🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵 dan repost
⚠️خطر اسپویل
❤️🔥عشق ممنوعه
عادل با کفش وسط اتاق ایستاده بود و عسل دستش را محکم گرفته بود، نگاهم به پاهایش بود. بدو ورد سلام خشک و خالی به طاهره خانم کرد و از عسل پرسید" اتاقتون کجاست؟"
طاهره خانم نگاهم کرد بیحرف و سرش را تکان داد و رفت و من فاتحهی آنجا ماندن را خواندم.
- عموجان، یه لحظه میری بیرون من با مامانت کار دارم.
- عمو میخوای من و بذاری بری؟
نگاهم هنوز پایین بود و به مکالمهی آنها گوش میکردم.
- نه عموجان! اومدم شما رو ببرم، مامانتم نخواست بیاد، تو رو حتما میبرم.
سرضرب گردنم را بالا دادم، نگاهم نمی کرد و چشمانش به عسل بود. قلبم تند میزد و جانی در بدنم نمانده بود. با وحشت نگاهش میکردم.
- مامان من برم پیش خاله راحله؟!
- برو.
نمیدانم آن جملهی کوتاه چطور از ته حلقم کنده شد. عسل از او قول گرفت که بماند و بعد با تردید بیرون رفت. عادل در را پشت سرش بست.
با قدمهایی سنگین سمتم آمد. نگاهم به چشمان برزخیاش بود.
مقابلم ایستاد، گردنش را عقب کشید و سرتاپایم را برای بار چندم نگاه کرد. لنگهی ابرویش را بالا انداخت:
- از دست باهرها فرار کردی که بیای تو این خراب شده، مثل موش قائم بشی؟
- عا...دل...!
چشمش را ریز کرد و با دندان قروچه گفت:
- دیروز عصر تا الان دارم زاغ سیاه این خونه رو چوب میزنم ببینم کدوم حرومزادهی بیناموسی رفتو آمد میکنه تا... که اگر از در و همسایه نپرسیده بودم، خاک اینجا رو به توپره میبستم.
قدمی جلو آمد و من عقب رفتم. با نوک انگشت چادرم را گرفت و تکانش داد.
- حاضری کلفتی مردم و بکنی ولی ...
با گریه گفتم:
- ولی... هووی کسی ...نباشم.
پرههای بینیاش بازو بسته شدند انگار نفس کم آورده بود. خیلی نگذشت که گفت:
- اونقدر از من بدت میاومد؟!
انگشت روی لبهایم گذاشتم و با ترس نگاهش کردم.
-هیس تو رو خدا! میشنون.
صورتش را یکنفسی صورتم آورد از چشمانش خون میبارید.
- عسل و حاضر کن!
انگار آب سرد روی سرم خالی کردند وقتی آنطور گفت، ماتم برد ، خشکم زد . سرش را عقب برد و نفسش را یکضرب خالی کرد. دهان باز کردم چیزی بگویم که صدای طاهره خانم را شنیدم.
- یالله!
هر دو سمت در چرخیدیم، نفسم بالا نمیآمد و خون در رگهایم منجمد شده بود. اگر طاهره خانم ما را در آن وضعیت میدید چهقدر برایم بد میشد. چه جوابی میدادم؟
https://t.me/+dMzr48ttfbAyYzY8
https://t.me/+dMzr48ttfbAyYzY8
📛عادل با وجود زن و بچه عاشق نازنین میشه که زن پسرعموشه و بیوه شده عادل از هر راهی وارد میشه تا اون و تصاحب کنه اما...
❌❌❌رمان ممنوعه ای که دارای صحنه بدون سانسورش ترکونده🔞
❤️🔥عشق ممنوعه
عادل با کفش وسط اتاق ایستاده بود و عسل دستش را محکم گرفته بود، نگاهم به پاهایش بود. بدو ورد سلام خشک و خالی به طاهره خانم کرد و از عسل پرسید" اتاقتون کجاست؟"
طاهره خانم نگاهم کرد بیحرف و سرش را تکان داد و رفت و من فاتحهی آنجا ماندن را خواندم.
- عموجان، یه لحظه میری بیرون من با مامانت کار دارم.
- عمو میخوای من و بذاری بری؟
نگاهم هنوز پایین بود و به مکالمهی آنها گوش میکردم.
- نه عموجان! اومدم شما رو ببرم، مامانتم نخواست بیاد، تو رو حتما میبرم.
سرضرب گردنم را بالا دادم، نگاهم نمی کرد و چشمانش به عسل بود. قلبم تند میزد و جانی در بدنم نمانده بود. با وحشت نگاهش میکردم.
- مامان من برم پیش خاله راحله؟!
- برو.
نمیدانم آن جملهی کوتاه چطور از ته حلقم کنده شد. عسل از او قول گرفت که بماند و بعد با تردید بیرون رفت. عادل در را پشت سرش بست.
با قدمهایی سنگین سمتم آمد. نگاهم به چشمان برزخیاش بود.
مقابلم ایستاد، گردنش را عقب کشید و سرتاپایم را برای بار چندم نگاه کرد. لنگهی ابرویش را بالا انداخت:
- از دست باهرها فرار کردی که بیای تو این خراب شده، مثل موش قائم بشی؟
- عا...دل...!
چشمش را ریز کرد و با دندان قروچه گفت:
- دیروز عصر تا الان دارم زاغ سیاه این خونه رو چوب میزنم ببینم کدوم حرومزادهی بیناموسی رفتو آمد میکنه تا... که اگر از در و همسایه نپرسیده بودم، خاک اینجا رو به توپره میبستم.
قدمی جلو آمد و من عقب رفتم. با نوک انگشت چادرم را گرفت و تکانش داد.
- حاضری کلفتی مردم و بکنی ولی ...
با گریه گفتم:
- ولی... هووی کسی ...نباشم.
پرههای بینیاش بازو بسته شدند انگار نفس کم آورده بود. خیلی نگذشت که گفت:
- اونقدر از من بدت میاومد؟!
انگشت روی لبهایم گذاشتم و با ترس نگاهش کردم.
-هیس تو رو خدا! میشنون.
صورتش را یکنفسی صورتم آورد از چشمانش خون میبارید.
- عسل و حاضر کن!
انگار آب سرد روی سرم خالی کردند وقتی آنطور گفت، ماتم برد ، خشکم زد . سرش را عقب برد و نفسش را یکضرب خالی کرد. دهان باز کردم چیزی بگویم که صدای طاهره خانم را شنیدم.
- یالله!
هر دو سمت در چرخیدیم، نفسم بالا نمیآمد و خون در رگهایم منجمد شده بود. اگر طاهره خانم ما را در آن وضعیت میدید چهقدر برایم بد میشد. چه جوابی میدادم؟
https://t.me/+dMzr48ttfbAyYzY8
https://t.me/+dMzr48ttfbAyYzY8
📛عادل با وجود زن و بچه عاشق نازنین میشه که زن پسرعموشه و بیوه شده عادل از هر راهی وارد میشه تا اون و تصاحب کنه اما...
❌❌❌رمان ممنوعه ای که دارای صحنه بدون سانسورش ترکونده🔞