#هوس_آلود
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1392611966/78085
#قسمت_دویست_هشتاد
شونه ای باال انداختم.
-والا از خدامه، زیادی سخته!
خاله مهربون و مادرانه لبخند زد.
با صدای در خاله خدی جه از جا بلند شد و با گفتن
" از هال خارج شد و به طرف در پا تند کرد.
"ببخشیدی
صدای یااهلل گفتن آقا اصغ بلند شد.
همه از جا بلند شدیم و من به لطف شکمم، مثل همیشه
آخرین نفر بلند شدم.
-بفرمایید بشینی د خوش اومدید !
آقا اصغر مرد مهربون و رئوفی بود.
الحق که با خاله خدیجه به هم میاومدن گلی خانوم، با سینی چای خوشرنگ از اشپزخونه بیرون اومد
و گفت:
-سالم باباجون خوش اومدی خسته نباشی!
آقا اصغر سر بلند کرد و با لبخند پدرانه اش، درحالی که گلی
سینی رو جلوش گذاشت گفت:
-ممنون جانِ بابا، زحمت کش ید ی !
گلی ریز خندید و خم شد، لپ های اصغر اقا رو بوسید.
-این چه حرفیه بابا جون، نوش جونت.
نگاه شیفته ی اشکان یک لحظه هم از روی گل ی کنار کش یده
نمیشد.
اصغر آقا سرفه ا ی کرد.
-اشکان باباجان چیزی گم کرد ی اشکان که متوجه حرف آقا اصغر شد سرش روپایین انداخت
و با صدای خفه ای گفت:
-نه پدر جان!
گلی اما همه ش میخندید و ذوق م یکرد .
آقا اصغر رو به شایان کرد.
-خب دیگه چه خبر جوون خوش اومدی !
شایان تشکر کرد و هرسه مرد، شروع کردن به حرف های
مردونه که واقعا حس ندارم بگم.
آخه حرف درمورد فوتبال و ترامپ و بایدن شد حرف؟
آدم باید غیبت کنه، همین !
به بهگلی کنارم نشست.
به پشتی تکیه دادم، محو تو اشکان بود، خداوندا؛ این دختر
قشنگ مجنون شده!
لبم رو گزیدم تا نخندم و گاف ندم.
چشم توی حدقه چرخوندم و با ارنجم، درحالی که میدونستم
االن دردش می گیره به پهلواش ضربه زدم.
-هوی خوردی پسرِ رو!
لبش رو گزید و دستش رو به پهلوش بند کرد.
-پسرِ نیست دیگه، شوهرمه!
لبخندی زدم.
-اِ؟ پس خوب نگاهش کن!
نیشش رو تا بناگوش باز کرد و گفت:
-چشم چشم
❤️🔥❤️🔥#هوس_آلود هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@taghdir1
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1392611966/78085
#قسمت_دویست_هشتاد
شونه ای باال انداختم.
-والا از خدامه، زیادی سخته!
خاله مهربون و مادرانه لبخند زد.
با صدای در خاله خدی جه از جا بلند شد و با گفتن
" از هال خارج شد و به طرف در پا تند کرد.
"ببخشیدی
صدای یااهلل گفتن آقا اصغ بلند شد.
همه از جا بلند شدیم و من به لطف شکمم، مثل همیشه
آخرین نفر بلند شدم.
-بفرمایید بشینی د خوش اومدید !
آقا اصغر مرد مهربون و رئوفی بود.
الحق که با خاله خدیجه به هم میاومدن گلی خانوم، با سینی چای خوشرنگ از اشپزخونه بیرون اومد
و گفت:
-سالم باباجون خوش اومدی خسته نباشی!
آقا اصغر سر بلند کرد و با لبخند پدرانه اش، درحالی که گلی
سینی رو جلوش گذاشت گفت:
-ممنون جانِ بابا، زحمت کش ید ی !
گلی ریز خندید و خم شد، لپ های اصغر اقا رو بوسید.
-این چه حرفیه بابا جون، نوش جونت.
نگاه شیفته ی اشکان یک لحظه هم از روی گل ی کنار کش یده
نمیشد.
اصغر آقا سرفه ا ی کرد.
-اشکان باباجان چیزی گم کرد ی اشکان که متوجه حرف آقا اصغر شد سرش روپایین انداخت
و با صدای خفه ای گفت:
-نه پدر جان!
گلی اما همه ش میخندید و ذوق م یکرد .
آقا اصغر رو به شایان کرد.
-خب دیگه چه خبر جوون خوش اومدی !
شایان تشکر کرد و هرسه مرد، شروع کردن به حرف های
مردونه که واقعا حس ندارم بگم.
آخه حرف درمورد فوتبال و ترامپ و بایدن شد حرف؟
آدم باید غیبت کنه، همین !
به بهگلی کنارم نشست.
به پشتی تکیه دادم، محو تو اشکان بود، خداوندا؛ این دختر
قشنگ مجنون شده!
لبم رو گزیدم تا نخندم و گاف ندم.
چشم توی حدقه چرخوندم و با ارنجم، درحالی که میدونستم
االن دردش می گیره به پهلواش ضربه زدم.
-هوی خوردی پسرِ رو!
لبش رو گزید و دستش رو به پهلوش بند کرد.
-پسرِ نیست دیگه، شوهرمه!
لبخندی زدم.
-اِ؟ پس خوب نگاهش کن!
نیشش رو تا بناگوش باز کرد و گفت:
-چشم چشم
❤️🔥❤️🔥#هوس_آلود هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@taghdir1