رمانسرای ایرانی


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


آیدی ادمین : @Soniya_graphy
🔊نظر ،پیشنهاد،انتقاد،درخواست 👇
https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx
کانال لینک رمان های آنلاین
@online_romans

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri




🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵 dan repost
-میخوامت یلدا... آسمون به زمین بیاد دست از سرت برنمیدارمممم
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0

فریادش داخل دادگاه میپیچد و موهای تنم را سیخ میکند
-ولی من نمیتونم با یه روانی قاتل زندگی کنم...

از جایم بلند میوم و قدم های سستم را سمتش برمیدارم
-اگه تو ولم نکنی... اگه طلاقم ندی. به جون خودت که جونمو میگیرم...

نفس‌نفس میزنم و میبینم جنونی که در چشمانش به آتش کشیده میشود
-یه... یه تیغ دستم میگیرم و میکشم رو رگم... بخدا که همین کارو میکنممم

چشمانش تماما قرمز و رگ‌هایش ورم کرده بود
-خفه شو یلدا... خفه شوووو

سرباز‌ها را کنار میزند و یقه‌ام را در دست میگیرد
-خوب گوشاتو وا کن خانم دکی... تا اون دنیام بری برت میگردکنمت و خودم میکشمتتتت...

https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0

https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0


🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵 dan repost
_بچه ی منو سقط کردی بی همه چیز؟ارههههه؟!


با گریه قدمی عقب رفتم.
_ک...کبیر... بخدا اونطور که فکر میکنی نیست!


کبیر نعره کشید.
_چطوری نیستتتت! خودم اون مدارک و دیدم لعنتییی... تو... توعه بی همه چیز بچه ای که از من حامله بودی و سقط کردیییی...


با ترس و گریه نالیدم.
_کبیر... بخدا بهت توضیح میدم... توروخدا بهم گوش کن عزیزم...


کبیر خون جلوی چشماش و گرفته بود.

فاصلخ بینمون و پر کرد و محکم بازوم و چسبید.
_به روزگار سیاه می نشونمت!.


قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
این مرد خودخواه حتی اجازه دفاع هم بهم نمیداد.
_یادت رفته تو یه کلفت بیشتر نیستی؟!


بغض کرده سری تکون دادم که نعره کشید.
_پس چرا همچین گوهی خوردی کلفتتت!


از این همه تحقیر داغون شدم.
با سیلی ای که زد، روی زمین پرت شدم.
درد بدی تو لگنم پیچید و زیر دلم تیر کشید.


با باز کردن کمربندش نفس تو سینه حبس شد.
خیلی نامرد بود این مرد...
که حتی اجازه نداد بگم که بچه رو سقط نکردم...
که هنوز بچه این مرد خودخواه و حامله ام...



با برخورد اولین ضربه کمربند به کمرم جیغی کشیدم.
_نزن نامرد بچممممم...


کبیر ناباور چی ای گفت.
_ب...چم گفتی؟!


قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
با حس خیسی خون بین پاهام، ترسیده دستم و روی شکمم گذاشتم و با گریه نالیدم..
_خدایا بچممم...

https://t.me/+-QmzL3LJpYE2NWQ0
https://t.me/+-QmzL3LJpYE2NWQ0

https://t.me/+-QmzL3LJpYE2NWQ0

کبیر مرد پولدار و خشنی که عاشق خدمتکار عمارت شون میشه و مخفیانه باهاش رابطه داره و بعد مدتی دختره ازش حامله میشه و یه روز یه نفر به دروغ بهش میگه دختره بچه رو سقط کرده و اونم وحشیانه اونو کتک میزنه و....😭🔥🔥

https://t.me/+-QmzL3LJpYE2NWQ0

#بزرگسال #عاشقانه #خدمتکاری


🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵 dan repost
با عصبانیت بازوم رو کشیدم، ولی خیلی محکم دستم رو گفته بود و فشار میداد.

از بین دندون های کلید شدم گفتم:
_دستم رو ول کنم، دارم پرواز رو از دست میدم. دارم پروازم رو از دست میدم. ولم کن.

پوزخندی زد و گفت:
_چیه؟ باز میخوای بری بپری بغل اون روانشناس امنیت پرواز جونت؟ اسمش چی بود؟ آهان امیر حسین...

اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم:

_بس کن عوضی... همه رو عین خودت ندون. اون فقط همکار منه. من مامور امنیت پروازم و باید تو اون پرواز باشم. میفهمی چی میگم؟ یادت نره با من برا چی ازدواج کردی و جو شوهر بودن نگیرتت.

بازوم رو بیشتر فشرد و گفت:
_حرف زیاد نزن، همین که گفتم از این به بعد برا منم بلیط میگیری منم باهاتون میام. هرجور شده منم عضو امنیت پرواز میکنی.

بازوم رو محکم از دستش بیرون کشیدم و با عصبانیت داد زدم:
_که بهتر جاسوسیمون رو بکنی و مدارکی که میخوای رو پیدا کنی؟ کور خوندی داریوش. طلاقمو میگیرم و مطمئن باش آرزوت رو تو دلت میذارم.


از کنارش رد شدم که برم، با شنیدن صدای شلیک گلوله و سوختن کمرم دنیا دور سرم پیچید و....



دختره مامور امنیت پروازه و به اجبار با پسر عمه‌ش ازدواج میکنه، غافل از اینکه پسر عموش جاسوسه و....

#ورود‌افراد‌زیر‌هیجده‌سال‌بشدت‌ممنوعه

https://t.me/+24fVNpZrUr9mY2Y0

دستم رو به روی جای زخم گلوله فشردم که خون از لای انگشتام بیرون ریخت.

با چشمای اشکی و درد به زور رو به داریوش گفتم:
_من علاوه بر اینکه زنت بودم دختر داییت هم بودم. این پیوند خونی هیچ احترامی نداشت؟

پوزخندی زد و گفت:
_چی میگی بابا... من از همون اولشم بخاطر اینکه بتونم راحت تر جاسوسی بکنم باتو ازدواج کردم، هردومون اخر این ماجرا رو میدونستیم چیه.
حالاهم نوبت اون عشق عزیزت هست که بفرستمش اون دنیا...

وایی نه... داشت میرفت سمت امیرحسین.. به زور توانم رو جمع کردم و اسلحم رو از کمرم بیرون کشیدم و از پشت بهش شلیک کردم....

با افتادن داریوش چشمای منم بسته شد و خاموشی مطلق....

https://t.me/+24fVNpZrUr9mY2Y0
https://t.me/+24fVNpZrUr9mY2Y0

#پارت_واقعی_رمان
#ورود‌افراد‌زیر‌هیجده‌سال‌بشدت‌ممنوعه
#پیشنهادویژه_ادمین_ققنوس




❄️ #رمان_سرپناهی_دیگر❄️
📝 به قلم: غزل محمدی
📖 تعداد صفحات : 1878
🎭 ژانـــر : #عاشقانه
   
خلاصه :
روایتگر زندگی آدم های گذشته بر پایه ی عقاید سنتی؛ غرور و تعصب های بیجا است. بیست سال از حرف ها، کارها و اشتباهات گذشته است. هیچکس نمی داند در آن حادثه چه شد. پنج سنگ قبر از بقایای آنها باقی مانده است؛ اما در این میان کسی پی به این اتفاقات می برد. به دنبال افشای حقیقت می رود؛ اما از هرچه که در این سالها داشته است. گریزان می شود. او تنها است. میان سوالاتی بی جواب تا با کسی روبه رو می شود که عاجرانه از او کمک می خواهد

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




انسان بودن به

مقام و موقعیت نیست

به فقر و ثروت نیست

به جنسیت نیست

به رنگ پوست نیست

❄️بلکه انسان بودن به منش والای هر فرد است

پ.ن: خدایی نمیدونم چه درختی بود 😂 چون خوشگل بود عکس گرفتم

─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani


سلام دوستان

روزهای زمستانیتون بخیر باشه❤️


کسی دندانپزشک یا جراح دهان خوب تو رامسر یا لاهیجان میشناسه؟




❄️ #رمان_زندگی_به_شرط_شیطنت❄️
📝 به قلم: زهرا سرابی
📖 تعداد صفحات : 2209
🎭 ژانـــر : #طنز #پلیسی #عاشقانه


خلاصه :
چرخ گردونِ روزگار ساحل مدت‌هاست بر خط هموارِ غم و خوشی‌ها می‌چرخد اما… این میان انگار یک انفجار مهیب، یک اجبار و یک سوگ، زندگی تک تک حاضرین و غایبین را به لرزه می‌اندازد. بلوایی به پا می‌شود، قهقهه‌ای هولناک به گوش می‌رسد، دردی در قلبی می‌پیچد و خونابه‌ی چرکین فساد به راه می‌افتد! و در نهایت کشت و کشتارها، تنها عشق است که جاودان می‌ماند!

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




🍃بدترین دشمن برای هر آدمی، خودشه!

اونجا که باید رها کنی، اما نمی کنی،

باید پای خواستت بایستی، اما نمی ایستی،

نباید مدام خودت رو سرزنش کنی، اما می‌کنی؛

گاهی وقتا آدما دشمنی‌شون رو می‌کنن و میرن،
ولی ما به جاشون،
دشمنی رو با خودمون ادامه میدیم،
رنج اینجاست...🍃

پ.ن: لاهیجان

─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani


بنرای امروز dan repost
یکهو از پشت بغلم‌می‌کند. تنم می‌لرزد. دستانش را دور شکمم‌حلقه می‌کند. موقعیتم را به یاد می‌آورم. من یا او در خانه‌ی پدر بزرگش هستم. آهسته کنار گوشم نجوا می‌کند:
-این کارها رو عمدی انجام می‌دی یا اینکه نه! واقعا بی قصد و غرضه؟!
در همان‌حین یقه‌ی حوله‌ی تن پوشم را پایین‌نی‌کشد و لبهایش روی شانه ام‌مهر می‌زند. تمام تنم سست شده. درونم آشوب است. بی اختیار گردنم را خم‌می‌کنم و چشمانم را می‌بندم. قلبم‌تند می‌کوبد. زمزمه می‌کنم:
-من که حرفی نزدم! گفتم اول صبح که بیدار می شی جذابی!
فشاری به پهلویم می آورد و زمزمه می‌کند:
-گفتی دلت می‌خواسته منو اول صبح ببینی...وقتی تازه از خواب بیدار شدم!
لب می.زنم:
-من منظوری نداشتم...
او دستانش را با فشار روی بازوهایم می‌کشد و تمام بدن من می‌لرزد. می‌گوید:
-داری با من بازی می‌کنی! و باید بهت بگم که من خوب بلدم‌این بازی رو. الان‌مثل یه آهوی کوچولویی توی دام‌یه شیر! نمی‌ترسی بخورمت؟!
جرات جواب دادن ندارم. می‌خواهمش . دوستش دارم. و هر لمس او من را از خود بیخود می‌کند. اما متعهدم به عهدی که نمی‌توانم از آن بگذرم. قول داده‌ام ! اما عشق او جانم را فرسوده و دیگر تحمل ندارم. نگاهش می‌کنم و منتظرم که او خودش حالم را حدس بزند....این شیر درنده!

https://t.me/+fRJOp80BGykzNGI0


تب لیستی سایه♥️ dan repost
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم


بنرای امروز dan repost
❌❌پیشنهاد میشه❌❌
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk
هرقدمی که سمته عمارت برمیداشتم احساس میکردم به مرگ نزدیک تر میشم...ای وای حالا جوابه پدرومادرمو چی بدم..دوباره انداختمشون تو فلاکت....

بلاخره وارد اتاق خانوم جان شدم سرشو با دستمال بسته بود چشماش قرمز بود تو چشمام زل زدوگفت چیه با دم شیر بازی میکنی؟خوبه سر نترسی داری؟پس حالا تو که خانوادت برات مهم نیستن نکنه فکرکردی برایه من مهم هستن؟

دختره ی هرزه حالا پسره منو گول میزنی...حالا باید گور خودتو بکنی اونم بادستایه خودت....برو گمشو نبینمت...بدبازیی شروع کردی؟حالا خوشبحالت کیارش گفته  کاری به شما نداشته باشم ..

یکدفعه دوباره عصبانی شد اومد سمتم ازپشت موهامو تو دستش گرفتو گفت امامن خوب بلدم با امثال شما چیکار کنم..
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk

تا دستشو ول کرد بدون هیچ حرفی ازاتاق اومدم بیرون...عصبانی رفتم خانه بعد که یکم فکر کردم فهمیدم که کیارش هوامونو داشته از ترسم کمتر شد صدای سنگ بود که تند تند داشت میخورد به شیشه اتاقم رفتم دم پنجره کیارش بود...گفت نیم ساعت دیگه یه بهونه بیار باهم بریم بیرون ...باشه ای گفتم در پنجره رو بستم از خوشحالی دستامو بهم گره زدمو پریدم هوا...
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk


تب لیستی سایه♥️ dan repost
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم




🍂 #رمان_آخرین_آشوزشت🍂
📝 به قلم: مبینا قریشی
📖 تعداد صفحات : 986
🎭 ژانـــر : #عاشقانه


خلاصه :
زنگ خطر به صدا در می‌آید و ناقوس ترس، لرزه بر اندام‌ها می‌اندازد! «مراقب باشید؛ اَشوزُشت در کمین است!» و در آن هنگام که راز‌ها از خواب خرگوشی خود بیدار می‌شوند، انسانیت در تابوت‌های دست‌ساز می‌آرامد، بی‌اعتمادی سر به فلک می‌کشد و عشق در میان تار و پود محبت، مدفون می‌شود؛ او در میان انبوهی از کلمات رقصان، مستغرق می‌گردد!

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.