#شاه_توت
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1225330818/93231#قسمت_صد_بیست_شش
خودمو بهش رسوندم، شروع کردم عقب عقب راه
رفتن و رو به اون بودن و خیره توی چشماش نگاه
می کردم پرسیدم:
-یه سوال دیگه میشه بپرسم؟
اخم جدی ای کرد و گفت:
-میخوای بپرسی چرا عوض کردم؟ نه نمیتونی
بپرسی.
بادم خوابید! مرتیکه بوق! پشت چشمی براش
نازک کردم و دوباره برگشتم کنارش. همینشم
کفایت می کرد که بدونم حاتمی فامیلشو تغییر داده.
یکم از کنجکاویمو ارضا می کرد.یه دفعه یه فکر سمی اومد توی ذهنم.
لعنتی امکان نداشت! اگه این کارو می کرد چهارتا
استخون دستمو تو صورتش خورد میکردم.
مثل خودش یه قدم بلند برداشتم و ایستادم جلوش،
اخمی کردم و گفتم:
چشماشو تو کاسه چرخوند، خب چیکار کنم، عادت-
آقای حاتمی!
داشتم وقتی حرف می زدم حتما باید تو چشمای
طرف مقابلم نگاه می کردم.
بی حوصله گفت:
-باز چیه؟با انگشت اشاره ام خرسه رو نشون دادم و گفتم:
-قرار نیست اینو بدین به من دیگه درسته؟
قاطع سری تکون داد و گفت:
-اوهوم!
تخص اخمی کردم و گفتم:
خون دل خوردم و کلی ضایع شدمو بدید به اون-
من راضی نیستم این طفل معصومو که براش
عفریته خانم!
متحیر شد و گفتعفریته خانم کیه؟
ادایی دراوردم و گفتم:
-زنتون! یسنا!
با دستش منو زد کنار و بی حوصله گفت:
-یسنا زن من نیست. هیچکسو به من نچسبون!
دویدم و رسیدم بهش و گفتم:
مربوطه شما یه شلیک فقط کردین! حق ندارین-
حاال هر کی، این خرس 80 درصدش به من
چیزی که به من مربوطه رو بدید به کسی!
❌توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای جدید #شاه_توت هر صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@puchesm1