#۱۸۱
⏳♡🔥
یاسمن از روی روسریاش تای گوشوارهاش را چنان لمس کرد که گوشش درد گرفت. از شدت بیچارهگی و تنهایی نمیدانست باید چکار کند. با این حال تاب شنیدن توهین به خودش و برادرش را هم نداشت.
-گفتم کاری به برادرم نداشته باش. تو فقط یه چند تا حرف سربسته از قبادخان شنیدی. از خیلی چیزها خبر نداری.
همزمان با گفتن این حرف توی دلش خدا را شکر کرد که شهرام از اصل ماجرا باخبر نیست.
-خیلی خب! من که بد تو رو نمیخوام. فقط یه سری مسائل مهم رو واسهت شکافتم تا وخامت اوضاعت رو بسنجی و بیگدار به آب ندی.
یاسمن به بشکهی نفت تکیه داد و تمام مکالمهشان و اوضاع پیش آمده را مرور کرد. راهحل قابل توجهای عایدش نشد جز همان دلخوشی کوچکی که میگفت بالاخره یکی از آن دو مرد به سراغش میآیند و نجاتش میدهند.
-میشه یه کاری واسهم انجام بدی؟
فیلتر سوختهی سیگارش را انداخت جلوی پای یاسمن. چشمانش را ریز کرد و گفت:
-چی؟
یاسمن ترس و تردیدش را مثل فیلتر سیگار او، انداخت زیرپایش و به آرامی لب جنباند.
-میخوام بدون اینکه قبادخان و خانوادهاش متوجه بشن بری سراغ سرایدار جدیدشون و بهش بگی که اگه کسی با اون شماره تماس گرفت و نشونی از من گرفت آدرس خونهی تو رو یا شمارهی بقالی این محله رو بده تا بتونم...
حرفش را قطع کرد و با خشمش رنگ تهدید را بر بوم چشمان دخترک پاشید.
-تمومش کن دختر! خجالت نمیکشی؟ میخوای کی بهت زنگ بزنه؟
رمق از تن یاسمن رخت بست. مظلوم بود و ساده از پس هیچکس بر نمیآمد.
-داداشم... بجز اون کی رو دارم؟
ابروهایش که فاصلهی کمی با هم داشتند بهم گره خورد و سر تکان داد.
-ببخش حواسم پرت بود یادم رفت از خانوادهت یه فراری برات مونده... تو حرف منو گوش کن منم خطر قبادخان و آدمهاش رو به جون میخرم. میرم پی اون آدمی که جای شما نشسته و بهش میسپارم یه خبری ازت به داداشت بده. واسه اینکه خیالت راحت بشه یه پولی هم میذارم کف دستش.
امید در قلب پاکش قوت گرفت و در نظرش شهرام آنقدرها که ظاهرش نشان میداد بیعاطفه و بیتفاوت نبود.
از الان به بعد تمام زندگیاش معطل یک تماس تلفنی بود...
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara@sara_raygan