شاه_توت
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1225330818/93231#قسمت_صد_چهل_نه
ساعت یک شب بود، پنجاه تا صفحه دیگه مونده
بود و من انقدر قهوه خورده بودم و کافئین توی تنم
بود که احساس خستگی خیلی خیلی زیاد می کردم
اما خوابم نمی اومد!
* ساعت سه و نیم شب بود که برگشتم هتل.
تند دویدم توی اسانسور، می خواستم وسایلمو جمع
کنم و یه دوش بگیرم تا قبل از ساعت شیش حاضر
باشم.
شاید وقت اضافه اوردم و یکم خوابیدم.
در اسانسور باز شد، سرم پایین بود و داشتم توی
کیفم دنبال کارت می گشتم و در همون حال از
آسانسور رفتم بیرون.
اما همین که سرمو گرفتم باال یه تصویر عجیب
دیدم!
چیزی که باعث شد همونجا خشکم بزنه و مات و
متحیر خیره بشم بهش تا باور کنم واقعیه!حاتمی... نه نه! هاوش بود که جلوی واحد من
دستشو تکیه داده بود به دیوار و از شدت ضعف
خم شده بود!
دستشو بی وقفه روی زنگ کنار واحدم گذاشته
بود، خیلی بی جون بود و می تونستم علنا ببینم که
داره می لرزه!
تموم دلخوری و حرصم ازش با دیدن این صحنه،
با دیدن ضعفش پر کشید.
نگران صداش زدم:ها... آقای حاتمی...!؟ خوبین؟
خواندن آن هر جا غیر از کانال ذکر شده حرام
است. کپی و نشر پیگرد قانونی دارد.
دستشو از روی زنگ برداشت.
دویدم سمتش و بازوشو گرفتم و به زور برش
گردوندم.
خدای من!
موهای خوش رنگ و روشنش خیس چسبیده بودن
به پیشونیش.
چشماش خمار شده بود و گاهی وقتا بسته می شد.
لباش خشک شده بودن، قطره های ریز عرق رو
می تونستم روی پیشونش ببینم.
پوستش به سرخی می زد
❌توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای جدید #شاه_توت هر صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@puchesm1