#هوس_آلود
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1392611966/78085#قسمت_دویست_چهل_پنج
مطمئن بودم که االن مثل لبو سرخ شده ام.
صدای تقریبا ذوق زده اش بلند شد.
-گریه نکن، بچمون اذیت میشه.
تلخ خندیدم .
بینیم رو باال کشیدم و گفتم:
-بچمون نه، بچه هامون
اینبار قهقه هاش و هق هقش قاطی شده بود.
-دوقلو؟ یادته گفتم!
با بغض سرم رو تکون دادم، انگار که من رو م یبینه.
لبم رو روی هم فشردم و بغض زده لب زدم.
-نمیای پیشم؟
دقایقی سکوت کرد.
واقعا حرف زدن واسش سخت بود؟چرا سکوت می کرد!
-نمیتونم.
بهم وقت بده، باید با خودم کنار بیام.
انتظار داری برگردم انگار که هی چ اتفاقی نیفتاده؟
" آرومی گرفتم.
نه
"
با صدای خفه ا ی
هردو سکوت کرده بودیم.
صدای نفس هامون درهم می پیچید .
بچه هام توی شکمم بی قرار بودن و گه گاه ی لگد می زدن؛
زیادی پر انرژی بودن!
شایان باصدای ضعیفی زمزمه کرد.
-دلم واسه نفس هاتم تنگ شده بود!آروم خندیدم.
-دلم واسه همه چیت تنگ شده بود.
پوزخندی زد.
-من برم!
پام رو توی شکمم جمع کردم .
-مواظب خودت باش، باشه؟
باشه آرومی گفت.
-سارینا
از صدای لرزون و پر از بغضش، چونه ام لرزید.
-مواظب خودت و بچه ها باش!
چشمم رو روی هم بستم.
-چشم.
نفس عمیقی کشید.
💦🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#پهوس_آلود هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@taghdir1