🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵 dan repost
#پارت_۲۷۰
-مِیخوام شاهکار دُوست پسرمو سِقط کنم !
ُدُخترک کم سن و سال آرام گریه میکرد و ماما با تَرحم نگاهش میکرد.رِیز جُثه و لاغر بود.انگار نه انگار که حامله بود:
-چَند وقتته دُخترجون ؟!
گوشهی لب بِیرنگش را گَزید و مَغموم لب زد:
-نمیدونم !
-ذِکی ! یعنی یادت نمیاد با اون دوست پسرت کی تخم حروم پَس انداختی ؟
یک لحظه چشم بست و باز کرد.تمام بدنش میلرزید.چانهاش لرزید:
-حَلاله..!نَگو تُهمت نزن...!صِیغهاش بودم...!
ماما مات ماند.لَبهایش تکان خورد و بِیرحمانه تیشه به رِیشه دخترک زد:
-فکر کردی پِسره رو بَند می کنی ؟!پِسرای تِهرون همینن دیگه هفته اول قُربون صدقه و تَعریف...هَفتهی دوم اُتاق خواب و هَمخوابی...آخرشم دخترای بدبختی مثل تو شِکمشون بالا میاد...!بهشون میگن بُکن در رو !
باس خُودت حواست باشه دُخترجوون بِیگُدار آب نزنی...!
دخترک بلند زیر گریه زد.
-مَحرمش بودم...صیغهمون ابدی بود...دُوستم داشت خوُدش گفت !مِیگفت با همه فَرق دارم !
ماما دَستکش دستش کرد و سَرتاپای دخترک را رصد کرد و پُوزخندی زد :
-الان کجاست شازده که میخوای تُخم دُوزردهاشو بِشکنی ؟!
اَشکهایش را پاک کرد.چشمهای خِیسش را به زن زُمخت دوخت و با گِریه گفت:
-داره ازدواج میکنه !امشب عَروسیشه الانم عَقدشه ! تقصیر اون مادرش بود وَگرنه بدجور منو مِیخواست !
-برو رو تخت دخترجوون که مَعاینهات کنم !اگرم یک درصد میخواستت این جا نبودی دخترجون !
ما زَنها عادت داریم خُودمون گُول بزنیم !
دُکمههای مانتویش را باز کرد و روی تَخت دراز کشید و شِکمش را بالا زد.
همین که سردی ژل را روی شکمش حس کرد ماما پرده را کشید. ناگهان در اتاق زده شد و صدای مردانه آشنایی باعث شد قلبش بایستد:
-زنم من کجاست ؟
-زنت دیگه کیه ؟!اشتباه اومدی حتما !
غُرشَشَ را شنیدم و دلم به هم پیچید:
-مَعلوم میشه الان ؟!
صدای شِکستن وسایل اتاق و جِیغ زدن ماما آمد.طولی نکشید که پَرده را کنار زد و تا نِگاهش به من افتاد سِیبک گلویش تکان خورد و غرید:
-اینجا چه غَلطی می کنی لامصب ! کمخواستمت میخواستی این جوری تَلافی کنی ؟!حاملهای آره ؟!
آره را فَریاد کشید.پِیراهن سِفید و کُت و شَلوار مِشکی تنش بود و چقدر برازنده تَنش بود.
بُوی عَطرش باعث شد چِشم ببندد و نَفس بکشد بُوی عِطر تَنش را :
-عَقدش کردی آره ؟!
نَفسش را عَمیق بیرون داد و خَشن گفت :
-بپوش بریم !بهت گفته بودم صُوریه باور نکردی نه ؟میخواستم عَقدت کنم لامصب کت و شلواری که دُوست داشتی پوشیدم اما گوش نکردی !!
نَفس در سینهاش حَبس میماند.چه میشنید؛ کنار گُوشش با خَشم پَچ زد:
-ولی از این به بَعد میشم زِندانبانت و اَسیرت میکنم ! لِیاقت زنی که بِیخبر از شوهرش میخواد سِقط کنه هَمینه !
#ادامه_پارت👇
https://t.me/+Ztk31OCxhQQ1NWY0
https://t.me/+Ztk31OCxhQQ1NWY0
-مِیخوام شاهکار دُوست پسرمو سِقط کنم !
ُدُخترک کم سن و سال آرام گریه میکرد و ماما با تَرحم نگاهش میکرد.رِیز جُثه و لاغر بود.انگار نه انگار که حامله بود:
-چَند وقتته دُخترجون ؟!
گوشهی لب بِیرنگش را گَزید و مَغموم لب زد:
-نمیدونم !
-ذِکی ! یعنی یادت نمیاد با اون دوست پسرت کی تخم حروم پَس انداختی ؟
یک لحظه چشم بست و باز کرد.تمام بدنش میلرزید.چانهاش لرزید:
-حَلاله..!نَگو تُهمت نزن...!صِیغهاش بودم...!
ماما مات ماند.لَبهایش تکان خورد و بِیرحمانه تیشه به رِیشه دخترک زد:
-فکر کردی پِسره رو بَند می کنی ؟!پِسرای تِهرون همینن دیگه هفته اول قُربون صدقه و تَعریف...هَفتهی دوم اُتاق خواب و هَمخوابی...آخرشم دخترای بدبختی مثل تو شِکمشون بالا میاد...!بهشون میگن بُکن در رو !
باس خُودت حواست باشه دُخترجوون بِیگُدار آب نزنی...!
دخترک بلند زیر گریه زد.
-مَحرمش بودم...صیغهمون ابدی بود...دُوستم داشت خوُدش گفت !مِیگفت با همه فَرق دارم !
ماما دَستکش دستش کرد و سَرتاپای دخترک را رصد کرد و پُوزخندی زد :
-الان کجاست شازده که میخوای تُخم دُوزردهاشو بِشکنی ؟!
اَشکهایش را پاک کرد.چشمهای خِیسش را به زن زُمخت دوخت و با گِریه گفت:
-داره ازدواج میکنه !امشب عَروسیشه الانم عَقدشه ! تقصیر اون مادرش بود وَگرنه بدجور منو مِیخواست !
-برو رو تخت دخترجوون که مَعاینهات کنم !اگرم یک درصد میخواستت این جا نبودی دخترجون !
ما زَنها عادت داریم خُودمون گُول بزنیم !
دُکمههای مانتویش را باز کرد و روی تَخت دراز کشید و شِکمش را بالا زد.
همین که سردی ژل را روی شکمش حس کرد ماما پرده را کشید. ناگهان در اتاق زده شد و صدای مردانه آشنایی باعث شد قلبش بایستد:
-زنم من کجاست ؟
-زنت دیگه کیه ؟!اشتباه اومدی حتما !
غُرشَشَ را شنیدم و دلم به هم پیچید:
-مَعلوم میشه الان ؟!
صدای شِکستن وسایل اتاق و جِیغ زدن ماما آمد.طولی نکشید که پَرده را کنار زد و تا نِگاهش به من افتاد سِیبک گلویش تکان خورد و غرید:
-اینجا چه غَلطی می کنی لامصب ! کمخواستمت میخواستی این جوری تَلافی کنی ؟!حاملهای آره ؟!
آره را فَریاد کشید.پِیراهن سِفید و کُت و شَلوار مِشکی تنش بود و چقدر برازنده تَنش بود.
بُوی عَطرش باعث شد چِشم ببندد و نَفس بکشد بُوی عِطر تَنش را :
-عَقدش کردی آره ؟!
نَفسش را عَمیق بیرون داد و خَشن گفت :
-بپوش بریم !بهت گفته بودم صُوریه باور نکردی نه ؟میخواستم عَقدت کنم لامصب کت و شلواری که دُوست داشتی پوشیدم اما گوش نکردی !!
نَفس در سینهاش حَبس میماند.چه میشنید؛ کنار گُوشش با خَشم پَچ زد:
-ولی از این به بَعد میشم زِندانبانت و اَسیرت میکنم ! لِیاقت زنی که بِیخبر از شوهرش میخواد سِقط کنه هَمینه !
#ادامه_پارت👇
https://t.me/+Ztk31OCxhQQ1NWY0
https://t.me/+Ztk31OCxhQQ1NWY0