#ضربهی_عشق
#پارت۷۶۰
پرش به قسمت اول👇
https://t.me/c/1157334770/55933
چشمام رو میبندم و سعی میکنم دوباره بخوابم هر کاری میکنم خوابم نمیبره...
دیشب هم تا دیر وقت
بیدار بودم.. میدونم االن چشمام سرخه سرخه.. چون دیروقت
خوابیدم و زود هم بیدار
شدم.. پلکام رو فشار میدم و سعی میکنم به هیچ چیز به جز خواب
کر نکنم ولی مدام
اتفاقات دیشب رو جلوی چشمام میبینم
زیرلب زمزمه میکنم: ترنم بخواب... امروز باید بری سر کار کلی
کار عقب افتاده داری اگه
استراحت نکنی نمیتونی به کارات برسی
اونقدر تو جام جا به جا میشم که یه ربع میگذره.. با ناامیدی چشمام
رو باز میکنم
سرم رو با تاسف تکون میدمو به سقف زل میزنم... با اینکه دارم-
فایده ای نداره
از خستگی میمیرم ولی
نمیدونم چرا خوابم نمیبره... شاید هم میدونم چرا ولی مدام خودم
رو به اون راه میزنم؟...
خوب میدونم که روی هم سه ساعت هم نخوابیدم.. دست خودم هم
نیست از دیشب تا
االن مدام حرکات و رفتارای سروش جلو چشمم میاد
از دست تو سروش... اون موقعی که باید میبودی نبودی االن که
مدام جلوی چشممی
ناخودآگاه لبخندی رو لبم میشینه
-چقدر تغییر کرده؟
»خاک تو سرت... اصال تعادل نداری... نه به اون حرفات که
میگی نمیخوام باهاش باشم نه
به این حرفات... حداقل تکلیفت رو با خودت روشن کن«
سرم رو به شدت تکون میدم و میگم: من نمیخوام باهاش
باشم...آره... من نمیخوام باهاش
باشم... اصال از کجا معلوم دوباره تنهام نذاره.. االن که همه
چیزخوبه اون هم یه حرفی
میزنه ولی فردا که همه چیز خراب شد دوباره ولم میکنه و تنهام
میذاره
یاد حمایتهاش میفتم.. یاد رقص دو نفرمون.. یاد بوسه اش.. یاد
مهربونیاش.. یاد زورگویی
هاش.. یاد نگرانیهاش.. یاد زمزمه هاش
حس میکنم همه ی اون حرفا دوباره تو گوشم زمزمه میشن... دستم
رو روی گوشم میذارمو
با ناه میگم:نه.. نه.. دوستم نداره.. بازیه جدیدشه
میخوام فراموشش کنم... میدونم که میتونم
»برو بدبخت... اگه میتونستی فراموشش کنی که با هر حرفش تو
بغش ولو نمیشدی.. داری
کی رو گول میزنی؟«
صدای درونم بیشتر از همه آزارم میده
آهی میکشم
- تو فکر کن خودمو
»خوبه خودت هم میدونی«
روی تخت میشینم و پتو رو تو مشتم میگیرم.. با کالفگی به این-
ایکاش نمیدونستم.. اونوقت راحت تر میتونستم با خودم کنار بیام
طرف و اون طرف نگاه
میکنم
-با همه ی این حرفا اونقدرا هم که به نظر میاد دوستم نداره
یکی از تو وجودم بهم پوزخند میزنه و میگه:باز که داری خودت
رو گول میزنی
-خودمو گول نمیزنم
»چرا داری دقیقا همین کار رو میکنی.. اون دوستت داره«
-نداره
»داره«
-اه.. کافیه دیگه...
⭕️ رمان جدید و جذاب #ضربهی_عشق رو هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
@pofiuzkade
#پارت۷۶۰
پرش به قسمت اول👇
https://t.me/c/1157334770/55933
چشمام رو میبندم و سعی میکنم دوباره بخوابم هر کاری میکنم خوابم نمیبره...
دیشب هم تا دیر وقت
بیدار بودم.. میدونم االن چشمام سرخه سرخه.. چون دیروقت
خوابیدم و زود هم بیدار
شدم.. پلکام رو فشار میدم و سعی میکنم به هیچ چیز به جز خواب
کر نکنم ولی مدام
اتفاقات دیشب رو جلوی چشمام میبینم
زیرلب زمزمه میکنم: ترنم بخواب... امروز باید بری سر کار کلی
کار عقب افتاده داری اگه
استراحت نکنی نمیتونی به کارات برسی
اونقدر تو جام جا به جا میشم که یه ربع میگذره.. با ناامیدی چشمام
رو باز میکنم
سرم رو با تاسف تکون میدمو به سقف زل میزنم... با اینکه دارم-
فایده ای نداره
از خستگی میمیرم ولی
نمیدونم چرا خوابم نمیبره... شاید هم میدونم چرا ولی مدام خودم
رو به اون راه میزنم؟...
خوب میدونم که روی هم سه ساعت هم نخوابیدم.. دست خودم هم
نیست از دیشب تا
االن مدام حرکات و رفتارای سروش جلو چشمم میاد
از دست تو سروش... اون موقعی که باید میبودی نبودی االن که
مدام جلوی چشممی
ناخودآگاه لبخندی رو لبم میشینه
-چقدر تغییر کرده؟
»خاک تو سرت... اصال تعادل نداری... نه به اون حرفات که
میگی نمیخوام باهاش باشم نه
به این حرفات... حداقل تکلیفت رو با خودت روشن کن«
سرم رو به شدت تکون میدم و میگم: من نمیخوام باهاش
باشم...آره... من نمیخوام باهاش
باشم... اصال از کجا معلوم دوباره تنهام نذاره.. االن که همه
چیزخوبه اون هم یه حرفی
میزنه ولی فردا که همه چیز خراب شد دوباره ولم میکنه و تنهام
میذاره
یاد حمایتهاش میفتم.. یاد رقص دو نفرمون.. یاد بوسه اش.. یاد
مهربونیاش.. یاد زورگویی
هاش.. یاد نگرانیهاش.. یاد زمزمه هاش
حس میکنم همه ی اون حرفا دوباره تو گوشم زمزمه میشن... دستم
رو روی گوشم میذارمو
با ناه میگم:نه.. نه.. دوستم نداره.. بازیه جدیدشه
میخوام فراموشش کنم... میدونم که میتونم
»برو بدبخت... اگه میتونستی فراموشش کنی که با هر حرفش تو
بغش ولو نمیشدی.. داری
کی رو گول میزنی؟«
صدای درونم بیشتر از همه آزارم میده
آهی میکشم
- تو فکر کن خودمو
»خوبه خودت هم میدونی«
روی تخت میشینم و پتو رو تو مشتم میگیرم.. با کالفگی به این-
ایکاش نمیدونستم.. اونوقت راحت تر میتونستم با خودم کنار بیام
طرف و اون طرف نگاه
میکنم
-با همه ی این حرفا اونقدرا هم که به نظر میاد دوستم نداره
یکی از تو وجودم بهم پوزخند میزنه و میگه:باز که داری خودت
رو گول میزنی
-خودمو گول نمیزنم
»چرا داری دقیقا همین کار رو میکنی.. اون دوستت داره«
-نداره
»داره«
-اه.. کافیه دیگه...
⭕️ رمان جدید و جذاب #ضربهی_عشق رو هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
@pofiuzkade