعا بی قصد و غرضه؟!
در همان‌حین یقه‌ی حوله‌ی تن پوشم را پایین‌نی‌کشد و لبهایش روی شانه ام‌مهر می‌زند. تمام تنم سست شده. درونم آشوب است. بی اختیار گردنم را خم‌می‌کنم و چشمانم را می‌بندم. قلبم‌تند می‌کوبد. زمزمه می‌کنم:
-من که حرفی نزدم! گفتم اول صبح که بیدار می شی جذابی!
فشاری به پهلویم می آورد و زمزمه می‌کند:
-گفتی دلت می‌خواسته منو اول صبح ببینی...وقتی تازه از خواب بیدار شدم!
لب می.زنم:
-من منظوری نداشتم...
او دستانش را با فشار روی بازوهایم می‌کشد و تمام بدن من می‌لرزد. می‌گوید:
-داری با من بازی می‌کنی! و باید بهت بگم که من خوب بلدم‌این بازی رو. الان‌مثل یه آهوی کوچولویی توی دام‌یه شیر! نمی‌ترسی بخورمت؟!
جرات جواب دادن ندارم. می‌خواهمش . دوستش دارم. و هر لمس او من را از خود بیخود می‌کند. اما متعهدم به عهدی که نمی‌توانم از آن بگذرم. قول داده‌ام ! اما عشق او جانم را فرسوده و دیگر تحمل ندارم. نگاهش می‌کنم و منتظرم که او خودش حالم را حدس بزند....این شیر درنده!

https://t.me/+fRJOp80BGykzNGI0


تب لیستی سایه♥️ dan repost
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم


بنرای امروز dan repost
❌❌پیشنهاد میشه❌❌
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk
هرقدمی که سمته عمارت برمیداشتم احساس میکردم به مرگ نزدیک تر میشم...ای وای حالا جوابه پدرومادرمو چی بدم..دوباره انداختمشون تو فلاکت....

بلاخره وارد اتاق خانوم جان شدم سرشو با دستمال بسته بود چشماش قرمز بود تو چشمام زل زدوگفت چیه با دم شیر بازی میکنی؟خوبه سر نترسی داری؟پس حالا تو که خانوادت برات مهم نیستن نکنه فکرکردی برایه من مهم هستن؟

دختره ی هرزه حالا پسره منو گول میزنی...حالا باید گور خودتو بکنی اونم بادستایه خودت....برو گمشو نبینمت...بدبازیی شروع کردی؟حالا خوشبحالت کیارش گفته  کاری به شما نداشته باشم ..

یکدفعه دوباره عصبانی شد اومد سمتم ازپشت موهامو تو دستش گرفتو گفت امامن خوب بلدم با امثال شما چیکار کنم..
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk

تا دستشو ول کرد بدون هیچ حرفی ازاتاق اومدم بیرون...عصبانی رفتم خانه بعد که یکم فکر کردم فهمیدم که کیارش هوامونو داشته از ترسم کمتر شد صدای سنگ بود که تند تند داشت میخورد به شیشه اتاقم رفتم دم پنجره کیارش بود...گفت نیم ساعت دیگه یه بهونه بیار باهم بریم بیرون ...باشه ای گفتم در پنجره رو بستم از خوشحالی دستامو بهم گره زدمو پریدم هوا...
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk


تب لیستی سایه♥️ dan repost
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم




🍂 #رمان_آخرین_آشوزشت🍂
📝 به قلم: مبینا قریشی
📖 تعداد صفحات : 986
🎭 ژانـــر : #عاشقانه


خلاصه :
زنگ خطر به صدا در می‌آید و ناقوس ترس، لرزه بر اندام‌ها می‌اندازد! «مراقب باشید؛ اَشوزُشت در کمین است!» و در آن هنگام که راز‌ها از خواب خرگوشی خود بیدار می‌شوند، انسانیت در تابوت‌های دست‌ساز می‌آرامد، بی‌اعتمادی سر به فلک می‌کشد و عشق در میان تار و پود محبت، مدفون می‌شود؛ او در میان انبوهی از کلمات رقصان، مستغرق می‌گردد!

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




اگر کسی از اشتباهتون‌ ساده میگذره، به این معنی نیست که اشتباهتون کوچیکه یا دلش نشکسته،
دلیلش اینه که وجودِ شما واسه اون آدم، خیلی مهم‌تر از غرور و دل‌شکستگیِ‌ خودشه.
آدمارو به نقطه‌ای نرسونید که بیخیالِ وجودتون بشن؛
از علاقه آدما سواستفاده نکنید..


─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani




🍂 #رمان_آنهدونیا🍂
📝 به قلم سدگل
📖 تعداد صفحات : 702
🎭 ژانـــر : #عاشقانه

✍️ خلاصه:
در شبی سرد، دراگونوف جوان دختربچه‌ای را در قطار پیدا می‌کند و با کمک دوست خود شوبین، وی را به پرورشگاه می‌سپرد اما دیری نمی‌گذرد که شرایط عوض می‌شود و وی مجبور به پذیرفتن سرپرستی دختر می‌شود و


💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.